در زمان ریاست جمهوری محمد داود اولین رئیس جمهور افغانستان پس از سقوط نظام سلطنتی در بین سالهای ۱۳۵۲تا اوایل سال ۱۳۵۷ شاهد مهاجرت افغانها جویای کار به ایران بودیم در آن زمان بدون آنکه تفاهم نامه رسمی بین دولتهای ایران و افغانستان منعقد گردد افراد جویای کار بطور موقت و زمان بندی شده بدون ممانعت جدی به کشور ایران وارد و خارج میشدند.
در اردیبهشت سال ۱۳۵۷ توسط چپگراهای متمایل به نظام سوسیالیستی شوروی در افغانستان کودتایی به وقوع پیوست که پیامد آن چیزی جز اختناق، جنگ داخلی و کشتار ، تنگ شدن عرصه بر مخالفین و غیر خودی دانستن آنان نبود و زمینه ساز مهاجرت بخشی از مردم افغان به کشورهای دیگر منجمله ایران و پاکستان شد، این مهاجرت بعد از تجاوز ارتس سرخ شدت گرفت و تا به امروز ادامه دارد.
چند ماه بعد از کودتای اردیبهشت ۱۳۵۷ در افغانستان در ۲۲ بهمن۱۳۵۷ در ایران نیز انقلابی با شعار نه شرقی، نه غربی و با شعار و موضع گیریهای ضد امپریالیستی به وقوع پیوست. در آغاز انتظار میرفت که نوعی همکاری و تعامل، بین حکومت ایران و نظام روی کار آمده در افغانستان که آن نیز با شعار ضد امپریالیستی و عدالت و مساوات بود شاهد باشیم . ولی با بدست گرفتن قدرت توسط روحانیون و ایجاد یک نظام ایدئولوژیکی اسلامی این انتظار به وقوع نپیوست و در زمان جنگهای داخلی میان نیروهای جهادی و متعاقب آن به قدرت رسیدن طالبان این روند ادامه یافت
در این مدت در افغانستان شاهد تجاوز قوای شوروی و جنگهای داخلی و حضور طالبان و افزایش اختناق، کشتار بیرحمانه بودیم و حکومت جمهوری اسلامی ایران نیز که رویای صدور انقلاب را در سر داشت وارد جنگی نا خواسته و تحمیلی با همسایه غربی خود کشور عراق گردید.
حکومت جمهوری اسلامی در این زمان از مهاجرت افغانها ممانعتی بعمل نیاورد چرا که آنان از یکسو میتوانستند جبران نیروی کار را در ایران که جوانانش مشغول جنگ بودند بنماید و از سوی دیگر با تعلیم و آموزش آنها به رویای صدور انقلاب حداقل در کشور افغانستان تحقق بخشند. این رویکرد حکومت اسلامی ایران سبب گردید تا جمعیت زیادی از مهاجرین را که عمدتا شیعه مذهب بودند از مناطق مرکزی، شمالی و غربی افغانستان به سوی ایران سرازیر کند.
نحوه مهاجرت افغانها به کشور ایران در تمامی این سالها به دوصورت بوده است: یک گروه غیر قانونی و گروه دیگر قانونی که بسیار کمتر از گروه اول بوده اند به مرزهای کشور داخل شدهاند.
در طی مدت حضور مهاجران افغان (چه قانونی و چه غیرقانونی) در ایران بویژه پس از پایان یافتن جنگ ایران و عراق ، شاهد ناملایمتیها و برخوردهای نامناسب و محروم بودن آنها از حقوقی چون تحصیل و حق تابعیت و.. بودیم ، به مهاجران افغان به عنوان انسان درجه دوم نگریسته شد و دولت و بخشی از جامعه، نتوانست این واقعیت را بپذیرد که مهاجرین افغان پس از سالها حضورشان در ایران دیگر جزیی از واقعیت اجتماعی جامعه ایران شدهاند و براساس نظریه اجتماعی انطباق، ارتباط زیاد آنها با جامعه مقصد (ایران) رفتار و فرهنگ آنها شبیه این جامعه شده است و نسلهای بعدی مهاجران که در ایران بدنیا آمده اند تفاوتی رفتاری و فرهنگی زیادی با هم نسلیهای ایرانی خود ندارند.
در تمامی این سالها مهاجرین افغان اتباع بیگانه نامیده شدند و از سوی حکومت جمهوری اسلامی قوانین سختی را در خصوص آنان اعمال گردید و آنان مورد غضب و برخورد ناشایست حکومت ایران و بخشی از جامعه ایرانی قرار گرفتند. علل چنین برخوردهایی که در برخی موارد در راستای نقض حقوق بشر بوده است را میتوان ناشی از فقر اقتصادی، جهل فرهنگی و نگاه صرف امنیتی خشن و ضعف حقوقی دانست.
از یکطرف دولتهای جمهوری اسلامی ( بطور نسبی، کم و بیش) با پیش گرفتن سیاستهای غیر اخلاقی و اعمال تأثیرات روانی بر افکار عمومی جامعه به بد معرفی نمودن جامعه مهاجر افغان، به نهادینه کردن افغانی ستیزی در جامعه پرداخت و در عمل هم با محدود کردن دسترسی بچههای افغان به آموزش و نهادهای تحصیلی و وضع سایر قوانین تبعیض آمیز زمینه به حاشیه رانده شدن آنان را در جامعه ایران مهیا ساخت و با بزرگنمایی ناهنجاری تعداد کمی از مهاجرین، نسبت به پایین آوردن وجهه آنان در نزد افکار عمومی ایران اقدام نمود. و از طرف دیگر وجود فرهنگ “خود و دیگری“ در میان ایرانیان و فرهنگ “تفوق طلبی و حقیر پنداشتن انسانهای ضعیف در متن جامعه،“ ، افغانی ستیزی بطور بی رویه در ایران تشدید شد، از منظر جامعه شناسی جامعه ایرانی آنچه که دوست دارد شبیهاش شود «دگری مثبت» و از آنچه را که جامعه از آن گریز دارد و میخواهد بگوید من آن نیستم «دگری منفی» میداند. زمانی که ما میخواهیم به خودمان هویت دهیم یک لبه مثبت برای این هویت انتخاب میکنیم که مثلا مشخصات یک آدم شبهغربی و باکلاس را دارد و لبه منفی این هویت میشود فردی بدون فرهنگ. ما تنها به کسانی که در موضع پایینتر از ما قرار دارند، ستم میکنیم و نسبت به بالاتر از خودمان کرنش مینماید، این چه در بُعد داخلی و چه در بعد خارجی محسوس است. وجود این فرهنگ در میان ایرانیان پررنگ بوده است و این فرهنگ در برخوردمان با مهاجرین افغان نمود عینی داشته است.
فقر فرهنگی را میتوان در زمینه اقتصادی نیز مشاهده کرد، جهل فرهنگی مانع از دیدن حقایق شد و ایرانیها احساس کردند مهاجرین افغان از منابع آنان استفاده مینمایند و علل بیکاری و… به جهت حضور افغانها در ایران است، این در حالیاست که افغانها پایینترین ردههای شغلی و کمترین منابع را در اختیار داشتند، حتی در همان آغاز حضورشان، اسناد نشان میدهد که ما در برخی مواقع، فضای مدرسهها را نیز از کودکان افغانی دریغ میکردیم. بر اساس نظر دورکیم جامعه شناس فرانسوی وقتی جامعه احساس ضعف نمود، به دنبال کسی گشت تا مسئولیت همه ناکامیهایش را به گردن او بیندازد و در این بین دیواری کوتاه تر از دیوار مهاجرین افغان یافت نشد.
چند دهه ای است که ما شاهد نیروهای جنگسالار و هراسافکن در سراسر جهان هستیم و کشور افغانستان به عنوان یکی از مهمترین پایگاههای جنگسالاران و هراسافکنان هر روز شاهد نا آرامیهایی میباشد.
نبود امنیت و آرامش در این کشور مسئله امنیتی و سیاسی مهمی برای کشورهای دیگر بویژه همسایه غربی آن ایران بوجود آورده که خود یکی از عوامل فشار بر مهاجرین افغان در ترک ایران و جلوگیری از ورود آنان به ایران است، همچنین ضعف قانونی و حقوقی و نوع نگرش کار بدستان جمهوری اسلامی در برخورد غیر اخلاقی و غیر انسانی با مهاجرین نیز تاثیر مهمی در این فشار داشته است. بر طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران، تابعیت تنها از پدر به فرزند منتقل میشود و بنابراین فرد به صرف تولد در ایران دارای تابعیت ایرانی نمی شود. فرزندان مهاجر که در ایران متولد شدهاند و فاقد تابعیت ایرانی هستند ، دو دسته می باشند: ( الف) کسانی که پدر و مادر افغان دارند (ب) کسانی که مادرشان ایرانی است و پدرشان تابعیت افغانستان را دارد. هر دو گروه این افراد برای حضور در ایران و استفاده کامل از خدماتی که در این کشور به اتباع عرضه می شود، دچار مشکل هستند. بسیاری از این افراد در ایران بزرگ شدهاند و هم اکنون نیز در بازار کار ایران مشغول به کار هستند اما موضع دولت این است که این افراد را خارجی و بیگانه محسوب کرده و جزو اتباع خود محسوب نکند. به این ترتیب این افراد یا باید دارای کارت اقامت باشند یا به کشور خود بازگردند. این در حالی است که در بسیاری از کشورهای دنیا به ویژه در کشورهای توسعه یافته، فرد پس از به دنیا آمدن در یک کشور، دارای تابعیت آن کشور شده یا با دادن تقاضا و سیر مراحل قانونی میتواند تابعیت را به دست آورد.
با توجه به نوشتههای پیش گفت و کاستی های موجود در برخورد با مهاجرین نیاز است که دولت و جامعه ایران چه در حوزه امنیتی، سیاسی و حقوقی و چه در حوزهها اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی بازنگری داشته باشند. به زعم نگارنده بایستی به مهاجران افغان جدا از سایر دیگر ملتهای ساکن ایران نگریسته شود چه جامعه ایرانی و چه کار بدستان جمهوری اسلامی باید بین هویت فرهنگی و هویت ملی تفاوت بگذارد، به این معنا که ما اگر بر تبار و فرهنگ ایرانی تاکید داریم، افغانها این تبار و فرهنگ را دارند، چون در گذشته نه چندان دور ایران و افغانستان یک سرزمین واحد بود و اجداد مهاجرین افغان پیش از جدا شدن و تجزیه، ایرانی بودهاند و اکنون مهاجرین در حوزه ایران فرهنگی قرار دارند.
در حوزه سیاسی و امنیتی نیز، میتوان با اتخاذ تدابیر لازم احتمال بوجود آمدن مسایل امنیتی را به حداقل رساند و با اصلاح قوانین تابعیت در خصوص مهاجران افغانی که صلاحیت تابعیت ایران را دارند حق تابعیت به انها پیشکش گردد و از نیروی انسانی آنان در توسعه و پیشرفت اقتصادی بهره گرفته و چون دیگر ایرانیان سهیم شوند.