یکی از رسومات قدیم در میان برخی اقوام ایرانی، پناهندگی مجرمین و متخلفین به اصطبل خوانین آنها بوده است. این رسم یکی از رسومات کهن میان قبایل ترکمن اغوز بوده که ایل قاجار نیز انشعابی از همین قبایل میباشد.
رؤسای ایل قاجار اگر چه از پس سلسله زندیه با ۷ پادشاه، بالغ بر ۱۳۰ سال بر ایران سلطنت راندند، اما بدلیل وابستگی به سنتهای قبیلهای بقول خانم لَمبتون ایرانشناس بریتانیایی، دربار آنها با آن همه زر و زیور و معماری منحصر، از حیث کشورداری به مثابه یک سیاهچادر بزرگ بود.
درباره مقیم شدن افراد متعدد به اصطبل شاهان این دوده حکایات تاریخی فراوان وجود دارد که از مشهورترین آنها میتوان به اسدخان بختیاری اشاره کرد.
اسدخان در زمان فتحعلیشاه قاجار در خوزستان و بختیاری عَلم خودسری برداشت و مدت زمانی با اقتدار اسباب زحمت قاجاریان گردید.
حدود سال ۱۲۳۲ هجری قمری، شاهزاده محمدعلیمیرزا دولتشاه فرزند ارشد فتحعلیشاه قاجار از طرف پدر دستور به سرکوبی اسدخان میگیرد. وی با سپاهی بزرگ رهسپار دژ ملکان در خوزستان میشود. پس از آنکه این دژ را به محاصره در میآورد تنها و بدون ملازم بهطرف ورودی دژ میرود. اسدخان با دیدن ایشان به خارج دژ رفته و از شاهزاده استقبال بعمل میآورد.
شاهزاده دستور پدرش را به اسدخان ابلاغ کرده و میگوید بنای خونریزی ندارم و قصد دارم از شاه برایتان بخشش طلب کنم چون شما باید سردار سپاه و مرزدار ایران باشید نه یاغی به حکومت مرکزی و با اینگونه سخنان او را راضی کرده و با خود به تهران بردند.
او را در اصطبل شاهی جا دادند و شاهزاده به دیدن پدر رفت. فتحعلیشاه پس از خبر دستگیری ایلخانی بختیاری فوراً دستور داد میرغضب سر از تن این یاغی برگیرد. اما شاهزاده پدر را با این عنوان که آن دلاورمرد بیهمتا هماکنون مقیم اصطبل شاهنشاه صاحبقران است و میتواند سردار و مرزدار شما باشد ، شاه را مقاعد کرد او را ببخشد…
▪▪▪
امروزه نیز برخی نوباوگان سیاسی که از قِبل چندین دوره وکالت مردم و دولتسواری و… بساط ملوکالطوایفی به سبک و سیاق شاهزادگان قاجار در برخی ولایات ایران گستردهاند، بدلیل عدم نظارت نهادهای حاکمیتی، منازل و دفاتر آنها به نواصطبلهای شاهی بدل شده که همین امر بجای فراهم آوردن اسباب راحتی مردم و کارکنان دوایر دولتی و خصوصی به اسباب زحمت و ضلالت برای این ولایات بدل شدهاند.
در گذشته تاریخ، در اصطبل شاهان و شاهزادگان بیلیاقت قجری، سردار و مرزدار تحویل جامعه ایرانی داده شد، اما امروزه در این ولایات مورد اشاره، مشتی رجاله نوکر و چاکرمنش به جان مردم انداختهاند.
مدیرکل استانی رییس ادارهاش را برکنار میکند، رییس شرکتی کارگر اوباش را اخرج میکند، معلم کمکار و بیحوصلهای میخواهد مدیر مدرسه یا پست بهتر بگیرد، فرد بیکفایتی بنا دارد پست و منصبی شهرستانی یا استانی تصاحب کند، پیمانکار ناشناختهای میخواهد فلان پیمان نان و آبدار را خارج از عرف پیمان ببندند و خلاصه دهها مورد از این قبیل موارد، همگی یک راه ساده پیشرو دارند و آنهم مقیم حرم نواصطبلهای شهر خود شوند.
پناهنده نواصطبل شدن هزینه و زحمت زیادی ندارد. کافیست یک دوست و یا یک رابط از خانهزادگان قدیم آنجا با شما آشنا باشد. او شما را به آنجا برده و در چندین مراسم جور واجور به شما میآموزد چگونه از مدعوین با چای ، شیر، خرما، شیرینی، حلوا ، نهار ، شام و… بهگونهای پذیرایی کنید تا در چشم آقا و خانم و همچنین دوربینهای مداربسته فول اچدی بیت دیده شوید.
پس از چند حضور مداوم آن خانهزاد قدیم در پایان یک مراسم، شما را نزد ارباب برده و خواسته شما را بیان میکند. ارباب (آقا یا خانم، یا آقا و خانمزاده!) فارغ از آنکه چه ساعتی از شبانهروز باشد (بعضاً ساعت ۲ بامداد ولو با شخص استاندار) برایتان تماس میگیرد و تقاضای شما را به فرد مورد نظر (در هر مقام و جایگاه) توصیه میکند!.
این روش و سنت منسوخ قبایل اوغوز در برخی شهرهای ایران باعث شده با گذشت بیش از دو دهه یک طبقه نوکر و چاکرمنش و حتی اوباشطبع در همه عرصهها (سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و…) راه تنفس و زندگی عادی را بر مردم مظلوم آن شهرها بسته بطوریکه در این ولایات هرگز اتفاقی بنام گردش نخبگان پدید نیامده و با گذر این زمان طولانی عمر جوانان به میانسالی و عمر میانسالان به پیری گراییده که این مهم علاوه بر افسردگی و سرخوردگی باعث خشم ، نفرت و کینه عمیق در این مناطق شده است.
اگر دستگاههای نظارتی فکر جدی جهت برچیدن این نواصطبلهای سیاسی – اقتصادی نکنند، بیشک آینده اینگونه مناطق محنتزده و گرفتار، دچار تنشهای عمیق قومی و بومی شده که در نهایت باعث به مخاطره افتادن امنیت ملی کشور میشود.