کانون نویسندگان ایران، که هفت سال پیش روز ۱۳ آذر ماه را به عنوان روز مبارزه با سانسور نام نهاد، در بیانیه امسال خود نوشته است: «مایه تأسف است که هرگاه کانون نویسندگان ایران به مناسبت روز ۱۳ آذر بیانیهای منتشر میکند ناچار است از تداوم سیطره سانسور دولتی بر جامعه بگوید. در یک سال اخیر نیز، به رغم وعدههای انتخاباتی دولت جدید، مانند سالهای گذشته چه در عرصه کتاب و چه در عرصه هنر و مطبوعات و اینترنت شاهد حضور این پدیده ضد آزادی بیان بودهایم.»
کانون نویسندگان ایران در بیانیه خود با برشمردن نمونههای تازهای از سانسور در یک سال گذشته، نوشته است: «از رهگذر اعمال سانسور دولتی بر بیان شهروندان، هنر و ادبیات آسیبهای جدی دیده، خلاقیتهای بسیار بیثمر یا ناشکفته مانده و استعدادهای فراوان تباه شده است. جامعه نیز از داشتن ادبیات و هنر شایسته انسان مدرن قرن بیست و یکم محروم مانده است.»
در این بیانیه همچنین آمده است: «کانون، امسال نیز به استقبال این روز میرود و از همه مدافعان آزادی بیان انتظار دارد که سیزده آذر را به واکاوی در پدیده شوم سانسور و اعتراض بیشتر به آن اختصاص دهند. گرامیداشت چنین روزی معنایی جز آن ندارد که موضوع مبارزه با سانسور، چه در فضای مجازی و چه در فضای واقعی، بحث روز جامعه شود. امید که در سیزدهم آذر سال آینده بیانیه این روز شادباش پیروزی آزادی بیان باشد.»
دلایل اندکی وجود دارد که به انتشار بیانیه شادباش پیروزی آزادی بیان در سال آینده چندان امیدوار بود.
با وجود وعدههای انتخاباتی حسن روحانی، در یک سال گذشته نه تنها روند قبلی سانسور در وجوه مختلف و در عرصههای گوناگون از ادبیات و سینما و تئاتر گرفته تا نقاشی و مجسمهسازی و عکاسی و مطبوعات ادامه یافته، بلکه در مواردی بر شدت یا عرصههای مورد سانسور افزوده شده است.
هیولایی با سرهای تازه
سانسور با نظام اسلامی به ایران معاصر معرفی نشد، اما در این نظام بود که به شکلی بیسابقه ابعاد بزرگتری پیدا کرد و تمامی ارکان و حوزههای خصوصی و عمومی شهروندان را در برگرفت. همزمان با انتشار نخستین روزنامه دولتی ایران، وقایع اتفاقیه، سانسور نیز سر از تخم درآورد و اداره سانسور پا به عرصه وجود گذاشت. این موجود تازه پدید آمده در دوران پهلوی نیز رشد کرد، اما رشد سریع و شگفتانگیز آن در نظام اسلامی بود که آن را به هیولایی هفت سر بدل کرد.
اولین بار در زمان ناصرالدین شاه، زمانی که تنها بخشی از جامعه ایران در آستانه آشنایی با پدیدهای به نام «روزنامه» بود، روزنامه «میهن» تنها پس از انتشار یک شماره توقیف شد. اولین و آخرین شماره این روزنامه روز ۱۶ بهمن ماه سال ۱۲۵۴ خورشیدی منتشر شد، اما از آنجا که محتوای آن خلاف نظرات شاه قلمداد شد، شمارهای معدود روزنامه جمعآوری و از انتشار آن جلوگیری گردید.
کمتر از ده سال بعد، در بهمن ماه سال ۱۲۶۳ خورشیدی، ناصرالدین شاه با پیشنهاد محمد باقر صنیعالدوله اعتمادالسلطنه، وزیر وقت انطباعات، دستور تشکیل «اداره سانسور» به عنوان بخشی از زیر مجموعه وزارت انطباعات را صادر کرد.
وظیفه این اداره، نظارت مستقیم بر کتابها و آثار چاپ شده به فارسی در داخل و کتابها و نشریات منتشر شده در خارج از کشور از بود که به ایران فرستاده میشدند.
از آن هنگام به بعد، و به رغم وجود گسستهایی کوتاه مدت در دورههایی خاص از تاریخ معاصر ایران، مانند دوران مشروطیت، زمان اشغال ایران در جنگ جهانی دوم، دورهای کوتاه در زمان ملی شدن صنعت نفت، و یکی دو سالی پس از انقلاب سال ۱۳۵۷، سانسور در روندی فزاینده مهمترین کارکرد حکومتها در عرصه تولید، عرضه و انتشار آثار ادبی، هنری و مطبوعات بوده است.
با این همه، شاید سانسور هیچگاه چنین اعمال نشده بود که در سه دهه گذشته به صورت گسترده و به صورتی بیپروا و همراه با ستایش اعمال شده؛ حتی در زمانی که محرمعلی خان معروف در دوران رضا شاه شخصاً در دفاتر روزنامهها حاضر میشد، و پس از بازبینی مطالب و اخبار و یادداشتهای مهم و اعمال تغییراتی که آنها را لازم میدانست، اجازه چاپ و انتشار نشریات را صادر میکرد.
چه چیز، چرا و چگونه؟
معیارهای سانسور در هر دوران متناسب با منافع قدرت، باورهای حاکمان و شیوه سخن گفتن مخالفان تعیین شده و نخستین هدفش قطع ارتباط بین صاحب سخنان ناهمراه با حکومت و مخاطبان آنها بوده است.
این سانسور، غالباً با توجیهاتی از قبیل جلوگیری از اهانت به دین، عقاید، فرهنگ، زبان و… مردم، منافع ملی، یکپارچگی و تمامیت ارضی کشور، آرمانهای حکومت صورت گرفته است.
حکومتها، به دلیل نبود قوه قضاییه مستقل و ضعف جامعه مدنی، همزمان خود تعیین کننده حدود و مرزهای این مفاهیم و قاضی و داوری بودهاند که تشخیص گذر از این مرزها را بر عهده داشتهاند. به این ترتیب، سانسور اگرچه تحت عناونینی مانند دین و فرهنگ مردم یا منافع ملی یا استقلال و تمامیت ارضی و وحدت ملی و سلامت افکار عمومی اعمال شده، اما همواره ابزاری کارآمد برای تثبیت قدرت حاکمان و حذف هر روایت مستقل و ناهمخوان با روایت رسمی بوده است.
در بیش از یکصد سال گذشته، گرچه مرزهای سانسور کوچک و بزرگ شده، اما با توجه به تداوم ساخت متمرکز قدرت، چه در عهد قاجار، چه در دوران پهلوی و چه در نظام اسلامی، چون و چرا کردن در باره شخص اول مملکت (قبلاً شاه و اکنون ولی فقیه) از اولین و اصلیترین خطوط قرمز بوده است. به این ترتیب، مثلا اگر در عهد ناصری یا در دوران محمد علی شاه قاجار سخن گفتن از قانون و قانونمداری و مجلس و پارلمان و ملت و حق و حقوق ملت مستوجب عقوبت بود، در دوران رضا شاه زیر سؤال بردن پیشرفت کشور و یا ترویج عقاید اشتراکی (کمونیستی) جرم و دلیل سانسور دانسته میشد.
در دوران محمد رضا شاه، با گسترش صنعت چاپ و نشر و دامنه هنرهای دیگر از تئاتر و سینما گرفته تا هنرهای تجسمی، دایره سانسور هم گسترش یافت و متناسب با تحولات سیاسی و اجتماعی، گاه انتقاد از انقلاب شاه و ملت ممنوع بود وگاه استفاده از کلمات و واژگانی که میتوانست اشاره و ارجاعی باشد به چریکهای مسلحی که خواستار سرنگونی نظام شاهنشاهی بودند.
اما در تمام این دوران، اگر در حوزههایی مشخص حساسیتهایی خاص وجود داشت، نویسندگان و هنرمندان در دیگر حوزهها از آزادی نسبی بیان برخوردار بودند.
همه چیز در پناه اسلام
این معادله اما پس از استقرار نظام اسلامی یکسره به هم خورد. وقتی آیت الله خمینی گفت: «آنها که قلمهای مسموم را گرفتهاند و بر خلاف اسلام چیز مینویسند و ملی و دموکراتیک و این حرفها را به میان میآورند، از آنها نپذیرید. … میخواهند ملت را از مسیر از خود خارج کنند… قلمها را بشکنید و به اسلام پناه بیاورید.» تقریباً دیگر هیچ عرصهای بیرون از تیررس سانسور و ممیزی نظام اسلامی باقی نماند.
پشتوانه ایدئولوژیک توتالیتر و فراگیری به نام اسلام عملاً زمینهساز موقعیتی منحصر به فرد شده که در آن از خصوصیترین حوزههای شهروندان گرفته تا عمومیترین آنها با این استدلال که تنها ولی صالح است که مصالح آحاد امت را تشخیص میدهد، مشمول و موضوع سانسور شد.
به این ترتیب، نوشتن و آفرینش ادبی و هنری، یا گزارشگری رویدادها و تفسیر آنها معیارها و موازین تازهای پیدا کرد که دامنه آن از اتاقخواب و پوشش شهروندان و نحوه خورد و خوراک و مراودات و معاشرتها آنها گرفته تا هر نوع فعالیت و ابراز عقیده در حوزههای سیاسی و اجتماعی در آثار ادبی و هنری و رسانهای گسترده است.
گستره این دیدگاه و این شیوه سانسور دیگر تنها محدود به متون و آثار ادبی، هنری و رسانهای نبود و نیست و از جمله خود فرد را هم به طور فیزیکی و هم به طور ذهنی مورد هدف قرار میدهد.
به همان اندازه که پوشیدن پیراهن آستین کوتاه در سالهای قبل و مثلاً پوشیدن ساپورت در ماههای اخیر محل اشکال بوده، اندیشیدن صرف به مسایل در ذهن هم گناه و طغیان علیه اسلام و خدا قلمداد شده است.
نظام اسلامی در سه دهه اخیر، مرزهای بیسابقهای را در سانسور فکر و فرد به طور توامان درنوردیده است. تا آنجا که توانسته متون را سانسور و حذف کرده، نویسندگانشان را اگر توانسته کشته و حذف کرده و اگر نتوانسته به انزوا کشانده و در همه فشار مالی و اقتصادی را به شیوههای گوناگون بر آنها افزایش داده است.
تقریباً تمامی دستگاههای رسمی و غیر رسمی نظام اسلامی، به رغم همه اختلافات درونگروهی، در اعمال این سانسور به عنوان مرز هویتبخش میان خودی و غیر خودی با هم هماهنگ و همسو بودهاند.
نظام اسلامی به سانسور توامان فکر و فرد، نه فقط به عنوان حربهای برای حذف اندیشه و اثر و آفریننده، بلکه به عنوان عاملی وحدتبخش و سازنده برای برافراشتن چارچوب فکری و عقیدتی وفاداران خود نگریسته است.
این نگاه را در همان آغاز استقرار نظام اسلامی، آیتالله خمینی به صراحت فرمولبندی کرده بود: «ما باید تابع ملت باشیم. نباید قلم دست بگیریم و توی منزل بنشینیم و هرچه میخواهیم بنویسیم. صلاح نیست. این برمیگرداند آن مسائل و مصایب سابق را؛ خیانت است به ملت. کمونیستها هم باید جمهوری اسلامی بخواهند. اگر بخواهند برای این ملت کار بکنند و راست بگویند، همه باید جمهوری اسلامی را بخواهند. آنکه علاقه به این ملت دارد، آنکه علاقه به این کشور دارد، آنکه از اختناق خسته شده است، آنکه مخالف این است که مملکت ما مستقل نباشد، آنکه استقلال مملکت را میخواهد ـ در هر مسلکی که هست ـ باید دنبال ملت برود تا پیروز شود. باید دنبال همین قشر ملت، همین محصلین، همین محصلین علوم قدیمه و جدیده، همین بازاری، همین حمّال، همین دهقان، همین کشاورز، همین کارگر، دنبال اینها بروند. اینها کشته دادند، اینها خون دادند، اینها سهیم هستند. همه سهم مال اینهاست نه مال من و شما، که کنار نشستید و حالا قلم دست گرفتید. قلمها را بشکنید! به اسلام پناه بیاورید. تبلیغات سوء را کنار بگذارید. تضعیف ملت را، تضعیف دولت را کنار بگذارید تا نتیجه ببرید؛ تا استقلال خودتان را حفظ کنید.»
صراحت این گفتهها جای شک و تفسیری باقی نمیگذاشت و آیندهای را ترسیم میکرد که ظاهراً، نظام اسلامی هنوز در پی تحقق تمام و کمال آن است. آیتالله خمینی میگوید: «اسلحه دست بى اصل و دست غیر صالح است. همه اسلحهها را ملاحظه کنید، یک نظر عمومى بکنید. قلم خودش یکى از اسلحههاست؛ این قلم باید دست اشخاص صالح و دست افاضل باشد. وقتى که قلم دست اراذل افتاد، مفسدهها زیاد خواهد شد. الآن قلم دست اراذل است، در یک محیطهایى و در یک جنبههایى. و این اراذل هر چه آن رذلِ فوقشان انجام مىدهد، به یک صورت زیبایى، با یک قلم شیوایى، اینها خوب بزک کرده نشان مىدهند. این جنایتى است که از قلم به این ملت مىخورد. مفسدههایى که آنها مىکنند، جنایاتى که آنها مىکنند، خونریزیهایى که آنها مى کنند، این اهلِ قلم غیر صالح که این حربه در دستش است، این با قلمفرسایى خودش، و مىنشیند توى خانهاش و قلمفرسایى مىکند و همه چیزها را وارونه نشان مىدهد، هر مطلبى شده باشد عکسش مىکند. این هم یک رشته است که قلم باید دست اشخاص صالح باشد.»