مذهب یا اخلاق، برتری از آن کدام است؟ رامین کامران


فتوای خاخام ارشد ارتش اسرائیل که تجاوز به زنان فلسطینی را برای نظامیان کشورش مجاز شمرده و چندی پیش دوباره موضوع بحث واقع شد، مرا به فکر نگارش این مقاله انداخت. نه محض پرداختن به جنگی که در جریان است، برای انداختن نگاهی کلی به مسئلهٔ رابطهٔ مذهب و اخلاق. چون راجع به جدایی سیاست و مذهب زیاد بحث می شود، ولی این یکی کمتر مورد توجه قرار می گیرد.

نگارش را شروع کردم ولی در نهایت دیدم که باید ارتباط این سه را با هم در نظر گرفت تا مطلب درست روشن شود و پرداختن به یکی یا دو تای آنها کافی نیست. مشکل خاص این سه نیست. بسا اوقات مفاهیمی که با یکدیگر همسایگی دارد و چه به صورت عملی و چه نظری، همپوشانی پیدا می کند، باید با هم مورد بررسی قرار بگیرد تا سایه روشن ارتباطشان درست نقش ببندد. به این دلیل مقاله حالت الاکلنگی پیدا کرد.

اول نکته در بارهٔ ارتباط مذهب و اخلاق و سیاست این است که هر سه ادعای برتری مطلق دارند و هیچ کدام قرار نیست حکمی برتر از خود را بپذیرد. مذهب به اتکای امر قدسی که قرار است فراتر از جهان انسانی باشد، اخلاق به این دلیل که اگر چنین شود بی موضوع خواهد شد و سیاست از این جهت که ابتکار عمل و کارآیی خود را فرو خواهد گذاشت. روشن است که در این وضعیت نمی توان بین این ها سلسله مراتبی برقرار نمود که از هر سه دیدگاه معتبر باشد. معمولاً ما برتری را در عمل و به اقتضای شرایط برقرار می کنیم. ولی با این همه امکان ترتیب سلسله مراتب منطقی به کلی منتفی نیست. از این دیدگاه سیاست در مرتبهٔ اول قرار می گیرد. اگر جامعهٔ انسانی به معنای گروهی که مردم در دل آن به صلح می زیند و خشونت در آن مهار گشته، موجود نباشد، نه فرصتی برای عمل اخلاقی پیش میاید و نه مذهب می تواند روابط این مردم را با امر قدسی سامان بدهد. به این حساب، حکم سیاست عملاً بر باقی سر است، ولی این هم هست که آن دو دیگر هیچگاه رسماً این برتری را نمی پذیرند و ادعایشان بر جا می ماند.

در این جا نکتهٔ دوم مطرح می گردد: جدایی این سه از یکدیگر. برتری سیاست به این معنا نیست که آن ها را به خدمت خود بگیرد. این یعنی که باید استقلال شان را ملحوظ داشت و البته ترتیباتش را هم روشن کرد.

سر اول

همه می دانیم که مذهب مدعی پرورش و ضمانت اخلاق است. به حدی که برخی مذهب و اخلاق را کمابیش مترادف می گیرند و چنین تبلیغ می کنند که اگر کسی دین درستی نداشته باشد، اخلاق درستی هم نخواهد داشت! یا این حرف که اقلاً برای پابند نگاه داشتن عوام به اصول اخلاق، تقویت دینشان لازم است. متذکر شوم که فقط مؤمنان نیستند که این پیوند را لازم می شمارند. همهٔ آنهایی که عوام را قادر به تفکر عقلانی و منظم نمی شمرند، بند مذهب را برای پابند کردنشان به اصول اخلاقی لازم می دانند ـ این که خودشان دین داشته باشند یا نه، نقشی در این میان ندارد، در هر حال دین را برای عوام لازم به حساب میاورند و روشن است که خودشان را برتر از این عوام محسوب می کنند.

در ابتدا باید خاطرنشان ساخت که اختراع اصول اخلاقی را نمی توان به این دین و آن دین نسبت داد. ادیان قدیمی ترین گفتار هایی را که رعایت اصول اخلاق را لازم می شمرد، به ما عرضه می دارد ولی موضوع محوری دین اخلاق نیست، امر قدسی است. حتی اگر اصرار داشته باشیم که کشف یا احیاناً اختراع اصول اخلاقی را به دین نسبت بدهیم که از نظر تاریخی پایه ای ندارد، باید بپذیریم که دغدغهٔ اصلی دین این نیست.

دین چه می تواند به اخلاق عرضه بدارد؟ اول از همه پشتوانهٔ قدسی که ـ بر خلاف تصور برخی ـ لازمهٔ کار نیست، ولی به هر صورت حمایتی است. دوم تهدید جزا برای آنهایی که از اصول اخلاقی تخطی مین مایند. ببینیم که تأثیر این دو در چه حد است و چه پیامدهایی دارد.

پشتوانهٔ قدسی، با وجود این که مؤثر به نظر میاید و در برخی موارد هم هست، یک مشکل جدی پدید میاورد: پشتوانهٔ اصلی و اصیل اخلاق را که وجدان فردی است، تضعیف می کند و در درجهٔ دوم یا پایین تر قرار می دهد. جزای بی اخلاقی هم که از یک سو سرافکندگی در برابر وجدان فردی است و از سوی دیگر شماتت اجتماعی، به نوبهٔ خود بیرنگ می شود و جای خود را به جزای الهی می دهد. اختیارتان را که به مذهب بدهید، نه به وجدان احتیاج خواهید داشت و نه لازم است که اعتنایی به نظر دیگر مردم بکنید، به خیال خود، تکیه تان به خدا خواهد بود و باید به او جواب بدهید. کسی که پشت به خالق دارد، مخلوق به چه کارش میاید؟

نتیجهٔ اصلی وصل کردن اخلاق به دین، از بین بردن استقلال این وجه از حیات انسان است زیرا فرمان مذهبی بالاتر از از فرمان اخلاقی قرار می گیرد و حتی اگر این دومی شعبه ای از اولی به شمار بیاید آن را کامل تحت اختیار خویش می گیرد. نهایت این امر، منحرف کردن اخلاق است از منطق خودش ـ عین همان بلایی که بر سر سیاست میاید. می گویند مذهبتان که درست باشد، لازم نیست به دیگر امور بپردازید، آن ها هم درست خواهد شد، مثال چون که صد آمد… توضیح این امر و توجیه تخطی از این و آن اصل هم کار روحانیانی است که به راحتی جواز عمل به شما می دهند ـ خودشان که جای خود دارند.

وقتی فرمان مذهبی بالاتر از اخلاق قرار بگیرد، اصول اخلاقی که می باید مطلق باشد، مشروط می گردد به تأیید مذهب و هنگامی که این امر واقع شد، راه، راه مشروع برای انحراف از همهُ‌ آنها باز می شود. مثال خاخام اسرائیلی یکی است، مثال هایی که می توانید در ایران اسلامی پیدا کنید با هزار به شماره میاید، چند نفر را می توانید نام ببرید که داغ مهر به پیشانی دارند و دزد و اختلاسگر و جاسوس و بچه باز و… هستند. این ها همگی حکم معافیت از اخلاق شان را از مذهب گرفته اند. وقتی اخلاق رفت ذیل مذهب، نتیجه می شود این.

لولا

حال یکی دو کلمه هم راجع به خود اخلاق اضافه کنم که لولای الاکلنگ است تا حرفم روشن تر بشود.

گفتم که اخلاق باید مستقل باشد و به هیچوجه نباید حسابش را با مذهب مخلوط کرد. ولی این استقلال از چه قرار است؟ نکتهٔ مهم این است که اخلاق، فرمان بی فرمانده است، فرمانش را وجدانتان می دهد، یعنی خودتان. اخلاق را میاموزید تا به آن عمل کنید، دستور مال آدم نابالغ است.

اخلاق می تواند معلم داشته باشد که اصول را برای شما بربشمارد و به تبعیت از آنها فرایتان بخواند. ولی همه می دانند که تأثیر تعلیم اخلاق محدود است. اخلاق بیش از معلم، به سرمشق احتیاج دارد و بهترین طریقهٔ تعلیم اخلاق، رفتار درست اخلاقی است. برای آموختن اخلاق باید به خودمان سخت بگیریم نه به شاگردمان.

آموزگار اخلاق، داور اخلاق نیست و اگر چنین ادعایی بکند، بیجاست. از آنجا که داور و نگاهبان اخلاق، وجدان فردی است، اخلاق در نهایت امری به نهایت فردی است. درست است که آموزش آن از جامعه شروع می شود که رفتار اخلاقی را به عنوان هنجار به شما عرضه می نماید و به جامعه هم بازمی گردد که داور بیرونی رفتار شماست و در صورت لزوم شماتت را متوجه  شما می سازد، ولی محورش فرد است، چه برای فراگیری و چه برای داوری نهایی و درونی، جایی که تقلب به سختی ممکن  است. در کار اخلاق، وجدان فردی جایگزین ندارد.

سر دوم

از اینجا می توانیم لیز بخوریم به سر دوم الاکلنگ، به مسئلهٔ سیاست که هدف غاییش مهار خشونت است، ترجیحاً با عدالت.  در دنبالهٔ منطقی بخش قبلی، خواست ارتباط اخلاق و سیاست را نیز باید مورد توجه قرار داد. بخصوص که خواست اخلاقی کردن سیاست، خواست رایجی است و گاه و بیگاه به گوش همه می خورد. این جا هم باید به جدایی توجه داشت. اول به این دلیل که هر جا اخلاق درست از مذهب مجزا نشده باشد، کار به اختلاط سیاست و مذهب می کشد. شعار اسلامی کردن حکومت که در ابتدای انقلاب پنجاه و هفت بسیار تکرار می شد و در نهایت به فاجعهٔ برقراری نظام اسلامی انجامید، در دهان بسیاری از کسانی که تکرارش می کردند، به سودای مبارزه با فساد و اخلاقی کردن سیاست سر داده می شد.

ولی حتی اگر اخلاق از مذهب تمیز داده شود، تمایل به اخلاقی کردن سیاست می تواند بروز کند و پیچیدگی هایی در پی بیاورد. خواست پیوست اخلاق به سیاست، در همه جا موجود است و مثل پیوند سیاست و مذهب نامشروع نیست، شاهدیم که طرفداران کم شماری هم ندارد. باید از نزدیک وارسی اش کرد.

در ابتدا به موضعی بپردازیم که میتوان حد اکثریش خواند: توهم جایگزین کردن سیاست با اخلاق که چیزی است در حد سودای جایگزین کردن سیاست با مذهب که می دانیم به کجا ها می تواند بکشد. این بیان زیاده طلبانه که صورت خلاصه و در نهایت نه چندان غیر دقیقش از این قرار است که اگر همهٔ ما آدم های خوبی باشیم، اختلافی بروز نخواهد کرد و حاجتی هم به سیاست و دولت و اسبابش نخواهد بود، اصلاً اساس ندارد. به این دلیل که حسن نیت و حسن رفتار افراد فقط می تواند تسهیل کنندهٔ چاره جویی باشد نه خود چاره. اخلاق نه در باب سن حق رأی، نه گسترهٔ بیمه های اجتماعی، نه سن تحصیل اجباری، نه حداقل دستمزد و… حرفی ندارد که به شما بزند و اگر کسی مدعی شود که دارد، تقلب کرده است و می خواهد عقاید خودش را زیر پوشش اخلاق به شما بقبولاند. لاف اخلاق زدن در سیاست مثل شراکت با حضرت عباس است در اقتصاد و بیشتر اوقات اسباب کلاهبرداری.

اخلاق امری فردی است و سیاست بنا به طبیعت جمعی. سیاست اخلاقی نمیتوان داشت، سیاستمدار اخلاق گرا یا اخلاق مدار می توان. دولت را نمی توان مقید به اخلاق شمرد. در سیاست معیار خوبی و بدی ماهیت نظام سیاسی است. نظام سیاسی می تواند خوب یا بد باشد واین خوبی و بدی به نسبت تسهیل تحقق هدف غایی سیاست سنجیده می شود. اخلاق می تواند در اعمال سیاستمداران نقش بازدارندگی یا وادارندگی داشته باشد نه در دستگاه دولت. جایش در این سطح نیست.

وقتی به این توجه کنیم که سیاست باید دنبال هدف غایی خود باشد، این را نیز باید بپذیریم که اخلاق یا هر عامل دیگری که بخواهد از موضع برتر برایش تعیین تکلیف کند، در کارش خلل ایجاد می کند و سامان جامعه را بر هم می ریزد. اگر این برتری اصولی و اساسی باشد، سیاست بلاموضوع می شود و باید به همان مرجع برتر پرداخت. از طرف دیگر، قرار هم نیست سیاست اهداف اخلاق را معین کند، چون در این صورت اخلاق تابع اقتضائات سیاست می شود و استقلال خود را که پایهٔ اعتبار و فایده رسانی آن است، از دست می دهد.

قرار نیست اخلاق تابع سیاست شود، همان طور که باید از قید مذهب آزاد باشد. ولی قرار هم نیست بر سیاست برتری پیدا کند. غایت اخلاق، نیکی است و نمی توان غایت سیاست هم که زندگانی مصون از خشونت مردم است، نیک ندانست. فقط این جا خیر جمعی مد نظر است، در حالی که اخلاق خیر فردی را در نظر دارد. معیار های یکی را نمی توان به دیگری تحمیل کرد. ولی این را هم نمی باید فراموش کرد که تحقق خیر جمعی لازمهٔ ممکن شدن عمل اخلاقی فردی است. یعنی سلسله مراتبی هست که انکار کردنی نیست. خیر برتر اجتماعی است. تصور این امر که قدری انتزاعی است برای همه آسان نیست و تصویر غالبی که از خیر دارند، فردی است و برای همین هم هست که به شعار اخلاقی کردن سیاست دل می بندند، ولی باید خود را به آن عادت داد و چند و چون جدایی را درک کرد.

در آخر، توجه داشته باشیم که جدایی اخلاق از سیاست در حوزهٔ وجدان فردی صورت می گیرد که دولت را به آن راهی نیست. فردیت اساسی اخلاق جایی برای دخالت دولت در تحقق جدایی باقی نمیگذارد. در مورد جدایی سیاست و دین می توانیم لائیسیته را مرجع قرار دهیم که امری حقوقی است و توسط دولت تحقق می یابد. اما در مورد جدایی اخلاق و سیاست کار بسیار مشکل تر است چون تماماً به فرد محول می گردد.

تصور می کنم این نظر کلی به سه گانه ای که از آن سخن راندیم، خیلی بی فایده نباشد. چون ما دائم درمعرض اختلاط این سه در نظر و عمل قرار داریم و مردم در گفتاری که برای موجه یا نا موجه شمردن این و آن امر به ما عرضه می دارند، به این سه می پردازند و به راحتی از این به آن شاخ می پرند. مرزبندی روشن بحث را آسان می کند و به ما کمک می کند تا فریفتهٔ ترفند های خطابی نشویم.

ایران لیبرال

۴۱ فوریهٔ ۲۰۲۳، ۱۳ آذر ۱۴۰۲

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است