در گذشته کشورمان همواره به مقاطعی برمیخوریم که گویی همهچیز درحال افول و سقوط و انحطاط است، اما در اوج یأس و تاریکی روزنهای پیداشده و تلاشگرانی مسیر را دگرگون کردهاند. شناخت این تحولات تجارب ارزشمندی در اختیارما میگذارد که فضای حاکم و مقطعی هر زمان را پایدار و جاوید ندانسته و به آینده از فرازی برتر بنگریم. شرایط روی کارآمدن دکترمصدق یکی از این مقاطع است که شناختش عمق سیاسی و اجتماعی ما را افزون میکند.
رفتار نفرتانگیز انگلیس
درآن دوران، شرکت نفت انگلیس اختیار کل صنعت نفت ایران از اکتشاف و استخراج و فروش را برعهده داشت. اما این همه ماجرا نبود. آنها به بهانه نفت در همه ارکان کشوری دخالت میکردند. در انتخابات مجلس و تعیین نمایندهها دخالت مستقیم داشتند. در انتخاب وزرا و ترکیب کابینه اعمال نفوذ میکردند. عمال دولتی را میخریدند. حتی پادشاه را برکنار کردند. به قرارداد استعماری خودشان هم پایبند نبودند و در پرداخت سهم ناچیز ایران انواع تقلبها را بهکار میبستند. با وجود منافع سرشاری که از این بابت عایدشان میشد، دیدیم در بحبوحه جنگ جهانی دوم کشور ما را اشغال نظامی کرده و شرایط اسفباری برای مردم فراهم کردند. ورشکستگی اقتصادی، کمبود ارزاق عمومی، فقرو گرسنگی کمترین ثمرات این دوران است. این رفتارها نارضایتی و نفرت شدیدی در بین مردم نسبت به انگلیس ایجاد کردهبود. محمدرضاشاه هم این فضای نفرت را نمیتوانست انکار کند.
محمدرضاشاه: «درسالهای قبل از ملی شدن صنعت نفت، شرکت نفت ایران و انگلیس افکارعمومی ایران را ناشنیده گرفته و نسبت به آن بیاعتنایی شگفتآوری ابراز میداشت… دولت انگلیس هم که میتوانست شرکت را وادار به اتخاذ رویه معتدلتر و عاقلانهتری نماید، دراین راه قدمی برنداشت و نتیجه آن این بود که شرکت نفت و دولت انگلیس احساسات ملی ایران را شعلهور ساختند و باعث تقویت جبهه ملی و نفوذ عوام فریبانه مصدق برمردم گردیدند و شروع به هیجان برای ملی شدن صنعت نفت کردند.»١
واقعیت این است که مناسبات استبدادی که دردوره رضاشاه برکشورحاکم شد، همراه با نفوذ اجنبی به ویژه بعد از رفتن رضاشاه، حاکمیت را دچارفساد و ازهمگسیختگی کردهبود. اغلب دولتمردان به فکر منافع خود بودند. دولتها تغییر میکردند اما شرایط اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی پیشرفتی نداشت. به قول اخوانثالث همه از اینکه نادری پیدا شود مأیوس بودند و چه بسا آرزو میکردند اسکندری پیدا شود. اما نادری پیداشد و اسکندر را به چالش کشید.
حاکمیت فساد، دزدی و ارتشاء
دکتر قاسم غنی که در آن دوران خود از دولتمردان بوده به عنوان سفیر ایران در مصر، ترکیه و امریکا مشغول خدمت بوده است، مراودات و گفتوگوهای زیادی با سران و نخبگان کشوری و لشکری داشته که به صورت یادداشت روزانه به نگارش درآورده است. وی از دوره رضاشاه در کنار فعالیتهای علمی خود، در سمتهای مختلف نمایندگی مجلس، وزارت بهداری و فرهنگ و هیات خواستگاری شاهزاده فوزیه و نیز طلاق وی مسوولیت داشته است. سال ١٣٢٧ ایشان سفیرایران درترکیه است. نگاهی به یادداشتهای او وضعیت دوران ملی شدن نفت را نمایان میکند:
٢٧ بهمن ١٣٢٧: «(یونسوهابزاده) از اوضاع رم نقل میکرد که به استثنای عدل که درآنجاست، به هر حال از آقای… به پایین همه مشغول انواع و اقسام دزدی هستند. ویسکی وارد میکنند و میفروشند، بنزین میفروشند. تاجری که با یونسآقا طرف حساب است پسرش رو به روی یونس به پدرش گفته پدر ما بنزینی را که از سفارت ایران میخریم ارزانتراست یا فلان. خلاصه چوب حراجی زدهاند… احساس میکند که روزهای آخری نوکری اوست این است که دیگرامیدی هم به آتیه ندارد و مشغول دزدی است.»٢
٢٨ بهمن ١٣٢٧ (ص۴۶٣): «در تمام وزارت خارجه شاید بیش از بیست نفر آدمی که سرش به کلاهش بیرزد نتوان یافت. یکدسته لوطی بیسر و پای بیشرف، دزد، خائن، قاچاقچی، شهوتران، قمارباز، بیحیا لیسانسیه شده و ورقه پارهای به هرکثافتکاری بوده به دست آوردهاند و خود رابه یک نفر دزد بیشرف بیهمهچیز درخارج بسته، پول و وقت دولت را هدر میدهند. رشوه میدهند، تهدید میکنند، از هیچ چیز رویگردان نیستند… دروغ حال عادی آنهاست. همهچیزشان دروغ است. خاک به سر این مملکت و این تشکیلات». سهشنبه ١٠ اسفند١٣٢٧ (ص۴٧۶): «بسیاردلم تنگ است و کسلم، مملکتمان بسیارخراب است. اشخاص نوعا فاسداند، وزارتخانهها بسیارخراباند، همهاش توصیه و فساد و رشوه و خیانت حکمفرماست. قبح کاملا از قباحت رفته است. همه غافل، همه پراز هوا و هوس، همه حریص و باولع، همه دروغگو، همه جاهل و از خودراضی و به چهار نفر شذ و ندر* هم نمیتوان امیدوار بود.
درونها تیره شد باشد که ازغیب/چراغی برکند خلوت نشینی.»
٢ فروردین ١٣٢٨ (ص۴٩٠): «این بساط و این زندگی قابل ادامه نیست. باید فکرحسابی شود. همه ظواهر فریبنده است و حقیقتا یأسآوراست. دروزارتخانهها هم فساد غریبی پیش آمده که آن سرش پید انیست. به حدی دلم تنگ میشود و روحا کسل میشوم که به وصف نمیآید… بطور قطع این روزها طوری شده که هرکس را در رتبه مافوقتری میبینیم سوءظن داریم که باید خیلی حرامزاده و بدجنس باشد والا در این چندسال اخیر چطور ممکن بود جلو برود». ۶ فروردین ١٣٢٨ (ص۴٩۴): «خداحفظ کند، این چه زندگی است! و ماملت ایران کجا میرویم؟ بزرگترین فقر مملکت، فقر اخلاقی شده و مشکل است علاجی پیدا شود. من با همه خوشبینی فطری و حس امیدواری که در هر امری دارم، دارم مأیوس میشوم.»
١٧ شهریور١٣٢٨ (ص۶۶٢): «هروقت دراین جرائد میخوانم اولیای امور به حال فقر و بیچارگی مردم رقت نمودهاند باطنا ملول میشوم… تاثر به حال دردمندان به خودی خود که درمان درد نمیکند بلکه ضعف نفس تولید مینماید… دو سه سال بیشتراست در این نقشه هفت ساله صحبت میکنند و تا به حال ٧۵٠ هزار دلار خرج مطالعه مهندسین شده و هنوز آثار عملی در آن نمیبینیم. یک آدم قوی تصمیمبگیر نیست، یک مشت نوکر چشمبسته انگلیسی، عمال همان نقشه قدیم هستند امثال… با اینها چطور میتوان کاری کرد. بالاخره هرچه هست همان صاحب ولایت انگلیس است با آفات فساد اخلاقی که آنها دایما تقویت کرده و خواهندکرد».
راهحل دولت نظامی
در چنین اوضاع و احوالی چند تن از افراد جبهه ملی از جمله دکترمصدق میتوانند به مجلس شانزدهم راه یابند. در این زمان مساله تجدیدنظر در قرارداد نفت مطرح میشود و اعتراضاتی به پایمال شدن حق ایران توسط انگلیس به میان میآید. در تیرماه ١٣٢٩ قدرتهای خارجی توافق میکنند سپهبد حاجعلی رزمآرا به نخستوزیری برسد. آنها امید داشتند این نظامی مقتدر بتواند اوضاع را سر وسامانی داده و مذاکرات نفت را به سرانجامی مطلوب بکشاند. همزمان مذاکراتی میان شرکت نفت انگلیس و مقامات ایرانی شروع میشود و از طرف ایران عباسقلی گلشاییان با شرکت وارد چانهزنی میشود، مذاکرات به قراردادی منجر میشود که به گس_ گلشاییان معروف شد. در مجلس کمیسیونی تشکیل میشود که مساله نفت را بررسی کند و گزارشی به نمایندگان بدهد. دکترمصدق ریاست این کمیسیون را برعهده میگیرد. اما فضای جامعه بهشدت ملتهب است و کمیسیون نفت و نمایندگان وابسته به جبهه ملی نیز روی این مساله تبلیغات زیادی میکنند. در همین کمیسیون است که قرارداد گس گلشاییان رد شده و طرح ملی کردن صنعت نفت مطرح میشود. جالب است که از میان ١٨ نماینده عضو این کمیسیون تنها ۵ نفر عضو جبهه ملی و طرفدار ملی شدن بودند. اما فضا به قدری در بیرون و مجلس داغ میشود که همه آنها به لایحه ملی شدن رای مثبت میدهند. اما تفکرنظامی حاکم، قادر به تشخیص واقعیت جامعه نیست. رزمآرا تلاش زیادی میکند که مانع تصویب طرح ملی شدن نفت در صحن مجلس شود. علیه این طرح سخنرانی میکند و مورد شماتت نمایندگان جبهه ملی قرارمیگیرد.
سرانجام وی در ١۶ اسفند ١٣٢٩در مسجد شاه ترورمیشود. این عملیات جو را به نفع ملی شدن سوق میدهد. در حالی که اعضای جبهه ملی اقلیت محدودی در مجلس بودند، اکثریت قریب به اتفاق در ٢۴ اسفند به ملی شدن نفت رای مثبت میدهند و در ٢٩ اسفند این لایحه به توشیح شاه میرسد. جشن و پایکوبی به این مناسبت سراسرکشور را فرا میگیرد. در روز ٢٢ اسفند مجلس سنا به نخستوزیری حسینعلاء رأی داده و وی مشغول تعیین کابینه خود بود. روی کارآمدن علاء به این منظور بود که به نحوی مساله ملی شدن را دور زده و در عمل آن را خنثی کند. اما علاء مرد این کار نیست و درهفته اول اردیبهشت ١٣٣٠ استعفا میدهد.
مصلحت ملت و مصلحت قدرت
انگلیس از وی ناامید شده و چنین مصلحت میبیند که سیدضیاءالدین طباطبایی عامل کودتای ١٢٩٩ بار دیگر به نخستوزیری برسد و مانع اجرای قانون ملی شدن صنعت نفت شود. درحالی که سیدضیاء در دربار نشسته و منتظر معرفی خود توسط شاه بود در مجلس فضای دیگری در حال شکلگیری بود.
شنبه ٨ اردیبهشت نمایندگان از جمله دکترمصدق در مجلس جمع شدند که به جای حسین علاء به نخستوزیر جدیدی رای تمایل بدهند. کاندیداشدن سیدضیاء به گوش نمایندگان رسید. اما اغلب دل خوشی از او نداشتند. از یک سو بگیرو ببندهای او پس از کودتا را به یاد داشتند که اکثر شخصیتهای سیاسی و مقامات مهم را به زندان افکند. از طرفی بیم این داشتند که با انتخاب وی افکار عمومی بیشتر ملتهب شده و اعتراضات شدت یابد. در این میان جمال امامی یکی از نمایندگان که به دربار هم نزدیک بود با این خیال که دکترمصدق از قبول مسوولیت سر باز میزند، پیشنهاد نخستوزیری مصدق را در مجلس مطرح کرد. به گفته مصدق این شخص چندماه پیش در دوره زمامداری رزمآرا، از سوی شاه پست نخستوزیری را به وی پیشنهاد کرده بود و مصدق قاطعانه آن را رد کرده بود.٣
اما اینبار وقتی مساله را با مصدق مطرح کردند وی بیدرنگ پذیرفت و نمایندگان مجلس نیز بیدرنگ به او رای تمایل دادند. شاه نیز که با تجربه قبلی پدرش از سیدضیاء دل خوشی نداشت و بلکه هراسان بود، به ناچار دکترمصدق را به عنوان نخست وزیر معرفی کرد.
دکترغنی با وجود تصویر منفی که از اوضاع کشور و دولتمردان زمان میدهد، نسبت به دکترمصدق بسیار خوشبین و مثبت اندیش است. در ۵ اردیبهشت ١٣٣٠ چند روز قبل از نخستوزیری دکترمصدق نامهای به ایشان مینویسد و با او درددل میکند:
«… اوضاع و احوال خودمان هم این است که بنده دورادور میبینم. ظهرالفساد فی البر و البحر. مسوول همه بینواییها یک عده مردم خود مملکت هستند… مقدمات غلط منجر به نتایج غلط میشود… حضرتعالی بهترین مثالید بر اینکه نیت پاک منتج چه نتایج عظیمه میشود. آنچه تا به حال واقع شده بسیار مستحسن و پسندیده است. فقط باید با همان نیت پاک موجباتی فراهم آورید که منجر به انقلابی نشود که دولت قهار شمالی از آن فایده ببرد. ما محتاج به تحول و انقلاب هستیم اما بطور بطئی و آرام که زمام آن همیشه در دست خودمان باشد و حاکم برآن باشیم… این عمل دیگر بازگشت نمیتواند داشته باشد و نیمه راه نمیتوان برگشت و به کاربستن این نکات کار یکنفر وطنخواه خالص و مخلص، فهمیده، عاقل، با حزم و احتیاط معتمد مردم است که این صفات در شخص خودتان جمع است. شخصا این کار را باید قبضه فرمایید…» ۴
منش مصدق
دکتر مصدق در طول زندگیاش همواره مدافع قانون اساسی مشروطه بود. گرچه به سلطنت رضاشاه رأی منفی داد اما هیچگاه علیه نظام و برای براندازی اقدامی نکرد. هرجا امکان فعالیت واثرگذاری میدید برای حفظ منافع ملی وارد میشد. از این رو سیاستمداری درستکار و قابل اعتماد بود و نزد ملت و نخبگان نیز مقبولیت و وجاهت داشت. پس از رفتن رضاشاه که امکان شرکت در انتخابات را پیدا کرد به نمایندگی مردم تهران وارد مجلس شد. مشی او اصلاحات از طریق پارلمان و انتخابات آزاد بود و هیچگاه از این مشی عدول نکرد. ایشان به مقام سلطنت به عنوان رکنی از قانون اساسی احترام میگذاشت و میکوشید از آن به نفع خواستههای ملی بهره بگیرد.
حسین مکی این رویه او را چنین توضیح میدهد: «مصدق اوایل در نطق خود در مجلس میگفت اگر خار به چشم شاه برود به چشم من رفته. آن روز هم که هشت نفر بودیم و رفتیم برای تحصن توی دربار بنده وحائریزاده معتقد بودیم برویم در مسجد شاه متحصن شویم، مصدق اصرار داشت که باید دربار برویم، ما هم رفتیم»۵
واقعیت این است که محمدرضا هم در سالهای اول سلطنتش علاوه بر جوانی و کمتجربگی، قدرت چندانی هم نداشت. اما کسانی بودند که سالهای زیادی حتی از دوره مشروطه در عرصه سیاست فعال بودند و محمدرضا نمیتوانست آنها را نادیده بگیرد. دکترمصدق از آن جمله افراد بود، به ویژه آنکه در میان مردم نیز مقبولیت و محبوبیت داشت. کما اینکه در دوره چهاردهم مجلس نماینده اول تهران شد. شاه در همان سالهای اول سلطنتش که ایران در اشغال متفقین بود، به فکر نخستوزیری مصدق افتاد. شاه دلیل این تصمیم را مقابله با دخالتهای بیشمار انگلیسیها اعلام کرده است:
محمدرضاشاه: «در آن موقع (جنگ جهانی دوم) از طرز دخالت متفقین در امر انتخابات و تعیین نمایندگان بسیار ناراضی و مکدر بودم، زیرا مامورین آنها صورتی از نامزدهای خود تهیه میکردند و به نخستوزیر وقت میدادند و او را در فشار میگذاشتند که حتما نامزدهای مزبور به نمایندگی انتخاب شوند. چون این مساله برای من تحملناپذیر بود به خاطرم رسید که درباره نحوه جلوگیری از این رویه شرمآور با مصدق مشورت کنم، زیرا در آن زمان روابط من با وی که از خدمتگزاران محترم کشور به شمار میآمد و با هر گونه نفوذ خارجی در ایران مخالفت داشت خوب بود و فکر میکردم اگر او را طبق مقررات قانون اساسی به نخستوزیری منصوب و مامور تشکیل دولت کنم ممکن است تقاضا کند انتخابات جدیدی که بهطور یقین از نفوذ بیگانگان دور باشد درکشور به عمل آید.» ۶
اما یکی از شروطی که مصدق برای قبول پست نخستوزیری در این زمان گذاشت اعلام رضایت انگلیسیها بود که با اعلام مخالفت آنها مساله منتفی شد. با این پیشینه تصور دربار در مقطع ملی شدن نفت این بود که مصدق آدمی منفیباف است و حاضربه قبول مسوولیت نخستوزیری نیست و با رد این مسوولیت، تب او و همراهانش فروکش خواهدکرد. اما این پیشبینی درست از آب درنیامد و شرایط به سمت دیگری رفت. مصدق نخستوزیر شد و نهضتی برپا شد که دولت فخیمه انگلیس را به چالش کشید. ای کاش محمدرضا نصیحت خیرخواهانه حسین مکی را هم میپذیرفت و به جای تکیه و اعتماد به قدرتهای خارجی و کودتا علیه مصدق، به مردم خود تکیه میکرد و تاریخ ایران روند دیگری مییافت. حسین مکی در گفتوگو با موسسه مطالعات تاریخ معاصر فروردین ١٣٧۵ در این باره میگوید: «شاه به قدری از مصدق وحشت داشت که حد نداشت. مصدق گفت خواهر شاه باید از ایران برود، شاه گفت باشد. گفت مادرش هم باید برود، شاه گفت چشم! هر چه میگفت شاه قبول میکرد. یک بار شاه مرا به بابل دعوت کرده بود. وقتی رفتم به من گفت آخر مصدق چه کار کرده که مردم اینقدر به او توجه دارند؟ گفتم یک مقدارش موروثی است یک مقدارش هم از روی آزادیخواهی است؛ شما یک دکان بالاتری باز کنید. گفت چه کار کنم؟ گفتم شاگردان اول دانشکدهها را به ناهار دعوت کنید بیایند پیش شما؛ به دانشکدهها، مدارس، بیمارستانها و شیرخوارگاهها بروید؛ دم از آزادی بزنید؛ هر کس را حکومت نظامی حبس و اذیت میکند شما آزاد کنید…»
پینوشت:
*) دیریاب و کمیاب
۱- پهلوی محمدرضا، ماموریت برای وطنم، چاپ١٣۵٠، ص١١۴
٢- غنی سیروس، یادداشتهای دکترقاسمغنی، انتشارات زوار، ١٣٧٧، جلد ٣، ص۴۶٠
٣- مصدق محمد، خاطرات و تالمات، انتشارات علمی، ص ١٧٧
۴- نامههای دکترغنی، به کوشش سیروس غنی و سیدحسن امین، انتشارات وحید، ١٣۶٨، ص ٣٨٣و ٣٨٢
۵- سایت موسسه مطالعات تاریخ معاصرایران، تاریخ شفاهی، گفتوگو با حسین مکی
۶- پهلوی محمدرضا، ماموریت برای وطنم، چاپ١٣۵٠، ص ١٠٩ و ١١٠