بنظر میرسد باورمندان دین در ایران، در محک آزمونی تعیین کننده و بسیار بااهمیت دوران زندگی خود قرار گرفتهاند. آنچه بنام دین و باورمندی به خدا در کشور پیاده شده و بر آن اصرار ورزیده میشود، گزارهای است که به تردید و نقد دینباوران، نیازمند است و سکوت و بیتفاوتی از یک سو و تأیید و جزمیتگرایی در درستی و کامل بودن گفتمان دینی حاضر؛ ذرهای از اهمیت این آزمون نمیکاهد.
عدالت، ظلم نکردن، احترام به اختیار اعطا شده به آدمیان ازسوی پروردگار، دوری از رنج و سختی زندگی همنوعان، پرهیز از دروغ و ریا و هتک حرمت و آبروی افراد، پرهیز از آزار و اذیت و رنجش افراد جامعه در هر باور و اعتقاد، دوری از مال حرام، دوری از خیانت و دست بردن در اموال عمومی جامعه، ترویج آرامش و صلح و دوستی، رعایت حقوق کودکان، سالمندان، معلولین، ترویج صداقت و پاکی، مهربانی با مخلوقات پروردگار چون آب و خاک و حیوانات، دوری از اسراف منابع انرژی امانت سپرده شده به ما، تدوین و رعایت قوانین کارآمد برای زیست فردی و اجتماعی آسان و بدور از ایجاد فرصت ظلم و تعدی و بیعدالتی؛ برخی از مهمترین و اساسیترین اصول اخلاقی است که یک جامعهی دیندار باید درپی آن باشد.
آیا در جامعه امروز و ساختارهای مختلف سیاسی و اقتصادی و اجتماعی موجود؛ چنین ویژگیهایی وجود دارد؟
آیا سلب اختیار از آزادی و رفاه و آسایش و هویت شهروندان این کشور و وادار کردن آنها به یک قرائت خاص با ایدئولوژی بنیادگرایانه؛ خدمت به دین و درراستای جامعهای دینی است؟
آیا پرداختن به مناسک دین بدون توجه به اصول استدلالی و ایمان قلبی با نهادینهشدن تظاهر در جامعه، خدمت به دین است؟
آیا برخلاف فطرت آزادیخواه آدمی، شهروندان یک کشور را با زور و اجبار و اکراه به اعتقاد و باورهای مذهبی سوق دادن، از آموزههای دینی است؟
آیا این سیاست و راهبرد، خدمت به قدرت و دوریاز حقیقت دین و جامعه ی دینی مبتنی بر آموزههای اخلاقی نیست؟
بنظر میرسد اندیشه و کنشورزی در این حوزه، آزمون مهم دینباوران امروز ایران است.
فریبا نظری
۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
« سلام بر ایرانی برای همهی ایرانیان، چه باروسری، چه بیروسری »
این روزها بیشتر از هر زمان دیگری در تاریخ این کشور به نظر می رسد در حال تمرین توسعه یافتگی، دموکراسی، آزاد اندیشی و بازتولید مفاهیم جدید و مناسب برای ایجاد گفتمانی نو به منظور رسیدن به صلح و آرامش و زندگی بهتر هستیم. این تکاپو برای ایجاد گفتمانی تازه از مطالبهی #زنزندگیآزادی آغاز و در دل آن، جوانه زد و درحال رشد است. ممکن است پرسیده شود در کنار خشونت، تفرقه، نفرت، رنج و اندوه مداوم، و ظلم و ستم و مصیبتهایی که در لایههای مختلف جامعه جریان دارد؛ چگونه در حال ایجاد گفتمانی نو آنهم برای رسیدن به صلح و آرامش و زیست بهتر قرار داریم؟
چگونه تلخی ها و تاریکی های پیاپی و فراگیر جامعه در این میان دیده نمی شود؟ آیا این یک خوشبینی زائد و مثبتاندیشی ظاهری و بدون سود و بیهوده است؟
خیر، طبعا اینگونه نیست چرا که وقتی تیرگی و سیاهی فراگیر میگردد، کوچک ترین نور و سپیدی به خوبی دیده میشود و میدرخشد. این روزها سپیدی های کوچک در حال اتصال به یکدیگرند و درحال زدودن بخشهای زیادی از تاریکیاند، در حال درخشش هستند.
به یکدیگر نیک بنگریم، صداها را خوب بشنویم، کلمات، جملات و عبارات را خوب بفهمیم، به اطرافمان دقیق نگاه کنیم؛ آنگاه متوجه تغییراتی می شویم، تغییر برای دیگرگون شدن، برای احترام به یکدیگر، برای پذیرش تفاوت ها، برای درک تنوع جامعه
تغییر برای حساسیت به ظلم و ستم،
باور به قدرت نهگفتن برای احترام به انسانیت، باور به قدرت باهم بودن برای مطالبهی حقشهروندی بهدور از جنس و سن و دین و مذهب و قوم و جغرافیا
مقابله با ایدئولوژی خشن و غیردینی و غیرانسانی برای دوری از ظلم و ستم به خود و به دیگران برای دفاع از آموزههای اخلاقی، برای ازبیننرفتن اخلاق، برای کنشگری دینباوران* در محک آزمونی دشوار و به غایت بااهمیت
تغییر برای دفاع از شعور و آزادی و حق انتخاب برای زندگی؛ زندگی عادی و معمولی، آرام و شاد، برای رسیدن به آرامش در کنارهم و باهم و برای هم در یک جغرافیای غمزده و پژمرده پلاستیکی و مصنوعی که خواهان شادی و طراوت و تازگی است.
– آیا این دیگرگونی، پیمودن مسیر توسعه یافتگی و دموکراسی و آرامش نیست؟ بنظرم هست.
– آیا این جوانهی زیبا که در وداع تلخ اجباری و ناگهانی و دیگرخواستهی دختری محجوب به نام #مهساامینی در تابستانی گرم و پراندوه، پاییز و زمستان را از سردی و کرختی پالایش کرد و خود را به بهار رساند تا بگوید و نشان دهد که قصد بازایستادن و تسلیم ندارد و میخواهد رشد کند، سرسبز شود، شاخه دهد، برگ دهد تا یک زندگی معمولی و آرام را به همگان یادآوری کند؛ نشانی از تلاش برای تحول و دگرگونی نیست؟ بنظرم هست.
سالها پیش انیمیشنی دیدم بهنام #لورکس یا لاستیکآباد، داستان یک شهر بدون درخت که همه چیز در آن مصنوعیست! درگذشتهای نهچندان دور، خودخواهی یک جوان برای ثروتمند شدن باعث از بین رفتن تمام درختان شهر شده و کوچکترین گیاه طبیعی در آنجا وجود نداشت، چون مردم جرئت نداشتند گیاه طبیعی داشته باشند و همهچیز مصنوعی و از جنس پلاستیک بود حتی درختان! اما حالا پسری به نام «تد» آخرین دانه درخت را پیدا میکند و آن را وسط شهر میکارد. قهرمان این داستان، یک پسر نوجوان و الگوی مناسبی از شجاعت برای کودکان است. این انیمیشن شاد و کمدی، اهمیت داشتن طبیعت و مراقبت از آن را به خوبی نمایش میدهد، اما یک چیز دیگر را هم به خوبی و سادگی میگوید: تلاش برای تغییر و تحول همگانی بهمنظور رسیدن به زندگی طبیعی و معمولی و شاد و بازتولید نشاط و سبزی و دوستی و آرامش و آزادی برای رسیدن به شهری برای همه…
این روزهای جامعه، مرا بیاد همان تلاش برای تغییر و تحول باهدف رسیدن به ایرانی برای همهی ایرانیان بدور از خشونت و سیاهی و نقاب دوگانگی و دروغ؛ میاندازد.
راستی چقدر این دورنما، زیباست !
فریبا نظری
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲