اختلالی که پاندمیک ویروس کورونا در زندگی انسانهای قرن بیست و یکم پدید آورده است، نگاهها را متوجه عواقب اقتصادی و سیاسی اینگونه بلاهای طبیعی کرده است.
این که موجودی که با میکروسکوپ هم قابلدیدن نیست بتواند چنین کشتاری به راه بیندازد و چرخ زندگی روزمره بشر را فلج کند، موجب گردید که نگارنده این سطور به بازخوانی بخشی از تاریخ ایران در قرنهای ۶ و ۷ میلادی بپردازند.
این دورانی است که تغییر و تحولات مهم سیاسی در خاورمیانه و شمال آفریقا روی میدهد و صحنۀ سیاسی را زیروزبر میکند. دورانی که پاندمیک طاعون به مدت دو قرن به صورت متناوب در این مناطق حضور داشته است، و فروپاشی شاهنشاهی ساسانیان، تضعیف بیش از اندازۀ امپراتوری روم شرقی(بیزانس)، و برآمد سلطۀ اعراب در شمال آفریقا و خاورمیانه در این دوران به وقوع پیوسته است.
دربارۀ شیوع و گسترش طاعون در امپراتوری روم شرقی و رم در سی سال گذشته پژوهشهای گستردهای مبتنی بر اسناد و مدارک بسیار صورت گرفته است که به آنها خواهیم پرداخت. اما در مورد قلمرو ساسانی با وجود اشارههایی که به آن شده است، تحقیقی جامع دربارۀ تأثیر شیوع طاعون بر صحنۀ سیاسی موجود نیست. هدف این نوشته طرح فرضیهای برای پژوهشگرانی است که آمادگی دارند به فروپاشی شاهنشاهی ساسانی از زاویهای دیگر بنگرند.
پیش از بررسی دقیق این آثار، شناخت ویژگیهای زیستشناختی (بیولوژیک) و همهگیرشناختی (اپیدمیولوژیک) طاعون، ما را با قدرت تخریبی این باکتری آشنا میکند.
طاعون بوبونیک یا ژوستینین یا طاعون خیارکی نام علمی کشندهترین باکتری شناخته شده است. دلیل این نامگذاری شیوع آن در امپراتوری بیزانس در زمان ژوستینین بود و صفت بوبونیک ریشه در لغت یونانی Booboon دارد که به معنی غدد لنفاوی است. زیرا یکی از عوارض این طاعون ورم این غدد است. به همین دلیل در ایران به آن طاعون خیارکی میگویند.
باکتری عامل این بیماری در حیواناتی نظیر موش خرمای کوهی یا مارموت (Marmot) لانه میکند که آن را Enzootic Phase میگویند. از طریق حشرۀ کک به موشهای سیاه (Rattus rattus) منتقل می شود و به دورۀ تکثیر (ٍEpizootic Phase) میرسد. سپس دوباره از راه کک به انسان منتقل و باعث آغاز مرحلۀ همهگیری یا پاندمیک میشود. در این مرحله مجدداً هم از مسیر انسان به انسان و هم از راه گزیدگی کک، انسانهای دیگر را مبتلا میکند.
تحقیقات ژنتیک نشان داده است که این طاعون از چین به خاورمیانه آورده شده است. (شیوع این بیماری را هم اکنون در مغولستان داخلی گزارش کردهاند.)
برای چنین انتقالی دو راه میتواند در نظر گرفته شود. نخست جادۀ ابریشم که چین را از راه ایران به امپراتوری روم متصل میکرد. و دیگری راه دریایی اقیانوس هند که از طریق دریای سرخ به شمال افریقا و سپس به منطقۀ خاورمیانه میرسید. با توجه به این که موشهای سیاه را موشهای کشتی نیز مینامیدند، پژوهشگران راه دریایی را مسیر محتملتری برای انتقال این بیماری به خاورمیانه و سپس به امپراتوری روم میدانند. اما مسیر جادۀ ابریشم را نیز نباید نادیده گرفت. زیرا این نوع موش در مخزنهای مواد غذایی نیز زندگی میکرده است.
به هر رو تحقیقات گستردهای در مورد وضعیت طاعون در امپراتوری روم شرقی و روم صورت گرفته است. جمعبندی جالبی از مجموعۀ این پژوهشها را میتوان در کتاب کایل هارپر (Kyle Harper) با عنوان اصلی سرنوشت رم (The Fate of Rome) و زیر عنوان: نقش آبوهوا و بیماری در سقوط یک امپراتوری یافت(۱). این کتاب مملو از اطلاعات جالب در مورد گسترش این پاندمیک است. نکتۀ مهم مورد بحث این است که قبض و بسط این بیماری که نزدیک به دو قرن در این مناطق وجود داشته، عمیقاً به رابطۀ اکوسیستم موشها و حشرات ربط داشته است. سردی ناگهانی هوا در این دوران شرایط مناسبی برای حشرات فراهم میآورد تا این باکتری را درون خود نگهدارند و به انسان منتقل کنند. به همین لحاظ تأثیر طاعون بدون بررسی تاریخ آبوهوا در این دوران میسر نیست. سقوط امپراتوری روم به همان اندازه که با طاعون ربط داشته با شرایط آبوهوای این دوران، که به عصر یخبندان کوچک دوران عتیق متاخر (late antiquity)شهرت یافته، درهم آمیخته است.
برای داشتن تصویری از تأثیر این طاعون بر امپراتوری بیزانس کافی است بدانیم که طی پنجاه سال و در جریان موجهای متناوب این همهگیری، جمعیت این مناطق از ۳۰ میلیون به حدود ۱۵ میلیون نفر کاهش یافت. برای مثال در قسطنطنیه از سال ۵۴۲ تا ۷۴۵ میلادی که پایان شیوع این طاعون بوده است، هشت نوبت همهگیری بزرگ وجود داشته است. کتاب هارپر تصویر بسیار روشنی از نقش طاعون در سقوط امپراتوری روم به دست میدهد.(۱)
طاعون در ایران ساسانی
اگر طاعون توانست امپراتوری قدرتمند روم شرقی را از پا درآورد، چگونه در نوشتههای تاریخی ما اثر چندانی از آن دیده نمیشود؟ چگونه در سال ۶۲۸ میلادی قباد دوم پادشاه ایران از طاعون میمیرد ولی این واقعه به گونهای در تاریخ رسمی، چه در حکومت گذشته و چه در حکومت کنونی، آورده میشود که گویی از سکته قلبی درگذشته است؟ این عدم توجه به همهگیری طاعون تا آنجا پیش میرود که متخصصان سقوط شاهنشاهی ساسانی حتی از آوردن نام آن در فهرست لغات (Glossary) هم دریغ میکنند.
نمونهای از آنها کتاب مرجع سقوط و شکست امپراتوری ساسانیان Decline and Fall of The Sasanian Empire نوشتۀ دکتر پروانه پورشریعتی است که به زبان انگلیسی و در بیش از ۵۰۰ صفحه نوشته شده اما در مورد مرگ شیرویه -قباد دوم- در سال ۶۲۸ اشارهای به طاعون ندارد(۲).
کتاب دیگری از متخصصان ساسانی ایران در زمان ساسانیان؛ طلوع و غروب یک امپراتوری (Sasanian Persia; The Rise and Fall of an Empire) تآلیف دکتر تورج دریایی است که در آن مرگ قباد را ناشی از قتلهای درباری میداند و سال آن را ۶۳۰ اعلام میکند که با سال ۶۲۸ که همۀ بر سر آن توافق دارند هم متفاوت است. در این کتاب نیز سخنی از طاعون نیست.(۳)
البته مهمترین دلیل این بیتوجهی همانا منابعی است که مورد استفاده قرار گرفته است. این منابع به طور عمده منابع عربی به ویژه تاریخ طبری است که به تفصیل فروپاشی ساسانیان را محصول انحطاط آن دستگاه معرفی کرده است. قصۀ رسمی این است که دستگاه شاهنشاهی ساسانیان آن قدر در فساد غوطهور بود که مردمِ جانبهلب آمده با آغوش باز از آزادکنندگان عرب که پیامآور دین جدید بودند استقبال کردند. این روایت رسمی در رژیم گذشته نیز در کتابهای درسی تاریخ تدریس میشد.
حال با سرنوشتی که در مورد امپراطوری روم میدانیم میتوان این فرضیه را طرح کنیم که اگر طاعون در ایران ساسانی نیز شیوع یافته باشد آیا همان تآثیر مخرب بر سرنوشت ایران نداشته است؟ آیا میتوان مدارک و مستنداتی یافت که شیوع این بیماری را در ایرانشهر تأیید کند؟ که اگر چنین باشد ابعاد لطمههایی که این بیماری هولناک به شاهنشاهی ساسانی زد و شکست آن در برابر اعراب مهمترین آنهاست، قابل اعتنا میشود. با شگفتی این مآخذ موجودند.
پرفسور آرتور کریستنسن، ایران در دوران ساسانیان. ترجمۀ رشید یاسمی، ص. ۳۵۶. چنین مینویسد(۴):
«کواد(قباد) دوم شیرویه پس از شش ماه پادشاهی وفات یافت. بعضی گویند او را زهر دادند و بعضی مرگ او را به طاعونی نسبت میدهند که به ایران سرایت کرد و گروهی عظیم از مردمان را به هلاکت رساند.»
مآخذ این جمله در زیرنویس چنین آمده است: «به نوشتۀ تئوفانس، شیرویه را شیرین مسموم ساخت. به گفتۀ اوتیکیوس و ابن قتیبه وی از طاعون مرد. فردوسی و ثعالبی راجع به خودکشی شیرین و مسموم کردن شیرویه روایتی افسانهآمیز نقل کردهاند.»
مأخذ دوم را از میان ایرانشناسان روسی برگزیدیم. میدانیم که پژوهشگران روسی اعتنای بسیاری به تاریخ ایرانزمین داشتهاند و به خاطر دسترسی به منابع غیرعربی در شناخت تاریخ دوران ساسانی بسیار کوشا بودهاند.
کتاب ایران در آستانۀ سقوط ساسانیان اثر آ. ای. کولسنیکف، با ویراستاری ن. و. پیگولفسکایا و ترجمۀ محمد رفیق یحیایی مأخذ معتبری برای چگونگی سقوط ساسانیان است.(۵)
در صفحۀ ۱۶۲ این کتاب چنین میخوانیم: «در دوران شاهنشاهی شیرویه مردم ایران به بلایی دیگر گرفتار شدند. در شهرستانهای بینالنهرین بیماری طاعون شیوع یافت و هزاران تن از اهالی را کشت. در برخی از مناطق شمار قربانیان به یک سوم و حتی به نیمی از مردم رسید.»
این کتاب دو مأخذ برای این واقعه ذکر میکند: جلد دوم کتاب مسعودی ص۲۳۳ که متاسفانه در نسخه فارسی آن نیست و شاید در نسخه دیگری باشد که هنوز نیافتهایم. منبع دوم فارسنامه ابن بلخی که چنین نوشته است: «[شیرویه بن پرویز] بیمار شد و شومی آن ناپاکی او را دریافت و علت طاعون پدید آمد و بیشترین بزرگان و لشکر فرس بدان هلاک شدند و شیرویه هم بدان علت بمرد.»(۶)
تقریبا همه پژوهشگرانی که منابع غیر عربی رسمی (همچون تاریخ طبری) را برای بررسی این دوران استفاده کردهاند هم نظرند که پیش از جنگ قادسیه طاعون در ایران زمین بهشدت شیوع داشته است. اما این پرسشها باقی میمانند: نخست آن که- آیا این طاعون همان طاعونی است که امپراتوری روم را از پا درآورد؟ و دوم- آیا آماری از قربانیان این طاعون دستکم در شهر تیسفون میتوان یافت؟ و سرانجام آن که- اگر این طاعون همان طاعونی باشد که جمعیت روم شرقی را در ۵۰ سال به نصف رساند، خسارت جانی و مالی آن در شاهنشاهی ساسانی چه میزان بوده است؟
جستوجو در بانک دادههای کتابخانۀ ملی پزشکی (National Library of Medicine: N. L. M.) که بزرگترین آرشیو تحقیقات پزشکی دنیا و جزو مؤسسۀ ملی بهداشت آمریکا (National Institutes of Health: N. I. H.) است، میتواند به تأیید و یا تکذیب این فرضیه کمک کند. اسناد چندی در این زمینه موجود است که مهمترین آن با عنوان «طاعون در ایران، تاریخ و وضعیت فصلی» در نشریه بسیار معتبر اپیدمیشناسی و سلامت ((Epidemiology and Health به تاریخ ۲۴ ژوئیه – ۶ مارس به قلم عبدالرزاق هاشمی شهرکی، الیزابت کارنیل، و احسان مصطفوی به چاپ رسیده است(۷). دو نویسندۀ ایرانی آن عضو مرکز اپیدمیشناسی انستیتو پاستور ایران هستند و نفر دوم، خانم کارنیل، برجستهترین پژوهشگر طاعون در انستیتو پاستور فرانسه است. این مقاله پژوهش بسیار دقیقی در مورد طاعون در دورانهای مختلف در ایران است، از جمله نشان میدهد که تحقیقات ژنتیک بازماندۀ موشها در غرب ایران علائم وجود طاعون خیارکی را به اثبات میرساند. در این مقاله در مورد طاعون ژوستینین در قرنهای ۶ و ۷ میلادی یک پاراگراف وجود دارد که ترجمۀ آن چنین است(۷):
«در سال ۵۴۳ میلادی طاعون از ایتالیا و سوریه و فلسطین و عراق به سرزمینی که امروز به نام ایران شناخته میشود رسید و سپاه امپراتوری پارس و مردم آن را مبتلا کرد. در سال ۵۴۴ طاعون در میان دو ارتش متعلق به امپراتوریهای روم و پارس که در حال جنگ بودند، شیوع یافت. گزارشهایی از شیوع گستردۀ طاعون در سال ۶۲۷ میلادی در تیسفون پایتخت ساسانی – در نزدیکی عراق کنونی – وجود دارد که از مرگ بیش از صدهزار نفر حکایت میکند. مرگ شیرویه پادشاه پارس از بیماری طاعون نیز اندکی پس از آن روی داده است. کمی بعد، در سالهای بین ۶۳۴ تا ۶۴۲ همهگیری دیگری در سرزمینهای تحت حکومت یزدگرد، شاهشاه ساسانی، وقوع یافت. طاعون یزدگردی (تأکید از ماست) نامی دیگر برای طاعونی است که در سوریه و فلسطین با نام طاعون عمواس شناخته است. این طاعون در سالهای ۶۳۸ و ۶۳۹ میلادی جان ۲۵ هزار نفر را گرفت. طاعون عمواس یا طاعون خیارکی یکی از همهگیریهای پرشماری است که پس از همهگیری بزرگ طاعون ژوستینین در قرن ششم، در قرنهای ششم و هفتم و هشتم میلادی بروز کرد. در سالهای ۶۸۸ تا ۶۸۹ طاعون مهلکی بصره را درنوردید و بین ۷۰ تا ۷۳ هزار نفر را کشت. امپراتوری پارس از همهگیریهای طاعون خسارتها و تلفات زیادی چه نظامی و چه غیرنظامی متحمل شد. تضعیف قدرت نظامی این امپراتوری، که بر اثر این طاعونهای متعدد ایجاد شد، از جمله عوامل ناتوانی پارس در مقابله با اعراب و جلوگیری از تسلط آنان بر این سرزمین به شمار میآید…»
تا آنجا که میدانیم هیچ مدرک و سندی از بروز طاعون و تاثیر آن بر سرزمین پارس در سالهای بین ۶۸۹ تا ۱۲۷۰ میلادی در دست نیست. با این حال به نظر میرسد که طاعون همچنان در سراسر سرزمین پارس شیوع داشته و از سال ۶۸۹ تا میانۀ قرن سیزدهم میلادی در این کشور همهگیر بوده است. علی ابن العباس المجوسی (۹۳۳ -۱۰۰۰م.) در کتاب طبی خود با عنوان الملکی از طاعون گفته است. ابوسهل عیسی بن یحیی المسیحی الجورجانی (۹۶۰-۱۰۰۰م.) رسالهای دربارۀ طاعون دارد، و جالب آن که در کتاب پزشکی قانون ابن سینا (۹۸۰-۱۰۳۷م.) نشانههای بالینی طاعون خیارکی آمده است و اسماعیل جورجانی (۱۰۴۲-۱۱۳۷م.) به تورم غدد لنفاوی (inguinal lymphadenopathy) به عنوان نشانۀ طاعون بوبونیک یا خیارکی اشاره کرده است.» (۷)
فرضیهای در باب قادسیه
منبع اصلی تاریخی که در مورد جنگ قادسیه وجود دارد تاریخ طبری است. میدانیم که این تاریخ ۱۵۰ سال پس از برامد اسلام نگاشته شده است. و شرح مبسوطی از جنگ قادسیه دارد. طبری مینویسد که سپاه عرب هم از نظر تعداد و هم از نظر تجهیزات به شدت در مقابل سپاه ایران در وضعیت بدتری قرار داشتند. تا جایی که رستم فرخزاد سپهدار ایرانی آنها را به مسخره میگیرد. اما چند روز پیش از آغاز جنگ، ناگهان نظر رستم فرخزاد تغییر میکند. عبدالحسین زرین کوب که شرح مفصلی در باره قادسیه میدهد، این ترس را چنین گزارش میدهد(۸):
«افسانههای عامیانهای که از طریق خداینامهها در شاهنامه انعکاس یافته است حکایت میکند که رستم از اوضاع ستارهها سقوط و زوال ملک فرس را از پیش دیده بود، و لیکن اگر در این نکته که رستم از راه اسطرلاب و نجوم زوال ملک فرس را پیشبینی کرده باشد بتوان تردید کرد، لامحاله قرائنی هست که نشان میدهد رستم و دیگر سرداران و پهلوانان امیدی به پیروزی نداشتهاند.»
اما اگر سرداران ایرانی دچار هراس از جنگ شده بودند، چرا آغازگر حمله شدند؟ چه شتابی در کار بوده است؟ اینجا فرضیهای را میتوان مطرح کرد. میدانیم که طاعون خیارکی در صورت شیوع در مراکز پر جمعیت به سرعت انتقال مییابد. پادگانهای نظامی بهترین شرایط را برای پخش این بیماری فراهم میکنند. این بیماری در عرض ۲۴ ساعت تا ۳ روز انسان را از پای در میآورد. به این لحاظ میتوان تصور کرد که قتل عامی در شرف تکوین بوده است که سپاه ساسانی را به کلی نابود کند. لاجرم چارهای جز حمله باقی نمیگذاشته است. در ضمن باید توجه داشت که در آن زمان علت بروز این بیماریها منشایی آسمانی شناخته میشد و رجوع رستم فرخزاد به رمل و اسطرلاب از این منظر معنی پیدا میکند. همان برخوردی که برای مثال فرعونهای مصر به شیوع بیماریها در مصر قدیم میکردند. اگر به ده بلای زمان فرعون در مصر که در تورات سفر خروج آمده است نگاه کنیم، بلای ششم شبیه طاعون خیارکی است.
شکستهای پی در پی ایرانیان (هم چون روم شرقی) طی چند ساله پس از قادسیه هم از همین منظر قابلفهم میشود. زیرا میدانیم که عربها به دستور عمر خلیفه دوم از زندگی در شهرهای اشغال شده پرهیز میکردند و شهرهای جدید میساختند. چرا عمر خلیفه دوم عربها را از رفتن به ایران منع میکرده است و فقط افرادی را برای گرفتن مالیات میفرستاده است؟ ساختن شهر هایی همچون کوفه در کنار تیسفون، پایتخت ساسانی، و شیراز در کنار استخر پایتخت دوم ساسانی و عدم ورود به این شهرها از چه ناشی میشده است؟ قدر مسلّم این است که عربها از غارت این شهرها دریغ نمیکردند. مواردی نیز بوده است به هنگام ورود عرب ها شهرها کاملا خالی از سکنه شده باشد.(۸) که در کتاب دو قرن سکوت در باره آن چنین آمده است (۸):
«در حقیقت، وقتی بعد به مدائن درآمد، مدافعان، آن را فروگذاشته و رفته بودند.»
فرصتی برای پژوهش
از ورای پژوهشها و بررسی اسناد مسلم است که طاعون خیارکی در هنگام فروپاشی دولت ساسانی در منطقه خاور میانه و ایران در حال کشتار بوده است. اما دامنه تاثیر آن بر تغییر و تحولات اجتماعی و سیاسی ناشناخته مانده است. مسلما از زاویه تاریخدانان ایرانی این نکته کاملا نادیده گرفته شده است. در حالی که، همانطور که در نوشتههای علمی پژوهشگران انستیتو پاستور نشان دادیم، به عنوان امری طبیعی شکست ساسانیان از عربها را به طاعون نسبت میدهند، زیرا درک روشنی از صدمات و قدرت تخریبی این بیماری دارند. شاید جدایی علم تاریخ از علوم پزشکی مسبب این وضعیت شده باشد.
جالب است بدانیم زمانی که این دو علم به یکدیگر میرسند بررسی تاریخی بسیار جالبی هم صورت میگیرد. نمونه برجسته آن پژوهشهای پروفسور امیر افخمی استاد دانشگاه جرج تاون است که هم همهگیرشناس برجسته است، در ضمن دست در کار تاریخ نیز دارد. پروفسور افخمی در کتاب خود زیر عنوان “یک واگیری مدرن: امپریالیسم و بهداشت عمومی در عصر وبا در ایران”(۹)، اثر شیوع وبا در دوران قاجار را در برامد انقلاب مشروطیت نشان میدهد. همو ست که چالشهای علمی روشنی نیز در مقابل نگارنده این سطور گذاشت که از وی سپاسگزارم. از جمله تحقیق در باره وضعیت آب و هوا در ایرانشهر ساسانی و همچنین جستجوی چرایی مبتلا نشدن عربها. در این مورد میتوان گمانه زد که گرمای صحرای عربستان و زندگی چادر نشینی با تراکم کم عواملی برای مصون ماندن عربها بوده است. همانطور که استپنشینان سیبری نیز به خاطر نوع زندگی چادر نشینی در معرض هجوم این بیماری نبودهاند.
پاندمیک بیماریها و امامزادهها
در چند ده اخیر با کمک علم ژنتیک، هوا شناسی و زمین شناسی تحقیقات گستردهای در مورد قبض و بسط پندمیکها در حوزهٔ سیاست و فرهنگ صورت گرفته است. کتاب هارپر که پیش از این نام بردیم (۱) به صورت مبسوط به تاثیر طاعون در شکست نظامی و سیاسی امپراتوری روم میپردازد. اما تاثیر فرهنگی آن را نیز با اهمیت میبیند. این تاثیر قدرتگیری کلیسا و شیوع خرافات است که مهمترین آن لمس استخوانهای مردگان مقدس، همچون سن سباستین برای شفا است. در اینجا میتوان فرضیه دیگری نیز مطرح کرد. آیا گسترش بیحد و حصر امامزادهها ارتباطی با پندمیکهای موسمی که أواخر قرن ۱۹ در ایران به وقوع میپیوسته است دارد یا خیر؟
برای این منظور میتوان سناریو خیالی در نظر گرفت. اگر منشا ویروسی بیماری کورونا ناشناخته میبود و بشر در مقابل بلایی قرار گرفته بود که درمانی برایش نبود، و تنها توضیح بروز آن امری آسمانی پنداشته میشد. اربابان دین به مردم میگفتند که با لیس زدن ضریح یک امام یا امامزاده در صورتی که نیت پاک باشد نه دچار بیماری میشوند، و اگر هم دچار بشوند شفا پیدا میکنند. با آمار امروز اگر یک میلیون بیمار به ضریح متوسل شوند، نود و پنج در صد آنها شفا پیدا خواهند کرد و پنج در صد تلفات جانی خواهد بود، یعنی کسانی خواهند مرد که نیت دینیشان پاک نبوده و یا به اندازه کافی خمس یا ذکات ندادهاند. به این ترتیب امامزادهها میتوانند مرکز درمان و شفا بخشی بشوند. البته با نذر کافی. پس میتوان تصور کرد چنین بیزنس پر درآمدی با چنین درجهٔ بالای شفابخشی خودش موجب نوعی پندمیک امام زاده ای همان گونه که در ایران مشاهده شده است بشود.
در پایان لازم است یادآوری شود که نگارنده مورخ نیست. یه این لحاظ بدون راه نمایی های دکتر جواد طباطبایی در زمینه ماخذ های تاریخی به ویژه ماخذ های روسی این نوشته قابل عرضه نبود. هم چنان که ویراستاری خانم نازی عظیما که معادل فارسی این طاعون را نیز یافتند به غنای مقاله افزود. دکتر امیر افخمی هم با وقت گذاشتن راهنمایی های ارزنده ای کردند. از هر سه شان سپاسگزارم.
————————————-
پانوشت:
۱-Kyle Harper, The fate of Rome, climate, disease & the end of an empire. Princeton University Press, 2017.
۲-Parvaneh Pourshariati, Decline and Fall of The Sasanian Empire, I.B.Taurus and Co. Ltd, 2008.
۳-Touraj Daryaee, Sasanian Persia, the rise and fall of an empire,I.B.Taurus and Co. Ltd, 2009.
آرتور کریستنسن، ایران در دوران ساسانیان. ترجمۀ رشید یاسمی،انتشارات امیر کبیر.سال۱۳۶۷ ص. ۳۵۶.
۴-آ. ای. کولسنیکف، ایران در آستانۀ سقوط ساسانیان ، با ویراستاری ن. و. پیگولفسکایا و ترجمۀ محمد رفیق یحیایی. انتشارات کندوکاو، تهران-۱۳۸۹
۵-مسعودی جلد دوم ص۲۳۳
۶-ابن بلخی فارسنامه صفحه ۱۰۸، سطر ۱۲-۱۳
۷- Abdolrazagh Hashemi Shahraki, Elizabeth Carniel, and Ehsan Mostafavi, Plague in Iran: its history and current status, Epidemiology and Health, 2016.
۸- عبد الحسین زرین کوب، دو قرن سکوت، انتشارات امیرکبیر،۱۳۳۶.
۹- Amir A. Afkhami, A Modern Contagion: Imperialism and Public Health in Iran’s Age of Cholera, John’s Hopkins University Press, 2019
Iran Emrooz