…
اثبات «انقلاب» بودن آنچه که در ۵۷ اتفاق افتاد به مراتب دشوار تر از رد آن است. دیدگاه لیبرال و مثبت گرا Positivist در تعریف انقلاب بیشتر تعریف «جنبشی» که بر مساله سیاسی و اقتصادی خاصی متمرکز است را مد نظر دارد. به اعتقاد فیلسوف اسلوانیایی اسلاو ژیژک واژه «انقلاب» نیز مانند واژههای «سرمایه داری» «اختلاف طبقاتی» و غیره از ادبیات این دیدگاه رخت بر بسته و جای خود را به مفاهیم و واژههای دیگری داده است. اگر دیدگاه لیبرال و تعریف آن را معیار قرار دهیم انقلاب ۵۷ یک جنبش با تمرکزی خاص بر یک معضل سیاسی و اقتصادی نبود. از سویی دیگر تعریف انقلاب در نظریههای مارکسیستی و پسا مارکسیستی تشعب زیادی دارند. اما همه این نظریهها در تعریف انقلاب بر یک ویژگی توافق نظر دارند: انقلاب یک دگرگونی است که جامعه را لاجرم از یک مرحله و رکود تاریخی وارد مرحله تازه تر و مترقی تری میکند. انقلاب فرانسه, عبور انگلستان از مرحله فئودالی به مرحله سرمایه داری صنعتی در اواخر قرن هجدهم و انقلاب روسیه در دهه دوم قرن بیستم جملگی انقلابهایی هستند که از منظر دیدگاههای مختلف چپ مورد نقد و بررسی قرار گرفتهاند. انقلاب ۵۷ با توجه به ویژگیها و شاخصهای مارکسیستی و پسا مارکسیستی نیز یک انقلاب نیست. جای تعجب هم نیست که در پی واقعه ۵۷ نه لیبرالها و نه چپها توانستند جایی در ساختار سیاسی و اقتصادی ایران بعد از ۵۷ پیدا کرده و هر دو جریان حذف شدند. برخلاف ادعای برخی از صاحبنظران که بدون عمق نظری انقلاب ۵۷ را با انقلاب فرانسه مقایسه کرده و چشم به «دست آوردهای بلند مدت آن بسته اند» انقلاب ۵۷ نه شبیه به انقلاب فرانسه است و نه در تعریف یک «انقلاب» میگنجد. نتیجه ۵۷ روی کار آمدن ارتجاعی ترین نظام سیاسی ممکن در تاریخ مدرن ایران و گسستگی بافت سیاسی اجتماعی سنتی آن (بافت نخبههای سیاسی, بازار و نخبههای اقتصادی, روشنفکران و روحانیت) و در نتیجه پسرفت همه جانبه این کشور در حال توسعه بود. ایران پس از ۵۷ نه مانند فیلیپین یا حتی رژیم شاه با کله به سمت غرب رفته تا با دستانی بسته رابطه استثماری کشورهای مرکز را در حاشیه خود به رسمیت بشناسد و نه مانند دیگر کشورهای حاشیه جهانی مانند هند و برزیل و آفریقای جنوبی و چین با برنامهها و سازکارهای بومی در مرحله پسا استعماری به سمت توسعه حرکت کرد. ایران پسا ۵۷ ایرانی بود که اهلیت هیچکدام از چالشهای بین المللی و منطقهای و حتی محلی خود را هم نداشت چه رسد به ورود به یک مرحله مترقی.
انقلاب ۵۷ حتی با معیارهای انقلاب مشروطه هم انقلاب نیست. انقلاب مشروطه تقریبا تمامی طیفهای جامعه آن زمان ایران را در زیر چتر خود جمع کرد. از نخبههای سیاسی و روشنفکری گرفته تا بازاریان و روحانیت تا فقرای شهری و دهقانان روستایی با خواستههای نزدیک به هم به سمت مرحله مترقی مشروطه خواهی حرکت کردند. این انقلاب از شمال کشور آذربایجان و خراسان تا مرکز و شهرهایی مانند اصفهان و همدان و تهران تا جنوب کشور را وارد کارزار خود کرد. این انقلاب از بازاریان متمایل به سرمایه داری تا فقرای متمایل به سوسیالیسم تا روحانیون متمایل به دموکراسی را در خود جای داده بود. انقلاب مشروطه با زور قدرتهای امپریالیستی وقت یعنی بریتانیا و روسیه از پای درآمد و به سرنوشت عقیمی دچار شد وگرنه آن انقلاب تمامی ویژگیهای یک انقلاب تمام عیار را داشت. حال اینکه وقتی از انقلاب ۵۷ به عنوان «انقلاب ایران» یاد میشود بیشتر «انقلاب تهران» مد نظر است تا ایران. به غیر از پایتخت دیگر شهرهای بزرگ ایران نقش عمدهای در انقلاب ایفا نکردند. تمامی استانهای حاشیه یا استانهاییکه تا به امروز «محروم» شناخته میشوند, از سیستان و بلوچستان گرفته تا خوزستان و کردستان و لرستان, در انقلاب ۵۷ غایب میدان بوده و این «انقلاب» نتوانست پیوندی بین مطالبات خود و مطالبات حاشیه ایران برقرار کند. بلکه آنجا که اعتصاب کارگران پالایشگاه نفت آبادان و قیام خوزستان مورد نیاز بود این «انقلابیون» بودند که با آتش زدن سینما رکس آبادان و قتل صدها شهروند ایرانی طبق معمول با فریب افکار عمومی و متهم کردن رژیم سابق برای انقلاب خود «قضیه مشروع» ساخته و پرداخته کردند.
برخلاف ادعای آیت الله خمینی که در روزهای آخر اقامت خود در فرانسه واژه «مستضعفین» و «محرومان» را به فرهنگ لغت خود اضافه کرد, انقلاب ۵۷ «انقلاب مستضعفین» نبود. در این انقلاب طبقه متوسط و ذینفهای رشد اقتصادی ایران در چند دهه ما قبل از ۵۷ خیلی بیشتر و مثمر ثمرتر از طیف وسیع حاشیه نشین در ایران نقش ایفا کرد. نقش آن عده از شهروندانی که با توجه به خواستگاه اجتماعی و شرایط بهتر مادی سر از بورس و تحصیل در اروپا و آمریکا درآورده بودند به مراتب بیشتر از فقرای شهری و دهقانان روستایی در ایران بود. حتی کادرهای رهبری گروههای چپ هم به ندرت با زندگی کارگری آشنایی داشته و اکثرا از طبقه رقیق متوسط به بالای آن زمان میآمدند. اگر فرض را هم بر این بگذاریم که انقلاب ۵۷ با توافقی عرفی در گفتمان ایرانی یک انقلاب باشد این انقلاب تنها از «مستضعفین» و شرایط بغرنج تاریخی آنها استفاده ابزاری کرد. اما «انقلاب» یک پدیده سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و یک دگرگونی مترقی در این راستا است, نه یک «فریب» بزرگ.
شاید صادقترین واژه برای شرح انقلاب ۵۷ را خود آیت الله خمینی در یکی از آخرین مصاحبههایش در نوفله شاتو به کار برد. او در آن مصاحبه از آنچه که در تهران میگذشت به عنوان «آشوب» یاد کرد. با بررسی ارزش واقعی مفهوم انقلاب تنها میتوان به این نتیجه رسید که آنچه که در ۵۷ اتفاق افتاد یک انقلاب نبوده و به تعبیر آیت الله خمینی بیشتر به آشوبی شبیه بود که از قضا و بنا بر شرایط تاریخی و جغرافیایی آن برهه قادر به سرنگونی رژیم وقت و مات و کدر کردن حال و آینده ایران شد. اما بار ایدئولوژیکی مفهوم انقلاب ۵۷ هم به سود برندگان آن واقعه و هم بیضرر برای بازندگان آن است. برای تنها رژیم اتوکرات و مذهبی دنیا هیچ چیز بهتر یا در واقع مشروعتر از این نیست که ادعا کند با «انقلاب» و خیزشی همگانی از سوی مردم کشور خود بر سر کار آمده است. از آنجاییکه کل مفهوم بنا بر اقتضای ایدئولوژیک ساختگی است اندکی پس از پیروزی مفهوم انقلاب ۵۷ کم کم جای خود را به مفهوم «انقلاب اسلامی» داد. یعنی دیگر مفهومی که عاری از مضمون و دلالتی بر حقیقتی خاص است. برای بازندگان ۵۷ نیز بهتر است که جزئی از یک «انقلاب» مردمی که با نیرنگ و خیانت از میدان به در شده باشند تا کسانی که بخشی از بار مسئولیت را نسبت به آنچه که در ۵۷ اتفاق اقتاد بر دوش بکشند. از این رو مفهوم «انقلاب ۵۷» نه تنها مفهومی ایدئولوژیک بلکه از آن دسته از مفاهیمی است که اکثر طیفهای موجود در گفتمان ایرانی با حالتی «عرفی» بر سر آن توافق نظر دارند.
*) این نوشته بخشی از مقاله ای است با سرنویس:« تاملی بر مفهوم «انقلاب ۵۷»» در سایت ایران امروز بتاریخ ۲۹ بهمن ۹۷