این روزها در فضای مجازی آخرین مصاحبه فائزه هاشمی با سایت آپارات هزاران بار بازنشر شده و توجه بسیاری از مردم را به خود جلب کرده است. نشر این مصاحبه بعد از نشر نامه مهدی کروبی به اعضای مجلس خبرگان در خصوص اوضاع و شرایط ایران گویای خانه تکانی اساسی اصلاحطلبان در مواضع خود است. صراحت بیان این دونفر، علیرغم تهدیدها و بگیر و ببندهای قوه قضائیه و هسته مرکزی قدرت، گویای آن است که بخشی از جریان اصلاحطلبی که خود را در معرض انقراض میبیند از بسیاری از مواضع قبلی جریان اصلی اصلاحطلبی و رهبر آن یعنی محمد خاتمی عبور کرده و میخواهد با مردم همراه و همقدم بشود.
اکنون پرسش اصلی این است که آیا اصلاحطلبی هنوز بعنوان یک آلترناتیو جدی در سپهر سیاسی ایران مطرح است؟
یا آنچنان که در شعارهای مردم در خیزش دیماه میشنیدیم ماجرای اصلاحطلبی به پایان خود رسیده است؟
به عبارت دیگر در شرایطی که فشارهای اقتصادی تسمه از گردهی ناتوان مردم کشیده است و روز به روز بیم شورشهای خیابانی و رودر رویی حکومت با مردم نزدیکتر میشود، آیا میتوان به اصلاحطلبی بعنوان یکی از آلترناتیوها جانشین امید بست؟
و بالاخره اینکه اصلاحطلبی به چه اصلاحاتی در درون خود نیاز دارد تا مجددا اقبال مردم و بخصوص طبقه متوسط را بدست آورد؟
صحنهای از تظاهرات اعتراضی در دیماه ۱۳۹۶
یکی از شعارهای خیزش دیماه این بود: اصلاحطلب، اصولگرا – دیگر تمام شد ماجرا. آیا واقعا ماجرای اصلاحطلبی به پایان خود رسیده است؟
اصلاحطلبان و خیزش دیماه
خیزش دیماه ۱۳۹۶ از میان طبقات فرودست آغاز شد و از آنجا که فریادی ناشی از فشارهای بی حد اقتصادی، همچون گرانی و بیکاری بود، به سرعت در اغلب شهرهای ایران گسترش پیدا کرد. این جنبش به سرعت رادیکال شد و مردم به جان رسیده از فساد و تبعیض و گرانی و سوء مدیریت، خواستار ریشه کن شدن نظام استبداد ولایی شدند. شعارهای “مرگ بر دیکتاتور” و “مرگ بر اصل ولایت فقیه”، همچنین شعارهایی بر علیه سیاست خارجی حکومت و گرداننده اصلی آن، بیشتر از بقیهی شعارها طنین انداز شدند.
در آن شرایط متاسفانه برخی از رهبران اصلاحطلبی برای پاک نگاه داشتن دامن خود از این شعارهای ساختار شکنانه، به انکار و تقبیح آن جنبش پرداختند. یعنی نه تنها صدای مردم را نشنیدند، بلکه در جهت مبری ساختن خود، آن صدا را به وابستگان به بیگانه یا به مجاهدین و یا به سلطنت طلبان منتسب کردند. و حتی افرادی مثل بهزاد نبوی و محمد خاتمی با حرفهای آشتیجویانه خطاب به هسته مرکزی قدرت، در واقع به خاطر گناه مردم تقاضای عفو و بخشش کردند. به همین دلیل هم بلافاصله این شعار در ادامه مرگ بردیکتاتور شنیده شد که “اصلاحطلب، اصول گرا، دیگه تمومه ماجرا”.
در شش ماهه بعد از جنبش دیماه، نه تنها فریادهای مردم به گوشها و کلههای سنگی رهبران حکومت فرو نرفت و هیچگونه اقدامی از طرف حکومت برای آرام کردن مردم (جز موج عظیم دستگیریها) صورت نگرفت بلکه افزایش قیمت ۳۰۰ درصدی ارز و برقراری مجدد تحریم ها، فشارها بر گرده مردم را سه چندان کرد. در این اوضاع و احوال باز بیانیه آشتی جویانهی محمد خاتمی نشان داد که برای اصلاحطلبان همانند اصول گرایان اصل خدشه ناپذیر در نگرهی سیاسی آنان «حفظ نظام» است. حفظ نظام به معنای حفظ ساختار حکومت و حفظ ولایت فقیه بعنوان فردی که همه اختیارات را دارد و هیچ مسئولیتی ندارد. حفظ نظام یعنی پابرجا ماندن همان نظام امتیازوری بر مبنای دین و ایمان، یعنی در راس امور بودن شورای نگهبان و بطور کلی حفظ قانون اساسی. بجزاین، سایر حرفهای آقای خاتمی همانند «نصایح الملوک» بود و ارزش حتی گفتوگو کردن نداشت.
درهمین اوضاع و احوال برخی از نیروهای جوانتر اصلاحطلب که از بدنه سازمانهای دانشجویی و مطبوعاتی اصلاحطلبان آمده بودند سعی کردند مواضع آقای خاتمی و رهبران هم سو با ایشان را به پرسش بکشند. سعی کردند اصلاحطلبی را از موضع انفعالی خارج کرده و او را به واکنش وادارند. اما رهبری اصلاحطلبان از دادن پاسخ طفره رفت.
از طرف دیگر در همان روزها گاهی شنیده میشد که هسته مرکزی قدرت بطور غیر مستقیم با آقای خاتمی وارد گفتوگو شده است تا از ایشان برای روز مبادا استفاده کند. با این خبر عملا شیپور مرگ اصلاحات و اصلاحطلبی نواخته شد. برخی از واکنشهای نمایندگان اصلاحطلب مجلس و نوع برخورد با وزرای اصلاحطلب یا نزدیک به اصلاحطلب، گویای این امر بود که اصلاحطلبان همچون اصولگرایان در اتخاذ هر تصمیمی و در هر بار رای گیری، اکثرا” به خوشامد هسته مرکزی قدرت و منافع آنان توجه دارند تا منافع ملی و مصالح مردم.
معنای اصلاحطلبی
قبل از ادامه بحث درباره سرنوشت اصلاحطلبان، اشاره به یکی دو نکته ضرورت دارد، اشارهای که احتمالا به ما در رسیدن به پاسخ پرسش اصلی این بحث یاری خواهد رساند.
۱- در عرف دنیای سیاست اصلاحطلب یا «رفرمیست» به گروههایی اطلاق میشود که گرچه خواستار تغییر و بهبود شرایط هستند اما با تغییرات عمیق و زیربنایی موافق نیستند. اصلاحطلبی به نوعی در مقابل «انقلابی گری» یا تغییر قهرآمیز حکومت قرار میگیرد. به عبارت دیگر از آنجا که هر تغییر و تبدیل انقلابی با صدمات و خسارات و خشونت همراه است، اصلاحطلبان بیشتر بر تغییرات گام به گام و از طریق آزمون و خطا تاکید دارند. این تغییرات گام به گام به طریق اولیٰ مبین این امر هم است که رفرمیست چندان به نگاه نظری متکی بر مبانی اتکا ندارد. یعنی از موضع یک نگاه کلی نگر به جامعه انسانی نگاه نمیکند و مدعی نیست که علت نامرادیها و مشکلات جامعه انسانی را میداند و راه حل برون رفت از این مشکلات و رساندن مردم به شرایط آرمانی و سعادتمند را از قبل در جیب خود آماده دارد. رفرمیست پیش فرضهای مدون ندارد. یعنی پاسخ هر پرسشی را از قبل نمیداند. بلکه در طی یک روند زمانی و با آزمون و خطا میتواند به بهترین وضعیت ممکن و نه وضعیت عالی برسد.
۲- اصلاحطلبی مبین نوعی آشتیجویی نیز هست. یعنی میخواهد بین دوقطب مخالف در جامعه یعنی بین طبقات حاکم و مردم پل بزند. میخواهد روشهای کلنگی حکومتها و یا مقابله سخت با مخالفان را تعدیل کرده و از این طریق به اوج رسیدن آن تضاد پارادوکسیکال را به تاخیر بیاندازد و نگذارد جنگ مغلوبه شود.
اصلاحطلبان اغلب بخشی از حاکمیت هستند یا حضورشان برای حاکمیت موجه و پذیرفته شده است. به همین دلیل ذاتا” محافظه کار هستند. اصلاحطلبان سعی دارند آن نگاه شداد و غلاظ اصولگرایی کمی تعدیل شود و خودشان را با شرایط و اوضاع روز دنیا همقدم نمایند تا حرفشان در بین صفوف ملت نیز خریدار داشته باشد. اصلاحطلبان برای توضیح مواضعشان بین دو گروه متخاصم مرتب به تاریخ و وقایع تاریخی ارجاع میدهند.
اصلاحطلبی در ایران
هسته اولیه اصلاحطلبان ایران از گروهی از رانده شدگان از حکومت تشکیل شد. آنان که در شورای بازنگری قانون اساسی اکثریت داشته و در ده سال قبل از آن ریاست هر سه قوه را عهده دار بودند، با افزودن اصل ولایت مطلقه فقیه و پذیرفتن نظارت استصوابی به قانون اساسی عملا برسر شاخ بن بریدند و زمینه اخراج خود از مدیریت اجرایی کشور را رقم زدند. چندماه بعد نیز در انتخابات مجلس چهارم از شورای نگهبان شکست خوردند و زمین بازی را ترک کردند. همین رانده شدن از سطوح مدیریتی فرصتی فراهم کرد که گذشته خود را مورد بازبینی قرار دهند وهمچنین دانش سیاسی خود را با مطالعه در فلسفههای سیاسی و روشهای حکومتداری و علل شکست برخی از حکومتها، ارتقا دهند، بالاخره قدرت و نقش مردم در عزت و ذلت حکومتها را دریابند و بیاموزند که بدون به رسمیت شناختن حقوق مردم نمیتوان بر آنان حکومت کرد.
اصلاحطلبان با تاکید بر وجه جمهوریت نظام عملا از روشها و نگرشهای اولیه خود فاصله گرفتند. از آنجا که برخی از اصلاحطلبان تجربه فعالیت سیاسی در حکومت شاه را در انبان خود داشتند، در واقع از شکست خود و از شکست حکومت سابق درس گرفتند. با وجود این، آن آموختهها چندان عمیق و شفاف نبود که دریابند اصلاحطلبی نوعی راهکار برای تغییر است. روش رسیدن از نقطه “آ” به نقطه “ب”؛ درواقع نوعی جابجایی آرام در قدرت است. این امر اما با نقد قدرت و ساختارهای آن آغاز میشود، و نه با سهم خواهی از قدرتی که مشروعیتش را از دست داده است. به راستی بدون نقد قدرت نمیتوان اصلاحطلب بود.
اصلاحطلبان ایران میخواهند به قانون اساسی و به اصول پایهای آن وفادار بمانند. برای آنکه خودشان با «چوب راندن مخالفان»، رانده نشوند مکررا اعلام میکنند که منظورشان از اصلاحطلبی اجرای اصلاحات در چهارچوب قوانین و شرایط جاری کشور است. به عبارت دیگر آنها با نظارت استصوابی یا ولایت مطلقه مخالفتی ندارند و مدعی هستند که قانون اساسی به عنوان میثاق ملی امری مسلم و غیر قابل چون و چراست. آنها ادعا میکنند که مثلا دایره اختیارات شورای نگهبان در قانون این همه نیست و شورای نگهبان براساس تفسیر خودش و برخلاف قانون عمل میکند. در ماجرای جنبش ۸۸ نیز وقتی ولایت فقیه حدود اختیارات خود را به آنان گوشزد کرد، اکثر آقایان از اعتراض به نتایج انتخابات دست کشیدند و فقط خواستار رفع حصر شدند.
دیگر اینکه بخش بزرگی از اصلاحطلبان خود را مدافع نگرش ایدئولوژی اسلامی یا اسلام ایدئولوژیک شده میدانند. حتی برای دادن تصویری از جامعه آرمانی مورد نظرشان، بعضاً به «دوران طلایی حضرت امام» ارجاع میدهند. در واقع این نگاه با نفس غیر ایدئولوژیک بودن نگاه اصلاحطلبانه مباینت دارد. زیرا همچنان که اشاره شد اصلاحطلبی مدعی استقرار روشهای جدید حکومتی براساس سعی و خطاست و قاعدتاً نباید به آن پیش فرضهای نهادینه شده در ایدئولوژی باور داشته باشد.
به عبارت روشن تر اصلاحطلبان ایران اسیر بندهایی هستند که خودشان به دور خود تنیدهاند. از یک طرف میخواهند وفادار به قانون اساسی و ولایت فقیه باشند و از طرف دیگر شعار جامعه مدنی و مطبوعات آزاد را سرمیدهند. این کلاف سردر گم ابتدا و انتها ندارد. به همین دلیل طبیعی است که اغلب در رفتار و در گفتار و در سیاستها و موضعگیریها دچار تناقض و چند دستگی میشوند. درست به همین دلیل است که در برابر خیزش دیماه مواضعی ارتجاعی اختیار کردند، طرفدار حفظ وضعیت موجود شدند و مردم کوچه و خیابان را که از زور فشارهای اقتصادی به خیابان سرازیر شدند را آلت دست دشمن قلمداد کردند.
دو اتفاق مبارک
علیرغم موضع گیریهای کجدارو مریز رهبر اصلاحات و همدلیهای چاپلوسانهی معاون سابقش، محمدرضا عارف، با هسته مرکزی قدرت، در هفتههای اخیر دو صدای متفاوت شنیده شد که نشانگر این امر است که بالاخره بخشی از اصلاحطلبان پا به میدان عمل گذاشته و با نقد جدی حاکمیت اعلام میکنند که صدای مردم و مطالبات آنها راشنیدهاند.
■ اولین اتفاق انتشار نامه مهدی کروبی خطاب به اعضای مجلس خبرگان بود. کروبی در این نامه ضمن فراخواندن اعضای خبرگان به ایفای مسئولیتی که قانونا بر عهده گرفته اند، از آنان خواست که برای اولین بار سیاستهای رهبری نظام را مورد بازنگری قرار داده و نسبت به ان موضع گیری کنند. کروبی در آن نامه صریحا به چند نکته اشاره کرد:
۱- مصیبتها و مشکلات فعلی کشور ناشی از غلط بودن سیاستهای رهبری است. او مسبب شماره یک این مشکلات است. و به دلیل عدم کفایت و سوء مدیریت شرایط احراز رهبری را از دست داده است و باید عملکرد او نقد و بررسی شده و از کار برکنار شود.
۲- دخالتهای بیجای رهبری در سیاست گذاریهای کلان کشور، بخصوص در سیاست خارجی، موجب منزوی شدن ایران در جهان و برانگیختن دشمنی علیه ایران شده است.
۳- بزرگترین علت نارضایتی مردم فساد گسترده در دستگاههای حکومتی است و منشاء اصلی این فساد، افراد یا نهادهایی هستند که به فرمان او نصب و یا زیر نظر رهبری اداره شده و خود را از هرگونه پرسش و تفحصی مبرا میدانند.
۴- علت این انسداد سیاسی در واقع اختیارات بی حد ولایت فقیه است. این اصل که در متمم قانون اساسی به آن افزوده شده و باعث تمرکز قدرت در یک فرد شده ریشه تمام مفاسد بعدی است. این قانون اساسی به همین دلیل و به دلیل تناقضهای متعدد در درون خودش نیاز به بازنگری دارد.
۵- انتخاب رهبری در سال ۱۳۶۸ طبق روال قانونی انجام نشده و شخص رهبر در آن سال شرایط احراز رهبری را نداشته بلکه با ترفند و فریب هاشمی رفسنجانی، آن هم با شرط موقت بودن، بر صدر نشسته است. وظیفه خبرگان بررسی مجدد شرایط احراز مقام عظمی است.
مهدی کروبی به طور تلویحی از اعضای خبرگان میخواهد که در ظلم به مردم و در خیانت به کشور شراکت نکنند و یا از سمت خود استعفاء دهند.
■ اتفاق دوم مصاحبه خانم فائزه هاشمی است.
فائزه هاشمی نیز در مصاحبه مفصل خود به این امر اشاره میکند که تمرکز قدرت در یک شخص نه تنها مفسده انگیز است بلکه با سایر اصول قانون اساسی تناقض دارد.
او ضمن نقد شدید روشهای حکومت به بنیانهای ایدئولوژیک حکومت دینی اشاره کرده و تاکید میکند که سیاست و دیانت باید از هم جدا باشند. او میگوید جایگاه قدسی دادن به رهبری، آن هم برای فردی با این همه قدرت و اختیار، عملا او را به موقعیت دیکتاتوری سوق میدهد. علیرغم آنکه اصلاحطلبان اغلب دوران اول انقلاب و حیات آقای خمینی را دورانی طلایی و بی نقص میدانند، اکنون فائزه هاشمی با نقد آن دوران این شاکله قدسی اصلاحطلبان را در هم میشکند. او صریحا اشاره میکند که تنها راه نجات کشور استقرار دموکراسی است. فقط در حکومتهای دموکراسی است که افراد به اندازه اختیاراتشان مسئولیت دارند و هیچکس مقدس و مبرا نیست. (فیلم کامل این مصاحبه در سایت آپارات در دسترس همگان هست)
نتیجه گیری
آنچه از نامه آقای کروبی و مصاحبه خانم هاشمی استنباط میشود در درجه اول پشت سرگذاشتن باورها و روشهای اصلاحطلبانه است. بخصوص آن سیاستهای «یک بام و دو هوا»ی سید محمد خاتمی. این دو نفر صریحا به ریشه مشکلات کشور که همانا تجمع قدرت در نهاد رهبری است اشاره کرده و منشاء هرفسادی را ناشی از پاسخگو نبودن رهبری و منصوبانش میدانند. از این گذشته هردو به کاستیها و تناقضهای قانون اساسی اشاره کرده و خواستار بازنگری در آن میشوند. این نسبت به مطالبات قبلی اصلاحطلبان که فقط خواستار اجرای قانون اساسی بودند ده گام بجلو محسوب میشود. از این گذشته این دو نفر بجای متمسک شدن به اسلام و فریاد «واسلاما»، صریحا اشاره میکنند که تنها راه حل مشکلات ایران استقرار دموکراسی است. این استقرار دموکراسی به نوعی بیرون راندن دین از حوزه سیاست و اداره امور عامه است. در واقع آنها علنا” سیستم امتیازوری دینی که بزرگترین مشخصه حکومت اسلامی است را بی اعتبار دانسته و آنرا علت اصلی تبعیض میدانند و اعلام میکنند سیستم امتیازوری باید براساس شایستگی و تخصص افراد باشد، نه براساس سجدههای طولانی تر و والظالین غلیظ تر.
به هرحال این اولین قدمی است که تعدادی از اصلاحطلبان به نفع منافع و مصالح مردم برداشتهاند. و برای پیوستن به صفوف مردم هنوز قدمهای بسیاری باید برداشته شود. از جمله مهمترین آنها نقد گذشته است. گامی که پیش از این معدودی از اصلاحطلبان نظیر آقای تاج زاده برداشتهاند و بخصوص فاجعه تابستان سال ۶۷ را محکوم کرده و خواستار محاکمهی عاملان آن شدند.
نکته آخر- در شرایط حال حاضر که قیمت مایحتاج مردم و قیمت ارز مهار بریده و گرانی فشارهای خود را بر گردههای طبقات محروم بیش از پیش کرده است، در شرایطی که حکومت به جای چاره اندیشی و نزدیکی به مردم دست به اقداماتی محیر العقول زده و روز به روز فشارها و بگیر وببندهای خود را افزایش داده است، بیم وقوع یک انفجار اجتماعی هر روز بیشتر از پیش احساس میشود. چنانچه لشکر گرسنگان خود بخواهند عدالت را اجرا کنند، بی تردید آشوب سراسر کشور را فراخواهد گرفت و سنگ روی سنگ بند نخواهد شد. اکنون باید دید در این شرایط کدام نیروی منسجمی وجود دارد که بتواند بعنوان یک آلترناتیو، مطالبات مردم را رهبری کند، تا بجای آن آشوب احتمالی، انتقال قدرت به آرامی صورت بگیرد و مردم از آن طریق بتوانند مطالبات خود را دنبال کنند؟
متاسفانه حکومت جمهوری اسلامی در طی چهل سال گذشته هر صدای دیگری را خفه کرده و هر منتقدی را در زندانهایش تخته بند کرده است. گرچه جریان اصلاحطلبی زمانی انتخاب طبقه متوسط بود و توانست با اتکاء به اقبال مردم بخشی از مدیریت کشور را بدست آورد، اما به دلیل تناقضهای ذاتی اصلاحطلبی ایرانی عملا در کنترل و هدایت آن سرمایه اجتماعی ناموفق بود. و از آنجا که جسارت رویارویی با هسته مرکزی قدرت را نداشت به تدریج اقبال اجتماعی خود را ازدست داد و به دنیال آن مدیریت دولت و شوراها را هم واگذار کرد.
با وجود این اگر جریان اصلاحطلبی عمق مطالبات مردم را دریابد، اگر اعتقاد خود به دموکراسی را نشان دهد و اگر با نقد قدرت خود را در سمت مردم قرار دهد، در حال حاضر بیش از سایر آلترناتیوهای موجود شانس اقبال از طرف مردم را به دست خواهد آورد. اصلاحطلبی هنوز در میان طبقات متوسط جامعه پایگاهی هرچند محدود دارد و میتواند با مشارکت سایر گروهها و افراد کسب مطالبات مردم را رهبری کند مشروط به آنکه در اولین قدم از این معاشقههای اندوهناک و سراسر خفت با هسته مرکزی قدرت کنار بکشد. اگر همه اصلاحطلبان به نگرش این چند نفر اقتداء کنند بدون شک جریان اصلاحطلبی با اقبال عمومی مواجه خواهد شد. و در غیر این صورت باید در انتظار روزهای سخت تری بود.
تریبون زمانه