بهنظر میرسد سطح این جنبش نسبت به سال ٨٨ بسیار تنزل پیدا کرده است. این امر نشان میدهد که گروههای مرجع جامع نفوذ گذشته را در جامعه ندارند. بوش در زمان دولت آقای خاتمی تمام تلاش خود را کرد که جامعه ایران به بلوغ نرسد و به مرحلهای نرسد که انسجام اقتصادی سیاسی حداقلی بهوجود بیاید؛ دولت ایران را محور شرارت اعلام کرد و در ادامه، ماجراها به ایجاد داعش و جنگهای نیابتی کشیده شد. امریکا مایل بود ایران به یک کشور جنگی تبدیل شود. میخواستند با همان استراتژی که درباره شوروی به کار بردند و افغانستان را به ویتنام شوروی تبدیل کردند و شوروی را از پای انداختند، ایران را نیز از پای بیندازند. امریکاییها بارها در تحلیلهایشان گفتهاند که ایران خطر اصلی برای منطقه و جهان است و حتی روسیه بدون ایران نمیتوانست وارد سوریه شود، پس مسلم این است که ترامپ همان استراتژی قبلی را ادامه دهد.
امریکا میداند شورشهای اخیر در ایران بر موج نارضایتی مردم سوار است، همچنین آلترناتیو ندارد وگرنه نمیتوانست صورت بگیرد! بی سر بودن این جریان موضوعی است که باید به آن توجه کرد. نه جنبش کارگری و نه طبقه متوسط نمایندهای در این شورشها نداشتند. نمیتوان گفت این جنبش متعلق به چه گروهی است و از لحاظ طبقاتی به کدام اقشار متکی است. این تحلیل که خاستگاه جنبش کجاست و به چه صورتی میتواند ادامه پیدا کند وجود ندارد.
امریکا مجموعهای را چیده که ایران را درگیر کار نظامی کند، به همین دلیل پس از شکست داعش از ایران بلافاصله موضوع اورشلیم را اعلام کردند. ماجرای اورشلیم را راه انداختند که ایران نتواند پایش را از منطقه بیرون بکشد. اینها دلیل برائت سیستم ما نمیشود که با گروگان گرفتن سیاست داخلی توسط سیاست خارجی منازعهجو و مداخلات منطقهای، منافع ملی ما را زیر پا میگذارد، ولی دلیل هم نمیشود که از آمدن افغانها برای سرنگونی صفویه هم خوشحالی کنیم و بعد از مدتها منتظر باشیم نادرشاهی بیاید یا منتظر باشیم چیز دیگری شبیه به این اتفاق بیفتد یا استبداد صغیری شکل بگیرد که بعد از رضاشاه بیاید.
اینکه گروههای مخالف و منتقدان احساس کنند اگر درباره اعتراضات اخیر بدون راهبرد و مکملهای سیاسی-اقتصادی موضعگیری نکنند از سیاست عقب میافتند به نظر خیلی مهم نیست. مهمتر آن است که بتوانند گروه مرجعی باشند که جامعه به برنامههای آنان توجه داشته باشد. این هم مسیری دارد که نخستین قدم داشتن یک مدل حداقلی یا برنامه حداقلی برای جامعه است. برنامه حداقلی که جامعه احساس کند وقتی به خیابان میآید درباره آن برنامهها و مطالبات شعار بدهد.
آیا منتقدان و گروههای مخالف بهعنوان گروه مرجع برای برونرفت جامعه از بحرانهای فراگیر برنامه راهبردی دارند و میتوانند قدمی نزدیکتر به سمت درک جهان امروز بردارند؟ آیا از شخصیتها و نیروهای ملی-دموکراتیک که از آنها میتوان برنامه حداقلی اقتباس کرد، درک و شناختی دارند؟ آیا دفاع کردن بدون آلترناتیو از انقلاب یا جنبش یا اعتراض کور بنبستی را میگشاید؟ گروههای مخالف و منتقدان ملی نمیتوانند به دنبال شعار دیکتاتوری شاه بروند. باید سخنی بگویند و شعاری بدهند که شایسته جهان امروز و جامعه ایران باشد و چون آن برنامه حداقلی و مترقی را ندارند گروه مرجع جامعه نیستند.
این گروهها درباره هرکدام از مسائلی که در جامعه ما میگذرد در حد حداقلی هم برنامهای ندارند! چند روز پیش به آموزشوپرورش اجازه دادهاند که زمینهای ورزشیاش را بفروشد، برای اینکه مخارج مدرسهها را تأمین بکند. این طرح در همین مجلس گذرانده شد و هیچ واکنشی از طرف نیروهایی که باید مرجع جامعه باشند دیده نشد. گروه مرجع ساکت است که زمین ورزش مدرسه بچهها را بفروشند و خرج مدرسه کنند. مثل اینکه در خانه را بسوزانید که گرم شوید! این سکوت بزرگ گروه مرجع درباره آنچه در زندگی روزمره میگذرد جای تعجب دارد.
به قول آصف بیات جنبش خیابانی، جنبش بدون برنامه است، جنبش بدون هدف است. انقلابیون و مردم انقلابی در سال ۱۳۵۷ فقط نه بزرگ را بلد بودند، اما این جمعیت معترض در دیماه ۱۳۹۶ دیگر نه بزرگ را هم ندارند، اینها انهدام بزرگ در دستور کارشان قرار دارد! مهمترین وظیفه نیروهای مرجع این است که مدلهای اجتماعی مبتنی بر راهبردهای عاجل و نیز راهبرد توسعه پایدار و مترقی ارائه دهند که جامعه بتواند از جایی که هست قدمی به جلو بردارد؛ اما اگر گروه مرجع چنین ایدهای نداشته باشد این جنبشهای ناکام هم نصیبش خواهد شد.
در آستانه انقلاب نیروهای سیاسی بسیار مرجعتر از الآن بودند. جریان فداییان، حزب توده، مجاهدین خلق، گروههای هوادار دکتر شریعتی و دیگر گروهها نفوذ بیشتری داشتند؛ حتی حاکمیت گمان نمیکرد که بتواند دست به ترکیب هیچیک از اینها بزند، اما چند عامل مرجعیت این جریانها را گرفت و به این روز انداخت.
نیروهایی که میخواهند مرجع باشند باید مدلی برای عرضه داشته باشند و این با حرف و صرفاً شعار کلی تفاوت میکند. این برنامه تلفیق بهینهای برای تخصیص منابع به نیازهای گوناگون و متکثر جامعه ایران است. هر برنامه باید بتواند نیازهای عاجل و متکثر را به هم پیوند دهد. خواست کارگران با خواست مردم و طبقه متوسط، حتی با خواست بورژوازی مولد باید با همدیگر تلفیق پیدا کند. جریانهایی برنده میشوند که برنامه حداقلیشان این خصلت را داشته باشد، اگرنه دوباره دچار شکست میشوند و سازمانها و جنبشها از بین میرود. جنبش کارگری در ایران در طول تاریخ فعالیتش هیچوقت اینقدر دور از مسائل سیاسی نبوده است. در دوران انقلاب اگر کارگران نبودند و اعتصابات کارگری نبود، پیروزی انقلاب هم صورت نمیگرفت. گروه مرجع باید سازمان داشته باشد. شرط اول سازمان داشتن، داشتن یک برنامه حداقلی است. نیروی جنبش، حتی جنبش ناکام، این پتانسیل را دارد که به غیر از مردم، نیروهای مرجع را نیز دور هم جمع کند. حال اگر نیروهای مرجع همان حرفهای خیابان را بزنند، تصور نمیشود کسانی که به خیابان آمدهاند منتظر تأیید آنها هستند! منتظرند برای ارائه برنامه حداقل. اگر برنامه مشخصی وجود داشته باشد، حتی از برخی از جناحهای حاکمیت که منافع آنها در تضاد با جناح و ائتلاف مسلط سیاسی است نیز میتوان استفاده کرد. هیچ نیرویی نمیتواند در یک جریان تأثیر داشته باشد مگر برنامه داشته باشد.
گرامشی اعتقاد دارد در جنگ مواضع جامعه مدنی باید قویتر شود و استراتژی به نام جنگ مواضع وجود دارد و نه جنگ رودررو. برنامهها و شعارهایی که جنگ رودررو را در دستورکار قرار دهند موفق نمیشوند. گرامشی میگوید وقتی درگیر جنگ رودررو میشوید فاشیسم بر سر کار میآید. پیشبینیاش درست است و این را دیوید هاروی هم میگوید که باید جنگ مواضع کنید تا بتوانید با پشتیبانی تودهها هژمونی قدرت و سرمایه را کنار بزنید. نیروهای مرجع در جنگ رودررو شرکت نمیکنند، زیرا این امر همواره معطوف قدرت است. اغلب این حس شکل میگیرد که چون مردم آمدهاند باید جنگ رودررو کنیم! نیروهای قدرتمند سیاسی با وجود سازمانهایشان پس از انقلاب نتوانستند جنگ رودررو کنند.
بیانیه آخرالزمان صادرکردن و جنبش خیابانی بدون برنامه را تأییدکردن جنگ مواضع نیست. تاریخ و مردم فقط در جنگ مواضع میتوانند بگویند این کار و آن کار را نکردید. باید مطالبه مشخص عنوان کرد و وقتی یک گروه مرجع حرف میزند میبایست برنامه بدهد. در جنگ مواضع وقتی قدم اول را برداشتید باید بدانید قدم بعدی چیست. برای نمونه باید در راستای موضوع حقوق جمعی و قانونی شدن حقوق جمعی فعالیت کرد؛ برای حقوق شهروندی. این جنگ مواضع است. اینکه شما بر حقوق شهروندی تکیه میکنید و میپرسید چرا حقوق جمعی را قانونی نمیکنید، اما نیروهای سیاسی ما در این چارچوب نیستند و وقتی مردم به خیابان میریزند میگویند باید از این فرصت استفاده کنیم، چه استفادهای میتوانید بکنید؟ شعار اینکه برویم حقوق سرکوبشده خود را بگیریم! به چه شکل؟ حقوق سرکوبشده را خودمان دادهایم! برای همین است که باید روی این موضوع تأکید کرد که برنامه حداقلی برای سرگرمی نیست! یعنی جنگ مواضع و برای دوست داشتن مردم است که این مردم فقیرتر و بدبختتر نشوند. کسی به خاطر گرسنگی سراغ گروه مرجع نمیآید، جنبشهای کور نخست گروههای مرجع را نابود میکنند. تهمانده گروه مرجع را هم خواهند روبید. درنتیجه موضوع را نباید به گفتاردرمانی یا نوشتاردرمانی تبدیل کرد. باید برنامهای را در دستور کار قرار داد که هدفش جنگ مواضع است، برای اینکه قدمبهقدم بتوان اقناع اجتماعی را بهوجود آورد و به گروه مرجع واقعی تبدیل شد.
یک خطای ذهنی وجود دارد که بین برنامه با هدف فرق نمیگذارند. برنامه یعنی زمانبندی کردن که چه زمانی میخواهیم به آن هدف برسیم. تمام جنگ انقلابیون در سیستمهای مختلف برای برنامه بوده است، نه هدف! آزادی و عدالت را بهعنوان هدف همه اعلام میکنند، ولی قبل از انقلاب هیچکس برای آن برنامه نداشت. در اینجا میتوانیم خودمان را با روشنفکران مشروطه مقایسه کنیم. مشهور است که رضاشاه بر قند و شکر مالیات بست و راهآهن را ساخت. میرزا ملکم خان در رسالهاش مینویسد مسئله اول ما حکومت قانون است و مسئله دوم راه است و همه فقر و بیچارگی ایران برای این است که ایران راه ندارد. اولین لایحه اقتصادی که در سال ۱۲٨۶ توسط صنیعالدوله به مجلس میرود، لایحهای است برای مالیات بستن بر قند و چای و با این درآمد راهها و راهآهن ساختن. اصلاً به رضاشاه ربطی ندارد. سفیر تزاری و انگلیس لودر چپ راه میاندازند که میخواهند راه بسازند برای اینکه ما را وابستهتر کنند! لایحه مسکوت میشود و در مجلس تصویب نمیشود. زمانی که رضاشاه بر سر کار میآید آقای رهنما لایحه را به مجلس میبرد و قبل از اینکه رضاشاه به خودش بجنبد لایحه تصویب میشود و به رضاشاه میدهند که اجرا کند! این جنگ مواضع و برنامه راهبردی است.
تفکر نهادساز در راستای جنگ مواضع است و نیروی مرجع را از کلیبافی نجات میدهد. گفتن اینکه میخواهیم سرمایهداری را نابود و عدالت را مستقر کنیم برنامه نیست. پس از انقلاب اغلب نیروهای چپ مذهبی و سکولار این هدف و آرمانشان بود و مدل حکومتی جامعه بیطبقه توحیدی یا دیکتاتوری پرولتاریا مدنظرشان بود و روحانیت در برابر این مدلها گفتند ما صالحتریم و دیکتاتوری صالحان را برپا میکنیم. وقتی نهادی تبلیغ میشود رقیب آن را میگیرد. اگر دیکتاتوری خوب است، من (روحانیت) این دیکتاتوری را انجام میدهم. نیروها و جریانهای سیاسی ناخواسته مایه نهاد دیکتاتوری را گذاشتند یا برخی نحلههای چپ مدل جمهوری دموکراتیک را مطرح کردند، ولی جمهوری دموکراتیکی که خود آنها در رأسش باشند! در مقابل روحانیت گفتند اگر بناست کسی در رأس دیکتاتوری باشد آن فرد ما هستیم! زمینه و بستر فکری دیکتاتوری آنها آمادهتر بود.
نهادسازیهای نیروهای مرجع در بدو انقلاب در مقایسه با روشنفکران مشروطه که چه نهادهایی را تبلیغ کردند، خیلی محدود بود. اینها را باید در نظر داشته باشیم. مگر افراد داعش جزو مردم نیستند! مگر فاشیستهای آلمان به خاطر چه چیزی فاشیست شدند؟ به خاطر تحریم و ناشایستگی حکومت. گرامشی میگوید به خاطر اینکه ما صرفاً جنگ رودررو را تبلیغ کردیم و نه جنگ مواضع را.
در جامعه امروز نمیتوان جنگ رودررو را به نام مردم تبلیغ کرد. خطرناکترین کار این است که در جهان امروز به اسم مردم جنگ رودررو را تبلیغ کنید. مشخص است که این به فاشیسم منجر میشود! اینکه آگاهی نیست، دنبال مردم راه افتادن آگاهی نیست. نیروهای مرجع باید نقشه راه به مردم بدهند. مردم هر از چندگاه به انواع مختلف شورش میکنند. میتوان پنج تا ده سال صبر کرد ولی یک برنامه راهبردی پیشروی مردم گذاشت. نباید موضع آنی گرفت. یا این نقشه راه وجود دارد یا وجود ندارد. جامعه نهادی ساختن نقشه راه و گفتوگوی پیوسته و برنامه پژوهشی میخواهد. نیروهای مرجع بهتر است این کار را بکنند. نهادی بسازند که از دل آن بتوان گفت در انتها جمع بیشتری خوشبختتر از قبل هستند.
بخشی از مشکل ایران به لحاظ دستگاه اندیشهای از پول نفت است. همه مثل احمدینژاد فکر میکنند که اگر قدرت را در دست بگیرند میتوانند این پول را در دست بگیرنند و توزیع کنند. او با فکر خودش فکر میکند، به هدفش میرسد. ما هم فکر میکنیم اگر دولت را بگیریم، پول نفت را توزیع میکنیم. بارها هم شکست خوردهایم و هم موارد مختلف را دیدهایم. ما برنامه و نقشه راه خودمان را باید تدوین کنیم و پراکسیسش را انجام دهیم. موضوع اصلاً ترس نیست. همه یکدیگر را به داشتن افکار راست و محافظهکاری متهم میکنند. هیچکس بر سر برنامه مشترک بحث نمیکند. برنامه یعنی تخصیص منابع دادن در زمان و مکان! جنگ مواضع خیلی جاها عمل کرده است. اگر اقتصاد ایران نتواند صادرات کند کارخانههایش ورشکست میشوند. اگر کسی اقتصاد دانشبنیان را دنبال نکند، به طبقه کارگر خدمت نکرده است. چون کارخانهای که نتواند صادر کند ورشکست میشود.
نمیتوان بر حداقلی توافق کرد که قدم بعدی رشد نیروهای مولده اقتصاد دانش است بعد چگونه میخواهند جامعه را قانع کنند! خب معلوم است شعار میدهد رضاشاه! ولی روشنفکر مشروطه میدانست که باید راهآهن بسازد و راهآهن هم اختراع سرمایهداری بود. اینقدر سطح مکالمه ما در مسائل اصلی و اساسی و برنامهای پایین است؟ وقتی فعالان کارگری میخواهند حداقل دستمزد را برای دولت تعیین کنند باید برای اقتصاد دانشبنیان برنامه داشته باشند. اگر کارگر آموزشهای لازم را برای اقتصاد دانشبنیان نبیند، کاری ندارد که بتواند مزدی بگیرد و این باید جزو مطالبات کارگران باشد. برای شرکت در جنگ مواضع این نوع مسائل مطرح است.
به خیابان آمدن بخشی از مردم در اعتراضات اخیر جنبش نیست، اعتراض است. جنبش یا برنامه اقتصادی دارد یا برنامه اجتماعی، در غیر این صورت اعتراض و شورش کور و غریزی است. این شورش را با برنامه میشود به جنبش تبدیل کرد. هرکدام از اقشاری که میآیند باید برنامه مشخص داشته باشند که بتوانند مطالباتشان را بهصورت مشخص عنوان کنند. کارگران و فعالان ارگانیک آن باید بدانند کارخانههای غیردانشبنیان را به زور دولت نمیشود نگاه داشت، چون کالاهایش را کسی نمیخرد. فرض کنید کارخانه را نگه داشتیم، ولی وقتی کالای ارزانتر و بهتر با قاچاق میآید کسی کالای داخلی نمیخرد. این مجموعهای است که نیروهای مرجع با آن روبهرو هستند و باید در دستورکار قرار دهند.
موضوع مدیریت شهر موضوع بسیار مهمی است. تضاد در دنیای امروز از حوزه تولید به حوزه توزیع آمده است و شهر محل اصلی آن است. در خیلی جاها مقوله کلانشهرها، آلودگی، حملونقل و مشکلات دیگر جزو مسائل اصلی است و باید کارگروههای پژوهشی نه برای پژوهش، بلکه برای پراکسیس راه بیفتند و موضوع هر پژوهشی میبایست مابازای پراکسیس خودش را داشته باشد. وقتی در جامعهای میخواهید حقی را بگیرید باید بدانید امتداد اعتراض را تا کجا باید ادامه داد و اعتصاب باید معنا داشته باشد. همه دنبال جنبشهایی که ربطی به آنها ندارد راه میافتند! البته باید به دولت نقد کرد که این موجب این جنبش و شورشها میشود. وقتی جنبش ٨٨ را سرکوب کردند این اعتراضات اخیر شکل میگیرد. وقتی حداقل آزادیها نیست، وقتی دانشگاهها را تصفیه کردهاند، این مصیبتها به وجود میآید. اینها را میشود گفت و باید گفت ولی این بهمثابه دفاع از شورش نیست. باید به حاکمیت گفت کسی که باد میکارد طوفان درو میکند! این را باید با صدای بلند به حاکمیت گفت و اعتراض کرد.
اگر بحث در حوزه اندیشه صورت میگیرد باید وظیفه خودمان را مشخص کنیم و از ترس اندیشه کردن فرار نکنیم! این ترس خیلی بدتر است و به قول اریش فروم گریز از آزادی است. بحث اندیشهای کردن و برنامه داشتن و مقید بودن به آن وظیفه ماست. کسی که دچار مشکل بیکاری است به خیابان میرود، اما وقتی نیروهایی که باید مرجع باشند دور هم جمع میشوند بیخودی سنگ آنها را به سینه نزنند، سنگ خود و وظایف خود را باید به سینه بزنند و این وظیفه تاریخی آنهاست.
اگر در ایران انقلاب نمیشد، اکنون وضع بدتری از عراق داشتیم. این حوالت تاریخی تمام کشورهای خاورمیانه است. این موضوع را حمید عنایت پیشبینی کرده بود و به وقوع پیوست. باید خطاهای حوزه اندیشهمان را بررسی کنیم، بدون اینکه بخواهیم نگاه ایدئولوژیک داشته باشیم. باید این هندسه را بیاموزیم! افلاطون میگفت کسی که هندسه نمیداند نمیتواند از در آکادمی وارد شود. ما هم نمیتوانیم برای مردم دل بسوزانیم، بدون اینکه هندسه را آموخته باشیم. جامعهشناسی تاریخی یعنی همین. مردم یک عده معینی را در طول تاریخ پرورش میدهند، برای اینکه آینده را به آنها نشان دهند. میگویند یونانیها تراژدی را آفریدند که آینده از پشت به آنها خنجر نزند. جامعهشناسی تاریخی هم برای این است که آینده از پشت به ما خنجر نزند و دوباره تکرار نکنیم. این کاری است که نیروهای مرجع باید بکنند.
یک نیروی مترقی رادیکال نباید از مخالفت بترسد. یکی از خطاهای رایج این است که دولتی کردن یعنی مدیریت اجتماعی! در این موضوع همه چپهای مذهبی و سکولار مشترک بودند. مدیریت اجتماعی یک پروسه است و با دولتی کردن رخ نمیدهد. حتی این امر باعث شده بود بخشی از این نیروها در داخل و خارج، از احمدینژاد حمایت کنند، برای اینکه دولتی کردن را دوباره در دستور کار قرار دهد. خیلی از سیاسیون مطرح میکردند که احمدینژاد کمر آقا را میشکند! همه استدلالها را یادمان است. نیروی مرجع و مترقی نباید در مقابل این حرفها هراسی داشته باشد، نیروهای مرجع و مترقی واقعی در مقابل حقیقت تاریخی و ضرورت تاریخی باید پاسخگو باشد وگرنه مترقی واقعی نیست.
ما از ویتنامیها فداکارتر نبودیم، ولی آنها درست تشخیص دادند که باید از جهانیشدن اقتصاد دانش را بگیرند و بازاریابی فضا کردند. اگر برای چپهای ما واژه بازاریابی فضا را بهکار ببرید میگویند خودفروشی، درصورتیکه کل این جامعه را با بورژوازی مستغلات میفروشند. از زمانی که مدیریت اجتماعی تولیدات به دولتی کردن تقلیل داده شد، این نوع خطاهای اندیشهای بساط ما را بر باد داده است. این جنگ مواضعی که گرامشی مطرح میکند؛ یعنی، اینکه زور را از اقتصاد بیرون برانیم نه سرمایهداری مولد را!
یک فعال سیاسی-اجتماعی چهل سال زحمت کشیده تا مردم به خیابان بیایند و بگویند ما رضاشاه را میخواهیم؟ این تناقض مطلق است و باید به این تناقضات در حوزه اندیشه توجه کنیم. وظیفه اساسی ما اندیشهکردن است و کاری جز این هم بلد نیستیم، جایگاهمان این است. اگر برنامهای برای اندیشه کردن منظم و نقشه راه دادن نداریم به وظیفه خود عمل نکردهایم.
در این زمان با این میزان از دانشی که برای توسعه اضافه شده است، کتابهای اقتصاد توسعه کتابهایی است که کاملاً فرآیندهای توسعه را مستند کرده است، باید اینها را بخوانیم. وقتی جامعه غربی معرفی میشود، مدام تکرار میکنند نولیبرال است، درحالیکه جامعه مدنی کشور غربی هیئت ژوری دارد. امریکا به کنار، اروپاییها جامعه مدنی غرب دارند. هرچه از غرب سخن بگوییم متهم میکنند که از نولیبرالیسم دفاع میکنیم، حکومت ولایی که جای خود دارد. ما فقط زمانی میتوانیم از جنبشی حمایت کنیم که قدم بعدی ما مشخص باشد. اگر مشخص نیست چه لزومی دارد اعلام موضع حمایتی کنیم؟ برنامه یعنی قدم بعدی ما و نقشه راه مشخص باشد و بر آن توافق کرده باشیم.
اخبار روز