قلم من قادر نیست ابعاد ستمکاری و رنجی که دیکتاتوری مذهبی در کام و جان قربانیان بی گناه و بی پناهی که در چنگالش اسیر میشوند، میریزد بازگو کند.
چهل و یک سال است که سربازان بدنام امام زمان با زندگی و سرنوشت هریک از ما که بخواهند هر تبه کاری و جنایتی را روا میدارند و از هیچ دادرس و فریاد رسی هم خبری نیست. گویی خدا که قرار بود عادل باشد مرده و بارگه خود را برای همیشه به اهریمن سپرده است.
هیچ کس در امان قرعه فال اطلاعات سپاه پاسداران نیست. مهم نیست که فعال زیست محیط باشی یا روزنامه نگار، فعال حقوق بشر باشی یا پژوهشگر و یا حتی یک گردشگر ساده، اگر مصلحت نظام ایجاب کند به ناگه میشوی جاسوس و مزدور و مستحق شکنجه و مرگ. و از آنجا که آستانه تحمل انسان محدود و در عوض اختیار بازجو و شکنجه گر نامحدود است، قربانی که برای نجات از چنگال این دیو و ددان خو گرفته به خورد کردن و شکستن قربانی آرزوی مرگ دارد، به هر آنچه که بخواهند اعتراف میکند تا نمایشهای تهوع آور صدا و سیما تکمیل شوند و بیدادگاههای قاضیان بلخ بتوانند بر اساس اعتراف متهم وی را به سزای اعمال خود برسانند.
در این دوران سیاه چهل و یک ساله از اعدامهای انقلابی خلخالی گرفته تا دوره قاضی القضاتی رئیسی که چند هفته پیش با انتشار “سند امنیت قضائی” طویله اوژیاس را پاکیزه جلوه داد، چه تعداد ایرانی بی گناه قربانی عطش سیری ناپذیر دیکتاتوری اسلامی شدهاند؟ اگر منتظری به خمینی گفت شما روی حکومت شاه را سفید کردید. حالا امروز باید به خامنهای گفت شما روی ضحاک و فرعون را سفید کردهاید.
آنچه مرا شاید برای آرامش وجدان خودم به نوشتن این دردنامه واداشته سرنوشت دردناک دکتر احمد رضا جلالی است. دانشمند پژوهشگری که به دعوت دانشگاه تهران برای چهار روز به تهران آمد و حالا چهار سال است به اتهام واهی و بی پایه مشارکت در قتل دانشمندان هستهای گرفتار چنگال بازجوهای ولایت فقیه است و اخیرا صحبت از اعدام قریب الوقوع او شده است.
دستگاههای اطلاعاتی جمهوری اسلامی مثل هریک از نهادهای نابه کار جمهوری اسلامی ناکار آمدند و همواره کوشیدهاند بی لیاقتی خود را با انتقام از بی گناهان پنهان کنند. کار ورشکستگی این دستگاهها به جائی رسیده که در بحبوحه ادعاهای تبلیغاتی بی پایه حکومت، موساد در تهران اسناد هستهای جمهوری اسلامی را از پایگاههای حفاظت شده نظامی میرباید، دانشمندان هستهای را ترور میکند در دستگاههای اطلاعاتی رژیم، حتی در بخش مربوط به اسرائیل آن نفوذ میکند و اخیرا مرد شماره دو القاعده را در تهران شناسائی کرده و به قتل رسانده است. و حالا دستگاههای اطلاعاتی میخواهند جواب این همه خفت و خواری خود را با انتقام گرفتن از احمد رضا جلالی و یا از شهروندان بهائی که اخیرا به منازل آنان یورش بردهاند، بگیرند. آیا این اوج ورشکستگی این دستگاهها نیست؟
به این هم اشاره کنم که اخیرا جمهوری اسلامی توانسته پژوهشگر استرالیائی خانم گیلبرت را با سه تروریست ایرانی که در تایلند زندانی بودند و هشت سال پیش قصد انفجار سفارت اسرائیل در این کشور داشتند، و پیش از ارتکاب به جنایت دستگیر شدند معاوضه کند. و حالا جمهوری اسلامی احتمالا میخواهد احمدرضا جلالیِ به گروگان گرفته شده را با یکی از تروریستهای خود در بلژیک (اسدالله اسدی) که محاکمه وی در این کشور آغاز شده، معاوضه کند.
*پینوشت:
محمد جواد اکبرین در اینستاگرامش پیشینه چنین رفتارهایی را در جمهوری اسلامی یادآوری و چه خوب حق مطلب را ادا کرده است: «در سال ۱۳۹۱ مازیار ابراهیمی را نیز به همین اتهام بازداشت کردند و اعترافات او حتی از تلویزیون هم پخش شد، اما بعد از سالها در دعوای میان سرویسهای اطلاعاتی آزادش کردند، بماند که فقط ایرانی بود و ارزش مبادله نداشت. نمیشد در دعوا با اروپاییها خرجش کرد. مدتی بعد از آزادی توانست از کشور خارج شود و پس از سالها زبان باز کند و شرح دهد که چگونه «دست و پایش زیر شکنجه شکست و صدها ضربه کابل را تحمل کرد و شانزده ماه بدون ملاقات و حتی یک تلفن به خانواده در سلول انفرادی نگهداری شد تا سرانجام حاضر به اعتراف تلویزیونی و پذیرش ترور شد». سالها پیش از مازیار ابراهیمی، ویدئویی از شکنجهی همسر سعید امامی پخش شد که از او میخواستند اعتراف کند به اسراییل رفته تا حرف خامنهای درست در بیاید که در نمازجمعه گفته بود قتلهای زنجیرهای کار عوامل خارجی بود. او مدام میگفت «من اسرائیل نرفتم» و بازجو پاسخ میداد «خب اگر ما یک کاری کردیم که رفته باشی چی؟»! وقتی ویدئوی شکنجه به دست آیتالله منتظری و برخی مراجع رسید “مجتبی لطفی” مسئول اطلاعرسانی دفتر ایشان را به اتهام «نشر اسرار نظام» به سه سال و ۱۰ ماه زندان محکوم کردند. لطفی در این باره مینویسد: «برای اولین بار که این فیلم را به همراه آقای سعید منتظری دیدم، تا یک هفته مریض شدم از این همه نامردمی و پستی! پس از آن، ۵ نسخه از آن را به برخی از مراجع قم رساندم. اما دریغ از یک آه!… در زندان قم، شبها که دراز میکشیدم، میگفتم خدایا خودت میدانی که هدف و انگیزه از پخش نوار چه بود؟ من از سر صدق و دلسوزی فاش کردم تا دیگر تکرار نشود».