شب گذشته اکبرهاشمی رفسنجانی مرد دو چهره جمهوری اسلامی، چشم از جهان فروبست. زمانی، محمد خاتمی رئیس جمهور سابق ایران در تجلیل از هاشمی گفته بود: «هاشمی شناسنامه جمهوری اسلامی ست». آن زمان اصلاح طلبان درون و بیرون حکومت، هاشمی را به باد انتقادهای خشماگین گرفته بودند و کارنامه سیاسی او را در ملا عام ورق می زدند. آن فضای موقت، این حمایت نیم بند ایجاب می کرد. این اما، همه حقیقت نمی توانست باشد. هاشمی نه فقط «شناسنامه»، که معمار اصلی نظام جمهوری اسلامی بود. نظامی که آیت الله خمینی از دوران حوزه و مکتب در مخلیه داشت و هاشمی به عنوان شاگرد تیز هوش او مشق شب را به دستور کار روز تبدیل می کرد. فتواهای «امام» به دست هاشمی اعلامیه می شد و سراسر مراکز مذهبی را از نیات خمینی باخبر می ساخت. مهارت، واقع بینی و شناخت لحظه ها، این دو شخصیت پراگماتیست را بیشتر به هم نزدیک می کرد.
خیرات این الفت دو جانبه، پشتیبانی بیدریغ «امام» را درپی داشت. مادام که خمینی زنده بود، هاشمی هر روز به اوج قدرت نزدیک تر می شد. سال های آخر حیات خمینی، اوج درخشش هاشمی در بالاترین رده حکومت را به ارمغان آورد و او را به یک رئیس جمهور بلامنازغ مبدل ساخت. پس از پایان دومین دور ریاست جمهوری، هاشمی از زبان نزدیک ترین حامیان اش، دست بردن در تغییر قانون اساسی را پی گرفت تا محدودیت های ادواری ریاست جمهوری را ملغی نماید. او پیش از آن نیز برای متمرکز کردن اختیارات در دست خویش، با مجاب کردن مجلس و شورای نگهبان، پست نخست وزیری (رئیس دولت) را از قانون اساسی حذف کرده بود.
تلاش دوم اما به سنگ نشست. رقیب سرسختی در سایه خود او پرورش پیدا کرده بود،: رهبر جایگرین خمینی! کسی که خود هاشمی در نشاندن اش بر این جایگاه، نقش کلیدی بر عهده داشت. با پایان یافتن دوره دوم ریاست جمهوری، هاشمی در سودای خیز دیگری در رسیدن به رأس قدرت، تنزل به یک مقام نمایشی را به جان خرید و پله پله از حلقه اصلی قدرت پائین افتاد. علی رغم تمامی تلاشی که هاشمی برای دستیابی مجدد به سکان قدرت، به خرج داد، اما هرگز نتوانست از صافی «رهبری» که خود ساخته و پرداخته بود، عبور نماید. چشم اسفندیار هاشمی در میانه این مصاف، چیزی جز کارنامه خاکستری او نمی توانست باشد. هاشمی در طی هشت سال ریاست جمهوری خویش، خشن ترین و سرکوبگرترین نوع دولت را به نمایش گذاشته و خود را به افراط از مردم دور ساخته بود. هاشمی با وجودی که هنوز یکی از پایه های قدرتمند نظام به شمار می رفت و علیرغم همه نفوذی که در سلسله مراتب روحانیت، دستگاه های دولتی و مراکز اقتصادی کشور داشت، در ضمیر مردم اما یک چهره منفی و غیر قابل اعتماد را مجسم می کرد.
چهره دوم هاشمی در همسوئی علنی با اصلاح طلبان و دفاع قاطعانه او از جنبش هشتاد وهشت به تصویر درآمد. روی کرد یکباره جامعه به او، از هاشمی شخصیتی با پایگاه مردمی ساخت.
موقعیت جدید، وزنه هاشمی در توازن قدرت را تغییر داد و به رقیب جدی «رهبر» تبدیل اش کرد. آن قدرتی را که او سکو به سکو، طی دو دهه از کف داده بود، طی دو روز توانست بازسازی کند. کاندیداتوری او در انتخابات ریاست جمهور گذشته، با حمایت وسیع جوانانی که دستیابی به مطالبات شان را در برآمد این چهره سیاسی جستجو می کردند، در حلقه اصلی قدرت چنان هراس افکند که «رهبر» مجبور شد در دفع او، روی شرمساری به جان بخرد و دستور به رد صلاحیت پایه گذار نظامی بدهد که تخت حکومت را پیش کش او کرده بود. این کنش عجولانه، هاشمی را نه ضعیف که قدرتمندتر کرد و به معضلی بزرگ در حلقه جانشینی رهبر تبدیل نمود. همه دغدغه قدرت از بعد از انتخاباتی که دست رد به سینه هاشمی زده بود، عمدتا بر شرایط «بعداز رهبر»، تمرکز داشت. هاشمی خود بارها به سناریوهای بعداز «رهبر» هشدار داده بود. آن سو، در بیت رهبری، ترس از پرتاب شدن هاشمی به بالاترین رده قدرت «بعداز رهبر» را، کسی نمی توانست پوشیده نگهدارد.
مرگ هاشمی به هر شکل که بوده باشد، آرامش را به بیت رهبری بازگردانده و دلهره را در جامعه دامن زده است. همه به فردای بعداز هاشمی می اندیشند. تمامی تحلیل گران سیاسی به تکاپو افتاده اند تا پاسخی برای مردم بجویند. واقعیت این است که نیروی اصلاحات، یکی از نیمه حامیان پرقدرت خود را از دست داد. همه می دانستند، بی پشتیبانی هاشمی، نه خاتمی «رهبر اصلاحات» و نه حسن روحانی، «دولت امید و اعتدال»، هیچ کدام به ریاست جمهوری نمی رسیدند. بدون هاشمی تنور اصلاحات، نه بدان سرعت داغ می شد و نه به این سرعت سر می گشت. این تناقض ریشه در تناقض دو چهرگی خود هاشمی داشت. یک دست این مرد سیاست، در جلو انداختن اصلاحات و دست دیگرش برای محدود کردن آن کار می کرد. پیش از آن یعنی در دوران ریاست جمهوری، شعار و عمل هاشمی رفسنجانی ، به اصلاحات اقتصادی با دهان بند سیاسی خلاصه می شد. شعاری که به خشن ترین و غیر انسانی ترین روش در دستگاه دولتی او به نمایش در می آمد. دستگاهای امنیتی تحت مدیریت او، در تحرکات شوم قتل های زنجیره ای، کشتار زندانیان سیاسی و ترور نویسندگان و شخصیت های سیاسی دگراندیش، نفس جامعه را بند اورده بودند، تا ارابه «سازندگی» او را به تحرک بیآورند.
به زیر افتادن از قدرت از یکسو و وسعت و تداوم جنبش اصلاحات از دیگر سو، به هاشمی این حقیقت را آموخت که خواست و اراده جامعه را هرگز نمی توان با زندان و تازیانه و دار به نابودی کشید. فقظ یک همنوائی ساده با این ملت کافی بود تا این کاه حمایت را به آن کوه ببخشند.
آینده تاریخ کشور ما هاشمی را نه فقط با چهره این دوران که در چهره امروزاش نیز، قضاوت خواهد کرد. دو چهرگی هاشمی و داوری مردم کشور مان برای حاکمانی که از هر سو روزنه های امید را بر زندگی مردم می بندند و تازیانه و زندان را بجای زندگی و جان می نشانند، باید درس بزرگی باشد.
جامعه مدنی ما ، جامعه ای اهل مدارا، گذشت و صلح خواه است. جامعه ای که کینه را برنمی تابد و می بخشد. مشایعت انبوه مردم در خاکسپاری هاشمی جلوه های بارز تمدن ایرانی را به نمایش خواهد گذاشت.
مصطفی مدنی
نهم ژانویه ۲۰۱۷ ، بیستم دیماه۱۳۹۵
عصرنو