نقش شاه در سقوطش، سعید بشیرتاش


سعید بشیرتاشبزرگ‌ترین مسئله در دوران شاه نداشتن سامانه‌ی نیرومند سیاسی بود، همه چیز در شاه خلاصه می‌شد. او نیز مرد روزهای بحرانی نبود و، با اشتباهات فاحشی که مرتکب شد، نقش اصلی را در سقوط حکومتش داشت
در کنار جنبش مشروطه، انقلاب ۱۳۵۷، که به نظر من به نوعی ضد آن جنبش و دستاوردهایش بوده، بزرگ‌ترین رخداد تاریخ معاصر ایران و زمینه‌های تاریخی، فرهنگی، اجتماعی، و سیاسی وقوع آن نیازمند بررسی‌های همه‌جانبه و ژرف است. در این میان، اوضاع سیاسی خاص سال‌های پایانی حکومت محمدرضاشاه و برخی از تصمیم‌های رهبران سیاسی آن دوران، از جمله شخص شاه، نقشی اساسی در سقوط دولت پادشاهی و پیروزی انقلاب اسلامی داشت.

کنش‌های سیاسی منجر به سقوط شاه و پیروزی انقلاب را می‌توان از زاویه‌های گوناگونی نگریست و بررسی کرد. در انقلاب ۱۳۵۷، نیروهای سیاسی مخالف و بخش عظیمی از مردم در برابر حکومت شاه قرار گرفتند و نقش آنان در سقوط شاه و پیروزی انقلاب تقریباً مشخص است؛ اما نقش شاه در این میان چه بوده است؟ کدام یک از اشتباهات شاه بیشترین اثر را در سقوطش داشت؟

در این باره، به دو اشتباه مهلک شاه می‌پردازم ــ اشتباهاتی که ریشه در روش زمامداری و ذهنیت و شخصیت او داشت.

۱) اعتقاد به نظریه‌ی توطئه

هنری کیسینجر می‌گوید: شاید دشمنی با آمریکا خطرناک باشد، اما دوستی با آمریکا قطعاً مهلک است. برای درک بهتر این گفته‌ی کیسینجر شاید بهتر آن باشد که آن را این گونه بیان کرد: برای حکومت‌های غیردموکراتیک شاید دشمنی با آمریکا خطرناک باشد، اما وابستگی به آمریکا قطعاً مهلک است. این سخن تا حد زیادی درست است. دست‌کم در سه چهار دهه‌ی گذشته، هر گاه یکی از حکومت‌های دیکتاتور دوست آمریکا زیر فشار جدی نیروهای مخالف و مردم قرار گرفته، آمریکا نیز بر آن حکومت فشار آورده تا به مخالفان امتیازات مهمی بدهد و پشت او را کاملاً خالی کرده است. اما در سقوط شاه باور او به نظریه‌ی توطئه بسیار مهلک‌تر از فشارهای آمریکا برای ایجاد فضای باز سیاسی بود.

محمدرضاشاه به نظریه‌ی توطئه باور داشت. او تصور می‌کرد که هر اتفاق مهمی در جهان را یکی از دولت‌های آمریکا یا انگلیس یا شوروی برنامه‌ریزی کرده است. یکی از علل سقوط شاه نیز همین باورش بود. این توهم توطئه‌ی شاه با افزایش بحران‌های سیاسی کشور شدت یافته بود.

در سال ۱۳۵۶، شاه جمشید آموزگار را با شعار فضای باز سیاسی به نخست‌وزیری برگزید. این انتخاب تا حد زیادی برای خوشایند کارتر بود که با شعار حقوق بشر به ریاست‌جمهوری رسیده بود. سیاست ایجاد فضای باز سیاسی طبیعتاً باعث تنش‌های سیاسی بسیاری شد، اما شاه علت آن‌ها را توطئه‌ی غرب تصور می‌کرد؛ و، در نتیجه، هر چه بیشتر به مقاصد غربیان بدگمان می‌شد. این بدگمانی نیز باعث می‌شد که هراس شاه از دولت‌های مقتدر غربی افزایش یابد و بیش از پیش به همکاری با آن‌ها بپردازد تا شاید به توطئه‌هایشان بر ضد او پایان دهند. پرویز ثابتی در این باره می‌گوید: «شاه هم به آمریکا و هم به انگلستان مشکوک بود؛ و به همین دلیل عقب‌نشینی می‌کرد و فرار به جلو می‌کرد؛ برای اینکه او فکر می‌کرد که این‌ها، اگر تصمیم گرفته باشند این کار را بکنند، ایشان را پیاده کنند، پس می‌کنند و بنابراین باید با آن‌ها همکاری کرد.» (۱)

در اواخر نخست‌وزیری آموزگار، در حالی که هنوز انقلاب رژیم را فلج نکرده بود، حسین فردوست به پرویز ثابتی می‌گوید: «شاهنشاه همه‌ی این مشکلات را از ناحیه‌ی دول بزرگ غربی می‌دانند و حتی تصمیم داشته‌اند که از سلطنت کناره‌گیری و کشور را ترک کنند.» (۲)

شاه برای پایان دادن به ناآرامی‌ها آموزگار را برکنار کرد و شریف امامی را به نخست‌وزیری گماشت. او دلیل این تصمیم خود را چنین بیان می‌کند: «هویدای بیچاره بود که مرا قانع کرد شریف امامی را انتخاب کنم. دلایلی هم داشت. می‌گفت شریف امامی روابط بسیار خوبی با روس‌ها دارد و، در این موقعیت، این روابط لازم است. همچنین می‌گفت شریف امامی وابستگی‌هایی به روحانیون دارد و خلاصه مرد مناسب موقعیت است.» (۳)

شاه، که مرد روزهای بحرانی نبود، بار دیگر در اوایل نخست‌وزیری شریف امامی قصد ترک کشور می‌کند و شریف امامی سه شب پیاپی به کاخ شاه می‌رود تا او را از این تصمیم منصرف کند. (۴)

پس از آنکه سیاست‌های شریف امامی نیز حکومت را به آستانه‌ی سقوط کشاند، شاه یک دولت نظامی به ریاست تیمسار ازهاری تشکیل داد؛ در حالی که همگان تصور می‌کردند که، در صورت روی کارآمدن دولتی نظامی، تیمسار اویسی رئیس آن خواهد بود و حتی ازهاری نیز مایل بود که تیمسار اویسی به سمت نخست‌وزیری دولت نظامی گمارده شود. (۵) احتمالاً یکی از عللی که شاه اویسی را برای نخست‌وزیری برنگزید هراسش از برخورد خشن او با مردم و مخالفان و همچنین نگرانی از واکنش آمریکا به برخوردهای خشن احتمالی بود. در کتاب خاطرات علم می‌خوانیم که شاه ازهاری را نظامی بی‌عرضه می‌خواند و او را مسخره می‌کرد. پرسش اینجاست که، اگر شاه از خونریزی پرهیز می‌کرد و در همان حال ازهاری را نظامی‌ای بی‌عرضه می‌دانست، پس دلیل تشکیل دولتی نظامی به ریاست ازهاری چه بود. در دولت ازهاری، بزرگ‌ترین تظاهرات مسالمت‌آمیز مردم ایران در تاریخ علیه حکومت وقت برگزار شد و مهم‌ترین شخصیت‌های حکومت شاه به زندان افکنده شدند. پس از آنکه دولتِ دست‌بسته و ضعیف ازهاری کاری از پیش نبرد و بازی به پایان نزدیک شد، شاپور بختیار به نخست‌وزیری برگزیده شد. شاه یکی از دلایل انتخاب بختیار به نخست‌وزیری را چنین بیان می‌کند: «در ملاقاتی با لرد جرج براون، وزیر اسبق امور خارجه‌ی کابینه‌ی حزب کارگر انگلستان، وی دست‌های مرا گرفت و، ضمن توصیه برای نخست‌وزیری بختیار، یک استراحت و مرخصی دوماهه را یادآور شد.» (۶)

سرانجام، پس از آنکه وضع سیاسی کشور به جایی رسید که اکثر مردم خواهان سرنگونی شاه شدند و حضور شاه مانع از هر گونه توافق سیاسی احتمالی ‌شد، آمریکا به این نتیجه رسید که حضور شاه دیگر در ایران ممکن نیست ــ موضوعی که در کنفرانس گوادلوپ مطرح و توسط سفیر آمریکا به شاه ابلاغ شد و در پی آن محمدرضاشاه بی‌درنگ کشور را ترک کرد. تیمسار قره‌باغی می‌گوید که، بلافاصله پس از دیدار شاه با سفیر آمریکا و هایزر، دیداری با شاه داشت. او به شاه می‌گوید: «اگر اعلی‌حضرت تشریف ببرید، از این هم وضعش بدتر خواهد شد… این حرف را به طور محکم به حضورشان عرض می‌کردم؛ ولی به مجرد اینکه حرف من تمام شد، فرمودند:‘چه می‌گویید؟ الان سولیوان و هایزر اینجا بودند و روز و ساعت خروجم را می‌خواستند.’ … خواستم به عرض برسانم که به آن‌ها چه مربوط است؛ ولی جواب آن قدر تند بود که دیگر چیزی نگفتم، فقط … احساس تعجب مرا در قیافه‌ام دیدند…» (۷)

شاه در دوران تبعید نیز همچنان غربیان را مسئول سقوطش می‌داند و می‌گوید که هر چه را آمریکایی‌ها خواستند انجام دادم، اما نمی‌فهمم که چرا این رفتار را با من کردند. او نقش شرکت‌های نفتی غربی در انقلاب ۵۷ را هم اساسی می‌دید و در برابر این پرسش که «اگر اشتباه نکرده باشم، اعلی‌حضرت آنچه را که ‘انقلاب’ نام گذاشته‌اند یک توطئه‌ی تمام‌عیار خارجی تلقی می‌فرمایند؛ و در این صورت، پرسش این خواهد بود که کدام یک، روس‌ها، انگلیسی‌ها، آمریکایی‌ها یا شرکت‌های نفتی؟» پاسخ می‌دهد که توطئه‌ی شرکت‌های نفتی را در پشت انقلاب ۵۷ می‌بیند. (۸)

تمامی اسناد نشان می‌دهند که غرب هرگز در پی سرنگونی شاه نبوده است. بخشی از حکومت آمریکا و، در رأس آن، وزارت خارجه‌ی آمریکا شاه را مدام به گسترش آزادی‌های سیاسی توصیه می‌کرد، اما نه همراه با فشار شدید و تهدید؛ اما بخش دیگری از دستگاه حکومتی آمریکا از همان آغاز ناآرامی‌ها در تابستان ۵۷ خواهان شدت عمل شاه در برابر مخالفان بود. برژینسکی بارها شاه را به برخوردی شدید با مخالفان ترغیب کرده بود. حکومت شاه را نه غرب، که مردم ایران سرنگون کردند.

واقعیت این است که نه غرب در پی سرنگونی شاه بود، نه فشار برای بازکردن فضای سیاسی آن قدر شدید بود که شاه را مجبور به پذیرش آن و عقب‌نشینی‌های پی‌درپی کند، نه شریف امامی روابط ویژه‌ای با روحانیت و شوروی داشت، نه رضایت احتمالی شوروی از نخست‌وزیری شریف امامی اهمیتی داشت، و نه بختیار عامل انگلیس بود. اشکال در ذهنیتِ خود شاه و باور عمیقش به تئوری توطئه بود.

۲) سامانه‌ی سیاسی ضعیف

جلوگیری از فعالیت همه‌ی حزب‌ها و گروه‌های سیاسی و حذف هر گونه رقابت سیاسی در درون نظامْ سامانه‌ی سیاسی دوران شاه را بسیار نحیف و آسیب‌پذیر ساخته بود. احزاب سیاسی نیرومند و مسئول مهم‌ترین نهادهای سیاسی برای حل مسئله‌ی آلترناتیو و رفع کشمکش‌های سیاسی‌اند. حذف آن‌هاباعث می‌شود که هر گونه کشمکش و تنش سیاسی به خطری بالقوه برای موجودیت نظام حاکم تبدیل شود و مسئله‌ی آلترناتیو فقط در بیرون از سامانه‌ی سیاسی قابل حل باشد.

شاید کسانی بگویند، همچنان که در انقلاب ۵۷ دیدیم، نیروهای اصلی مخالف شاه درکی از دموکراسی نداشتند و جز به سرنگونی حکومت شاه رضایت نمی‌دادند و، در نتیجه، هر گاه شاه آزادی سیاسی می‌داد، منجر به سقوط حکومتش و روی کار آمدن نیروهای واپس‌گرا می‌شد. حتی در صورت صحت چنین گزاره‌ای، شاه دست‌کم می‌بایستی شرایط را برای کمینه‌ای از رقابت‌های سیاسی در میان نیروهای معتقد و وفاداربه‌نظام در درون ساختار حکومتی فراهم می‌کرد و مردم را به مشارکت در این رقابت‌های درون‌حکومتی برمی‌انگیخت. کمینه‌ای از مشارکت مردمی در اداره‌ی سامان سیاسی از شروط‌ لازم برای پایداری آن سامان در برابر بحران‌های سخت سیاسی است و کشور را از وضع انقلابی دور می‌سازد. حتی بسیاری از نظام‌های غیردموکراتیک نسبت به حکومت شاه توانایی‌های بسیار بیشتری در برابر بحران‌های خطرناک و کشمکش‌های سیاسی‌ای که نظامشان را تهدید ‌می‌کرد داشته‌اند.

اما محمدرضاشاه، علاوه بر آنکه مانع فعالیت احزاب غیرخودی شد، به هر گونه رقابت در درون حکومت خود نیز پایان داد؛ نه تنها هر سیاستمدار دارای شخصیت مستقل، مانند تیمسار زاهدی و علی امینی، را کاملاً به حاشیه راند، بلکه از برآمدن هر شخصیت مستقلی جلوگیری کرد؛ کسانی مانند داریوش همایون و پرویز نیکخواه و محمود جعفریان، که دارای اندیشه‌ی سیاسی بودند، نیز قادر به ابراز وجود و ایجاد جریان سیاسی مستقل در درون نظام نبودند؛ همه باید تنها اطاعت می‌کردند. در اواخر حکومت شاه، تنها فن‌سالاران جوان و میان‌سال ْدولت را در دست داشتند ــ کسانی که سیاستمدار نبودند و حتی بسیاری اوقات قادر به تجزیه و تحلیل درست امور سیاسی نبودند و به هیچ وجه توان روبه‌روشدن با بحران‌های سیاسی را نداشتند و نمی‌توانستند در دورانی سخت یاور و مشاوری کارآمد برای شاه باشند. در ماه‌های پایانی حکومت شاه شاید مهم‌ترین مشاور او و تنها کسی که در وی نفوذ زیادی داشت ملکه فرح پهلوی بود که او نیز پیوسته شاه را به عقب‌نشینی در برابر مخالفان و حتی بازداشت سران حکومت ترغیب می‌کرد.

ارتش مهم‌ترین نهادی بود که شاه قدرت خود را بر آن بنا کرده بود؛ اما سران ارتش، با اینکه پشتیبان اصلی نظام سیاسی بودند و ستون فقرات قدرت سیاسی را تشکیل می‌دادند، حق ورود به بحث‌های سیاسی را نداشتند. در زمانی که احزاب سیاسی تعطیل بودند و هیچ رقابت و فعالیت سیاسی در درون نظام نیز تحمل نمی‌شد، غیرسیاسی بودن ارتش سبب شده بود که سیاست در شخص شاه خلاصه شود. او حتی سران ارتش را نیز، که کاملاً به دور از مسائل سیاسی بودند، به گونه‌ای برگزیده بود که با هم اختلاف داشته باشند و هرگز توان اقدام دسته‌جمعی نداشته نباشند. سران و فرماندهان نیروهای سه‌گانه‌ی ارتش تنها به شاه گزارش می‌دادند و، برخلاف سران ارتش کشورهایی مانند ترکیه یا کره‌ی جنوبی یا پاکستان، هرگز جلسات مشترک جدی با یکدیگر نداشتند. در دوران حکومت شاه، حتی شورای امنیت ملی نیز تا پاییز ۵۷ تشکیل جلسه نمی‌داد و اعضای آن تنها نام آن را یدک می‌کشیدند و همه‌ی کارها در دست خود شاه بود. شورای امنیت ملی تنها یک یا دو بار در زمان نخست‌وزیری شریف امامی و یکی دو بار نیز در دوران ازهاری تشکیل جلسه داد. (۹) سران ارتش در دوران انقلاب هاج‌وواج مانده بودند. تنها پس از رفتن شاه و آمدن ژنرال هایزر بود که هایزر جلسات مشترکی از سران ارتش تشکیل داد ــ جلساتی که بدون حضور او نیز ادامه یافت. در این نشست‌ها، که در واپسین روزهای حکومت شاه تشکیل می‌شد و کار حکومت تقریباً تمام شده بود، سران ارتش وارد مقوله‌ای شدند که هرگز تا آن زمان به آن نپرداخته بودند: سیاست. عجیب آنکه هدف از این نشست‌ها، بر اساس پیشنهاد هایزر، چیزی جز انتقال آرام قدرت به انقلابیون نبود. پرویز ثابتی می‌گوید: «هایزر آمد تا به نظامی‌‌ها بگوید که کودتا نکنید، اما هیچ کدامشان اهل کودتا نبودند. خود شاه هم آدم‌ها را طوری چیده بود که همه با هم بد بودند، مانند قره‌باغی و اویسی.» (۱۰)

بزرگ‌ترین مسئله در دوران شاه نداشتن سامانه‌ی نیرومند سیاسی بود، همه چیز در شاه خلاصه می‌شد. او نیز مرد روزهای بحرانی نبود و، با اشتباهات فاحشی که مرتکب شد، نقش اصلی را در سقوط حکومتش داشت. حیاتِ این گونه حکومت‌های سنتی فردی تنها به یک شخص بستگی دارد؛ کافی است که این شخص بیمار شود یا اشتباهات فاحشی کند، همچنان که کرد، تا کل نظام فروپاشد.

داشتن سامانه‌ی سیاسی‌ مستحکم و مقتدری که حداقلی از مشارکت عمومی در اداره‌ی امور کشور را ممکن سازد لازمه‌ی پایداری سیاسی و توانایی هر حکومتی برای گذر از بحران‌ها و کشمکش‌های سیاسی است و امکان تشکیل آلترناتیو در بیرون نظام را به‌شدت کاهش می‌دهد. اگر سامانه‌ی سیاسی در دوران شاه چنان ناکارآمد و ابتدایی نبود؛ شاید پیشرفت‌های اقتصادی و اجتماعی آن دوران سرعت کمتری داشت، اما مطمئناً پایدارتر بود و به روی کار آمدن جمهوری اسلامی نمی‌انجامید. هر سامانه‌ی سیاسی، حتی اگر دموکراتیک نباشد، باید هویت و اهدافی برای خود تعریف کند که بخشی از جامعه به‌جد و با تمام قوا از آن دفاع کند.

با توجه به اینکه در آن دوران هیچ نهادی قادر به نظارت بر اعمال شاه نبود و هیچ کس جز او در تصمیمات مهم سیاسی استقلال نداشت، با توجه به اینکه سیاستمدار برجسته‌ی مستقلی در درون نظام نمانده بود که بتواند در روزهای بحرانی وارد عمل شود، با توجه به اینکه ارتش قادر به هیچ گونه اقدام سیاسی نبود، توهمات و اشتباهات مرگ‌آور شاه به علاوه‌ی سازش‌ناپذیری مخالفانش و وجود شخصی مانند روح‌الله خمینی در رأس آنان نتیجه‌ای جز فروپاشی کل نظام پادشاهی نمی‌توانست به بار آورد.

اما داستانِ سقوط شاه و برآمدن خمینی را باید از هم تفکیک کرد. برآمدنِ جمهوری اسلامی و رهبری خمینی داستانِ دیگری دارد. مسئولیتِ برگزیدنِ خمینی به رهبری و روی کارآمدنِ جمهوری اسلامی بی‌تردید با اپوزیسیونِ وقت و مردم است.

ـــــــــــــــــــــــــــــــ
۱- پرویز ثابتی، در دامگه حادثه، گفتگوی عرفان قانعی‌فرد با پرویز ثابتی، لس آنجلس، شرکت کتاب، ۱۳۹۰، ص ۴۸۱.
۲- پرویز ثابتی، در دامگه حادثه، ص ۴۴۳.
۳- محمدرضا پهلوی، شاهنشاه، به کوشش سیاوش بشیری، پرنگ، ص ۱۵۷.
۴- عباس قره‌باغی، چه شد که چنان شد: گفتگوی احمد احرار با ارتشبد قره‌باغی، آران، ص ۶۴.
۵- عباس قره‌باغی، چه شد که چنان شد، ص ۳۲.
۶- محمدرضا پهلوی، شاهنشاه، ص ۱۵۹.
۷- عباس قره‌باغی، چه شد که چنان شد، ص ۶۵.
۸- صورت کامل پاسخ شاه به این بدین شرح است: «تاریخ نفت پرماجراترین فصل تحولات اقتصادی و سیاسی بسیاری از ملل عالم در عصر حاضر است ــ فصلی مملو از تحریکات، توطئه‌ها، نشیب‌وفرازها، دگرگونی‌های سیاسی و اقتصادی، سوء‌قصدها، کودتاها، و انقلاب‌های خونین. حوادثی که در سال‌های اخیر بر میهن ما گذشت و ماجراهایی که امروز ایران با آن مواجه است، همچنین حوادث منطقه‌ی خاورمیانه بدون بررسی دقیق مسئله‌ی نفت قابل فهم و تجزیه و تحلیل نیست. امپراتوری عظیم نفت یکی از غیرانسانی‌ترین حکومت‌هایی است که تاریخ جهان به خود دیده ــ حکومتی که نه اصول اخلاقی بر آن حاکم است و نه ملاحظات اجتماعی و انسانی. ــ محمدرضا پهلوی، شاهنشاه، ص ۱۴۲.
۹- عباس قره‌باغی، چه شد که چنان شد، ص ۷.
۱۰- پرویز ثابتی، در دامگه حادثه، ص ۴۹۶.

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است