اوکراین در آستانه یک جنگ داخلی قرار گرفته است که مانند هرجنگ دیگری، هزینه و خسارت آن در وهله نخست جان هزاران انسان بوده و سود آن نصیب گروه کوچکی از سوداگران مرگی خواهد شد که خود نه در جنگی شرکت میکنند و نه درد و رنج قربانیان و پی آمدهای ویرانگر آن را حس میکنند. این گفته ناتان روچیلد، بورس باز عصر جنگ های ناپلئونی، در مورد هرجنگی صادق است که « ما زمانی پول پارو خواهیم کرد که کف خیابان ها را خون پوشانده باشد». اکنون آمریکا با حمایت مستقیم از نئونازی اوکراین و مسلح کردن آنان و نیز آوردن چهارصد تن از ارتش مزدور خصوصی که در صف مقدم درگیری با طرفداران روسیه در مناطق شرقی قرار گرفته اند، و نیز با حضور ناوگان دریائی آمریکا و فرانسه در دریای سیاه، [۱] درگیری آمریکا و ناتو با روسیه برای گسترش نفوذ ژئو پولیتیک خود در اوکراین وارد مرحله خطرناکی شده است.[۲]
رابطه «اوکراینی» ها و روس ها، چه در دوره روسیه تزاری و چه در دوره شوروی بدلیل تفاوت های زبانی و تعلقات مذهبی، باوجود «قومیت» مشترک اسلاو خود، رابطه بی تنشی نبوده است و سه جمهوری بلاروس و اوکراین و فدراسیون روسیه در هنگام ریاست بوریس یلتسین بر آن، نخستین امضاء کنندگان انحلال شوروی بودند.
با فروپاشی شوروی، هیچیک از این جمهوری ها و از جمله خود روسیه، بطرف یک حکومت دموکراتیک گام برنداشتند، بلکه در هریک از این جمهوری ها، کسانی که در مرکز قدرت سیاسی قرار گرفته بودند و معمولا همان رهبران پیشین دوره شوروی و یا آقازاده های همان افراد بودند، که با استفاده از اهرم قدرت، به کانون پرورش اولیگارک ها تبدیل شدند و اموال عمومی را به تملک خانواده های خود و یا افراد نزدیک بخود در آوردند. باین ترتیب بود که میلیاردرهای یک شبه در این کشورها شکل گرفت که زمینه ساز نارضائی های وسیع در بین اکثریت مردم و حکومت های فاسد بر سرقدرت گردید. این نارضائی ها، بنوبه خود و بنا مصلحت صف بندی ها، حوزه سرمایه گذاری سیاسی مداخله گران بیرونی را فراهم ساخته است. باتوجه به خصلت مافیائی و رقابت درونی بین اولیگارک ها، هریک از آنان نیز به ابزار بازی قدرت های بیرونی تبدیل شده اند.
در درون اوکراین، یاناکویچ که با یورش نئونازی های مورد حمایت آمریکا به روسیه گریخت، خود سمبل و نماینده همان اولیگارک ها بود و تفاوت چندانی با افراد فعلی در قدرت در کیف نداشت و اولین رئیس جمهوری بود که میخواست استفان پاندرا، رهبر فاشیست های اوکراین در دوره جنگ جهانی را «قهرمان ملی» اعلام کند که رقبای سیاسی وی از آن استفاده کرده و خواهان فشار اتحادیه اروپا برای لغو آن شدند که سرانجام او نیز اقدام خود را پس گرفت. ولی بدلیل مخالفت او با عضویت اوکراین در ناتو، یعنی نقطه کانونی استراتژی آمریکا و متحدین نزدیک آن، سیاست گذاران آمریکائی، خواستار استعفای او شدند.[۳] اکنون جای او را اولیگارک های دیگر گرفته اند که طرفدار مداخله ناتو هستند.
لیکن بحران اوکراین، قبل از هرچیزی و مقدم بر هر چیزی، از تغییرات ژئو پولیتیک فروپاشی شوروی و خلاء ازبین رفتن یک ابر قدرت سیاسی و نظامی در جهان (شوروی هرگز یک ابر قدرت اقتصادی در تاریخ هفتاد ساله خود نبوده است و تازمان فروپاشی خود، فقط یک چهارم اقتصاد آمریکا را داشت)[۴] و نیز متلاشی شدن متعاقب پیمان ورشو در برابر ناتو متاثر است.
بعد از فروپاشی شوروی، آمریکا برغم افت نسبی قدرت اقتصادی خود (ظرفیت اقتصادی آمریکا از نزدیک به ۵۵ درصد تولید ناخالص داخلی جهان در دوره بعد از جنگ جهانی دوم به حدود ۲۹ در صد در آستانه فرو پاشی شوروی کاهش یافته بود) با توجه به قدرت نظامی بلا منازع خود و نقش مسلط خود در نهاد هائی نظیر صندوق بین المللی پول و بانک جهانی و سازمان جهانی تجارت، تبدیل شدن دلار به پول اصلی تجارت در جهان و بعنوان معیار ارزش گذاری قیمت نفت و انرژی، و شبکه های نقل و انتقال مالی که در آنها نقش مسلطی داشت، ایده «عصر امپراتوری آمریکا» را دربین نخبگان سیاسی آمریکا فراهم ساخت. دهساله پیش از آن در عین حال همراه بود با تغییر ایدوئولوژیک بزرگ در آمریکا و انگلیس و سلطه تفکر نئولیبرال و گرایش براست هرچه بیشتر احزاب سیاسی و شکل گیری پدیده «نئوکون » که با میلیتاریسم و تعرض طلبی هرچه بیشتر در خارج از مرزهای ملی خود همراه بود. نام سینمائی «رامبو» و «ترمیناتور»، اسم سمبولیک این تعرض طلبی و تغییر ایدوئولوژیک بود. باین ترتیب بود که هزینه های نظامی پنتاگون از ۵۰ میلیارد دلار در دوره جیمی کارتر به بیش از ۷۵۰ ملیارد دلار در دوره جرج بوش رسید که برابر با هزینه های نظامی همه کشور های جهان بود.
در ۱۹۹۷، یعنی بعد از ۶ سال از فروپاشی شوروی، عده ای از روشنفکران محافظه کار و نومحافظه کار، با زمینه های مختلفی از طیف لیبرال و اعضای حزب دموکرات و حتی «چپ های تروتسکیست و سابقا متمایل به مارکسیسم» جزو امضاء کنندگان «پروژه قرن آمریکائی» بودند که در واقع نام دیگری بود بر «عصر امپراتوری آمریکا». بر مبنای این تئوری، دیگر هیچ قدرتی در برابر آمریکا وجود ندارد و عصر امپراتوری آمریکا فرا رسیده است. تمامی جنگ های جاری در خاورمیانه و اروپا (از طرح خاورمیانه بزرگ گرفته تا حمله به یوگسلاوی و بحران جاری اوکراین) را در پرتو این تغییرات بزرگ می توان دریافت.[۵]
ولی شکل گیری امپراتوری، با الزامات تسلط بر جغرافیای سیاسی حساس، سازماندهی قدرت نظامی در سطوح گوناگون، اشکال مختلف ممانعت از بهم پیوستن رقبای بالقوه و یا جلوگیری از ائتلاف آنان، و حتی با توطئه همراه است. و این همان چیزی بود که استراتژیست های آمریکا ئی به مطالعه جدی آن و تدوین سناریو های مختلف پیشبرد آن روی آوردند.
کتاب ژبیگنیو برژینیسکی، تحت عنوان «صفحه شطرنج بزرگ: برتری آمریکا و الزامات استراتژیک آن» [۶] در ۱۹۹۷، در واقع پیش نویس سیاست استرتژیکی است که برای تغییرات بنیادی ژئوپولیتیک و تبدیل شدن آمریکا به «امپراتوری» جهان تدوین شده بود. به جرآت می توان ادعا کرد که بحران امروز اوکراین، بخش کلیدی از سناریوئی است که برژینیسکی در آن کتاب مطرح ساخته است و مثل این است که بازی تمرین شده ای را بادقت تمام پیش میبرند.
الگو و کانون تاکیدی برژنیسکی در نگاه استراتژیک خود به صفحه شطرنج سیاسی جهان، متاثر از نوشته های یک جغرافی دان انگلیسی بنام «اچ. جی. مک کایندر» بویژه از سخنرانی او در ۱۹۰۴ است. مک کایندر دراین سخنرانی خود تحت عنوان «محور جغرافیائی تاریخ» میگوید :
«وقتی تاریخ نگاران زمان های دور در آینده، به قرونی که ما پشت سر می گذرانیم نظری بیندازند، چهارصد سال پیش از ما را عصر کریستف کلمب خواهند نامید که در ۱۹۰۰ بپایان خود رسیده است … دیگر هیچ نقطه کشف نشده ای در جهان باقی نمانده است و ترسیم نقشه آن بپایان رسیده است … از این زمان ببعد، یعنی در این عصر بعدِ کریستف کلمب، ما با یک سیستم سیاسی مدار بسته ای مواجه هستیم، که در عین حال در مقیاس صفحه جهان است. بنابراین هرگونه انفجار اجتماعی در آن، بجای پخش شدن در مداری ناشناخته و آشفتگی و هرج ومرجی وحشی، بشدت در هر گوشه ای از این مدار بسته کره زمین بازتاب خواهد یافت و عناصر ضعیف در ارگانیسم سیاسی و اقتصادی جهان درهم پاشیده و فرو خواهند ریخت … گسترش افقی جای خود را به کارا ئی و موثر بودن در آن خواهد داد و بنابراین رقابت بر روی آن شدت خواهد گرفت …»[۷]
مک کایندر، از «اورو-آسیا » در این تشدید رقابت، بعنوان «محور جغرافیائی» تاریخ نام میبرد که تسلط براین محور، بمعنی تسلط بر تمام جهان خواهد بود.این کلیدی ترین نقطه تاکید او در این سخنرانی است .
در نگاه برژینسکی بر صفحه شطرنج جهان نیز ایده «اورو ـ آسیا» بعنوان محور اصلی تبدیل شدن به امپراتوری جهان بشمار میرود و سیاست و استراتژی آمریکا را در دوره بعدِ فروریزی شوروی، بر اساس آن تدوین کرده است. بدون سلطه بر «محور جغرافیائی تاریخ»، سلطه بر جهان نیز غیر ممکن خواهد بود. لیکن در این «محور جغرافیائی تاریخ» یا همان «اوروـ آسیا»، در دویست سال گذشته دولتی بنام روسیه تزاری وجود داشته است که بگفته مارکس، «انگشتش همیشه زیر چانه دولت های اوروپائی» بوده است که بعد از اوج قدرت خود در در دوره شوروی، اکنون اگرچه بصورت «یک عنصر ضعیف درگانیسم سیاسی و اقتصادی جهان» فرو پاشیده و به مرزهای کوچکتر از دوره ۱۸۰۰ عقب نشسته است، ولی در صورت باز بودن دستررسی او از طریق دریای سیاه به اروپا، ممکن است در سیاست های اروپا نقش داشته و بنابراین مانعی در برابر تسلط آمریکا و ناتو (بعنوان بازوی اروپائی آن) بر محور «اورو ـ آسیا» شود. امضای قرارداد بین آمریکا و متحدین آن در ۱۹۹۴ با بوریس یلتسین، مبنی «احترام گذاشتن به حق حاکمیت اوکراین»، یعنی پذیرش الحاق شبه جزیره کریمه به اوکراین که در دوره خروشچف، بعنوان یک تغییر داخلی در سیستم شوروی انجام گرفته بود، هدفی جز بستن راه روسیه به اروپا را در مد نظر نداشت. برژینسکی می گوید که روسیه اکنون در گوشه ناچیزی از این دریا حضور دارد که با توجه به افزایش نفوذ ترکیه، در آینده حتی برای عبور از تنگه بسفر با درد سر میتواند روبرو شود.
سیاست دوره جنگ سرد آمریکا، بر اساس تئوری جورج کنان، سفیر وقت آمریکا در شوروی در سال ۱۹۴۶ و تلگرام او به وزارت خارجه آمریکا در آن سال، معروف به «تلگرام بلند» استوار بود که الهام بخش «دکترین ترومن»، رئیس جمهور آمریکا در سیاست آمریکا مبنی بر «مهار» شوروی بود. [۸] شکل گیری پیمان های « ناتو» و «سنتو» در خاورمیانه (معروف به پیمان بغداد) و نیز «سیتو» در شرق، بر محور همان سیاست مهار شوروی در دوره وزارت جان فاستر دالاس قرار گرفته بود.
ولی سیاست «مهار»، با فرو ریزی شوروی دیگر به تاریخ پیوسته بود.
استراتژی جدید، باید هدف بیرون کردن روسیه از اروپا را بهر قیمتی تعقیب می کرد. این جوهر اصلی نگاه استراتژیک سیاستمداران آمریکا و راز اصلی گسترش ناتو را تشکیل میدهد که برژینسکی، برجسته ترین سخنگوی آن است.
برژینیسکی در مقدمه کتاب خود، ضمن تحلیل ازنقاط قوت و ضعف امپراتوری های گذشته در تاریخ، از امپراتوری رم گرفته تا امپراتوری مغول و امپراتوری بریتانیا، می گوید که هیچ یک از آنها امپراتوری در مقیاس جهان نبوده اند و با توجه به تغییرات عظیم در امور جهان در دو دهه اخیر، برای اولین بار این فرصت بوجود آمده است که کشوری از نیمکره غربی، یعنی آمریکا، بعنوان تنها قدرت و نخستین قدرت واقعا جهانی ظاهر گردد و بصورت داور سیاسی در تمام جهان در آید.
برژینیسکی می نویسد که «اورو ـ-آسیا»، صفحه شطرنجی است که مبارزه برای نقش برتر در سیاره، بر روی آن بازی خواهد شد و این امر مستلزم یک مبارزه ژئو استراتژیک، یعنی مدیریت استراتژیک منافع ژئوپولیتیک است. ..حتی استالین و هیتلر نیز بخوبی می دانستند که «اورو ـ آسیا» مرکز ثقل جهان است و هر آنکه آنرا کنترل کند، جهان را نیز کنترل خواهد کرد. اکنون نیم قرن بعد از آن، این سیاست باید دوباره تعریف شود. ..آیا برتری آمریکا دوام خواهد یافت؟ ..هیچ قدرت منازعی در « اورو ـ آسیا» نباید قد علم کند که بتواند سلطه آمریکارا مورد چالش قرار دهد.[۹] دراین رابطه است که او مدام از خطر متحد شدن روسیه وآلمان، روسیه و فرانسه، حتی از خطر متحد شدن روسیه وچین و ایران، چین و ژاپن و تشکیل «بلوک آسیا گرائی» و حتی اتحاد دوکره و امکان بیرون کردن آمریکا از منطقه شرق ابراز نگرانی میکند. ولی محور تاکید او همچنان بر دور نگهداشتن روسیه از اروپا است و می نویسد: «اروپای یالتا رفته است و به اروپای ورسای نیز نباید بازگشت» (ص ۸۶). در هر دو این معاهدات، شوروی، و پیش از آن روسیه، یکی از قدرت های اصلی بشمار می آمد.
با توجه باینکه آمریکا، سرزمینی در اروپا ندارد که ساختن قدرت امپریال خود را از آنجا بسط دهد، حفظ و گسترش ناتو را تنها ضامن قدرت و نفوذ خود در مرکز ثقل جهان، یعنی «اورو ـ آسیا» میداند و بهمین دلیل بر گسترش آن تا مرزهای روسیه در دریای بالتیک تاکید می ورزد و میگوید که «هدف مرکزی آمریکا باید شکل دادن «اروو ـ آتلانتیک» از طریق گسترش ناتو باشد (ص ۱۰۱) .
ولی در صفحه شطرنج او، اوکراین جای ویژه ای دارد و معتقد است که روسیه بدون اوکراین، روسیه ای بدون نفوذ در اروپا خواهد بود که با توجه به تنوع قومی غیر روس در درون آن و نرخ افزایش جمعیتی آنان، درگیر جنگ های اتنیک در درون مرزهای خود و احتمالا فرو پاشی هرچه بیشتر آن خواهد بود. در مصاحبه اخیر خود نیز او روسیه را تهدید به دامن زدن به نا آرامی های اتنیک کرد.
برژینیسکی می نویسد : «حتی بدون کشورهای بالتیک و لهستان، روسیه اگر کنترلی بر اوکراین داشته باشد، همچنان تلاش خواهد کرد که بصورت یک قدرت محکم صاحب نفوذ در «اوورو ـ آسیا» در آید .. ولی بدون اوکراین، روسیه بمرور زمان، کمتر اروپائی و بیشتر آسیائی خواهد بود» (ص ۹۳) زیرا دریای سیاه و اودسا، همواره دروازه حیاتی روسیه برای تجارت با اروپا و فراتر از آن، با جهان بوده است (همانجا).
ازاینرو، اوکراین برای استراتژیست های آمریکائی، محور ژئو پولیتیک برای راندن روسیه از اروپا بشمار می رود و آوردن اوکراین به درون ناتو، حلقه مقدم در تعقیب این سیاست است.
پیش بینی برژینیسکی این بود که «با آمدن کشورهای بالتیک به عضویت ناتو، فنلاند و سوئد نیز به عضویت در آن تشویق شوند .. و اوکراین میتواند .. بین ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۰ مذاکرات جدی برای عضویت در اروپا و ناتو را آغاز کند» (ص۸۴). در آنصورت، «چهار کشور اوکراین، فرانسه، آلمان و لهستان، محور اصلی امنیت اروپا را تشکیل خواهند داد و به روسیه نیز باید اطمینان داد که البته در بروی او باز است و در آینده ان نیز می تواند وارد امنیت اروپا گردد و لی عضویت کامل آن تا آینده نامعلومی نمی تواند مطرح باشد » (ص۸۵). برژینیسکی معتقد است که در آینده شاید نقش کوچکی نیز به روسیه داد.
باین ترتیب میتوان مشاهده کرد که ریشه های اصلی بحران در کجاست و بازیگران پشت صحنه آن که اکنون دیگر وسط صحنه آمده اند، در جستجوی کدام هدف هائی هستند. تردیدی نیست که محور درگیری در این صفحه شطرنج خون آلود، نه آزادی و دموکراسی، بلکه جنگ برای تغییرات ژئو پولیتتک با انعکاسات جهانی است. بر خلاف آنچه که ادعا میشود، نه استقلال و آزادی اوکراین، بلکه تسلط بر آن و تبدیل آن به ابزاری در معادلات استراتژیک و تغییرات بزرگ ژئو پولیتیک، در هسته مرکزی این بحران قرار دارد. و در این بازی خطرناک برروی صفحه شطرنج جهان، آمریکا با استفاده از ضعف روسیه، مهره های خود را در بیست سال گذشته یکی بعد از دیگری پیش رانده است و اکثر کشورهای جداشده از بخش شرقی شوروی و بلوک اروپای شرقی را بدرون ناتو کشانده است . اوکراین هنوز عضو ناتو نیست، ولی جان کری، وزیر خارجه آمریکا با صراحت اعلام می کند که «ما از هر وجب از خاک ناتو دفاع خواهیم کرد». یعنی ازهمین حالا، اوکراین را جزو ناتو بشمار می آورد. در چنین شرایطی، واکنش روسیه با توجه امکان «مات شدن» خود قابل فهم است. کسی ولادیمیر پوتین را متهم به «دموکرات بودن» نکرده است. ولی هر سیاستمدار دیگری نیز اگر بجای پوتین بود، ممکن بود که همان واکنش را نشان دهد. لیکن روسیه با کارت هائی به مقابله حریف رفته است که در لحظه موجود نقطه قوت آن ولی در بلند مدت نقطه ضعف آن بشمار می رود و ممکن است که مثل پرتاب «بومرانگ» بطرف خود او برگردد. روسیه اگر اصل مورد استناد خود در این مبارزه تبلیغاتی علیه آمریکا و ناتو یعنی «حق تعیین سرنوشت» برای کریمه و احتمالا برای مناطق شرقی اوکراین را بخواهد در درون فدراسیون روسیه نیز برسمیت بشناسد، با در نظر گرفتن تنوع ملیت ها و اقوام و تنوع مذاهب و زبان ها در درون فدراسیون روسیه و سرکوب آنان، آنگاه نه از تاک نشانی خواهد ماند و نه از تاک نشان، که بنا به گفته برژینسکی، فقط در مرزهای یخ بندان قطبی خود که خالی از سکنه است مورد تهدید قرار نخواهد گرفت . روشن است که نه پوتین و دیگر رهبران روسیه به چنین اصلی اعتقاد دارند و نه آمریکا و هم پیمانان آن که در تجزیه یوگسلاوی بشدت از آن دفاع می کردند. در واقع سرنوشت ملت ها همواره ابزاری بوده برای پیشبرد منافع قدرت های بزرگ در صفحه شطرنج جهان. اگر بار تلفات انسانی آنرا مردم پرداخته اند، سود آن نصیب گروه کوچکی از نخبگان شده است .
شاید وجود جهان چند قطبی، از اشتهای حمله و اشغال یک قدرت بزرگ با ملاحظه عکس العمل رقبای دیگر کم کند . شاید نمونه های تازه ای از عراق و افغانستان و سوریه و یوگسلاوی و لیبی که صد ها هزار قربانی و ده ها میلیون نفر بی خانمان بجا گذاشته است، تا مدتی دیگر تکرار نشود . مردم همه این کشور ها به آزادی و تنفس و رفاه بیشتری احتیاج داشتند تا تکه تکه شدن کشورشان در جهت منافع گروه تازه بر سر قدرت که نه به آزادی اعتقادی دارند و نه به کیفیت زندگی مردم . ولی تجربه نشان داده است که بازی با کارت ناسیونالیسم اتنیک برای پیشبرد هدف های لحظه ای، اولأ ناسیونالیسم های متقابل و خطر درگیری های نژادی را بر می انگیزد، ثانیأ با دامن زدن به احساسات ناسیونالیستی (ونه بر انگیختن آگاهی دموکراتیک) مردم و بهره برداری از «وحدت کلمه» در تحت لوای آن، به سرکوب آزادی و دموکراسی در درون کشور فرجه بیشتری میدهد که بستر مناسبی برای وارد شدن نیروهای تاریک تاریخ به صحنه سیاست است. اشکال دیگری از همزیستی صلح آمیز ملت ها و جهان بهتری قابل تصور است!
هدایت سلطانزاده
۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
برابر با ۲۰ ماه می ۲۰۱۴
_________________________
[۱]
[۲] رجوع شود به نشریه آلمانی آشپیگل:
Top German news magazine Der Spiegel claims there are 400 US soldiers fighting separatists in East Ukraine:
http://www.spiegel.de/politik/ausland/ukraine-krise-400-us-soeldner-von-academi-kaempfen-gegen-separatisten-a-968745.html
[۳] David Kramer: Yanukovych Must Resign
[۴] Mark Weisbrot:The world has nothing to fear from the losing power
[۵] فراموش نباید کرد که «طرح آزادی عراق» در دوره بیل کلینتون به تصویب کنگره آمریکا رسیده بود و جرج بوش اجرا کننده آن بود.
[۶] The Grand Chessboard: American Primacy and Its Geostrategic Imperatives
by Zbigniew Brzezinski – April 1997
[۷] H.J.MacKinder: The Geographical Pivot of History:
The Geographical Journal .Vol.23 No.4(April 1904).421-437
[۸] http://www.historyguide.org/europe/kennan.html
متن این تلگرام بلند در ۱۹۴۷ در مجله «فارین افیرز » تحت عنوان « منشاء رفتار شوروی منتشر» شد. کاربردهمین سیاست را در دوسال قبل ، یکی از اطاق های فکر آمریکا در مورد ایران نیز توصیه کرده بود.
[۹] همان منبع .مقدمه