درباره اعتراضات گسترده اخیر در فرانسه؛ چرا و چگونه یک پلیس فرانسه، نائل مرزوق ۱۷ ساله را صبح سه‌شنبه ۲۷ ژوئن در پاریس به قتل رساند


زمانه: پس از قتل نائل مرزوق به دست پلیس، ۲۲۰ شهر بزرگ و کوچک فرانسه صحنه اعتراض‌های کم‌سابقه شدند. ریشه‌های اصلی این خشم به چه باز می‌گردد؟ و چه نسبتی میان شورش اخیر با اعتراض‌ها به تغییر قانون بازنشستگی و پیش از آن جلیقه‌ زردها در فرانسه وجود دارد؟

امیر کیانپور: انفجار خشم در فرانسه پدیده‌ای خلق‌الساعه و یک شبه نیست،‌ درست همان‌طور که قتل حکومتی یک جوان عرب‌تبار ساکن حومه در فرانسه پدیده‌ای استثنائی و منحصربه‌فرد نیست. نژادپرستی و خشونتی که منجر به قتل نائل شد، ویژگی نهادی پلیس فرانسه است؛ و شمار بروز و ظهور آن در سال‌های اخیر پیوسته رو به افزایش بوده است. تعداد افرادی که در اثر تیراندازی نیروهای حافظ نظم موجود کشته شده‌اند از سال ۲۰۲۰ تا کنون دو برابر شده است. فقط در سال ۲۰۲۰، ۲۶ نفر با شلیک گلوله نیروهای پلیس و مانند آن کشته شده‌اند که بیش از نیمی از قربانیان مطلقا غیر مسلح بوده‌اند. به استناد شواهد و مدارک، پیکان این خشونت که گستره‌ای از توهین و تحقیر تا شکنجه و قتل را در برمی‌گیرد، پیش و بیش از همه متوجه مهاجران، عرب‌تبارها و آفریقایی‌تبارهاست. در واکنش به شورش‌های اخیر، سندیکای پلیس آلیانس در بیانیه‌ای با ادبیاتی استعماری شورشیان را «گله‌های وحشی» خواند، و همسو با راست افراطی که مروج جنگ داخلی نژادی است، از «جنگ» با شورشیان گفت.

نٰٰژادپرستی و بیگانه‌هراسی در اینجا البته نباید منتزع از کلیت اجتماعی-اقتصادی در نظر گرفته شود که بنیاد آن بر سلب مالکیت توده‌ای و فقیرسازی در مقیاس گسترده استوار است. پیوندی درونی وجود دارد میان مرگ-سیاست (necropolitics) پلیسی دولت و مرگ-سرمایه‌داری (Necrocapitalism) جهانی‌شده. کشتن نائل متمم و مکمل فرایند واگذاشتن توده‌ها به مرگ است که وجه مشخصه ضدانقلاب نئولیبرالی در چند دهه اخیر است و اخیرترین تجلی‌ آن در حمله به قانون بازنشستگی بازتاب یافته است.

سرمایه‌داری متاخر، به قول برتراند اوجیلوی فیلسوف فرانسوی ماشین تولید انبوه «انسان‌ دورریختنی» است؛ و این هم متوجه توده‌های ادغام‌شده در فرایند کار و بندگی است که از پس زندگی‌شان برنمی‌آیند و هم جمعیت مازاد عمدتا مهاجری که از این فرایند حذف شده‌اند و بعضا در اقتصاد گیگ فعال اند.

نقل قول مشهوری است منتسب به جون رابینسون، اقتصاددان بریتانیایی که می‌گوید: «تنها چیز بدتر از استثمار شدن توسط سرمایه‌داران، استثمار نشدن توسط آنهاست.» آنچه امروز شاهدیم، رنگ‌ باختن مرز میان این بد و بدتر، مبهم شدن شرایط اجتماعی-اقتصادی‌ای که طبقه کارگر را از اصطلاحا لمپن‌پرولتاریا منفک می‌کند و در واقع شکل‌گیری توده‌ای ناهمگون از یک جمعیت قابل دور ریختن، مستعد انفجار و البته به آتش کشیدن است.

این تنها مختص به فرانسه نیست. در آمریکای لاتین، همزمان با اوج هجوم نئولیبرالیسم در دهه هشتاد میلادی،‌ اصطلاح poblacion chatarra [جمعیت اشغال] برای جمعیت مازاد/اضافی رواج داشت یا مثلا آن طور که آیوا اونگ می‌گوید، در کوالالامپور، به کارگران خانگی خارجی، «آشغال» یا «زباله» می‌گویند. خود مارکس پیوند بالقوه میان کارگر و مادون-پرولتاریا را در نظر می‌گیرد آنجایی که  در گروندریسه اشاره می‌کند که کارگر آزاد یک گدای مسکین بالقوه است.

سرمایه‌داری متاخر ماشین تولید انبوه «انسان‌ دورریختنی» است؛ و این هم متوجه توده‌های ادغام‌شده در فرایند کار و بندگی است که از پس زندگی‌شان برنمی‌آیند و هم جمعیت مازاد عمدتا مهاجری که از این فرایند حذف شده‌اند

 

تحت فشار بحران گسترده بازتولید اجتماعی،‌ جمعیت خشمگین قابل توجهی در فصل مشترک جلیقه‌ زردها، معترضان به تغییر بازنشستگی و شورشیان واقعه قتل نائل وجود دارد که روز به‌ روز در حال افزایش است.

خشونت پلیس فرانسه چقدر است؟ حامیان حکومت ایران می‌گویند اتفاق‌های فرانسه همچون قیام ژینا پس از کشته شدن ژینا امینی است و قابل مقایسه است و با اشاره به خشونت پلیس فرانسه و تمهیدات سانسور و دستگیری‌های فراوان در آنجا رفتار حکومت در تهران را توجیه می‌کنند که همه‌جای دنیا چنین چیزی رخ می‌دهد. نظر شما چیست؟

بازار مقایسه‌ آیرونیک ایران و فرانسه – البته نه برای توجیه خشونت که برای نقد آن- در خود فرانسه هم داغ است. مثلا پس از آنکه مکرون در ۴ ژوئیه از احتمال «قطع رسانه‌های اجتماعی»‌ در وضعیت بحرانی حرف زد، مقایسه با «ایران» در توییتر فرانسه ترند شد. در ایران شعار می‌دهند که «ملت چرا نشستین/ایران شده فلسطین»، در فرانسه می‌‌گویند که فرانسه، ایران و کره‌شمالی شده‌است.

اما تا آنجا که به حامیان حکومت ایران برمی‌گردد، این‌جور مقایسه‌ها معجونی از کلبی‌مسلکی و مکر است. به لحاظ اخلاقی، روشن است که مقایسه تلویزیون یا پلیس ایران با تلویزیون یا پلیس فرانسه امکان‌‌ناپذیر، و انتخابی است که باید از آن امتناع کرد، به ویژه اینکه این مقایسه‌ها به شکل دقیق و درست انجام نمی‌شود، کارکردشان صرفا مجادله کلامی است و ذیل درکی فایده‌گرایانه از شر صورت می‌پذیرند. نتیجه تاکید بر شباهت و یکدست‌سازی آنها، می‌تواند به نسبی و نرمال و نرماتیو کردن شر و خشونت حکومت ایران و تاکید بر تفاوت‌ها به سفیدشویی خشونت پلیس فرانسه و به استثناءگرایی روش‌شناختی در فهم ایران. خشونت پلیسی و امنیتی در هرجا و به هر اندازه‌ای که رخ دهد مطلق، توجبیه‌ناپذیر و محکوم است.

شورش‌ها همراه با غارت مغازه‌ها و به آتش کشیدن بانک‌ها و خودروها و… همراه بوده است؛ همچون اتفاقی که در اعتراض‌های جورج فلوید در آمریکا، یا اعتراض‌های آبان ۹۸ در ایران، یا اعتراض‌ها به نبود خدمات اولیه در عراق و لبنان رخ داد. چرا شورش‌ها با غارت و آتش‌سوزی همراه می‌شوند؟

رسانه‌های جریان اصلی و طبقه سیاسی حاکم در فرانسه با مبالغه در مورد غارت و آتش‌افروزی‌ها در شورش‌ها، تلاش می‌کند میان معترض و اغتشاشگر تمایز بگذارند و این برای ایرانی‌ها پدیده آشنایی است.

به لحاظ اخلاقی، روشن است که مقایسه تلویزیون یا پلیس ایران با تلویزیون یا پلیس فرانسه امکان‌‌ناپذیر، و انتخابی است که باید از آن امتناع کرد، به ویژه اینکه این مقایسه‌ها به شکل دقیق و درست انجام نمی‌شود، کارکردشان صرفا مجادله کلامی است و ذیل درکی فایده‌گرایانه از  شر صورت می‌پذیرند.

امروز در فرانسه، چهره‌ها و جریان‌های سیاسی دست راستی بیش از همه در مورد آتش زدن یا خسارت به اموال عمومی توسط معترضان ابراز نگرانی، افسوس و انزجار می‌کنند، یعنی همانهایی که خودشان در چند دهه گذشته از هیچ فرصتی برای از بین بردن خدمات عمومی، کاستن از بودجه آنها و خصوصی‌ کردنشان دریغ نکردند. آیا این جز ریاکاری اسم دیگری دارد؟‌

در مورد غارت فروشگاه نایک و چند مغازه مانند آن که البته همه بیمه هستند و از همین حالا دستگاه‌ دولتی برای جبران خسارت آنها به صحنه آمده، دلیل اصلی را باید در پیکربندی سرمایه‌داری متاخر جست که به ویژه در بخش‌های استخراج‌ منابع، بخش مالی، تدارکات و ترابری و خدمات بر مکانیسم‌های فرا-اقتصادی و بعضا قهری انباشت ثروت استوار است. در اینجا غارت‌های کوچک مردمی را باید در نسبت با غارت‌های بزرگ شرکتی و دولتی درک کرد.

اصل ماجرا گذرایی و ناپدیداری (اگر نگوییم عدم امکان تاریخی) آن‌ چیزی است که منطق اجتماعی سرمایه بر آن استوار است، یعنی نوعی قرارداد کار/سرمایه‌ که به موجب آن کارگر اصطلاحا آزاد (کارگر بدون ابزار تولید) نیروی کارش را می‌فروشد و «قیود خاموش روابط اقتصادی» سرمایه‌دارانه (به قول مارکس) و در واقع استثمار را می‌پذیرد، اما در مقابل امکان بازتولید و بقای خودش را کسب می‌کند. تثبیت چنین قراردادی میان کار و سرمایه مستلزم اعطای حقوقی اجتماعی به کارگران است، مشابه آنچه تا حدی پس از جنگ جهانی دوم در اروپای غربی برقرار بود. منطق اقتصادی سرمایه (انباشت روزافزون و بیشتر) اما با منطق اجتماعی آن ناسازگار است و آنچه در چند دهه گذشته -همزمان با کوچک‌تر شدن سرمایه صنعتی/مولد- شاهد بوده‌ایم خروج نسبی سرمایه از همان رابطه اجتماعی‌ است که به آن معنا می‌بخشد،‌ از جمله طریق برون‌سپاری مدیریت کار به اشکال غیرسرمایه‌دارانه اقتدار که غالبا به شکلی بی‌واسطه نژادپرستانه و مردسالارانه اند.  قاعده سرمایه‌داری تاریخی (فارغ از این که وزن سرمایه ملی و جهانی نسبت به یکدیگر چه قدر است) همین گرایش به فراروی از رابطه قراردادی کار/سرمایه، و در نتیجه تولید توده‌های جمعیت فقیر، محروم، ناتوان از بازتولید اجتماعی خویش و واگذشته به حال خویش تا مرگ است که در شرایط آشوب، بخش کوچکی از آنها ممکن است خطر کنند و چند مغازه را با انگیزه انتقام یا مصرف خالی کنند.

از زمتنه

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است