شعر و ادبیات پیوند دهنده تاریخ و جغرافیای ایران در گذر سال ها بوده است. اما با آغاز دنیای مدرن و ورود موسیقی سنتی از دربار و محافل خصوصی به فضای عمومی و و در بین مردم، موسیقی هم به آن ها اضافه شد. در این مقاله که علی رنجیپور؛ روزنامه نگار و تحلیلگر اجتماعی برای صفحه ناظران نوشته است به نقش ویژه محمدرضا شجریان، در پیوند موسیقی و شعر با ناخودآگاه جمعی ایرانیان در سال های پس از انقلاب اسلامی پرداخته و او را حلقه اتصال بین دو دوران از هم گسسته تاریخی دانسته است.
***********
در سپهر ادبیات و هنر و موسیقی ایران بزرگان زیادی درخشیده اند. اما حکایت بعضی با دیگران فرق میکند. فقط بعضی میتوانند جهان را به دو بخش قبل و بعد از خود تقسیم کنند، چنانکه محمدرضا شجریان چنین کرده و دنیای ما را به دو بخش پیش و پس از ظهور خود قسمت کرده است. و مهمتر از تقسیم این دو دنیای متفاوت، آنها را به هم وصل هم کرده و با این کار نهتنها نسل معاصر خود را، بلکه نسلهای آینده را نیز تحت تاثیر قرار داده است.
احتمالا تا سال ها بعد دیگرآوازهخوانهای ایرانی همچنان سعی میکنند صدای شجریان را را تقلید کنند، بلکه جلوهای از او را بازسازی کنند.
اما تاثیر او فراتر از اینها است و سادهانگارنه است اگر آن را محدود به عرصه موسیقی کنیم.
در آیندهای نهچندان دور، ایرانیان معاصر برای نوادگان خود تعریف میکنند که در عصر شجریان زندگی کردهاند. از نقشش بر حاشیه و متن جامعه خواهند گفت و از جایگاه بینظیری که میان مردم داشته و اینکه عارف و عامی مجذوب و شیفتهاش بودهاند، برای فرزندان و نوادگانشان داستانها خواهند ساخت و از تاثیر جادویی صدایش خواهند گفت که نه فقط روی اهالی هنر و معرفت، بلکه برای عوام هم قابل درک بوده و هست. از معروفترین آوازها و نغمههایشان پیش مردم خواهند گفت؛ از «مرغ سحر»…
و آن ها ما خوب میدانند که ما از کدام مرغ سحر صحبت میکنیم.
حضور مقتدر در عرصه عمومی
پیش از دهه ۵۰، هنرمندان بزرگی در این سرزمین نوازندگی و خوانندگی کردهاند که هنوز هم اثر هنرشان در حال و روز ما برقرار است. هنرشان زیبا است و آدم را -بهخصوص اگر اهل هنر و معرفت باشد- تحت تاثیر قرار میدهد، اما وقتی دهه ۵۰ از میانه میگذرد، حلقهای «طلایی» در موسیقی گرد هم میآیند که دایره تاثیرشان از اسلاف و اخلافشان بزرگتر است. یکی از اجزای مهم این حلقه محمدرضا شجریان است.
بعد از ۱۷ شهریور ۵۷ شجریان و دوستانش از رادیو استعفا میدهند و از مهمترین رسانه زمان خود به حالت قهر و اعتراض خارج میشوند. قطع رابطه با یک رسانه فراگیر میتواند منجر به مرگ هنری یک هنرمند شود، اما برای شجریان و دوستانش هرگز این اتفاق نمیافتد. نه سال ۵۷ و نه سال ۸۸ قطع رابطه او با رادیو و تلویزیون، نهتنها خللی در موقعیت او ایجاد نمیکند، بلکه حضورش را در عرصه عمومی تقویت میکند.
او بعد از رادیو و تلویزیون در جایگاه یک هنرمند تاثیرگذار و مستقل مینشیند که دایره تاثیرگذاریاش فراتر از عالم موسیقی است.
شجریان با فاصله گرفتن از رسمیتی که نامقبول است و میل به ابتذال دارد، در واقع دو کار مهم را همزمان انجام میدهد. از یکسو اصلیت را از گزند ابتذال حفظ میکند و از سوی دیگر آن را تمام و کمال به عرصه عمومی میآورد؛ کاری که تعداد کمی از بزرگان تاریخ ادبیات این سرزمین کردهاند و حضوری سهل و ممتنع در حوزه عمومی فرهنگ ایران داشتهاند.
ایران دهههای ۵۰ و ۶۰، سراسر شور و غوغا است و در میانه این فضای پرشور، موسیقی اصیل ایرانی، برای اولین و احتمالا آخرین بار حضوری فعال و عمومی دارد که دایره مخاطبانش را به اندازه جمعیت ایران گسترش داده است. تا پیش از این شجریان را به عنوان استاد چیرهدست آواز ایرانی، اهل فن میشناختند، اما وقتی دهه ۶۰ به پایان رسید او شهرتی بیش از سایر هنرمندان، ادیبان، روشنفکران، فیلسوفان و حتی سیاستمداران دارد؛ شهرتی آمیخته با احترام یک ملت؛ ملتی که شاید در درک عوامانه از ادبیات و هنر و موسیقی فرقی با سایر مردمان جهان نداشته باشند، اما شاعرانگی یکی از ویژگیهای خاص و البته عجیب آن شناخته میشود؛ آنقدر که فرهنگ عمومی ایران را در طول تاریخ در «اقلیم حضور» شاعران بزرگ، تعریف کرده و تحلیل و تفسیر میکنند.
داریوش شایگان کتابی دارد به نام «پنج اقلیم حضور» که بحثی است درباره شاعرانگی ایرانیان. او در این کتاب به بررسی ویژگیهای تاریخی، اجتماعی، روانی و سیاسی شعر فردوسی، خیام، مولوی، سعدی و حافظ پنج شاعر برجسته ایرانی میپردازد.
مصونیت از گزند تاریخ
گذر زمان بلای جان خیلیها شده است. به خصوص در دوران ما که در عصر رسانه زندگی میکنیم و تاریخ برایمان به صورت روزانه و لحظهای روایت و تصحیح میشود، به کرات دیدهایم که چگونه امور بدیهی و معتبر بیاعتبار میشوند. میتوان از بعضی بزرگان ادبیات و فلسفه و هنر و سینما و حتی سیاست جهان در قرن گذشته مثال آورد یا در احوال بعضی نویسندگان و شاعران و سیاستمداران دقیق شد و دید چطور با گذر زمان مجبور شدهاند از جایگاه اسطورهایشان پایین بیایند و به سهم ناچیزی در حد یک بازیگر معمولی در تاریخ معاصر قناعت کنند. زمان، به کمک ابزارهای جدید و رسانهها سرنوشت خیلیها را عوض کرده است. روایتهای تازه، سکههای رایج را از رونق میاندازند و نماهای نزدیک، دورنماها را تغییر می دهد، اما جالب اینجا است که نه اقتضائات زمان، نه ابزارهای بیرحم رسانهای و نه اتفاقات عظیم سیاسی تاثیری -نه مثبت و نه منفی- در جایگاه شجریان نداشته و نخواهند داشت.
کارنامه فعالیتهای اجتماعی و سیاسی شجریان، مثل خیلیهای دیگر فراز و فرودهای زیادی دارد. افکار عمومی معمولا این فراز و فرودها را بیرحمانه و بدون در نظر گرفتن زمینه تاریخیشان، قضاوت میکند؛ ضمن آنکه در مقاطع مختلف به اشکال گوناگون این کار را انجام میدهد. به همان نسبت که یک هنرمند را در بزنگاههای تاریخی به سبب مواضع اجتماعی و سیاسیاش بالا میبرد، با گذر زمان او را فراموش میکند یا اصلا تغییر عقیده میدهد و به بوته نقدش مینشاند، اما در مورد شجریان به نظر میرسد این گونه نیست.
انگار که جامعه ایرانی در مورد او به یک توافق قطعی رسیده و او را در جایگاهی نشانده که از گزند تاریخ و قضاوتهای تاریخی در امان باشد.
نجات زبان
ایران کشور بیمها و امیدها است و ایرانیان روزهای دشوار زیادی را از سر گذراندهاند و فرهنگ ایران بارها در معرض گسست قطعی تاریخی قرار گرفته است. اما هر بار شاعرانی بودهاند که در میانه دو عصر گسسته، پیوند زبانی و طبعا فرهنگی را برقرار نگه داشتهاند. شاهنامه فردوسی را فراتر از ارزشهای ادبی آن، پلی میشناسند که ایران باستان را به ایران بعد از اسلام متصل میکند. سعدی به قول محمدرضا اصلانی، کسی است که امتداد زبان فارسی را با سخنوریاش تضمین میکند و با این کار از گسست کامل میان دو عصر بعد و قبل از حمله مغول جلوگیری میکند. به همین نسبت شاعرانی چون حافظ و مولوی و خیام جای پای مفاهیم حکمی و معرفتی را در دایره زبانی ادبیات فارسی و فرهنگ عمومی ایرانی محکم میکنند، چنانکه به رغم گذشت سال ها و وقوع سختترین وقایع تاریخی که هر کدامشان برای از بین بردن یک تمدن کافی است، رودخانه فرهنگ و تمدن ایران، بعد از چند هزار سال در همان مسیر تاریخی همچنان جاری و برقرار است.
دوره معاصر هم دست کمی از دورههای سخت تاریخی پیشین ندارد. این بار خبری از هجوم گسترده سربازان عرب یا مغول نیست، اما فرهنگ ایرانی هیچگاه مانند امروز در میان هیاهوی اندیشههای متکاثر و پراکنده، دچار تعلیق نشده؛ آن قدر که در معرض گسست قرار میگیرد.
حال سوال اینجا است برای نجات از این وضعیت آیا شاعران میتوانند باز در نقش تاریخی خود حاضر شوند و مانع گسستگی فرهنگ این سرزمین باشند؟
برای یافتن پاسخ این سوال باید به جریان شعر ایرانی طی ۱۰۰ سال گذشته نگاه کنیم و ببینیم آیا میتوان به آن امید داشت. در این دوران شعرای بزرگی آمدهاند و کارهای بزرگی کردهاند، اما بیش از اینها چیزی که جلوه میکند، ناپایداری است. تغییرات مداوم و بزرگ و پوستاندازی است. کافی است ببینیم طی ۵۰ سال اخیر چه نظریههای سهمگینی در زمینه شعر صادر شده که هر یکی پایههای دیگری را به لرزه در آورده است.
در این شرایط کدام شاعری میتواند حامل تقدیر شاعرانگی سرزمینش باشد؟ کدام ادیبی میتواند در دوران تکثیر و پراکندگی، حقیقت زبان فارسی را و نسبت برقرارش با فرهنگ ایران را، صورتبندی کند؟
در این وضعیت حضور شجریان است که به داد شعر و زبان رسیده؛ پراکندگیها پیچیدگیها را یکی کرده و هر دو صورت سهل و پیچیده پیش روی ما گذاشته است.
بدون شجریان، چهبسا رابطه ما با شعر به انقطاع کامل میرسید، اما امروز میلیونها ایرانی، چه مردم عادی و چه خواص، به واسطه موسیقی او با شعر ارتباط برقرار کردهاند؛ ایرانیانی که تا پیش از دوره معاصر، در اقلیم حضور سعدی و حافظ و مولوی و فردوسی و خیام زندگی میکردند، امروز به لطف موسیقی ارتباطشان را با فرهنگ برقرار نگه داشتهاند.
اینجا است که او در جریان انتقال فرهنگ این سرزمین، از گذشته به امروز و آینده نقشی مهم ایفا میکند؛ سرزمینی که فرهنگش در اقلیم حضور شاعران و ادبیان تعریف شده است و بدون حضور در این اقلیم معنا هویتی کمرنگ خواهد داشت.
خودآگاه جامعه ما شاید احساسی عمل کند، اما ناخودآگاهمان متوجه است که شجریان فراتر از هنرمند، حلقه اتصال میان دو دوران از هم گسسته است؛ کسی که بار سنگین فرهنگ و زبان ایرانی را در زمانهای دشوار به دوش کشیده و آن را به ما رسانده است.
bbc