انتخابات در ایران اسلامی را باید یکی از شگفتانگیزترین پدیدههای جهان دانست. پدیدهای که در آینده جامعهشناسان، مردمپژوهان و تاریخنگاران درباره آن کتابها خواهند نوشت. سخن بر سر اینکه «رای بدهیم، یا ندهیم» در گذر این هژده سال گذشته چنان یکنواخت و خُنَک شده است، که بگومگو بر سر آن دیگر چنگی بدل نمیزند. راستی را چنین است که در این سالیان گروهی که دستکم خود میپندارند دوستدار ایران و دلسوز مردمان آن هستند، درست بهمانند نیمسَده پیش از این رأی دادن را «هم استراتژی، هم تاکتیک» خود میدانند و آنچه در این میان دگرگون شده، این است که تفنگ و نارنجک جای خود را به برگه رأی داده است.
مرا با این همه کاری نیست و بنام یک ایرانی زیوَنده در اروپا که نه میخواهد و نه میتواند رأی بدهد، برآنم به بهانه انتخابات پیش رو اندکی در باره رفتار اجتماعی ما ایرانیان با صدای بلند بیندیشم و پرسشهایی را که پاسخی برایشان نمییابم، با شیفتگان انتخابات در میان نهم، تا شاید بتوانم ریشههای رفتارهای شگفت هموندان این باهمستان رنگارنگ و گونهگون را که ملت ایرانَش مینامیم، اندکی دریابم. امیدوارم کسانی که مردم را به رأیدادن فرامیخوانند، خود را بمانند همیشه به نشنیدن نزنند و برای یکبار هم که شده، با پرسمان انتخابات در رژیم ولایت فقیه از نگرگاه خرَدورزانه و پرسشگرانه برخورد کنند:
۱. چگونه و بر پایه کدام اندیشه خرَدوَرز میتوان پذیرفت که رأی دادن، بهسود همه لایهها و بخشهای گوناگون و گاه باهمستیزنده جامعه ایران باشد؟ سود مشترک خامنهای، گنجی، جنتی، حزب دموکراتیک مردم ایران، یزدی، فرخ نگهدار، مصباح یزدی، مسعود بهنود، محمد ارسی، فلاحیان و …. در چه و کجاست؟ اگر براستی رأی دادن ما آنگونه که شیفتگان انتخابات میگویند «سلطه اقتدراگرایان را در هم میشکند»، پس چرا رهبر همین اقتدارگرایان این چنین به دست و پا افتاده و خود را خوار و کوچک کرده است و خواهش میکند که ما برویم و سلطهاش را در هم بشکنیم؟ آیا رهبر نادان است و نمیداند که رأیدادن ما به زیان اوست؟
۲. اگر میپذیریم که شورای نگهبان نهادی برای سرکوب، و نظارت استصوابی ابزاری برای تهی کردن انتخابات از درونمایه دموکراتیک آن است، با کدام منطق میتوان پذیرفت پیران نشسته در این شورا که برگزیدگان خامنهای هستند، نامزدهایی را از فیلتر خود بگذرانند، که بتوانند جایگاه آنان را به چالش بگیرند و از گردونه قدرت به بیرون پرتابشان کنند؟ آیا کسانی که نظارت استصوابی را در قانون انتخابات گنجاندند، نادانند و نمیدانند که میتوان با سپردن میدان به نامزدهای خودی و کنار زدن ناخودیها، ریسک انتخابات را به صفر رساند؟
۳. جمهوری اسلامی که بنیادش بر ولایت مطلقه فقیه استوار است، مردم ایران را «صغیر» میداند و این «صغارت» آنان را با همه ارگانهای سرکوبش روزاروز به رُخشان میکشد. این نگاه سردمداران ج.ا. به مردم تنها بروی کاغذ نیست، دستگاه رهبری این حکومت به مردم میگوید چه بپوشند، چه بنوشند، چه بخورند، به کدام موسیقی گوش فرابدهند، با که همبستر شوند، چند بچه بیاورند، برای گردش به کجا بروند و … . بدیگر سخن مردم ایران از دیدگاه سردمداران این رژیم چنان «صغیر»اند و چنان «ناقصالعقل»، که حتا حق گزینش خوراک و نوشاک و پوشاک خود را نیز ندارند. پس چگونه میتوان پذیرفت که در چنین ساختاری بناگاه حق سِتُرگ گزینش رئیسجمهور، نمایندگان مجلس و برتر از همه «خُبرگان»ی که ولی مطلق فقیه را برمیگزینند، به چنین مردمان صغیر و بیخرَد و ناتوانی پیشکش شود؟
۴. جمهوری اسلامی که نه در درون ایران و نه در برون آن هیچ دشمنی که بتوان به شمارَش آورد ندارد، چرا باید ریسک کند و بخشی از قدرت بیمرز و کرانه خود را به نمایندگانی واگذار کند که میتوانند اندکی در اندیشه سود مردم، گشودن سپهر سیاسی و بهبود آزادیهای فردی باشند؟
۵. بهائیان بزرگترین گروه دینی پس از مسلمانان هستند. پیشنهاد شیفتگان انتخابات به بهائیان چیست؟ آیا از آنان نیز میخواهند که به پای صندوقهای رأی بروند؟ و اگر پاسخ آری است، به چه کسی باید رأی بدهند که از حقوق شهروندی آنان پشتیبانی کند، تا بتوانند به دانشگاه بروند، تا خانههایشان به آتش کشیده نشوند، تا گورستانهایشان ویران نشوند و در یک سخن “حق زندگی” داشته باشند؟ همین پرسش را میتوان در باره بیدینان، بیخدایان، دگرباشان جنسی، همجنسگرایان و … هم پرسید، چرا که شمار همه گروههای نامبرده باهم به بیش از چند میلیون میرسد، که میتواند به سود یا زیان این یا آن نامزد باشد.
۶. در جایی که رهبر میگوید تنها رأی مردم را میخواهد، ولی نخواهد گذاشت که نماینده دلخواه آنان به مجلس برود، در جایی که رئیس جمهور میگوید نیازمند «حضور پرشور مردم» است و نه رأی آنان به این یا آن نامزد، در جایی که نماینده رهبر آشکار و بیپرده میگوید که سپاه انتخابات را «بر اساس دیدگاههای ولیفقیه» مهندسی میکند، در جایی که همه و همه سردمداران رژیم دم از «تحکیم پایههای نظام و تثبیت و بیمه شدن آن» میزنند، چگونه میتوان پذیرفت که رأی انبوه مردم «سلطه اقتدراگرایان» را در هم خواهد شکست؟ آیا رهبر و «اقتدراگرایان» پیرامونش چنان نادانند که نمیدانند مردم با رأی انبوهشان چه بر سرشان خواهند آورد؟ پس چرا چنین دری را به روی آنان میگشایند؟
۷. و اگر بپذیریم که شورای نگهبان و خامنهای مافیای سپاه و دیگر اقتدارگرایان نادانند و برای خود دامی بهنام «صندوق رأی» میگسترند، آیا شیفتگان انتخابات آنان را چنان درستکار میدانند که برآنند کسی در رأیهای مردم دست نخواهد برد و تقلبی در کار نخواهد بود؟ و اگر پاسخ این دوستان نمونه روحانی است، پس ما هزاران بار باید سپاسگزار احمدینژاد باشیم، که وزیر کشورش نگذاشت کسی رأیهای داده شده به روحانی را کموبیش کند و رئیسجمهوری که خود با تقلب و کشتار و شکنجه و تجاوز و کهریزک بر سر کار آمده بود، در شمارش رأی مردم درستکار ماند و نگذاشت خامنهای و مافیای سپاه جلیلی را از صندوق بیرون بکشند. آیا ما یک پوزش بزرگ و یک سپاس بزرگتر به احمدینژاد بدهکار نیستیم؟
۸. چگونه میتوان پرسشهایی چنین گونهگون را تنها با یک راهکار پاسخ گفت؟
«شورای نگهبان صلاحیت بسیاری از نامزدها را پذیرفته است» راهکار: «پیش بسوی شرکت هرچه گستردهتر در انتخابات»
«شورای نگهبان نامزدها را به شکل گسترده حذف کرده است» راهکار: «پیش بسوی شرکت هرچه گستردهتر در انتخابات»
«در شمارش آراء به شکل گسترده تقلب شده است» راهکار: «پیش بسوی شرکت هرچه گستردهتر در انتخابات»
«رئیس جمهور منتخب مردم در خانه حبس شده است» راهکار: «پیش بسوی شرکت هرچه گستردهتر در انتخابات»
«رأیدهندگان را در خیابان به گلوله بستهاند» راهکار: «پیش بسوی شرکت هرچه گستردهتر در انتخابات»
«به رأیدهندگان با شیشه نوشابه تجاوز کردهاند» راهکار: «پیش بسوی شرکت هرچه گستردهتر در انتخابات»
و هنگامی که نه تنها مردم را، که بخش بزرگی از اپوزیسیون را هم، حتا با شیشه نوشابه نیز نمیتوان از صندوقهای رأی دور کرد، چرا رژیم ولایت فقیه باید رفتار خود را دگرگون کند و تن به خواستههای مردم بدهد؟
۹. چگونه میتوان پذیرفت که از دوم خرداد به اینسو هر انتخاباتی «سرنوشتساز» و «آخرین فرصت» باشد؟ و اگر براستی چنین باشد و همچو منی بخواهد روزه دراز زمان خود را بشکند و رأی بدهد، مگر نه این است که بهترین گزینه برای «شکستن سلطه اقتدارطلبان» رأی دادن به فهرست رفسنجانی است؟ آیا کسی از این انبوه شیفتگان انتخابات یارای آن را دارد و در خود میبیند که از من بخواهد نام «درّی نجفآبادی» (فرمانده قتلهای زنجیرهای) یا «ریشهری» را در صندوق بیندازم؟
۱۰. چشمداشت شیفتگان از انتخابات پیشرو چیست و اگر کارها درست همانگونه به فرجام برسد که آنان میخواهند و همه آرزوهای آنان برآورده شود، مردم به کدام دستآوردها خواهند رسید و بازتاب این پیروزی در زندگی روزانه آنان چه خواهد بود؟ و بوارونه آن اگر مردم سخن شیفتگان را پذیرفتند و با همه توان خود، انبوه و گسترده به پای صندوقهای رأی رفتند، ولی فرجام کار همانی شد که مافیای سپاه و خامنهای و شورای نگهبان میخواهند (تقلب و …)، آنگاه شیفتگان انتخابات گام بعدی را چگونه برخواهند داشت و اندرزشان برای مردم چه خواهد بود؟
۱۱. آیا شیفتگان انتخابات میتوانند بپندارند که میتوان با دوری جُستن از صندوقهای رأی نیز به خواستههای اجتماعی دست یافت؟ به دیگر سخن آیا آنها میتوانند بگویند “خط قرمز”شان کجاست و رژیم جمهوری اسلامی اگر چه بر سر مردم بیاورد، آنان نیز به صندوق رأی پشت خواهند کرد؟ آیا راهکاری که آنان بویژه در انتخابات پیشرو برگزیدهاند، دستآوردی بیش از دهانکجی به مافیای سپاه یا آنگونه که خود میگویند “اقتدارگرایان” خواهد داشت؟
برای رأی دادن همیشه میتوان بهانهای جُست، حتا اگر گزینه ما کسی چون صادق خلخالی باشد، همان که حزب توده گفته بود (۱) در هر کجای ایران که باشد، حزب تنها و تنها به او رأی خواهد داد و گمان مبرید که نورالدین کیانوری در اندرزگوئی و پندآموزی از شیفتگان امروزی انتخابات چیزی کم داشت.
من نیز روزی رأی خواهم داد، اگر که اندیشهام چنین انباشته از پرسشهای بیپاسخ و یادمانهایی چنین اندوهبار نباشد …
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
m.bamdadan@gmail.com
iranemrooz