این اندیشه که صاحبان قدرت از مردم می هراسند در سال های نوجوانی در مغز من سبز شد. آن شبی بذر این اندیشه در مغز من کاشته شد که می بایست انشایی بنویسم زیر عنوان ” اندیشه های تنهایی”. در آن شب من ساعت ها اندیشه های تنهایی ام را بازبینی و بازرسی کردم. همه ی گذشته ام را از کودکی تا نوجوانی از پیش چشمم گذراندم. همه ی هم بازی هایم، خویشاوندانم، دوستانم، عشق هایم، کامیابی ها و ناکامی هایم، همه از کوچه پس کوچه های اندیشه ام گذر کردند. آینده و آرزوهایم را در پیش چشمم گسترده دیدم. دیدم که من در تنهایی های خودم بیش از هر چیز به مردمان میهنم، به بدبختی های آنان، به کسانی که برای خوشبختی آن ها تلاش می کنند و کشته می شوند، می اندیشم. به شاه، به سازمان امنیت، به نیروهای سرکوب گر، به بیگانگانی که کشورما را میدان تاخت و تاز خود کرده اند، می اندیشم. به دبیر ادبیات می اندیشم که پس از شکست سیاسی کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ به زندان افتاده بود و پس از شکست و سرشکستگی، دوباره به کار گماشته شده بود تا اندیشه های تنهایی ما را به سازمان امنیت گزارش کند.
من آن شب پس از ساعت ها اندیشه در تنهایی تصمیم گرفتم که انشا خود را به ادعانامه ای برای به محاکمه کشیدن هم کلاس هایم و هم سالان خودم مبدل کنم. من در آن نوشته کوشیدم هم کلاس هایم را مخاطب قرار دهم و از آن ها بخواهم که در تنهایی خویش به آینده ی خود و مسئولیت هایی که در برابر مردم و خانواده ی خود دارند بیندیشند و از خواب کودکی بیدار شوند. شاید برخی از هم کلاس های من در آن سال، هنوز آن روز و آن سخنان را به یاد داشته باشند. مهدی که پزشک شد و پس از بازنشستگی به آمریکا کوچ کرد، در آن روز مرا پند داد که اگر در تنهایی به چنین اندیشه هایی بپردازم به زودی کارم به تیمارستان خواهد کشید. من به گواهی نوشته هایم هنوز هم در تنهایی به مردمان میهنم و بدبختی آنان می اندیشم و با شرمندگی باید بگویم تاکنون نتوانسته ام راه رهایی هم میهنانم را بیابم و هنوز گره از کار فروبسته ی آنان نگشوده ام.
در این شصت و چند سالی که به کار و زندگی اجتماعی و سیاسی گذرانده ام کوشیده ام تا خود را به سرمایه داران نفروشم. با این که از کودکی همیشه کار کرده ام و هرگز از هیچ کار آبرومندانه و درست، روی گردان نبوده ام اما همواره از زر اندوزی پرهیز کرده ام. خود را بنده ی زر خرید پول نکرده ام. به پست و مقام دل نبسته ام و به دنبال خود نمایی و شهرت نبوده ام. توانایی هایم را در راه مردم به رایگان نثار کرده ام. روزی که با بیژن جزنی آشنا شدم دریافتم که با هوشمندی و نوآوری می توان سرمایه دار شد و این نیرو را هم در راه مبارزه برای رفاه مردم به کار برد بدون آن که بنده ی پول و سرمایه شد. کاری که بیژن در درازای سال های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ انجام داد، تا جایی که آخر کار، شاه و سازمان امنیت شرکت و کار او را مصادره کردند. من همیشه سرمایه و سرمایه داران را دشمن مردمان می دانستم. گرچه این دیدگاه درست است اما درباره ی برخی ها مانند بیژن نمی تواند درست باشد. هستند کسانی که “غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده”! من کوشیده ام تا زیانبخش بودن پول پرستی را به دوستانم، شاگردان و دانشجویانم نشان دهم و خود نیز از آن پرهیز کرده ام. امروز با سربلندی می توانم بگویم که شب ها بی دغدغه و آسوده می خوابم.
سرمایه و سرمایه داری مردمان را مسخ و از خود بیگانه کرده است. دارا و ندار بی آن که بدانند با خود چه می کنند به دنبال سرمایه می دوند و سرمایه همه چیز مردمان را به بازی گرفته است. حتا کسانی که بی چیز و تهیدست هستند در ستایش سرمایه و این که سرمایه موتور پیشرفت است داستان سرایی می کنند. سرمایه را انگیزاننده ی قدرت ابتکار و خلاقیت مردم می دانند. کم کم همه فراموش کرده اند که سرشت و گوهر نهادین مردم است که هستی مردمان را به پیش می راند. اگر همه چیز برای خوشبختی انسان ها نباشد هستی بر روی کره ی خاکی از بین خواهد رفت.
سرمایه و سرمایه داری، جهان چند قطبی را سه قطبی و سپس دو قطبی کرده است. در سده بیستم میلادی در برخی از کشورها، برخی از مردمان هوشمند کوشیدند تا با نیروی توده های مردم سرمایه و سرمایه داری را به بند بکشند و آن را در راه رفاه مردم به کار برند. اما هنوز زود بود زیرا سرمایه داری رو به رشد بود و از گسترش جهانی و تاریخی آن نمی شد جلو گیری کرد. قطب سوم که به مبارزه با سرمایه داری برخاسته بود، سر به پای سرمایه نهاد و دو قطبی شدن جهان را پذیرا شد. سرمایه در جهان امروز مردمان را به اسارت گرفته است. سرمایه در همه ی ابعاد زندگی می کوشد تا انسان را از خود بیگانه کند.
جهان به دو قطب دارا و ندار تقسیم شده است. این دو قطبی شدن هم در جهان پیشرفته و هم در جهان واپس نگه داشته شده برقرار است. در جهان پیشرفته علی رغم امکانات فراوان برای خوشبختی انسان، سرمایه داران می کوشند تا انسان را بی خبر و ناآگاه نگه دارند. در جهان سرمایه داری همه ی امکانات در راه بی خبر نگه داشتن مردمان به کار می رود. هنر، ورزش، مدرسه ها، دانشگاه ها، دستگاه های ارتباط جمعی، سرگرمی ها، بازی ها، همه چیز در جهت بی خبر نگه داشتن مردمان بکار می رود. ورزش ها به مبارزات گلادیاتوری مبدل شده اند. در روزهای تعطیل میلیون ها انسان در سراسر جهان، حتا کسانی که نان شب برای فرزندان خود ندارند، در ورزشگاه های بزرگ برای توپ فوتبال هورا می کشند و با هم به زد و خورد می پردازند. سکس و مواد مخدر انسان ها را اسیر خود کرده است. کارخانه ها و کارگاه های صنعتی مردمان را می بلعند. میلیون ها بیکار به دنبال نان هستند. تا جایی که می شود مردم را در بیخبری و نادانی نگه می دارند زیرا سرمایه داران می دانند که بیداری مردمان شکست سرمایه داری را به دنبال خواهد داشت.
در جهان واپس نگه داشته شده هم، سرمایه حرف آخر را می زند، در این جهان رفاه و خوشبختی کمیاب تر از جهان پیشرفته است. در این قطب جهان، شمار داراها کمتر و شمار گرسنگان و ندارها بیشتر است. کشورهای قدرتمند دست نشاندگان خود را با دسیسه، کودتا و با زور اسلحه به حکومت می گمارند و با توحش و بیداد مردمان را با نادانی، شکنجه، زندان، گرسنگی، فحشا ومواد مخدر کشتار می کنند. خرافات و نادانی در این کشورها بزرگ ترین بلای جان مردمان است. هم در جهان پیشرفته و هم در جهان واپس نگه داشته شده حاکمان می کوشند با ترفندهایی که برشمردیم از آگاهی و از بیداری مردمان جلو گیری کنند. زیرا اگر مردمان به آگاهی برسند و سرنوشت خود را به دست بگیرند دست حاکمان و صاحبان قدرت از غارت و چپاول کوتاه خواهد شد. من بر این باورم که مردمان هوشمند جهان خود را از بند و زنجیر سرمایه خواهند رهانید. هر روز و در همه جا دیده می شود که هرچه شمار مردمان ندار و گرسنه بیشتر شود، از پویایی و توان سرمایه کاسته خواهد شد. تنها در سایه ی رفاه و آسایش مردمان است که پیشرفت پدید می آید. در میهن ما بیگانگان به کمک شیادان دین فروش و نادانان و دزدان و مشتی آدم کش، دین را بهانه قرار داده و جان و مال هم میهنان ما را به تاراج داده اند. امروز در ایران، دین و سرمایه داری وابسته به گندیدگی و پوسیدگی گسترده دچار شده است و به زودی فرمانروایی دین و پول به پایان خواهد رسید. اما پرسش این است که مردم میهن ما چگونه باید از این گنداب رهایی یابند؟
به گمان من کلید چاره ی این بدبختی ها در دست خرد همگان است. همه ی ما باید با خردورزی همگانی به دنبال چاره باشیم. تاکنون چندین بار در نوشته هایم از اندیشمندان و فرهیختگان و از یک یک ایرانیان جویای چگونگی پیدا کردن راه رهایی مردمان میهن مان شده ام. یک بار هم با کمک و همکاری آقای فرهنگ قاسمی و تلویزیون رنگین کمان شماری از دوستان ایرانی ما به چاره اندیشی درباره ی ” چه باید کرد؟” به رایزنی نشستند. نمی دانم آیا بذر اندیشه ی ” چه باید کرد؟” که از نوجوانی در سر من افتاده است روزی همگانی خواهد شد؟ من هنوز همچنان در پی چاره هستم اما به تنهایی به جایی نرسیده ام. هم دوره های من هم، چه آن هایی که دین را راه رهایی می پنداشتند و چه آن هایی که به چپ گرویدند و حتا به جنگ چریکی دست زدند، تاکنون راه به جایی نبرده اند. آیا اگر همگان در اندیشه ی چاره ی “چه باید کرد” باشیم، با کمک هم راه چاره پیدا نخواهد شد؟ « رهایی را اگر راهی است، جز از راهی که روید زان گلی، خاری، گیاهی نیست ( مهدی اخوان ثالث).
منوچهر تقوی بیات ـ دوشنبه ششم آبان ماه ۱۳۹۸ خورشیدی برابر با ۲۸ اکتبر ۲۰۱۹ میلادی
استکهلم
تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - اروپا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است