پس از انقلاب ۱۳۵۷، برای نخستین بار در تاریخ ایران و شاید دیگر کشورهای اسلامی، نهاد دین حکومت را به دست گرفت، و جمهوری اسلامی فاصله تاریخی و کمابیش پیوسته میان دو ساحت دین و دولت را از میان برداشت. چگونه رابطه تاریخی طولانی و مبتنی بر استقلال نسبی میان دو نهاد دین و دولت دگرگون شد و روحانیان در ایران به قدرت رسیدند؟
اینها برخی از پرسشهای بنیادین عباس امانت، استاد تاریخ و دارای کرسی مطالعات بینالملل و خاورمیانه در دانشگاه ییل، است که در سخنرانی خود درباره کتابش Iran A Modern History (ایران، تاریخ دوران نوین)، در کتابخانه مطالعات ایرانی در لندن، با حاضران در میان گذاشت.
همزادان ناسازگار: دین و دولت
عنوان سخنرانی عباس امانت “خواهران همزاد و ناسازگار: تداوم و تحول دین و دولت از عصر صفوی تا انقلاب اسلامی” بود. او در آغاز توضیح داد که برگزیدن واژه خواهران براساس اندرزنامههای پارسی بوده است. مثلا در نامه تنسر -از قدیمیترین اندرزنامههای موجود که در قرن ششم میلادی در عهد اردشیر اول نگاشته شده- از دین و دولت به مثابه دو خواهر نام برده میشود که هم پیوند و پشتیبان هم اند و بدون یکدیگر دوام نمیآورند.
“البته این شاید در تفکر غربی شگفت تلقی شود زیرا به جدایی نهاد دین از سیاست باور دارد، اما در بسیاری از فرهنگهای پیشامدرن به این دیدگاه برمیخوریم که هر دستگاه مذهبی- به رغم اختلافات- باید از نهاد سلطنت پشتیبانی کند. در این کتاب میکوشم بررسی کنم که از عصر صفوی به بعد- و تثبیت تشیع در ایران- دین و دولت چه مناسباتی با یکدیگر داشتهاند.”
چرا این کتاب را نوشتم
” تاریخ درازمدت شیوهای در تاریخنویسی است که گروهی از مورخان بویژه در مکتب تاریخنگاری جدید فرانسه به آن علاقهمند اند. این روش به دوره طولانی تاریخی میپردازد و میکوشد مضامینی کلی بیابد که برهههای گوناگون تاریخ را به یکدیگر پیوند دهد.”
عباس امانت پژوهش خود را به طور مشخص در چهار مرحله پیش میبرد: نخست دوران صفوی( مشروعیت دولت از طریق مذهب تشیع)، دوم دوره قاجار(ادامه روابط نزدیک دین با دولت)، سوم روزگار پس از مشروطه که میان اندیشه تجدد و دین تعارضاتی آغاز شد و سپس دوران پهلوی که این تضاد افزایش یافت؛ و در نهایت انقلاب ۱۳۵۷ که تحولی پارادایمی در ارتباط میان دین و دولت رخ میدهد و روحانیت به حکومت می رسد و نیز دهه نخست جمهوری اسلامی تا مرگ آیتالله خمینی.
گردش حزن آلودی در باغ خاطرهها
در تاریخنگاری جدید نوشتن تاریخی کاملا بیطرفانه تقریبا محال دانسته میشود: “من به نسلی تعلق دارم که رویدادهای نیم قرن یا بیشتر تاریخ معاصر بخشی از خاطرات ما به شمار میآید، بنابراین در هنگام نوشتن این اثر صدای من را به مثابه نویسنده در این کتاب میشنوید و حضورم را احساس میکنید. در هنگام نوشتن عنوان نمایشنامهای از جان آزبرن را در ذهن داشتم: با خشم به گذشته بنگر. اما در مقدمه کتاب شرح دادهام که نگارش این تاریخ برای من به تعبیر فروغ فرخزاد در شعر تولدی دیگر به منزله “گردشی حزن آلود در باغ خاطرهها” بود.”
با این همه عباس امانت تلاش کرده است بازنمایی چهرهها و پژواک صداهای گوناگون را در پژوهش این دوره ۵۰۰ ساله بیاورد: “شاید آنچه روایت مرا جذابتر میکند این است که در اثرم صداهای گوناگون طنینانداز است: صدای دستگاه شرع و ارباب قدرت، صدای آنان که غایب شمرده میشدند از جمله زنان؛ صدای فرودستان و گروههای گوناگون مردم. همچنان که مولوی میگوید: خوشتر آن باشد که سر دلبران/ گفته آید در حدیث دیگران.”
تشیع و راز ماندگاری ایران
“در این کتاب نشان دادهام که چگونه سرزمینی که امروزه ایران نامیده میشود، از ممالک محروسه به دولت علیه در اواخر قاجاریه و سپس به شکل کنونی بدل شد. چگونه آن صورت نخستین امپراتوری که در آن دولتی مرکزی بر ممالک پراکنده حکم میراند، به حکومتی متمرکزتر و سپس به دولتی کاملا متمرکز و کشوری یکپارچه تغییر یافت.”
به باور امانت کارکرد تشیع در این میان بسیار واجد اهمیت است: “شاید برای امروزیان نقش تشیع در وحدت ملی ایرانیان، تشکیل حکومت مرکزی قدرتمند و یکپارچگی کشور چندان خوشایند نباشد. اما فارغ از پسند یا ناپسند انگاشتن آن، از راه بررسی ارتباط تشیع و دولت برآنم که به این پرسش پاسخ دهم که چگونه سرزمینی که امروزه ایران میخوانیمش، با نظر به کشمکشهای بیرونی و تنشهای درونی و با توجه به جایگاه حساس آن از جنبه جغرافیای سیاسی توانست همچنان بماند و دوام آورد و فرو نپاشد. در حالی که بسیاری از سرزمینهای باستانی و امپراتوریها در گذر زمان و بویژه پس از جنگ جهانی اول از میان رفتند و به سرزمینهای کوچکتر تقسیم شدند. اما ایران کمابیش همیشه از یک پیوند درونی و هویت ملی برخوردار بوده است.”
عهد وابستگی و عصر پیوستگی
سلاطین صفوی فقهای غیرایرانی شیعه را همه از جهان عرب ( از جبلعامل، جنوب عراق، بحرین و حتی جزیرهالعرب) به ایران فراخواندند. آنها از این دعوت مقاصدی چند داشتند: ” یکی این که میخواستند نظام قضایی جدیدی بر اساس فقه شیعه تاسیس شود. از سویی در پی دستیابی به ثبات اجتماعی بودند. افزون براینها سلطنت صفوی خصوصیات انقلابی و تند و مهدوی داشت و تشیع را به اجبار در میان ایرانیان که اکثرا سنی بودند رواج داده بود، به همین سبب از طریق این فقها مشروعیت دینی کسب میکرد.”
در دوران قاجار گرچه همچنان پیوند میان دین و دولت برقرار است، تفاوتهایی هم به دید میآید. به گفته امانت: “از پایان سده هجدهم و در سراسر قرن نوزدهم فقیهانی تحت عنوان مکتب اصولیه به عرصه آمدند که میتوانستند فتوا دهند، و به همین دلیل قدرت بیشتری به دست آوردند و گونهای خودمختاری یافتند.”
فتوای تحریم تنباکو میرزای شیرازی در مخالفت با موضع سلطنت، نمونهای از این استقلال است. با این همه علما همچنان به دولت وفادار بودند و اگر کشمکشی هم میان نهاد دین و دولت درمی گرفت اغلب بر سر منافع بود، نه بر سر اصل مشروعیت سیاسی.
“یک دلیل این پیوستگی، پدیداری جریانهای فراکیش از جمله نهضت بابیه در قرن نوزدهم بود که اندیشهای غیرشرعی میپروراند و سودای تجدد نیز داشت. فشار جنبشهایی از این دست موجب شد که ارتباط تشیع و دولت نزدیکتر و اتحادشان محکمتر شود.”
آخرالزمان سکولار و دوران غیبت
از عهد مشروطیت از سویی تفکر اصلاحات و تجدد سکولار که بیشتر از غرب نشات میگرفت پدید آمد و گسترش یافت، و از دیگرسو فاصله گرفتن حکومت از علما و فقها آغاز شد. مجادله و منازعه تاریخی مشروطه و مشروعه نمونه مشهوری از کشاکش متجددان و متشرعان است که البته فرجام خوشی نداشت. سردمدار گرایش مشروعه شیخ فضلالله نوری حکم قتل مشروطهخواهان را صادر کرد و آزادیخواهان پس از فتح تهران و شکست مستبدین او را به دار زدند.
در حکومت پهلویها این روند با بنانهادن نهادها و سازمانهای مدرن شتاب و شدت گرفت:” در آن زمانه نام علما به روحانی تغییر کرد، زیرا با رواج دانشهای جدید دیگر علم از آن آنان نبود. با بنیانگذاری دادگستری مقام قضا نیز از آنها ستانده شد. برپایی مدارس نوین آموزش را هم از روحانیون گرفت و موجب انزوای هر چه بیشتر اهل شرع شد. بدین سان نه تنها مصادر امور و مناصب بلکه منزلت اجتماعیشان را نیز از دست دادند. حتی منابع درآمدشان یعنی اوقاف نیز تحت نظارت دولت درآمد. مساجد و منابر یا محدود شدند یا با فراگیری تفریحات جدید مثل سینما و تئاتر از رونقشان کاسته شد.”
اما به گفته عباس امانت این نکته بس مهم است که در مرحله بحرانی انزوای روحانیون، نهاد روحانیت کوششی نکرد که خود را از درون متحول سازد.
“در دوران مشروطه تلاشی جدی برای اصلاح فقه شیعه از سوی روحانیون دیده نمیشود. اگر تغییری هست بیشتر به بزکی میماند. فقه پیشامدرن شیعه نتوانست و نخواست به مسایلی همچون جنسیت، حقوق کودکان و حقوق زنان بپردازد.”
در نظر امانت شاید یکی از علل مقاومت نهاد روحانیت در برابر تغییر آن بود که به سبب مدرن شدن دولت، و رواج تفکر و سبک زندگی جدید، روحانیون در موضع دفاعی بودند و بیشتر جد و جهد میکردند که از هویت خویش پاسداری کنند.
انزوای انتظار و ظهور آتش خشم
به پرسش آغازین این نوشتار بازگردیم: چگونه پس از انقلاب ۱۳۵۷ در رویدادی کمابیش بی مثل و مانند، نهاد دین به یکباره دولت را تصرف کرد و جمهوری اسلامی سربرآورد؟ به نظر میرسد بخش مهمی از پاسخ این سوال را باید در گسترش سکولاریسم بخصوص در عصر پهلوی جست و جو کرد. تحولی که به کنارهگیری اجباری نهاد دین از عرصه اجتماع و اداره کشور انجامید. به تعبیر نویسنده کتاب ایران، تاریخ دوران نوین- این انزوا و گوشهگیری اجباری به شعله کشیدن آتش خشمی در روحانیت منجر شد که نمونه آشکار و بارزش ظهور پدیدهای به نام روحالله خمینی بود.
“اگر روحانیان مدرن نشدند در عوض کار دیگری کردند. ایدئولوژی سیاسی رادیکال را به عنوان بیراههای برای دستیابی به قدرت جذب کردند و با اندیشه مهدویت و آخرالزمانی شیعه درآمیختند. در واقع نهاد دین کوشید نیروهای مخالف دولت را از گرایش چپ مبارز مسلح گرفته تا تفکر ضدغربی امثال جلال آلاحمد و اندیشه شیعه انقلابی علی شریعتی با خود همراه کند. روحانیون از منابر و مساجد که تنها پایگاهی بود که در اختیار داشتند، به خوبی برای بیان نظراتشان بهره جستند. انضباط و به تعبیر ابنخلدون عصبیت و پیوند درونی روحانیت نیز آنان را در نیل به مقصودشان یاری کرد.”
در وضعیتی که اختلاف طبقاتی افزایش مییافت، و در حالی که حکومت پهلوی کمابیش تمامی راههای گوناگون آزادی بیان سیاسی را مسدود کرده بود، راه برای ترویج گفتمان ایدئولوژیک غرب ستیز و آخرالزمانی روحانیان که اغلب نیز از فرودستان بودند، هموارتر شد. و در این فضای اختناق و در غیاب احزاب سیاسی و مطبوعات آزاد، زمینه مساعد برای پیدایش تفکر سکولار میانهرو هیچ گاه فراهم نیامد.
bbc