با شکست ترامپ در سال ٢٠٢٠ و حمله طرفداران اش به ساختمان کاپیتول، سئوالی که مطرح میشود این است که ایا این پایان ترامپیزم است و یا شروع ان؟ البته جواب را آینده نشان میدهد، اما دو طرف دعوا در حال حاضر پاسخ های متفاوتی دارند. معمولا آنها که از ترامپ بدشان میاید، پایان را میبینند و موافقان ترامپ این وقایع را ابتدای مبارزه تلقی میکنند.
به گفته دیوید هیوم، فیلسوف اَمپیریسیست اسکاتلندی در قرن ۱۸ – reason is the slave of passion
” استدلال بَرده احساسات تند است” این گفته میتواند در درک واقعیتی که امروزه با ان در سیاست امریکا مواجه هستیم کمک کننده باشد. این به ان معنا است که اول احساسات مان نسبت به ترامپ تحریک میشود و بعد با دلیل و منطق سعی در پاسخ دادن به این احساسات میکنیم، چه مثبت چه منفی. برای مثال، داستان نگاه به لیوانی که نصف ان آب دارد که هم میتوان نصف پریا نصف خالی آن را دید که دوحس مخالف، مثبت یا منفی، است. این برخورد را کم یا زیاد در دو طرف دعوا میتوان مشاهده کرد. در سیاست گفته میشود خیلی وقت ها برداشت حسی از یک واقعه (preception) ازخود واقعه مهم تراست. این در تائید گفته دیوید هیوم است که ما بوضوح در بخورد هواداران ترامپ با تمام دروغ ها و بزرگ نمائی هایش مشاهده میکنیم.
آین مقاله را “یووال نوا هریری” تاریخ دان و استاد دانشکاه اورشلیم یک ماه قبل از انتخاب ترامپ به ریاست جمهوری امریکا در سال ٢۰۱۶ نوشته است. نگاهی است تاریخی از تصویر بزرگ تر و درجواب به سئوال مطرح شده: ایا ترامپیزم با این وقایع به پایان خود نزدیک میشود و یا تازه شروع شده است؟
مقاله:
انسان ها معمولا فکر خود را درداستان ها شکل میدهند نه در واقعیت ها، اعداد، و یا جداول. هر چه داستان ساده ترباشد پذیرفته شدنی تر است. داستان حاکم در چند دهه گذشته را میتوان داستان لیبرالیزم نامید. این یک داستان ساده و جذاب بود، که امروزه در حال سقوط است و تا کنون هیچ داستان جدیدی این خلاء را پر نکرده است. در عوض، دونالد ترامپ ظهورمیکند.
بصورت ساده، داستان لیبرال می گوید اگر ما به طرف جهانی-سازی سیستم های سیاسی و اقتصادی حرکت کنیم، بهشت را روی زمین بوجود میاوریم، یا حداقل صلح و رفاه برای همه تامین میشود. این داستان، با کمی تفاوت، هم از طرف جورج دبلیو بوش وهم از طرف باراک اوباما پذیرفته شده بود و نوید اجتناب ناپذیربودن حرکت بشری به سوی یک جامعه جهانی با بازار آزاد و ساختارسیاسی دموکراتیک را میداد.
سناریوی این داستان، به مرور، درحال از دست دادن اعتباراست. این کاهش اعتبار با بحران مالی سال ۲۰۰۸ شروع شد. افرادی که دردهه های نود ودوهزارفکر میکردند که قوانین بازی به انها اجازه می دهد اینده بهتری برای خود سازمان دهند، ناگهان با وحشت حس کردند که فریب خورده اند و سیستم برای آنها کار نمی کند. بهار عربی به یک زمستان اسلامی تبدیل شد. رژیم های اقتدارگرا در مسکو، آنکارا و اورشلیم در حال رها کردن ارزش های لیبرال-دموکراسی به نفع ناسیونالیسم افراطی و افراط گرایی مذهبی هستند. حتی در سنگراصلی لیبرالیزم، مردم اروپای غربی در حال بازبینی این داستان هستند. در حال حاضر موجی ازسرخوردگی راهی به کشورمادر، ایالات متحده، باز کرده است. ایالات متحده با موعظه و بعضا با زور سلاح، دنیا را زیر فشار داستان لیبرال قرار داده است. بخشی از شهروندان آمریکایی که نا امید از وعده وعیدها شده اند، با سرخوردگی ممکن است راه را برای دونالد ترامپ به کاخ سفید هموار کنند، البته با وحشت و حیرت نخبگان قدرت.
چرا مردم اعتماد خود به داستان لیبرال را از دست میدهند؟ یک توضیح این است که این داستان در واقع یک فریب بوده است وبه جای صلح و رفاه، نسخه لیبرال چیزی جزخشونت و فقر تولید نکرده است. البته این استدلال را میتوان به راحتی رد کرد. از دیدگاه تاریخی، آشکاراست که بشریت درصلح آمیز ترین و مرفه ترین دوران تاریخ خود زندگی میکند. در اوایل قرن ۲۱، برای اولین بار در تاریخ بشر، مردم بیشتری از زیاده خوری میمیرند تا از کمبود غذا، مردم بیشتری ازکهولت سن میمیرند تا از بیماری های واگیر، ومردم بیشتری از خودکشی میمیرند تا از جنگ وجنایت و تروریسم. (طبق امارهای سازمان بهداشت جهانی وابسته به سازمان ملل)
توضیح دیگر برای از بین رفتن اعتماد مردم ازداستان لیبرال میتواند این باشد که مردم معمولا بیشتر در مورد آینده خود فکر میکنند تا در مورد دستاوردهای گذشته. وقتی گفته میشود که آنها دیگر به میزان اجداد خود از قحطی و طاعون و جنگ رنج نمیبرند، مردم این دستاورد ها را به حساب نمی آورند بلکه در عوض بدهی شان، نا امیدی ها ورویاهای عملی نشده شان را در نظر دارند. فردی که شغل خود را با بسته شدن کارخانه از دست میدهد، نمیتواند خیال خود را راحت کند که دیگر مثل گذشته از گرسنگی، وبا و یا جنگ نمیمیرد.
کارگران بیکارشده حق دارند از اینده خود نگران باشند. داستان لیبرال و منطق سرمایه داری و بازارآزاد، مردم را تشویق به انتظارات بزرگ میکند. در بخش دوم قرن ٢٠، هر نسل درشهرهای هوستون، شانگهای، استانبول، و یا سائو پائولو ازآموزش بهتر، مراقبت های بهداشتی برتر، و درآمدهای واقعی بهتراز پدر و مادر خود بهره مند بودند. درعوض در دهه های آینده ، با توجه به ترکیبی از فاجعه زیست محیطی و اختلال درکار توسط فن آوری های جدید، نسل جوان اگر وضع موجود را بتواند حفظ کند شانس اورده است. مردم درعین زندگی در شرایط بی سابقه صلح و رفاه، اعتماد خود را به توانایی سیستم برای تحقق انتظاراتشان از دست میدهند و از اینده نا امید میشوند.
احتمال سوم این است که مردم کمتر در مورد رکود شرایط مادی خود و بیشتر در مورد کاهش قدرت سیاسی شان نگرانند. شهروندان عادی در سراسر جهان حس میکنند قدرت سیاسی شان گرفته میشود. درحالیکه کشورهای بیشتری به جریان جهانی شدن سرمایه، کالا، و اطلاعات، وابسته میشوند، دولت ها در لندن، آتن، برازیلیا و حتی واشنگتن برای شکل دادن آینده سرزمین های خود ازقدرت کمتری برخوردارمیشوند. علاوه بر این، به احتمال زیاد در قرن ۲۱ ، بسیاری از مشکلات عمده فراملی هستند و در برابر این مشکلات، نهادهای سیاسی به ارث رسیده ملی از قرن نوزده ناتوان به پاسخگوِیی اند.
فن آوری ها که مخل بازار کار هستند، یک تهدید ویژه و حاد برای دولت های ملی و شهروندان عادی میباشند. در قرن های نوزدهم و بیستم، از معادن ذغال سنگ دیکنزی گرفته تا مزارع لاستیک کنگو و “جهش بزرگ به جلوی” فاجعه امیزچین، پدیده پیشرفت در قالب انقلاب صنعتی همزمان تولید کننده وحشت بود. اما سیاستمداران و شهروندان ان زمان ها، تلاش میکردنند در برقراری قطار پیشرفت در مسیری کم خطرحرکت کنند. در حالیکه فن آوری از دنده اول به دنده چهارم تغییرسرعت داد است، ریتم سرعت سیاست از زمان ماشین بخار تغییر چندانی نکرده است. انقلاب تکنولوژیک در حال حاضر شتابی دو چندان از سیاست گرفته است.
اینترنت نشان دهنده خوبی برای درک این اختلاف بین فرایند تکنولوژی و سیاست است. در حال حاضر “فضای مجازی” بخش مهمی از زندگی، اقتصاد و امنیت ما راتشکیل میدهد. با این حال دراوایل شکل گیری آن طراحی و ویژگی های اساسی از طریق یک فرایند سیاسی دموکراتیک انجام نگرفت. ایا تا به حال در مورد شکل و طرح “فضای مجازی” کسی رای داده است؟ تصمیمات اتخاذ شده توسط طراحان اولیه “فضای مجازی” منجر به شرایطی شده است که امروزه اینترنت به یک منطقه آزاد و بی قانون تبدیل شده. این مشکل موجب کم شدن حاکمیت دولت ها، نادیده گرفتن مرزها، دگرگون کردن بازار کار، شکستن حریم خصوصی وحتی به یک خطر امنیتی جهانی تبدیل شده است. دولت ها و سازمان های مدنی بحث های زیادی در مورد تجدید ساختار اینترنت میکنند، اما لاک پشت های دولتی نمی توانند خرگوش فن آوری را مهار کنند.
در دهه های آینده، ما احتمالا انقلاباتی شبیه اینترنت خواهیم داشت، که در آن تکنولوژی بی سروصدا ضربه های بیشتری به سیاست میزند. برای مثال، هوش مصنوعی و بیوتکنولوژی، نه تنها می تواند جوامع و اقتصاد، بلکه حتی بدن و مغزهای ما را دگرگون کند . با این حال این موضوع به سختی درانتخابات ریاست جمهوری فعلی به بحث گذاشته میشود. (در اولین مناظره کلینتون-ترامپ بحث روی مشکلات ایمیل کلینتون متمرکز شد، با وجود بحث در مورد از دست دادن مشاغل، هیچ یک از کاندیداها به پتانسیال تاثیراتوماسیون در مورد بیکاری نپرداختند.
رای دهندگان عادی ممکن است هوش مصنوعی را درک نکنند اما آنها حس می کنند که مکانیسم های دموکراتیک دیگر به آنها قدرت نمی بخشد. در واقع، برای این رای دهندگان، بوروکرات های بروکسل یا لابی های واشنگتن نماینده تصمیم گیری در مورد مهم ترین مساِئل خود و فرزندان شان نیستند بلکه توسط مهندسان، کارفرمایان، و دانشمندانی صورت میگیرد که به سختی از پیامدهای تصمیمات شان آگاه هستند و کسی را هم نمایندگی نمیکنند. این رای دهندگان بدلیل انکه آنها را نمی توانند بینند و یا مورد خطاب قرار دهند، میخواهند هر طوری که شده به این سیستم ضربه بزنند. در بریتانیا، این رای دهندگان تصور کردند که قدرت ممکن است به اتحادیه اروپا منتقل شده باشد، بهمین دلیل انها به “برکسیت” رای دادند. در ایالات متحده، این رای دهندگان تصور میکنند که انحصار قدرت در دست نخبگان قدرت است و مصمم اند به سیستم لگد بزنند تا ثابت کنند هنوز حرفی برای گفتن دارند. ترامپ مناسب ترین نامزد برای این کار است، دقیقا به این خاطر که کاندیداتوری وی برای نخبگان قدرت در امریکا غیر قابل تصور است. او برای اثبات انکه هنوز این مردم قدرت دارند ایده آل است، ولو اینکه درجهت ایجاد حرج و مرج باشد.
این اولین بار نیست که داستان لیبرال با بحران اعتماد عمومی مواجه شده است. از زمانی که این داستان نفوذ جهانی به دست آورد، در نیمه دوم قرن نوزدهم، چند بارمجبور به تحمل بحران های ادواری شده. اولین عصر جهانی شدن به رهبری لیبرالیزم به حمام خون جنگ جهانی اول منجر شد. زمانی که دول امپریالیستی دریک جنگ قدرت مسیر پیشرفت جهانی را کوتاه کردند. این لحظه را لحظه “فرانس فردیناند” میتوان نامید. با این حال، لیبرالیزم قوی تر از قبل ، با چهارده اصل ویلسون، جامعه ملل، و خروش اقتصادی دهه بیست از این گرداب هولناک جان سالم بدر برد.
پس از آن لحظه هیتلر ظهور کرد، زمانی که در دهه سی و اوایل دهه چهل ، فاشیسم برای خیلی ها جذاب شده بود. فاشیسم لیبرالیزم را به دلیل خرابکاری در انتخاب طبیعی (بقای اصلح) و عامل انحطاط بشریت سرزنش میکرد. فاشیست ها هشدار میدادند که اگربه همه انسان ها ارزش و فرصت های برابردرتولید مثل داده شود، انتخاب طبیعی متوقف میشود وانسان های برتردر اقیانوسی ازانسان ها با توانائی متوسط غرق میشوند. نتیجتاً تحول بشریت به نوع بشربرترمتوقف شده وکل بشریت منقرض میشود. درگذرازاین لحظه، لیبرالیزم، خود را از فاشیزم انعطاف پذیرتر نشان داد.
بین دهه پنجاه و دهه هفتاد لیبرالیزم ازسمت چپ با لحظه چه گوارا مواجه شد. در حالی که فاشیست ها داستان لیبرال را نرم و فاسد کننده ارزیابی میکردند، سوسیالیست ها لیبرالیزم را به برگ انجیری برای سیستم بی رحمانه، بهره کشانه و نژادپرستانه سرمایه داری جهانی متهم میکردند. برای سوسیالیست ها بیان “آزادی” از طرف لیبرال ها مترادف با دفاع از”مالکیت” میدانند. دفاع از”حقوق فردی” وهرانچه برای فرد خوش آیند است را دفاع ازحفظ اموال و امتیازات طبقات متوسط وبالای جامعه میدانند. آزادی انتخاب مسکن، در حالیکه امکان مالی ان نیست و یا ازادی تحصیل دانشگاهی درحالیکه پول پرداخت ورودی امکان ندارد و ازادی سفردرحالیکه امکان خرید ماشین نیست، چه امتیازی دارد. بدتر از آن، با تشویق مردم به فردگرائی، لیبرالیزم مردم را از هم جدا میکند وامکان متحد شدنشان برعلیه نظامی که انها را سرکوب میکند را از بین میبرد. نتیجتاً نابرابری را در جامعه سازمان و ادامه میدهد.
از آنجا که لیبرالیزم و سرمایه داری دو روی یک سکه اند، بسیاری از این انتقادات چپ ها برای مردم گیرا بود. در حالیکه لیبرالیزم با امپراتوری نژادپرستان اروپائی شناسایی میشد، جنبش های انقلابی و ضد استعماری در سراسر جهان نگاهشان به مسکو و پکن بود. در سال ۱٩٧۰ سازمان ملل متحد نزدیک به یک صد و سی (۱۳۰) عضو داشت و تنها سی (۳۰) عضو ان لیبرال دموکراسی بود. قدرت های استعماری قدیمی با لیبرال دموکراسی به باشگاه منحصر بفرد پیرهای امپریالیست سفید پوست تبدیل شده بودند که چیزی برای ارائه کردن به جهان و حتی جوانان خود نداشتند.
لیبرال دموکراسی ها تا حد زیادی توسط سلاح های هسته ای نجات پیدا کردند. طبق دکترین”انهدام کامل متقابل” ناتو، حملات غیرهسته ای شوروی میبایست با یک حمله هسته ای پاسخ داده شود. در پشت این دکترین وحشتناگ، لیبرال دموکراسی و بازار آزاد موفق به ادامه حیات در آخرین سنگر خود شد و مردم غرب امکان لذت بردن از انقلاب جنسی دهه ۶٠، مواد مخدر، راک اند رول وهمچنین ماشین لباسشویی، یخچال، فریزر و تلویزیون را پیدا کردند. بدون سلاح هسته ای، نه بیتلز، نه ووداستاک و نه سوپر مارکت های سرشارازکالا وجود می داشت. در اواسط دهه هفتاد به نظر می رسید که حتی با وجود سلاح های هسته، آینده متعلق به سوسیالیسم است. در ماه آوریل ۱٩٧۵ ، مردم سراسر جهان در تلویزیون شاهد فرارآخرین یانکی از بام سفارت آمریکا در سایگون بودند و بسیاری متقاعد شدند که امپراتوری آمریکا در حال سقوط است.
در واقع، دنیای کمونیسم فروپاشید. در دهه های هشتاد و نود، داستان لیبرال دوباره از زباله دان تاریخ بیرون خزید، سعی در تمیزکردن خود کرد و جهان را فتح کرد. سوپر مارکت ثابت کرد به مراتب قوی تر از گولاگ است، داستان لیبرال ثابت کرد انعطاف پذیرتر و پویاتر ازهمه مخالفان خود است. لیبرالیزم برامپراتوری های سنتی فاشیسم و کمونیسم، با اتخاذ برخی از بهترین ایده ها و شیوه های آنها (مانند آموزش و پرورش رایگان دولتی، بهداشت و رفاه برای توده ها) پیروز شد. در اوایل دهه نود، برخی متفکران و سیاستمداران “پایان تاریخ” را با اطمینان اعلام کردند ومدعی شدند که تمام سوالات بزرگ سیاسی و اقتصادی گذشته حل و فصل شده است و تنها داستان لیبرال با بازار آزاد، حقوق بشر و دموکراسی، یکه تاز جهان است.
اما تاریخ پایان نیافت، و پس از لحظه های فرانس فردیناند، هیتلرو چه گوارا ما خود را در لحظه ترامپ پیدا میکنیم. در حال حاضر، داستان لیبرال خود را در برابر یک حریف با ایدئولوژی منسجم مانند امپریالیسم، فاشیسم، کمونیسم روبرو نمیبیند. لحظه ترامپ یک مضحکه نیهلیستی (nihilistic) است. دونالد ترامپ هیچ ایدئولوژئی ندارد، همانند مردمی که به “برکسیت” در بریتانیا رای دادند و هیچ برنامه ای برای بریتانیائی که شکاف برداشته ندارند.
از یک طرف، ممکن است این نشان دهنده بحرانی خفیف تر از بحرانهای گذشته باشد و در پایان این دوره ، مردم داستان لیبرال را رها نکنند، چون آنها هیچ داستان جایگزینی ندارند. آنها ممکن است به سیستم ازروی عصبانیت یک ضربه بزنند، اما چون جای دیگری برای رفتن ندارند، در نهایت به داستان لیبرال برگردند.
اما امکان دیگری هم وجود دارد که برگشت به عقب است. مردم برای پیدا کردن سرپناه به داستان هائی از گذشته، مثل داستان ناسیونالیسم و یا داستان مذهبی که در قرن ٢٠ به حاشیه رانده شده بودند وهرگز به طور کامل رها نشده بودند، پناه بیاورند. مسلما این پدیده در مکان هایی مانند خاور میانه، که در آن افراط گرایی ملی و بنیادگرایی مذهبی در حال افزایش است اتفاق افتاده است. با این حال، با همه هیاهو وخشمی که دارند، جنبش هایی مانند دولت اسلامی به هیچ عنوان جایگزینی جدی برای داستان لیبرال نیستند، چون آنها هیچ پاسخی برای سوالات بزرگ عصر ما ندارند.
مشکلاتی که جامع بشری درآینده با انها مواجه است را چنین میتوان بیان کرد؛ چه تاثیری برتری عملکرد هوش مصنوعی در برابرهوش انسانی بربازار کارخواهد داشت؟ چه تاثیرسیاسی طبقه انبوه جدید از بیفایده گان اقتصادی خواهند داشت؟ روابط انسانی و خانواده چگونه تغییر میکند؟ زمانی که با فن اوری نانو (nano) و “پزشکی احیا کننده” امکان داده میشود هشتاد سالگی به پنجاه سالگی امروزتبدیل شود، چه برسرصندوق های بازنشستگی می آید؟ زمانی که انسان با بیوتکنولوژی قادر به طراحی نوزادان خود شود (designer babies) و بزرگترین شکاف بین فقیروغنی را سازمان دهد جامعه بشری چه خواهد شد؟ بعید است پاسخ این سوالات را در انجیل و یا قرآن پیدا کنید. اسلام رادیکال، یهودیت ارتدکس، و یا مسیحیت بنیادگرا ممکن است یک لنگر ثبات برای طوفان فن اوری جهانی باشند، اما برای عبور از سونامی قرن ۲۱ شما نیاز به یک نقشه جدید و سکانی قوی دارید.
این احکام برای شعارهایی مانند “عظمت امریکا را دوباره برگردانیم” یا “کشور ما را پس دهید” هم صادق است. شما می توانید یک دیوار در برابر مهاجران مکزیکی بسازید، اما نه دیواری در برابر گرم شدن کره زمین. شما می توانید وست مینستررا از بروکسل قطع کنید، اما نمی توانید شهر لندن را از جریان های مالی جهانی قطع کنید. اگر مردم در اوج ناامیدی، به هویت های ملی و مذهبی پناه بیاورند، سیستم جهانی میتواند به سادگی در برابر تغییرات جوی، بحران اقتصادی، و اختلال های اجتماعی ناشی ازفن آوری های جدید ضربه خورده وسقوط کند. داستان های ملی قرن نوزدهم و تقوای قرون وسطی نه مشکل را درک میکنند و یا راه حلی هستند.
نخبگان وحشت زده از “برکسیت” و برامد ترامپ، امیدوارند که توده ها به عقل سلیم و داستان لیبرال برگردند. اما به نظر میاید امروزه عبور از بحران کنونی برای داستان لیبرال مشکل ترباشد. دوعامل متحد کننده داستان لیبرال، اخلاق لیبرال و اقتصاد کاپیتالیستی، که پایه انسجام داستان لیبرال بودند، درحال حاضر در پروسه ازهم گسیختگی اند. داستان لیبرال در قرن ٢٠ بسیار جذاب بود زیرا به مردم و حاکمان میگفت که نیاز به انتخاب بین اقدام اخلاقی و یا اقدام هوشمند نیست. دفاع از ازادی ها هم ضرورت اخلاقی است و هم پیش شرط رشد اقتصادی. بریتانیا، فرانسه و امریکا ادعا میکردند، به دلیل لیبرالیزه کردن اقتصاد وجامعه خود از رفاه بالائی برخوردارند. اگر ترکیه، برزیل و چین میخواهند به همین میزان جامعه مرفه ای داشته باشند، انها هم باید این کار را انجام دهند. البته در اکثر موارد، این استدلال اقتصادی بود و نه اخلاقی، که دیکتاتورها وخودکامگان را به لیبرالیزه کردن ترغیب میکرد.
با این حال در قرن ۲۱ داستان لیبرال هیچ پاسخ خوبی برای بزرگترین چالش های پیش روی ما ندارد. برای مثال گرم شدن کره زمین و اختلال های اجتماعی دراثر فن آوری های جدید. محافظت از آزادی انسانها ممکن است از نظر اخلاقی موجه باشد، اما ایا استدلال های اخلاقی به تنهایی کافی هستند درحالیکه توده مردم اهمیت اقتصادی خود را به الگوریتم ها و روبات ها از دست میدهند؟ درحالیکه این کار سود اقتصادی ای برایشان ندارد ایا نخبگان و دولت ها از ازادی ها و خواستهای تک تک مردم دفاع خواهند کرد؟ توده مردم به درستی از اینده وحشت دارند. حتی اگر دونالد ترامپ درانتخابات آینده شکست بخورد، ملیون ها آمریکایی حس اگاهشان میگوید که سیستم دیگر برای آنها کار نمی کند، و به احتمال زیاد این حس درست است.
مهم نیست که در ماه نوامبرچه کسی پیروز شود، به هرحال دنیا نیاز به داستان جدیدی دارد. همانطور که با انقلاب صنعتی و تحولات عظیم ان در قرن ٢٠ ایدئولوژی های بدیع متولد شدند، به همین صورت انقلاب های آینده در زمینه فناوری های بیوتکنولوژی واطلاعات نیازمند نگاهای جدیدی هستند.
درکتاب “همو دیوس، تاریخچه مختصری از اینده” یکی از ایدئولوژی های محتمل جدیدی که در حال حاظر در “سیلیکن ولی” در حال شکل گیری است را مورد بررسی قرار دادم. اگر داستان لیبرال نجات انسان را از طریق جهانی شدن و آزادسازی وعده میداد، ایدئولوژی جدید با نام “متا – روایت” (metanarrative)، نجات انسان را از طریق “الگوریتم داده های انبوه” (megadata) وعده میدهد. با داده های انبوه و قدرت کامپیوتری بالا، این امکان میتواند بوجود اید که الگوریتم های دیجیتال درک بهتری از درون و خواسته های انسان داشته باشند تا خود انسان و دران صورت اقتدارواعتباراز انسان ها به الگوریتم ها منتقل میشوند و به تبع ان انتخابات دموکراتیک و بازارهای آزاد و همچنین دیکتاتورهای اقتدارگرا و آیت الله های خشک مغز، مثل سنگ چخماق منسوخ میگردند.
در حال حاضر کارشناسان وعده میدهند که الگوریتم ها را در زمینه هایی نظیر آموزش و پرورش استفاده کنیم (مربی “هوش مصنوعی” برای هر دانش آموز). مبارزه با چاقی مفرط را با تلفن همراه که رژیم غذایی تان را مرتبا به شما گزارش دهد. کاهش انتشار گازهای گلخانه ای از طریق “اینترنت همه چیز” (internet of things) که انتشاراین گازها را کنترل کند. همه این ایده ها عواقبی با دامنه ای وسیع دارند، از بی خطر گرفته تا ترسناک و حتی درحد وحشتناک. من شک دارم که مغزهای “سیلیکون ولی” واقعا فکری درمورد پیامدهای ایدهای اجتماعی و سیاسی خود کرده باشند. تنها امتیازشان این است که حداقل آنها به شیوه های جدید فکر می کنند. درحالیکه انسان ها توانایی خود را ازدرک تحولات پرشتاب محیط خود از دست میدهند و درعین حال داستان قدیمی فرو میریزد و بی اعتبار میشود، بشرهرچه سریعتر نیاز به روش های جدیدی برای تفکر دارد. در حال حاضر، ما هنوز در لحظه سرخوردگی نیهیلیستی وخشم هستیم، که مردم اعتماد خود را به داستان قدیمی از دست میدهند اما داستان جدیدی در افق پدیدار نشده است، این پدیده را میتوان لحظه ترامپ نامید.
زیر نویس و لینک ها:
https://www.newyorker.com/
از: یوال نوا هراری در نشریه “نیویورکر” اکتبر ٧ ˒٢٠١۶