در تهران طنز شیرینی بین مردم رواج دارد که میگویند: راه آزادی از میدان انقلاب میگذرد. به واقع آنان انقلاب دیگری را برای برچیدن بساط انقلابی که از سوی خمینی و پیروان او مصادره شد، لازم میبینند. یعنی جمهوری اسلامی از همان ابتدا با مصادرهی قدرت به نفع گروهی خاص از روحانیان، تمامی راههای مشارکت مردم را در حکومت بست. در نتیجه برای مردم راهی باقی نگذاشتند مگر آنکه به اتکای انقلابی دیگر، مصادرهچیهای قدرت را از هرم حکومت پس برانند.
با میدان انقلاب شریانهای جنوب شهر تهران به رگهای شمالی آن گره میخورد. میدان انقلاب از سمت غرب به میدان آزادی راه میبرد که گذرهای آن سرآخر به کارخانهها و مراکز تولیدی تهران میپیوندد. اما از سمت شرق راههایی هستند که میدان انقلاب را به سوی واحدهای بزرگ دانشگاهی و فرهنگی میکشاند. خلاصهی کلام همه روزه در میدان انقلاب جنوبشهری فقیر و شمالشهری مرفه یا طبقهی متوسط به دیدار هم میشتابند. جمهوری اسلامی نیز همانند رژیم پیشین به همین دلیل میدان انقلاب را جایی برای عرض اندام خود میبیند. تا آنجا که هر دو حکومت در ادامهی راهِ همدیگر، نام این میدان را قریب هفتاد سال با خشونت، باتوم و گاز اشکآور پیوند زدهاند. به طبع مردم چنین نمیخواهند ولی حکومتیان از هر نوعی که باشند، دوام و بقای خودشان را در هنجارهایی از خشونت خلاصه میبینند.
در نمونهای از آنچه که گفته شد، همسو با شهروندان دیگر تهرانی از سمت جنوب میدان پاستور راه میدان انقلاب را در پیش گرفتم. گرداگرد میدان پاستور و حاشیههای دو سوی خیابان آن، افراد پلیس ضد شورش با تمامی تجهیزات به خط شده بودند. انگار خرگاه حضرات و آقایان حکومتی بدجوری احساس خطر میکرد. خطر از همانگونهای که روزگاری خمینی آن را به اطرافیانش یادآور میشد: “من برای اسلام احساس خطر میکنم”. گفتنی است که در واژهنامهی خمینی اسلام مترادف بود با خود خمینی. او به تنهایی اسلام را در وجودش خلاصه شده میدید.
افراد پلیس ضد شورش همگی دو کپسول گاز اشکآور هم به خودشان حمایل کرده بودند. بیخ گوش یکی از آنان به آرامی گفتم: این کپسولها به کار عزاداری امام حسین میآید. ایکاش به هر حسینیه چندتایی از اینها میدادند. خندهاش گرفت. با لهجهای لری پاسخ داد: آقا گرفتیمان دستگاه؟ میگویم نگو دستگاه، میگیرنت و میکنن تو هلفدونی. این روزها وضع دستگاه خیلی زار است. هر دو میخندیم و ماجرا پایان مییابد.
از پیادهرو راهی میدان انقلاب میشوم. مردم میگویند: اینها که اینهمه خدم و حشم داشتند، پس در زمینلرزه کرمانشاه، ملارد و کرمان کجا بودند؟
اما در میدان انقلاب آرایش دیگری از نیروی انتظامی به چشم میآمد. ضلع جنوب شرقی میدان حدود بیست نفر از افراد نیروی انتظامی دو به دو به آرامی راه میرفتند. پیادهرو انباشته از مردمی بود که ناخواسته به همراه نظامیها گام برمیداشتند. گروههایی از مردم معترض در پیادهروها قدم میزدند تا شاید جهت شعاردادن همگانی به فرصتی مناسب دست یابند. اما لباسشخصیهای رژیم چنانی با مردم آمیخته بودند، که شناخت دوست و دشمن از هم مشکل مینمود. کسی جرأت نداشت با دیگران موضوعی را در میان بگذارد. جوانکی به افسری یادآور شد: جناب سروان این روحانی که میگوید اعتراض حق مردم است ایکاش میشد بگوید که این مردم چهگونه میتوانند این حق را با حکومت در میان بگذارند. جناب سروان میخندد و به روی خودش نمیآورد.
در گوشهای دیگر جوانکی از افسران وظیفه با چند نفر از افسران کادر به گپ و گفتی خودمانی مشغول است. او به همکاران خود میگوید ما نباید رودرروی مردم بایستیم. افسران کادر نصیحتش میکنند: پسر خوشگل، ما که رودرروی مردم نیستیم. ما را به دلیل شغلمان اینجا کشاندهاند. ما باید کجدار و مریز رفتار کنیم. ما جایمان همیشه کنار مردم بوده است. پسر خوشگل، دیگر حرفهای بودار تکرار نکن و عاقل باش.
وسط میدان چینش امنیتی دیگری را به کار گرفتهاند. عدهای از نظامیان به طور گروهی راه میروند و عدهای در حاشیهی سنگچین میدان نشستهاند. گروههایی از افراد لباس شخصی نیز بین همین نظامیان حضورشان را به نمایش میگذارند. اینها آن لباس شخصیهایی نیستند که موتور سوار میشوند و با باتوم و چماق و زنجیر به مردم حمله میکنند. اکثر آنها بسیجیهایی هستند که آنان را از پایگاه بسیج محلههای تهران به اینجا کشاندهاند. حضور نظامیان در قسمت شمالی میدان نیز چیزی از قسمت جنوب آن کم نمیآورد. با این همه، افراد مشکوک و امنیتی بین مردم عادی وول میخورند.
قراری نانوشته بین معترضان پا گرفته است که با سیاهی شب گروهی بپرند وسط میدان و با شعار مرگ بر دیکتاتور حکومت را به چالش بگیرند. در گوشهای دیگر از پیادهروی میدان گروههای از زنان از هر سنی که بگویی گرد آمدهاند. همه خانوادههایی هستند که دستهجمعی راه میدان انقلاب را در پیش گرفتهاند، انگار به خونخواهی کسی آمده باشند. فالگوش میایستم ببینم چه میگویند. به همدیگر میگویند دیدی جنبش سبز و خاتمی چهطور توزرد از آب درآمد. آنان برای دستیابی به سهم خودشان تلاش میکردند. میخواستند جمهوری اسلامی باقی بماند و همانند دیگران با پس زدن مردم از حاکمیت، برای همیشه حکومت کنند.
این روزها مردم عادی انگار همگی فیلسوف و روشنفکر شدهاند. ضمن تجربه حرفهایی میزنند که به عقل هیچ آدمی قد نمیدهد. ظاهرِ زنان، گویای آن است که اکثر آنان از جنوب شهر تهران آمدهاند. چند نفری هم رنگ و لعابی از طبقهی متوسط شهری با خود به همراه دارند. همچنان که هرچند فشار نیروهای امنیتی بر معترضان تهرانی شدت میگیرد، ولی شهرکهای حاشیهی تهران بزرگ از تظاهرات شبانهی خود علیه حکومت چیزی نمیکاهند. قرچک، ورامین، باقرآباد، شهریار و پردیس و رودهن از مخالفت با حکومت چیزی کم نمیگذارند. چون مردمی که همواره از مطالبات اقتصادی خود جاماندهاند، اینک در رویکردی سیاسی، رهبر و رأس هرم قدرت را نشانه گرفتهاند. تا آنجا که حتا شعار مرگ بر روحانی هم در حاشیه قرار میگیرد.
با آمدن شب مردم بیشتر انتظار لحظهی موعود را میکشند. چون همه میخواهند بریزند وسط میدان، ولی چیرگی پلیس بر اوضاع رمقی برای مردم باقی نگذاشته است. ناگهان در کمال ناباوری شعار مرگ بر دیکتاتور از سمت خیابان جمالزاده فضای تاریک شب را میشکافد. سپس نبردی تن به تن و نابرابر با پلیس شکل میگیرد. معترضان همگی به طرف خیابان جمالزاده راه میافتند. کپسولهای گاز اشکآور در آسمان به پرواز درآمدهاند و زیر پای مردم سر میخورند. جوانکی خونسردیاش را از دست نمیدهد، یکی از کپسولها را به راحتی داخل جوی آب کنار خیابان فرو میکند. گروهی سراغ فانهای زباله میروند تا با آتش زدن آنها از تأثیر گاز بکاهند. اما انگار نیروهای امنیتی از قبل همه چیز را پیشبینی نمودهاند. گفته میشود که شهرداری شبها فانهای زباله را جمع آوری میکند تا مردم نتوانند با آتش زدن زبالههای شهری، عوارض گاز اشکآور را خنثا کنند.
سرآخر از اینجا و آنجا تودههایی از کارتن و زباله را روی هم تلنبار میکنند و به آتش میکشند. از کوچهی مقابل دو حلقه لاستیک اتومبیل را هم وسط خیابان میکشانند. شعلههای آتش به طور طبیعی از آسیب گاز اشکآور میکاهد. ولی در ابتدای جمالزاده جنوبی شعلههای بیشتری زبانه میکشد. افرادی دو دستگاه اتومبیلِ لباس شخصیها را به آتش کشیدهاند. خشونت پلیس و حکومت بر مردم تحمیل شده است و مردم هم همچنان خشم خودشان را ضمن شعار دادن، به طرف رهبر نشانه میروند: رهبر خدایی میکند … مرگ بر دیکتاتور … سیدعلی برو گمشو. پلیس و لباسشخصیها سوار بر موتور به ازدحام جمعیت در پیادهرو یورش میبرند. عدهای دست و پایشان میشکند و در حاشیهی پیادهرو ناله سر میدهند. از هر گوشهای نبردی گروهی یا تن به تن پا میگیرد. سپس مردم در گریز از خشونت پلیس به کوچههای اطراف خیابان پناه میبرند. درهایی از خانههای مردم گشوده میشود و معترضان در پس همین درها اندکی آرامش خودشان را به دست میآورند. با این همه کم نیستند کسانی که در دستان بسیج و نیروی انتظامی گرفتار آمدهاند.
با چیرگی تاریکی شب جسارت معترضان هم فزونی میگیرد. همچنان که از میدان فردوسی تا میدان آزادی فریاد تودههایی از مردم سیاهی شب را میشکافد. این نبرد نابرابر تا نیمههای شب ادامه مییابد به امید اینکه شاید از حکومتیان کسی صدای این اعتراضات را بشنود.
آنچه که گفته شد هرشب بدون کم و کاست در میدان انقلاب و بسیاری از میدانهای اصلی شهرهای بزرگ و کوچک کشور به اجرا در میآید. اما حکومت دوام و بقای خودش را به گسترش خشونت در همین ناآرامیها گره زده است. چون میخواهد بکشد و حمام خون راه بیندازد تا ماندگاری خودش را بر کرسی قدرت تضمین نماید. پدیدهای که هرگز نتوانست دوام و بقای رژیم پیشین را تأمین کند. ولی مردم مجبوراند برای دستیابی به آزادی مشروع و طبیعی خویش همچنان ستوار و ستیهنده در میدان انقلاب باقی بمانند. چون آنکه سرآخر از این میدان بیرون خواهد رفت، همان حکومتهایی هستند که از مشارکت شهروندان خویش در هرم قدرت واهمه دارند./