چشم انداز آینده ایران: سخنرانی کورش زعیم در نشست انجمن آفتاب


پیش از اینکه به چشم انداز ایران در آینده بپردازیم، بد نیست چکیده ای فهرست وار از تغییراتی که در درازنای تاریخ معاصر در این منطقه و ایران در رابطه با راهبردهای کشورهای قدرتمند، که ساختار خود آنها هم به تدریج تغییر یافته، بپردازیم.

در زمانی که ما گرفتار خاندان قاجار بودیم و ایران از اوج ابرقدرتی به ذلت بازیچه دست دیگر ابرقدرتها گرفتار آمده بود، از چند کشور اروپایی، رها در جنگهای سی ساله خود باهم، که به کشورگشایی پرداخته بودند، کشورگشایی دو قدرت اروپایی ایران را هدف قرار داده بودند: بریتانیا و روسیه. بریتانیا که هندوستان را مغلوب خود کرده بود از وجود ایران قدرتمند که نفوذ تاریخی در هندوستان داشت نگران بود. بنابراین نخستین کاری که کرد زبان فارسی را که هشتسد سال درهندوستان زبان رسمی بود ممنوع کرد؛ دوم اینکه به بهانه کمک به ایران برای دفع نیروهای دانمارک که پس از بیرون کردن پرتقالیها از خلیج پارس به آنجا آمده بودند وارد آبهای ایران شد. از سوی دیگر، روسیه که قصد رسیدن به خلیج پارس را داشت، وارد جنگ با ایران شد. بریتانیا به بهانه آموزش نیروهای ایرانی، گروههای قومی در قفقاز را علیه ایران می شوراند تا نیروهای ایران درگیر خودشان شوند، و دولت فرانسه یا ناپلئون را هم که قول تامین اسلحه گرم با ایران داده بود، از کمک تسلیحاتی به ایران باز داشت. از سوی دیگر، مزدورانش در دربار قاجار جلوی ارسال حقوق سربازان ایران را می گرفتند تا سربازان شورش کنند و از جنگ دست بردارند.

اکنون سیاست راهبردی جهانی در منطقه، سیاست دو ابرقدرت بریتانیا و روسیه بود که برای تداوم بخشیدن به گسترش سرزمینی و نفوذ امپراتوریهای خود، از میان برداشتن نیروی پایداری ایران بود. سرانجام توانستند بیش از یک سوم مساحت ایران را از خاک ایران جدا کنند، که به جزئیات آن نمی پردازم.

در درازنای جنگ جهانی یکم، بریتانیا آنقدر حضور خود را در خاورمیانه و ایران حق طبیعی خود می شمرد که افزون بر بهره کشی از هندوستان، در ایران هم خود را ارباب مطلق می شمرد؛ به گونه ای که با وجود اعلام بیطرفی ایران در جنگ جهانی یکم (۹۶– ۱۲۹۲خ)، بریتانیا، روسیه به بهانه شکست دولت عثمانی به خاک ایران تجاوز کردند. بریتانیا و روسیه تزاری در قراردادی پنهانی در ۱۹۱۵، ایران را بین خود به عنوان منطقه نفوذ تقسیم کرده بودند. با انقلاب در روسیه در ۱۲۹۵خ (۱۹۱۷م)، ارتش روسیه در ایران از هم پاشید و ارتش بریتانیا به بهانه حفاظت از تاسیسات نفتی، وارد خاک ایران شد. ارتش بریتانیا به بمباران تاسیسات نظامی و راهبردی ما پرداخت تا امکان هرگونه پادیاری را از بین ببرد، و “تمامی” مواد خوراکی و فرآورده های کشاورزی مانند گندم و جو و برنج و دام و غیره را بطور انحصاری و جبری برای تامین نیاز سربازان خودش با نازلترین بهای ممکن خریداری کرد. این کار که در دوران خشکسالی انجام گرفت و دو سال (۹۸–۱۲۹۶خ) طول کشید چنان نایابی در ایران بوجود آورد که حدود نیمی از جمعیت بیست میلیونی ایران یا کشته شدند یا از بیماری یا گرسنگی مردند چنانکه جسدهای آنان در حال خوردن علف و برگ و پوست درختان و جانوران خاکی در خیابان و بیابان پراکنده شده بود. برای ملتی که از انقلاب بزرگ و تاثیرگذارش در جهان چند سالی بیش نگذشته بود، خفتی فراموشی ناپذیر بود.

از پایان جنگ جهانی یکم و فروپاشی روسیه تزاری تا جنگ جهانی دوم، بریتانیا ترکتاز منطقه بود. انقلاب مشروطیت و سرنگونی قاجار تا حدود زیادی روحیه خودباوری را به مردم ایران بازگرداند.

از ۱۹۱۷ (۱۲۹۶خ)، انقلاب کمونیستی روسیه تا پایان جنگ جهانی دوم ۱۹۴۵(۱٣۲۴خ)، شوروی خطر چندانی برای غرب نداشت، و در جنگ علیه نازیسم آلمان با متفقین غرب هم پیمان شد. پس از پیروزی در جنگ و شکست آلمان، ایزنهاور یک اشتباه تاریخی را بعلت عدم شناخت از کمونیسم جهانی و روحیه انصاف گرایانه خود مرتکب شد. در حالیکه به آسانی در شرف اشغال کامل آلمان بود، با وجود اصرار فرماندهانی مانند مارشال پتن (رقیب رومل در افریقا) و مارشال مونتگمری بریتانیا، بجای تصرف کامل آلمان، ارتش خود را در کرانه رود راین ایستاند تا شوروی که در جنگ تلفات زیادی داده بود از راه برسد تا هر دو با هم اعلام پیروزی کنند. شوروی تا برلین پیش آمد و اروپا دو تکه شد.

اکنون کمونیسم شوروی بر نیمی از اروپا چیره شده بود و آغاز به صادر کردن انقلاب خود به کشورهای عقب افتاده و آسیب پذیر کرد. نخستین حرکت چالشگرانه شوروی در منطقه ای که غرب منطقه نفوذ خود می دانست، خودداری خروج از آذربایجان بود. امریکا و بریتانیا و شوروی با هم کشور ما را اشغال کرده بودند و در کنفرانسی که سه رهبر کشورهای پیروز، روزولت، چرچیل و استالین بی اعتنا به دولت ایران در تهران تشکیل دادند، تعهد کردند که همزمان از ایران خارج شوند. امریکا و بریتانیا ارتش خود را بیرون کشیدند، ولی شوروی با سازماندهی یک دولت دست نشانده در آذربایجان از ترک ایران سر باز زد. در اینجا بود که امریکا به داد ایران رسید، و ترومن، معاون روزولت که با مرگ او رییس جمهور شده و با انداختن دو بمب اتمی روی ژاپن جنگ را به پایان رسانده بود، (گویند) که از طریق سفیرش به استالین اخطار کرد که اگر از ایران خارج نشود مسکو را بمباران خواهد کرد. شوروی بیرون کشید و آذربایجان نجات یافت.

از آن پس تعادل قوا و نفوذ منطقه ای دیگر در انحصار بریتانیا و روسیه نبود. امریکا وارد معادلات ژئوپولیتیک خاورمیانه شده بود. بریتانیا هم که در جریان جنگ آسیب اقتصادی کمرشکنی دیده بود، دیگر خود را ارباب منطقه نمی دانست و نیروهای خود را برای صرفه جویی از خلیج پارس بیرون کشید. اکنون سیاست راهبردی غرب در خاورمیانه نیاز با بازنگری داشت.

در حالیکه کشورهای مستعمره قدرتهای بزرگ کم کم اهمیت خود را به عنوان منابع مواد اولیه و کارگر ارزان از دست می دادند و یک یک استقلال می یافتند، کشورهای مستقل دارای منابع انرژی زیر سلطه سیاستهای استعماری درآمدند. این کار تنها از راه گماشتن دیکتاتورهای مطیع و حرف شنو انجام می گرفت. دوران دیکتاتورهای وابسته آغاز شده بود، در خاور میانه، امریکای مرکزی و جنوبی و در افریقا. بریتانیا برای حفظ منابع انرژی، و امریکا برای جلوگیری از گسترش کمونیسم و دستیابی آن به منابع انرژی.

در ایران که پس از جنگ جهانی دوم از قید دیکتاتوری رها شده بود و با قانون اساسی ناشی از انقلاب مشروطیت میرفت که خود را چون ملتی که خود سرنوشت خود را رقم می زند باز بیابد، نهضت ملی ایران پا گرفت. ولی این بار هم ایران و دولت برگزیده و محبوب مردم که می کوشید استقلال اقتصادی و سیاسی ایران را از سلطه و وابستگی به بیگانگان رهایی بخشید، فدای تغییر راهبرد امریکا و هم پیمانانش در خاورمیانه که اکنون سیاستگزاری جهان غرب را بجای بریتانیا بر عهده گرفته بود شد؛ هر چند که بریتانیا به عنوان متخصص خاورمیانه تا مدتها خطوط اصلی را تعیین می کرد.

جهان دو قطبی شده بود، شوروی در پی سلطه بر کشورهای فقیر و ناتوان آسیا و امریکای جنوبی با ابزار سیاسی ایدئولوژی؛ و امریکا در مسیر ایجاد کشورهای دیکتاتوری وابسته و وفادار برای جلوگیری از گسترش کمونیسم. مسابقه برتری جویی در تسلیحاتی اتمی هم آغاز شد. اکنون راهبرد امریکا و غرب مهار پیشروی شوروی شده بود. بارها تهاجم فرهنگی و ایدئولوژیک شوروی در کشورهای دیگر توسط امریکا خنثی شد و حتا تهدید موشکی شوروی با انتقال موشکهای قاره پیما به کوبا، با شکست و خفت روبرو شد. این دومین شکست نظامی شوروی در برابر امریکا بود؛ نخست تهدید حمله به مسکو که استالین را از ایران خارج کرد، و دوم تهدید حمله به شوروی که خروشف را مجبور کرد موشکهایش را از کوبا برگرداند.

اکنون سیاست راهبردی غرب پشتیبانی از ایجاد نظام های مذهبی در منطقه شده بود، زیرا اسلام دشمن و موثرترین سنگر در برابر پیشرفت کمونیسم بود. شرایط نارضایتی گسترده در ایران و شور انقلابی در ایران چنین فرصتی را فراهم کرد. راهبرد “اسلام علیه شوروی” در دهه ۱۹۵٠، نخستین بار توسط الکساندر بنیگسن، تاریخنگار و خاورشناس روسی تبار فرانسوی و از نامدارترین صاحبنظران تاریخ اسلام در آسیای مرکزی و قفقاز، مطرح شد. زبیگنو برژینسکی یک امریکایی لهستانی تبار و شاگرد بنیگسن بود. او این اندیشه را هنگامی که مشاور امنیت ملی جیمی کارتر بود، وارد سیاست خارجی امریکا کرد. سیاست راهبردی کمربند سبز ضد کمونیسم در زمان جیمی کارتر از ایران آغاز شد. ایران که یک کشور بزرگ و محوری در منطقه بود، نباید زیر نفوذ شوروی قرار می گرفت؛ پس سامانه پادشاهی در ۱۹۷۹، سرنگون شد و یک سامانه مذهبی زمام امور را بدست گرفت. سپس در ۱۹۸٠، ایران را درگیر جنگ با عراق کردند، و در آستانه پیروزی ایران پس از نجات خرمشهر، جنگ را بدون دلیل تداوم دادند. سر جان گراهام، سفیر بریتانیا در تهران در زمان انقلاب، پس از بازنشستگی در مصاحبه ای گفت که، “قصد ما از تحریک به جنگ میان عراق و ایران تضعیف دو طرف بود. برای همین ما باعث ادامه جنگ شدیم“.

دلیل تلاش برای تضعیف ایران، با توجه به وظیفه بازدارندگی ایران در برابر کمونیسم، سیاست موازی دیگری بود که محافظه کاران امریکا و بریتانیا بعنوان طرح خاورمیانه نوین پیگیری میکردند. داستان بازسازی مرزبندی های خاورمیانه بر میگردد به کتاب و طرح برنارد لوییس در سال ۱۹۷۹، که بخشی از محافظه کاران امریکا، افراطگرایان اسراییل و بریتانیا آن را پی گرفتند، و مقاله های زیادی در این باره نوشته شد. به تصور من نظریه “برخورد تمدنها“ی ساموئل هانتینگتون که در سال ۱۹۹٣، یعنی پس از فروپاشی شوروی منتشر شد، فقط می تواند پیش بینی برخورد غرب با اسلامگرایی بوده باشد، زیرا هیچ تمدن دیگری خوی ستیزگری اسلام بنیادین را ندارد. سیاست ایجاد و مسلح کردن و تقویت گروههای جهادی اسلامی در پاکستان و افغانستان برای بیرون راندن شوروی از افغانستان، نظریه برخورد تمدنها را متوجه باززنده سازی شدن بنیادگرایی اسلامی می کند. از زمان روی کار آمدن جرج بوش پسر در سال ۲٠٠٠، بحث خاورمیانه بزرگ با نقشه مرزبندی های جدید زنده و تبلیغ شد. کیسینجر در فوریه ۲٠۱۲، در یک مصاحبه با مرکز پژوهشهای جهانی گفت که “جنگی فراگیر و نابودساز در پیش است و آنها که طبل جنگ را نمی شنوند ناشنوا هستند“. او به خاورمیانه به عنوان مرکز درگیریهای مذهبی اشاره می کرد.

حمله شوروی به افغانستان همه معادلات غرب را بهم زد. اکنون رقیب استراتژیک غرب برای تثبیت یک رژیم وابسته، خود را با زور به دریای آزاد نزدیک می کرد. امریکا نمی توانست اجازه دهد شوروی در خاورمیانه پیشروی کند، ولی جنگ مستقیم علیه شوروی ممکن بود به جنگ جهانی دیگری منجر شود. امریکا از طریق سازمان اطلاعاتی پاکستان (آی اس آی) کمک مالی، تسلیحاتی و آموزشی کرد و عربستان هم کمک مالی و ارسال جنگجویانی از کشورهای عربی را بر عهده گرفت، که این جنگجویان نطفه ایجاد القاعده را تشکیل دادند. مقاومت موثر را در برابر هجوم شوروی، مجاهدان ملی به رهبری احمدشاه مسعود انجام می دادند، ولی پیروزی های مجاهدان افغانستان برهبری شاه مسعود و روی کار آمدن یک دولت ملی و غیرمذهبی با سیاست راهبردی غرب همساز نبود. باید برنامه ایجاد کمربند سبز اجرا می شد. بنابراین، در راستای این سیاست منطقه ای سازمان آی اس آی پاکستان احمد شاه مسعود را ترور کرد.

جرج بوش در ۲٠٠۷ با اعتراف و پذیرش مسئولیت خود در نرسیدن به هدفهای از پیش تعیین شده در حمله به عراق، گفت که اگر آمریکا درعراق شکست بخورد نیروهای افراطی‌ مذهبی‌ قدرت را در سراسر منطقه بدست خواهند گرفت. او نگفت این نیروهای افراطی، از کجا می آیند و پشتیبانی می شوند. او فقط از عربستان و اردن و امارات متحده و مصر خواست به کمک امریکا بیایند تا نیروهای شرور و تروریست را پاکسازی کنند!۱ باید به یاد داشت که متعاقب آن بوش ایران را جزو محور شرارت و عامل تروریسم در خاورمیانه خوانده بود.

کیسینجر در ژانویه ۲٠١۲، گفت که “ستیز امریکا با روسیه و چین است، و این آخرین میخ بر تابوت ایران خواهد بود، که البته هدف اصلی اسراییل میباشد. ما اجازه دادیم چین قدرت نظامی خود را بیافزاید و روسیه پس از تجزیه شوروی بازسازی شود تا به آنها توهم قدرت دست بدهد، و همین شرایط سرنوشت آنها را فراهم خواهد کرد.” او همچنین گفت، “وقتی خرس بزرگ روسی و داس چینی از خواب خوش خود بیدار شوند، آنگاه اسراییل با تمام قدرت نظامی خود خواهد جنگید و تا حد توان هر چه می تواند اعراب را خواهد کشت. ما به ارتش گفتیم باید هفت کشور خاورمیانه را بگیریم. اگر همه چیز بخوبی پیش برود، نیمی از خاورمیانه اسراییلی خواهد بود.”

“از خاکستر این جنگ یک جامعه نوین ساخته خواهد شد و یک ابرقدرت باقی خواهد ماند که دولت جهانی خواهد بود. فراموش نکنید که ایالات متحده بهترین جنگ افزارها را دارد، ما چیزهایی داریم که هیچ ملت دیگر ندارد، و در موقع خود آنها را معرفی خواهیم کرد.” آنگاه کیسینجر به مصاحبه کننده گفت، “آنان که طبلهای جنگ را نمی شنوند کر هستند.۲“

در حال حاضر، تمام کشورهای منطقه در بی ثباتی سیاسی، امنیتی، نظامی، اجتماعی و اقتصادی قرار گرفته اند. از آنجا که امریکا نتوانسته در عراق و افغانستان ثبات بوجود آورد، دولت اوباما چاره ای ندارد بجز اینکه به بهانه مبارزه با تروریسم در منطقه، برای اتحاد به ایران نزدیک شود. جرج فریدمن، امریکایی مجارتبار، دانشور علوم سیاسی و رییس یک شرکت خصوصی اطلاعاتی امریکا، می گوید، “اتحاد امریکا و ایران، اسراییل را خواهد رنجاند، ولی عربستان را به وحشت خواهد انداخت.” شاید وحشت عربستان باعث شود که دست از دخالتهای مرگبار خود در منطقه بردارد. یک اتحاد امریکا و ایران، هم از سرکشی اسراییل خواهد کاست و هم عربستان را حرف شنو خواهد کرد.

جرح فریدمن همچنین در رابطه با درگیریهای نظامی در کشورهای اسلامی می گوید، “ تروریسم دولتی همچنان بخشای مهمی از جهان را سوگوار خواهد کرد و آزادی های بنیادین به بهانه مبارزه با تروریسم بیشتر تهدید خواهند شد.۳” منظور از تروریسم دولتی، ماجراجویی کشورهای منطقه، از جمله عربستان، قطر و ترکیه و اسراییل است.

من باور دارم که از زمان روی کار آمدن باراک اوباما، سیاست راهبردی امریکا در خاورمیانه دچار بازنگری بنیادین شده است. همه سیاستهای دولت بوش در این منطقه سرانجام فاجعه بار داشته و هزینه های زیادی از تلفات مالی و انسانی برای امریکا و کشورهای منطقه در بر داشته است. برنامه ماجراجویی جناح های محافظه کار افراطی در امریکا و اسراییل همراه با توهم برپایی خلیفه گری اردوغان در باززنده سازی عثمانی نو در ترکیه و سلطه بر سرزمین های اشغالی امپراتوری عثمانی؛ و توهم خلیفه گری اسلامی عربستان توسط سلطان سلمان و بندرسلطان در عراق و شام که بریتانیا در جنگ اول به آنها قول داده بوده، و همچنین تلاش توهم آمیز نتانیاهو برای گسترش ارضی اسراییل به غزه و سوریه که تا کنون موفق نبوده است. ولی نیروهای افراطی و تکفیری با پول عربستان و با کمک تسلیحاتی، آموزشی و درمانی و پناهگاهی ترکیه، و برنامه ریزی و کمکهای درمانی اسراییل در منطقه بشدت فعال هستند. ولی اتحادیه اروپا در چند سال اخیر، سیاست معقولتری را در پیش گرفته، و با باور اینکه تنها ایران می تواند ثبات منطقه را فراهم سازد و سدی در برابر تروریسم اسلامی و سیل چین و روسیه باشد، جناح های تندرو بریتانیا را از ماجراجویی های تاریخی خود در منطقه بازداشته است.

مذاکرات دو سال گذشته میان ایران و ۱+۵ از یک سال پیش از پایان دولت دهم پنهانی آغاز شده بود. برای من این نشانگر راهبرد نوینی از سوی بخش هوشمند سیاستگزاران امریکا و اتحادیه اروپا بود که بر این باور رسیده بودند که یک ایران با ثبات، قدرتمند و پویا می تواند از فروپاشی خاورمیانه و آغاز یک جنگ همه گیر که غرب را هم بشدت درگیر خواهد کرد جلوگیری کند. از سوی دیگر می دانیم که جناح های تندرو توطئه گر و جنگ افروز در امریکا، اسراییل، عربستان و ترکیه کارشکنی می کردند و می کنند. جاسوسان آنها در درون حاکمیت جمهوری اسلامی نهایت کوشش را برای برهم زدن یا عقیم ماندن این مذاکرات کرده اند و می کنند. ایران باید نهایت بهره برداری از این راهبرد نوین بین المللی را که ممکن است بیش از دو سال دیگر، یعنی تا پایان دوره باراک اوباما دوام نداشته باشد بکند. ولی باور من اینست که حتا اگر در امریکا تندروان به حکومت برسند، اتحادیه اروپا با آنها همگام نخواهند شد و امریکا را در ماجراجویی های خود تنها خواهند گذاشت.

من در یک سخنرانی در مرداد ۱۳۸۵ در همدان۴، زمانی که شماری از تحریم های امریکا و شورای امنیت علیه ایران اعمال شده بود و دولت بوش بحرانسازی های عمدی احمدی نژاد را بهانه قرار داده ایران را به حمله نظامی تهدید می کرد، گفتم که تنها راه شکست دادن جمهوری اسلامی لغو تحریم ها، سرمایه گذاری در صنایع و توریسم و کشاورزی و غیره و رفت و آمد مردم از کشورهای پیشرفته و کمک به عضویت ایران در سازمان بازرگانی جهانی است. مثال زدم که سرمایه گذاری و مدیریت مشترک صنایع راه فساد و دزدی و اختلاس را سد می کند، رفت و آمد خارجیان و زندگی آنان در ایران جمهوری اسلامی را وادار به خودداری از تحمیل ارزشهای خود که دروغین هم هستند می کند. همچنان که اقتصاد پیشرفت می کند، انتظارات مردم هم افزایش می یابد و دزدان و غارتگران منزوی می شوند و غیره…

اکنون پس از نزدیک به یک دهه از آن روز، که هشت سال آن کابوس ناباورانه از ویرانی و غارت و زندان و اعدام در ایران بود، و ایران را در فساد و اعدام و اعتیاد و فقر قهرمان جهان کرد، آنچه من آنروزها تجویز می کردم در حال رخ دادن است. ولی دلیل آن نه بعلت بیداری و توبه حاکمیت در ایران بلکه شرایط نوین راهبردی جهانست که باعث تغییر راهبرد غرب در این منطقه شده است.

دولت اوباما راهبردی متفاوت دارد. امریکا دیگر نیازی به منابع انرژی ندارد و یک صادرکننده شده. بریتانیا و دیگر کشورهای اروپای غربی دیگر تنها به نفت ایران و عربستان متکی نیستند. عراق خود یک صادرکننده عمده نفت شده و نفت دریای کاسپین و دریای شمال هم به آنجا می رسد. از سوی دیگر، انرژی های جایگزین با سرعت رشد می کنند و وابستگی به نفت را کاهش می دهند. امروز رشد اقتصادی و نظامی چین و هند را چالش آینده امریکا و اتحادیه اروپا ارزیابی کرده اند، و اینکه امریکا باید نیروهای خود از خاورمیانه به آسیای خاوری برای دفاع از کشورهایی مانند کره جنوبی و ژاپن و آسیای جنوب خاوری جابجا کند. از سوی دیگر، تنها یک ایران قدرتمند می تواند سدی در برابر گسترش تروریسم در خاور میانه و ماجراجویی های عربستان و ترکیه باشد و از نفوذ آنها به اروپا جلوگیری کند.

مذاکرات ۵+۱ و پافشاری دولت اوباما و اتحادیه اروپا در نجات ایران از سقوط و تجزیه، و ایجاد شرایط برای قدرت گرفتن ایران بر پایه همین راهبرد است. بنابراین چشم انداز ایران را باید با ارزیابی توان داخلی برای بهره برداری از این فرصت پیش آمده ارزیابی کرد. اکنون که توافق هسته ای، هرچند با شرایطی شکننده، وارد مرحله اجرایی شده، ما بر سر دوراهی احتمالات قرار گرفته ایم. ما اکنون دو جناح اصلی را در کشور داریم. یک جناح فاسد و خشن که بیش از یک دهه با دست باز به غارت داراییهای کشور پرداخته و خود را ابرثروتمند کرده و پشتیبانی نظامی هم دارد که میتواند در صورت لزوم برای حفظ غنائم دست به انواع خشونتها بزند. یک جناح پر طرفدارتر درون نظام در راس این سیاست تغییر راهبرد قرار گرفته و پشتیبانی بین المللی هم دارد، هرچند نمی تواند خود را از بند ناف سیستم حاکم رها نماید، ولی امید کمرنگی را در مردم ایجاد کرده است.

گروه سوم که برونمرزی و اتحاد اسراییل–عربستان–ترکیه است، هنوز در سودای باززنده سازی رویاهای گذشته دست به همه گونه جنایت در چارچوب گروههای تروریستی و داعش زده اند. البته اشتباه های بزرگ اخیر دولت اردوغان و داود اوغلو در مورد سوریه و داعش، آشکارشدن پشتیبانی مالی و کمک نیروی تکفیری عربستان به داعش و حمله اشتباه آنها به یمن، و بی آبرویی نتانیاهو در عرصه بین المللی و آشکارشدن پشتیبانی تسلیحاتی، آموزشی و درمانی از داعش، خطر عملیاتی شدن داعش در ایران را کمرنگ کرده، مگر اینکه اعتراضات خیابانی احتمالی در ایران جنبه آشوب و درگیری های مسلحانه بخود بگیرد. معمای بزرگ اینست که در نهایت کدام بر کدام چیره خواهد شد. انتخابات آینده مجلس بسیاری از ابهامات را روشن خواهد کرد.

اگر جناح دولت، طبق نامه سرگشاده ای که من به آقای روحانی درباره انتخابات نوشته ام۵، بتواند فضای سیاسی انتخابات را باز کند و امکان مشارکت همه طیف های سیاسی و مذهبی را بدهد و جلوی دخالتهای غیرقانونی برخی نهادها را بگیرد، نشانگر اینست که تضمین های کافی برای مهار جناحهای نظامی پشتیبان فساد را دریافت کرده است. اگر نتوانند فضای انتخابات را باز کند، من انتظار یک انفجار نارضایتی اجتماعی و شعله ور شدن آتش زیر خاکستر سال ۸۸ را دارم. این بار، تروریستهایی که در زمان احمدی نژاد وارد ایران و پنهان شده اند آشکار خواهند شد و سیل داعشی ها به ایران صورت خواهد گرفت و ما یک بار دیگر سده های نخستینی هجری را تجربه خواهیم کرد. غارتگران کشور که نه سواد و هوشمندی و نه علاقه ای به این آب و خاک دارند، پست های مهم خود را ترک کرده خواهد گریخت و کشور را بی دفاع رها خواهند کرد، انضباط نظامی در هم خواهد ریخت، گروههای مسلح تجزیه طلب یاغیگری خواهند کرد و ما برای چند سال در جنگ داخلی مشابه سوریه گرفتار خواهیم شد.

ششم شهریور ۱۳۹۴

۱ سخنرانی جرج بوش پسر در ٣١ اکتبر ۲٠٠۷.

۲ گفتگوی آلفرد هاینتز، گلوبال ریسرچ، با هنری کیسینجر، ١١ ژانویه ۲٠١۲.

۳ جرج فریدمن، ایالات متحده و واقعیت های ایران، هفته نامه جئوپولیتیکال، ۱ اکتبر ۲۰۱۳٫

۴ http://kouroshzaim.org/DetailsData.asp?IDdata=202

۵ http://kouroshzaim.org/DetailsData.asp?IDdata=721

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است