بحثی در مساله رهبری در جنبش انقلابی ایران- آرسن نظریان


برای اینکه بتوانم مقصودم را دراین نوشتار بهتر و واضحتر  بیان کنم، ذکر چند نکته را از پیش ضروری می دانم.

۱. نوشتار حاضر به نحوی مرتبط است با دو مقاله قبلی من: ١- “آیا تجربه ارمنستان می تواند در ایران هم تکرار شود؟” و ٢- “درسهایی از انقلاب ارمنستان”.در این نوشتارها من از تجربه انقلاب (مخملی) ارمنستان مایه گرفته ام، جایی که همین چند ماه پیش انقلابی در نوع خود منحصر به فرد صورت گرفت. باید یادآوری کنم که البته آنچه در ارمنستان اتفاق افتاد الزاما نمی تواند در ایران هم عملی باشد. من از تفاوتهای عظیم میان دو کشور و جامعه در زمینه های سیاسی، اقتصادی، ژئوپولتیک، جمعیت شناسی، حدت و شدت سرکوب و غیره آگاهم. درعین حال به شباهتهای جوامع انسانی هرقدرهم از هم دور و متفاوت باشند واقفم، به ویژه اینکه دو کشور،همسایه دیوار به دیوار و دارای پیوندهای عمیق تاریخی، فرهنگی و قومی باشند.

در نوشتار فعلی سعی خواهد شد بر وجوه تشابه و اختلاف دو جامعه و نظام سیاسی انگشت گذاشته شود و با استفاده از تجربه کشور همسایه بر جنبه های فوریت دار در جنبش انقلابی یا تحول خواهی ایران تاکید شود.

۲. فعلا بحث، در مقطع نظری است، اما، به طوری که خواهیم دید می تواند بلافاصله به حوزه عملی وارد شود.

۳. هرجا در این نوشتار صحبت از جنبش انقلابی می شود، مقصود جنبش تحول خواهی هم هست و هدف در هردو تغییر نظام بدون خشونت یا با حداقل خشونت است.

بحث من از این گزاره ساده حرکت می کند که شروع یا پاگرفتن حرکت انقلابی تا مرحله حذف و برکناری نظام جمهوری اسلامی نیازمند یک رهبر است، رهبری که کما بیش مورد تفاهم و توافق نیروهای اپوزیسیون داخل (و خارج) باشد ویا حداقل مخالفتی با وی نباشد.

سئوال مهمی که در اینجا می تواند مطرح شود اینست که این تفاهم یا توافق چه تاثیر عملی می تواند داشته باشد و به فرض اینکه توافقی هم در این مورد صورت گرفت چه تاثیر عملی در امر شروع جنبش می تواند داشته باشد؟

پاسخ اینست که اگر نیروهای سیاسی، حداقل در مقطع نظری، به تفاهمی درباره کاندیدا یاکاندیداهای رهبری برسند یک قدم به هدف نزدیکتر شده اند. ماهیت غیرقابل پیش بینی امور و پیچیدگی عوامل دست اندرکار در جمهوری اسلامی به قدری است که پیش بینی اقدامات برای فواصل زمانی طولانی، حتی میان مدت، امکان پذیر نیست. باید قدم به قدم پیش رفت و براساس وضعیت جدیدی که ممکن است به دنبال هرقدمی پیش آید اقدام بعدی را برنامه ریزی کرد.

در انقلاب ارمنستان، حضور یک شخص، یک عنصر اپوزیسیون، که مورد اقبال و اجماع همگان بود از عوامل مهم پیروزی نسبتا سریع جنبش انقلابی ارمنیان بود. درآنجا، این مساله، یعنی موضوع کاندیدا/های رهبری و انتخاب و توافق درباره یک رهبر هیچ گاه مطرح نشد، به این دلیل که نیازی به آن نبود. گروه اپوزیسیون قانونی (راه برونرفت) به رهبری پاشینیان، در پارلمان حضور داشت و می توانست در محدوده قانون دست به اقدام اعتراضی علنی بزند. در نظام الیگارشی سابق ارمنستان نیز تاحدی آزادی بیان و آزادی تظاهرات وجود داشت، به طوری که پاشینیان و گروهش ظرف یک هفته پس از انتخاب سرژ سرکیسیان، به عنوان نخست وزیر، اقدام اعتراضی خود را از داخل پارلمان (با روشن کردن دو شمع دودزا که فضای داخل پارلمان را مه آلود کرد) آغاز و سپس با حضور در میدان جمهوری با بلندگو مردم را به اعتصاب و راه پیمایی دعوت کردند. گفتنی است که در روز اول بیش از چند صد نفر جمع نشدند، اما این تعداد در روزهای بعد به سرعت افزایش یافت و از چندهزار نفر به دهها و ظرف یک هفته به صدها هزار نفر رسید (که برای کشوری با سه ملیون نفر جمعیت قابل توجه است).

مساله ایدئولوژیک و شکل و ساختار نظام سیاسی آتی نیز تقریبا هیچ گاه مطرح نشد، زیرا مساله عمده برای مردم حذف و ریشه کن کردن فساد در دستگاه سیاسی و اداری کشور بود، که همگی آنرا از چشم حزب حاکم جمهوریخواه می دیدند. به عکس، در ایران این مساله به صورت حادی مطرح است. در ایران نه تنها مساله فساد، بلکه نوع نظام سیاسی جانشین (جمهوری سکولار، پادشاهی مشروطه، فدرال و غیره) نیز به شدت مطرح است. این موضوع یکی از عواملی است که مساله توافق میان نیروهای سیاسی را (بسیار) مشکل می سازد. در سطور زیر به این ویژگی مهم جنبش انقلابی ایران بازخواهیم گشت.

بنابراین، علل و عوامل پیروزی سریع جنبش انقلابی ارمنستان را می توان به شرح زیر خلاصه کرد:

۱. بلوغ سیاسی جامعه مدنی و آمادگی آن برای اقدام.

این عامل در ایران نیز وجود دارد و به ویژه اعتراضات گسترده دیماه گذشته با شعارهای ساختارشکن بی سابقه پایان سردرگمی و اغتشاش فکری اقشار وسیعی از جامعه را رقم زد.

۲. فقدان بعد ایدئولوژیک در رابطه با نظام سیاسی جانشین. همان طور که گفتیم، این امر، یعنی نوع نظام جانشین، در جنبش انقلابی ایران از اهمیت بسیار و بلکه حیاتی برخوردار است.

۳. وجود یک رهبر مورد اقبال همگانی در زمانی که شرایط انقلابی مهیا شده بود.

با مراجعه به انقلابهای دیگر نیز ملاحظه می کنیم، انقلابها و یا خیزشهای همگانی که به انقلاب منجر شده اند همواره رهبری داشته اند که به مثابه نقطه تلاقی نیروهای سیاسی عمل کرده و از تعدد و تشتت مدیریت و لذا به گل نشستن کشتی جنبش جلوگیری کرده اند. نمی توان تصور جنبشی انقلابی با تعدد رهبری کرد.

شخصیتها در انقلابها نقش کلیدی بازی می کنند، در حدی که نام یک شخصیت به عنوان رهبر به صورت پیامی آنی عمل می کند، پیامی که صاعقه وار به همه اکناف و اطراف می رسد، به مثابه عامل هم بستگی عمل می کند و توده ها را به حرکت در می آورد. حتی درانقلابهایی که یک سازمان یا یک ایدئولوژی بر آن حاکم است یک شخصیت در درون سازمان یا حزب حرف آخر را می زند. در این زمینه نمونه ها بسیار است، از انقلاب روسیه به رهبری لنین گرفته تا انقلاب هند به رهبری گاندی، مائو در چین، فیدل کاسترو در کوبا، نلسون ماندلا در افریقای جنوبی، لخ والنسا در لهستان، واکلاو هاول در چکسلواکی، خمینی در انقلاب اسلامی و آخرینشان پاشینیان در ارمنستان.

می دانیم که در جمهوری اسلامی امکان اقدام اعتراضی به صورت قانونی وجود ندارد و درصورت وقوع هم به شدت سرکوب خواهد شد. اعتراضات و اعتصابات متعدد هم به دلیل طبیعت خودجوشانه و تصادفی و عدم همآهنگی ناشی از فقدان رهبر/ رهبری، تاکنون به نتیجه مورد نظر نیانجامیده است. بنابراین، باید از نقطه ای قبل تر شروع کنیم، یعنی ابتدا باید مساله رهبری را، حداقل در مقطع نظری حل کنیم تا بعد به مسایل عملی دیگر برسیم. من معتقدم تا زمانی که این مساله حل نشود و اپوزیسیون درمورد رهبری به تفاهم و توافقی کمابیش گسترده نرسد، گره مهمی از کار گشوده نخواهد شد.

طرح مساله (کاندیدای) رهبری در ایران نیز خود به خود بحث ایدئولوژیک ، یعنی نوع نظام جانشین، را مطرح می سازد. درواقع، بحث راجع به کاندیدای رهبری با بحث راجع به نظام حکومتی آن چنان درهم آمیخته است که جدا کردن این دو ازهم ممکن نیست. با تمام این احوال، اپوزیسیون را چاره ای جز وارد شدن در بحث و تلاش برای حل مساله نیست. همان طور که گفتیم، مسئوولیت حل این مساله نیز با اپوزیسیون است و بس، اپوزیسیون مسئول نمی تواند این مهم را به عهده شانس و تصادف و یا قدرتهای خارجی بگذارد.

همان طور که در بالا اشاره شد، حذف نظام جمهوری اسلامی باید بدون خشونت یا با حداقل خشونت انجام شود. همه طرفهای ذینفع باید مردم را به حفظ آرامش و خویشتن داری وعدم تخریب اموال عمومی و حتی احتراز از شعارهای تحریک آمیز مثل “مرگ بر … ” فرابخوانند. تنها استثنا می تواند دفاع مشروع و متناسب دربرابر تعرض به جان و مال و حیثیت باشد. در این زمینه، به جز یکی دو گروه حاشیه ای، اختلاف نظری میان نیروهای سیاسی مهم داخل یا خارج (خوشبختانه) وجود ندارد.

حتی سازمان مجاهدین مدتهاست اعلام کرده است که مبارزه مسلحانه را ترک کرده است. اما، آیا در اوضاع و احوال انقلاب و متحول به تعهد خود عمل خواهد کرد؟ این سئوالی است برای آینده.

در رسانه های اپوزیسیون گاه به گاه از شخصیتهای مقبول عامه در داخل و خارج کشور صحبت می شود. اخیرا، یک نظر سنجی توسط موسسه گمان به همت آقای عمار ملکی، استادیار علوم سیاسی در دانشگاه تیلبورگ هلند صورت گرفته که حاوی آمار و ارقام جالب توجهی است. نقل قول از مقدمه/ خلاصه نظرسنجی:

“در میان ١٧ شخصیت سیاسی‐مدنی که مورد پرسش قرار گرفتند، رضا پهلوی با ٪ ٣٧٬٩ بیشترین محبوبیت را در جامعه ایران دارد. نسرین ستوده با ٪ ٨٬١ و میرحسین موسوی با ٪ ۴٬۶ دیگر شخصیتهای محبوب در جامعه ایران هستند.

درحالیکه حدود ٪ ٣٨ جامعه به رضا پهلوی اقبال نشان میدهند، حدود ٪ ١۵ جامعه ایران خواهان نظام پادشاهی هستند. از این مقایسه میتوان نتیجه گرفت که حمایت از رضا پهلوی الزاما به معنای حمایت از نظام پادشاهی نیست”.

اظهارنظرهای نشریات نیروهای اپوزیسیون و رسانه های جمعی درمورد شخصیتهای مقبول عامه نیز یافته های این نظرسنجی را کمابیش تایید می کنند.

اخیرا نیز سازمانی به نام فُرَشگرد اعلام موجودیت کرده و از جمله مواضعی که در بیانیه اعلام موجودیت خود ذکر کرده این است که “آقای رضا پهلوی متصل کننده «همه بخش‌های جامعه ایران و اتحاد مخالفان سکولار – دموکرات» در دوران عبور از جمهوری اسلامی” است. موضع گیری دیگر این تشکل مرزبندی با ارتجاع سرخ وسیاه است که فعلا موضوع بحث ما نیست، الا ذکر این نکته که این اصطلاح توسط بعضی از صاحب نظران به درستی “ادبیات جنگ سرد زمان محمدرضاشاه”* نامیده شده که خالی از مغلطه هم نیست.

برگردیم به نظرسنجی بالا. آیا از آمار و ارقام بالا باید نتیجه گرفت که آقای رضا پهلوی مناسبترین کاندیدا برای رهبری و نظام پادشاهی بهترین بدیل برای ایرانیان است؟ درسطور زیر سعی خواهیم کرد به این سئوال پاسخ بدهیم.

اولا، انتخاب یک شخصیت به عنوان رهبر انقلاب در یک برهه زمانی خاص همیشه دلیل بر صحت و درستی و واقع بینی در انتخاب نیست. بهترین مثال، انتخاب آقای خمینی است در شروع جنبش همگانی که به “انقلاب اسلامی” معروف شد. چنین انتخابی باید بر دلایل عینی و محکم استوار باشد، والا چیزی بیش از ابراز انزجار از وضعیت فعلی بدون گفتن چیزی راجع به نظام جانشین نمی تواند باشد. در همین راستا می توان به شعار”رضاشاه، رضاشاه، روحت شاد” در استادیومهای فوتبال نیز اشاره کرد.

این شعار الزاما به عنوان ابراز تمایل به بازگشت نظام پادشاهی نباید تفسیر شود، زیرا شعاردهندگانی که چنین جرات و شهامتی پیدا کرده بودند، می توانستند حرف خود را صریحتر بزنند و مثلا به جای رضاشاه، شعار “محمد رضاشاه…” سر دهند. لکن، شعار “رضاشاه، رضاشاه، روحت شاد” به نحو طنزآمیزی ابراز انزجار نسبت به حکومت ملایان بود، ملایانی که رضاشاه با اقدامات قاطع، (که اکثرا توام با خشونت نیز بود) به زیاده خواهی های آنها پایان داد.

به همین ترتیب، می توان انتخاب رضا پهلوی در نظر سنجی را نیز صرفا ابراز مخالفت با نظام کنونی تلقی کرد. نکته قابل توجه اینکه، طبق نتیجه گیری همان نظرسنجی، رای به آقای رضا پهلوی الزاما را به نظام پادشاهی نیست.

ثانثا، بنا به دلایلی که در زیر خواهد آمد، رهبر یا رهبری جنبش انقلابی ایران باید نظر صریحی راجع به نظام آتی کشور داشته باشد. این موضوع برای پیروزی جنبش انقلابی دارای اهمیت حیاتی است. در مقایسه ای که در بالا میان جنبش انقلابی ایران و ارمنستان انجام شد، مشخص شد که یکی از دلایل عمده پیروزی سریع جنبش انقلابی در کشور همسایه نبود مساله شکل و ساختار نظام بود. در آنجا، مثل همه کشورهای پسا- شوروی، نظام حکومتی جمهوری سیستمی جا افتاده بود و مساله انتخاب گزینه دیگری غیراز آن، الا حذف سیطره حزب کمونیست و نهادهای حزبی از دستگاه حکومتی، هیچ گاه مطرح نشد. در ایران، این موضوع به قدری حایز اهمیت است که بدون رسیدن به تفاهم و توافقی صریح و کمابیش گسترده میان نیروهای اپوزیسیون پیروزی جنبش انقلابی غیرممکن خواهد بود. در این راستا، هرکاندیدای رهبری نیز به ناچار باید نظر و موضعی صریح و روشن در این رابطه اعلام کند. آیا آقای رضا پهلوی موضعی صریح و شفاف در این موضوع اتخاذ و اعلام کرده است؟ پاسخ متاسفانه منفی است.

ایشان اعلام داشته اند که خود اولا، هیچ مشکلی با نظام جمهوری (مقصود البته جمهوری سکولار است) ندارند و حتی حاضرند در صورت رای مردم به جمهوری سکولار به عنوان نامزد ریاست جمهوری وارد مبارزه انتخاباتی شوند. هم چنین، اعلام کرده اند که مخالف پادشاهی استبدادی (به شکل حکومت پدرشان) (۲) هستند، ولی با پادشاهی مشروطه، به شرطی که در یک همه پرسی آزاد انتخاب شده باشد، مخالفتی ندارند و درآنصورت هم حاضرند به عنوان نماد وحدت کشور و رییس دولت با وظایف تشریفاتی، و نه اجرایی، انجام وظیفه نمایند.

تا اینجا همه چیز خوب و منطقی به نظر می رسد، الا دو مساله: اولا رای به نظام پادشاهی را مردم چهل سال پیش با ریختن به خیابانها به تعداد چند ملیونی اعلام کردند. اینکه، به دلیل عدم وجود بدیلی دربرابر نظام پادشاهی – که آنهم ناشی از فقدان فضای آزاد سیاسی، ممنوعیت فعالیت احزاب و لذا، عدم آگاهی کافی توده مردم در مورد گزینه های ممکن بود – روحانیون، که از آزادی کافی برای فعالیت و تبلیغ برخوردار بودند، توانستند با سوار شدن بر موج احساسات انقلابی مردم انقلاب را بدزدند، نباید با انتخاب اولی، یعنی رد نظام پادشاهی مخلوط کرد. سقوط نظام پادشاهی و جایگزین شدن جمهوری اسلامی دو فرآیند مجزا بودند، که اگر دومی را نتیجه یک همه پرسی قلابی و مهندسی شده تلقی کنیم، اولی را نمی توانیم. انتخاب اولی، یعنی رد نظام پادشاهی، حتی با استناد به نظرسنجی های امروزی اکنون نیز معتبر و به قوت خود باقی است، کما اینکه درصد پرسش شوندگانی که به نظام پادشاهی رای داده اند از ١۵ تا ٢٠ درصد تجاوز نمی کند.

ثانیا، آقای رضا پهلوی نظرشان را نسبت به نوع نظام و ساختار سیاسی جانشین به صراحت بیان نداشته اند. همانطور که در بالا اشاره کردیم، ایشان می گویند تعیین این موضوع را به برگزاری یک همه پرسی واگزار می کنیم.

در این رابطه باید متذکر شد که به جز کشورهای اروپای غربی، که دارای دموکراسی های جاافتاده ای هستند، کمتر دیده شده که در کشورهای جهان سوم، نظامهای پادشاهی پس از سقوط دوباره حیاتی تازه بیابند. یک دلیل اساسی این امر نیز ترس بحق مردم و نیروهای سیاسی از رجعت دیکتاتوری به دلیل عدم استقرار (کافی) نهادهای دموکراتیک است. در اسپانیا و یونان این ترس مورد نداشت، زیرا، این کشورها به هرحال عضو اتحادیه اروپا بودند یا شدند و کشوری با نظام دیکتاتوری نمی توانست عضو اتحادیه باشد (نمونه ترکیه).

البته، ایران دوره های کوتاهی از حکومت مردمی و دموکراسی را تجربه کرده است، که از آن جمله است دوران پس از انقلاب مشروطه و دوره سه ساله حکومت آقای دکتر مصدق. من در نوشتار دیگری (۳) به علل عدم دوام تجربه های دموکراسی در ایران پرداخته ام. علت و دلیل اصلی عدم دوام حکومتهای مردمی در ایران همانا توهم ریشه دار درباره نقش و کارکرد مذهب در قشرهای وسیعی از مردم، عدم بلوغ سیاسی و ضعف جامعه مدنی بود، به نحوی که در هردو مورد، ارتجاع به کمک قدرتهای خارجی توانست حکومت برآمده از جنبش مردمی را سرنگون و نظام دیکتاتوری را دوباره برقرار سازد. سئوالی که اکنون می تواند مطرح شود اینست: آیا اکنون جامعه مدنی بالغ و نیرومندی داریم که درصورت پیروزی جنبش انقلابی بتواند به نحو بایسته و شایسته ای از(دست آوردهای) انقلاب دفاع کند؟ پاسخ این سوال، همان طور که دربالا مطرح شد، یک آری قطعی است. چهل سال تحمل یکی از متحجرترین و واپسگرا ترین نظامهایی که تاریخ بشر به خود دیده کافی بود تا مردم از رویاهای خود (درباره مذهب) بیدار شوند و به این واقعیت پی ببرند که بهشت و جهنم در همین دنیاست و به دست خودشان ساخته می شود.

ثانیا، همان طور که در بالا مطرح شد، می توان به جرات گفت که نظام پادشاهی به طور قطع توسط اکثریت مردم ایران به کنار گذاشته شده است. شاید هنوز قشرهایی در نوستالژی نظام شاهنشاهی به سر برند، اما این برخورد برخوردی عاطفی توسط بقایای نسل زمان انقلاب و پیش از انقلاب است و با واقعیتهای امروزی ارتباطی ندارد. آیا به صلاح جنبش و همگان نیست که آقای رضا پهلوی نیز برای از بین بردن شکها و تردیدها و روشن شدن اهداف و کمک به ایجاد حداقلی از وحدت در میان نیروهای سیاسی این موضوع را به صراحت اعلام و تعهد خود در عنفوان کودکی و سپس در٢١ سالگی مبنی بر حفظ نظام پادشاهی را فاقد اعتبار اعلام کنند؟ در این رابطه، قابل توجه است که خود ایشان در پاسخ به سئوال مربوط به تعهدات یادشده شان به شرایط و اوضاع و احوال و سنشان در زمان تعهد و سپس به تجارب سیاسی چهل ساله شان اشاره کرده و به طور غیرمستقیم به تغییر موضعشان در این زمینه اشاره نموده اند (۴).

حال بپردازیم به شخصیت دیگری که در نظر سنجی مورد بحث، گرچه با فاصله زیاد، نفردوم دارای مقبولیت عامه، یهنی خانم نسرین ستوده، از صندوق به درآمده است.

ایشان عضو کانون مدافعان حقوق بشر، کمپین یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض‌آمیز علیه زنان، و انجمن حمایت از حقوق کودکان بوده و وکالت پرونده‌های بسیاری از فعالان حقوق بشر، فعالان حقوق زنان، کودکان قربانیِ کودک آزاری و کودکان در معرض اعدام را برعهده داشته‌است. خانم ستوده برنده جایزه حقوق بشر «سازمان حقوق بشر بین‌الملل»، جایزه گلداسمیت از انجمن قلم امریکا و جایزه ساخاروف برای آزادی اندیشه و جوایز دیگر بوده اند.

گرچه خانم ستوده(۵) هیچ گاه ادعایی در زمینه سیاسی نداشته و به دلایل قابل درکی حتی ابراز مخالفت علنی با نظام ننموده اند، لکن، با توجه به فعالیتها و کارنامه درخشان ایشان در دفاع از حقوق پایمال شده قشرهای تحت ستم و تحت فشار جمهوری اسلامی، به خار چشم جمهوری اسلامی تبدیل شده اند. به جرات می توان گفت که آزار و اذیت و فشار روحی و جسمی تا سرحد حذف فیزیکی ایشان به صورت قصد و هدف اعلام نشده نظام درآمده است.

از دلایل حساسیت سردمداران جمهوری اسلامی نسبت به ایشان را می توان جنسیت ایشان دانست. ایشان، درواقع نسل جدید زنان روشنفکر و مبارز ایرانی را در نظام زن ستیز جمهوری اسلامی نمایندگی می کنند و بدین جهت و بدون اینکه هیچگونه ادعای سیاسی و رهبری داشته باشند، مورد بغض و کینه جمهوری اسلامی و مورد تحسین و تحبیب قشرهای مختلف جامعه قرار دارند. بدون شک، وجود یک زن، آن هم زنی با کارنامه درخشان ایشان در راس رهبری یا در رهبری انقلاب می تواند بر توان و غنای حرکت انقلابی بیافزاید.

اشتهار بین المللی ایشان به عنوان فعال مدنی و کنشگر حقوق بشر: اگر فعالیتهای سیاسی و ارتباطات آقای رضا پهلوی در خارج و نسب خانوادگی و واقعیت شاهزاده بودنشان را از دلایل مهم اشتهارشان بدانیم، شهرت و محبوبیت خانم ستوده منحصرا به دلیل فعالیتهای مدنی و حقوق بشری شان در داخل و ارتباط مستقیمشان با مردم بوده است.

تعلق طبقاتی ایشان به عنوان وکیل و ژورنالیست می تواند به نوبه خود طبقه متوسط را که تاکنون حضور چشمگیری در خیزشهای سیاسی نداشته، به میدان آورد.

تقریبا همه رهبران انقلابی تجربه زندان را داشته اند، که معمولا جزیی از مبارزه سیاسی در داخل کشورشان بوده است. زندان تجربه نامطلوبی است که ناخواسته بر درک، وسعت نظر و آگاهی بیشتر نسبت جامعه و نظامی که فرد در آن به سر می برد می افزاید. البته به آن معنی نیست که کسی که این تجربه را نداشته هیچ گاه نمی تواند رهبر یک انقلاب باشد، گرچه چنین چیزی کمتر اتفاق می افتد. اما تجربه چنین آزمون ناخواسته ای، که خانم ستوده نیز از آن بی نصیب نمانده اند، دلیل و سند قاطعی است بر عزم و اراده ایشان در دفاع از حیثیت و کرامت انسان در برابر کوراندیشانی که زمانشان مدتهاست به سر رسیده است (۵).

در خاتمه، لازم است ذکر شود که مقصود ما از بحث بالا قرار دادن آقای رضا پهلوی و خانم ستوده در برابر هم و تاکید بر تفاوتها و اختلافها نیست. هدف طرح همه جوانب و عوامل حایز اهمیت در مساله رهبری است تا کمکی به یافتن بهترین گزینه یا گزینه ها در این امر حیاتی شده باشد. ای بسا که با شروع و پیشروی جنبش انقلابی تعاملات و تفاهماتی میان طیفهای متفاوت اپوزیسیون صورت گیرد که نهایتا به رهبری واحد منجر شود.

البته این امکان هم هست که جنبش در بحبوحه خود، خود رهبر یا رهبرانی را از درون خود به وجود آورد، کسانی که به هیچ وجه قابل پیش بینی نباشند. هدف، اما این باید باشد که یک امر حیاتی این چنینی حتی المقدور به شانس و تصادف واگذار نشود.

٢١ مهر ١۳٩٧ برابر با ١۳ اکتبر ٢٠١٨

_______________________

پانویس:

۱. http://www.iran-emrooz.net/index.php/news2/76879

۲. در مورد ماهیت دیکتاتوری رژیم سابق نیز ایشان نظر و موضع صریحی ابراز نداشته اند.

۳. اخبار روز: بحثی راجع به نظام جمهوری و پادشاهی

۴. مصاحبه با مهدی فلاحتی https://www.youtube.com/watch?v=a8YkdMik768

۵. خانم ستوده اکنون به اتهامی سراسر کذب در ١۳٩۵ و به دنبال آن براساس یک حکم غیابی صادره در همان سال، که تا زمان دستگیری شان در ١۳ ژوئن سال جاری / ٢٧ خرداد گذشته، به وی ابلاغ نشده بود، در زندان به سر می برند.

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است