طرح مسئله: آیا دفاع از تمامیت ارضی ایران، “میهنپرستی” و “خاکپرستی” است؟ آیا خشنودی از پیروزی ورزشکاران کشور و راه یافتن آنها به لیگهای جهانی، “ناسیونالیسم رادیکال” یا “ناسیونالیسم آبکی” است؟ آیا مخالفت با تهاجم نظامی دولتهای خارجی به ایران- تحت هر بهانه ای- دامن زدن به میهنپرستی است؟ آیا دفاع از کشور در برابر “تجاوز خارجی”- مانند حملهی نظامی صدام حسین به ایران یا هر کشور متجاوز دیگری- “ناسیونالیسم منحط” است؟ مقالهی کنونی میکوشد تا حداقل نوری بر محل نزاع بیفکند.
یکم- حقوق بشر در برابر تمامیت ارضی: به ایدهی کانتی بنگرید که مطابق آن، انسانها غایات فی نفسه اند- ذاتاً ارزشمند هستند- و نباید از آنها به عنوان ابزاری برای رسیدن به مقاصد خود استفاده کرد، یا آنان را در پای مفاهیم انتزاعی قربانی کرد. انسانهای واقعی- زنان و کودکان و مردان سیاه و سفید آمریکایی، ایرانی، فرانسوی، انگلیسی، آلمانی، ایتالیایی، و…- ارزشمند هستند، نه مرزهای ملی.
این نوع اومانیسم، تا حدی که من میفهمم، قابل دفاع است. به شرط آن که:
الف- اگر مرزهای ملی فاقد ارزش اند، تمامی مرزهای ملی- از جمله مرزهای ملی آمریکا و اسرائیل و کشورهای اروپایی- فاقد ارزش باشد. یک بام و دو هوایی نا موجه است. در این صورت فرد میبایست از “جهان وطنی”، “شهروندی جهانی” و…دفاع کند. دیگر هم نمیتواند شبانه روز- فقط و فقط -دربارهی ایران بنویسد.
ب- اگر تمامیت ارضی کشور فاقد ارزش است، در این صورت نباید با کشته و زخمی و آواره کردن میلیونها تن و تجزیهی کشور، مرزهای ملی جدیدی پدید آورد. آن مرزهای ملی جدیدی که تجزیه طلبان به دنبال آنند، بر این مبنا، آنها هم فاقد ارزشاند.
پ- اگر حقوق بشر مهم است- که قطعاً هست- در اینجا نیز نمیتوان یک بام و دو هوایی بود. باید در همه جا از حقوق بشر دفاع کرد. به رابطهی ایران و اسرائیل بنگرید، سال هاست که دولت اسرائیل ایران را تهدید به حملهی نظامی کرده و میکند. بدین ترتیب، حداقل از این منظر، سخن گفتن دربارهی اسرائیل به همهی ایرانیان مربوط است.
جان رالز- به عنوان یکی از نظریه پردازان “دخالت بشر دوستانه” در کتاب قانون مردمان (ترجمهی جعفر محسنی، ققنوس، ۱۳۹۰) این حکم را فقط به عنوان آخرین راه حل دربارهی “دولتهای یاغی” موجه به شمار میآورد. دولت یاغی در نظر او، اولاً: به نحو گسترده و سیستماتیک حقوق شهروندان را نقض میکند. ثانیاً: در قبال دیگر دولتها تهاجمی عمل کرده و به کشورهای دیگر تجاوز نظامی میکند.
دولت اسرائیل دارای هر دو ویژگی است. اولاً: جیمی کارتر- رئیس جمهور اسبق آمریکا- در کتاب فلسطین؛ صلح نه آپارتاید، به دقت تمام توضیح داده که دولت اسرائیل، دولت آپارتاید است. ثانیاً: قطعنامههای متعدد شورای امنیت سازمان ملل، این دولت را “اشغالگر” سرزمین دیگران به شمار آورده است و مطابق برخی از آن قطعنامه ها، در سرزمینهای اشغالی مرتکب “جنایات جنگی” هم شده است. ثالثاً: مطابق مصوبهی شورای حقوق بشر سازمان ملل، اسرائیل مرتکب “جنایات جنگی” و “جنایت علیه بشریت” شده است. رابعاً: دائماً به کشورهای دیگر (لبنان، عراق، سوریه، سودان و…) حملهی نظامی کرده و میکند.
مدافعان “دخالت بشردوستانه” دربارهی این “دولت یاغی” که به دنبال تجاوز نظامی به ایران هم هست، چه نظری دارند؟ بهانهی تجاوزش به ایران هم مهم است. دولت یاغی دارای ۳۰۰- ۲۰۰ بمب اتمی و مخالف خلع سلاح خاورمیانه از سلاحهای کشتار جمعی، مدعی است که ایران حتی مجاز نیست در چارچوب NPT غنی سازی اورانیوم صورت دهد. به تعبیر دیگر، ایران حق استفادهی صلح آمیز از انرژی هستهای را ندارد.
آیا مخالفت با تجاوز این دولت یاغی به ایران، میهنپرستی و خاکپرستی است؟
دوم- آمریکائیان و دولت- ملت شان: غرور ملی (آمریکایی بودن) در این کشور به خوبی از پائین ساخته میشود. به عنوان نمونه، به سه مورد میتوان اشاره کرد: اجرای مراسم روزانهی “پیمان وفاداری” در مدارس این کشور، اجرای سرود ملی قبل از رویدادهای ورزشی و پرچمهای آمریکا که در همه جا به چشم میخورد. شاید در هیچ کشوری مانند آمریکا، مردم پرچم کشورشان را بر در یا بالای منزلشان نصب نمیکنند، نهادهای دولتی و اماکن عمومی که جای خود را دارند. هیچ کس هم مدعی نمیشود که این کنشها به معنای میهنپرستی و خاکپرستی است.
نظرسنجیها حاکی از آن است که “بالاترین میزان غرور ملی”- در میان تمامی دموکراسیهای غربی- متعلق به آمریکائیان است. براساس یکی از تحقیقات دانشگاه شیکاگو، پیش و پس از حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، میزان موافقت مردم آمریکا به دو جملهی زیر بدین شرح بوده است:
“من بیشتر دوست دارم شهروند آمریکا باشم تا شهروند هر کشور دیگری در جهان”، ۹۰ و ۹۷ درصد.
“اگر مردم دیگر کشورها شباهت بیشتری به آمریکاییها داشتند، جهان یک جای امن خواهد بود”، ۳۸ و ۴۹ درصد.
مطابق تحقیقات جهانی “پیو”، در حالی که ۴۰ درصد مردم اروپای غربی موافق گسترش ایدهها و رسوم آمریکایی هستند، نظر مردم آمریکا در این خصوص به شرح زیر بوده است:
“خوب است ایدهها و رسوم و عادات آمریکایی در سراسر جهان منتشر شود”، ۷۹ درصد.
تحقیقات پیو دربارهی مسافرت به دیگر کشورها- در طی ۵ سال گذشته- نیز جالب توجه است:
آلمانیها ۷۷ درصد، بریتانیاییها ۷۳ درصد، کاناداییها ۶۶ درصد، فرانسویها ۶۰ درصد، آمریکاییها ۲۲ درصد.
مطابق تحقیق پیو، ۲۶ درصد آمریکاییها گفتهاند که خبرهای دیگر کشورها را “از نزدیک” دنبال میکنند و ۴۵ درصد آنان گفتهاند که وقایع بینالمللی هیچ تأثیری بر آنها ندارد.
مطابق مطالعات موسسهی پیو درصد آمریکاییها که کشور خود را در جهان “استثنأ” و ملت آمریکا را “برتر” از همهی ملل به شمار میآورند، در سه سال نمونه به شرح زیر بوده است: ۲۰۰۲، ۶۰ درصد- ۲۰۰۷، ۵۵ درصد- ۲۰۱۱، ۴۹ درصد.
شرکت در جنگ- حتی اگر تجاوزکارانه باشد- فرد را در آمریکا به قهرمان تبدیل میسازد. جان مک کین یکی از این افراد است. او در جنگ تجاوزگرایانهی ویتنام، حداقل ۲۳ بار ویتنام شمالی را- که نه به آمریکا حمله کرده بود و نه خطری برای کشور آمریکا داشت- بمباران کرد و در نهایت هدف قرار گرفت و به مدت ۵ سال اسیر جنگی بود تا در سال ۱۹۷۳ آزاد شد. مک کین جنگ ویتنام را اقدامی “قابل افتخار و غرورآفرین” قلمداد میکند. وقتی در سال ۲۰۰۷ در برابر اوباما کاندیدای ریاست جمهوری شد، از او به عنوان “قهرمان جنگی” یاد میشد و حتی اوباما در آن زمان گفت: او را یک “قهرمان اصیل امریکایی” میداند. سناتور مک کین یکی از جنگ طلبانی است که در همان رقابتها میگفت ایران را باید بمباران کرد. تاکنون چندین بار- آن هم به دلیل وارد آوردن بزرگترین ضربه بر ایران- خواهان دخالت نظامی آمریکا در سوریه شده است.
چاک هیگل- وزیر دفاع آمریکا- و جان کری- وزیر امورخارجهی آمریکا- نیز در جنگ ویتنام حضور داشتهاند. با این همه، جمهوری خواهان- خصوصاً مک کین- به دلیل نگاه ناقدانهی هیگل به جنگ و ادعایش مبنی بر سیطرهی لابی اسرائیل بر کنگره و سنا- تمام کوشش خود را کردند تا وی وزیر دفاع نشود. گویی هیگل به اندازهی کافی “آمریکایی” و وطن دوست نیست.
مطابق تبصره سوم بند سوم قانون اساسی آمریکا: “خیانت به ایالات متحده آمریکا تنها به معنای اعلام جنگ علیه آنها یا پیوستن به دشمنان آنها از طریق یاری رساندن به آنهاست. کسی به خیانت محکوم نمیشود مگر با شهادت دو نفر در مورد یک عمل آشکار او یا اعتراف خود او در دادگاه”. پس بدین ترتیب، ارتباط یا کمک به دشمن متجاوز خارجی، “خیانت” و جرم است.
لیبرالیسم به دولت و قدرت آن به شدت ظنین است و خواهان عدم دخالت دولت در زندگی شهروندان است. تفکیک قلمرو عمومی از قلمرو خصوصی شاید مهمترین رکن لیبرالیسم باشد. اما دولت مدعی لیبرالیسم آمریکا- در قرن بیست و یکم- از این جهت، لیبرالیسم را نابود کرد و رفت. تمامی حوزهی خصوصی شهروندان آمریکا، اروپا، ایران و…، با مجهزترین تکنولوژی تحت سیطرهی دولت آمریکا قرار گرفته است.
دولت آمریکا فقط در ماه مارس سال جاری، ۹۷ میلیارد داده گوناگون از طریق جاسوسی در شبکههای کامپیوتری در سراسر جهان به دست آورده که از این میزان بیش از ۱۴ میلیارد داده و گزارش آن مربوط به ایران است. سپس افشا شد که زندگی خصوصی شهروندان آلمان و فرانسه و…نیز کاملاً تحت کنترل قرار داشته و همهی اطلاعات شان جمع آوری شده و میشود.
نابودی لیبرالیسم چگونه توجیه میشود؟ به نام “امنیت ملی آمریکا” و “مبارزهی با تروریسم”. فکرش را بکنید: با همسرتان در تخت خواب خوابیده اید. تمامی این عملیات تروریستی را فیلم گرفته و الفاظ رد و بدل شده و تن صداها را هم ضبط کردهاند. اعتراض دولتهای اروپایی چه پاسخی دریافت کرد؟ هیچ. به آنها گفته شد: بروید کشکتان را بسابید، چون ما به کارمان ادامه خواهیم داد. به نوشتهی اشپیگل، آژانس امنیت ملی آمریکا، هر ماه حدود ۵۰۰ میلیون ارتباط را فقط در آلمان کنترل میکند.
دولت آمریکا برای افشا کنندهی این اعمال ناقض آزادی و حریم خصوصی، پروندهی “جاسوسی” گشوده و با دولتهای چین و روسیه به نزاع برخاسته که چرا او را تحویل ندادهاند.
سوم- مسئلهی ایران: دفاع از تمامیت ارضی ایران، مخالفت با حملهی نظامی به ایران، مخالفت با تحریمهای فلج کنندهی اقتصادی که جامعهی ایران را از درون نابود میسازد، وطنپرستی و خاکپرستی نیست. چرا باید موافق طرح کلنگی کردن منطقه- افغانستان، عراق، لیبی، سوریه و ایران- بود؟ آمریکا شیفتگان باید بدانند که مطابق قانون اساسی آمریکا نیز دعوت یک دولت خارجی به حملهی نظامی به کشور و همکاری با دولت متجاوز، “خیانت” به کشور به شمار میرود.
چرا برای فراهم کردن زمینهی ذهنی کلنگی کردن ایران، باید چهرهای اهریمنی از ایران ساخت؟ آیا وضعیت زنان ایران مانند کشورهایی چون عربستان سعودی و قطر است؟ کشوری که اکثریت چهار و نیم میلیونی دانشجویان اش را زنان تشکیل داده و در همهی قلمروها- سینما، تئاتر، نقاشی، مجسمه سازی، ترجمه و تألیف، ورزش، و…- حضور فعال داشته و دارند؟
آیا خشنودی از پیروزی تیمهای ملی ورزشی وطنپرستی و خاکپرستی آبکی است؟ مردم همه کشورها دوست دارند که در کلیهی زمینهها رشد کنند، قهرمانانشان در سطح جهانی پیروز شوند، دولت شان حافظ “تمامیت ارضی کشور”، “امنیت ملی” و “منافع ملی” شان باشد. اینها را نمیتوان ناسیونالیسم به معنای منفی به شمار آورد.
برخی بر این گمانند که چون جمهوری اسلامی نظامی دیکتاتوری است، پس نه تنها باید پیشرفتهای ۳۴ سال گذشته انکار گردد، بلکه باید مدعی شد که در همهی زمینهها در حال پسرفت بوده ایم. اما توجه نمیکنند که فیلمهایی که در همین نظام دیکتاتوری دارای سانسور ساخته میشوند، جوایز مهم بین المللی دریافت میکنند. ورزشکارانی که در همین کشور دیکتاتوری تربیت میشوند، به لیگهای جهانی راه مییابند. دانشجویانی که در دانشگاههای تماماً دولتی و دائماً در حال پاکسازی همین کشور تحصیل میکنند، در بهترین دانشگاههای جهان (پرینستون، هاروارد، کلمبیا، و…) قبول شده و بورس تحصیلی دریافت میکنند.
ناسیونالیسم منفی؛ ناسیونالیسم نفرت از بیگانگان، برتری طلبی، تجاوزگری، نابودی ملتهای متفاوت، به دنبال فرهنگ و زبان خالص، خود برتر بینی، تحمیل فرهنگ خود به دیگر جوامع و…است. آیا در ایران شاهد چنین پدیدهای هستیم یا رژیم به نام اسلام در برابر ملی گرایی ایستاده است؟ با این حال، فقط کافی است به پوشش مردم بنگرید که آخرین مدهای جهانی را بر تن میکنند. به موسیقی و فیلمهای مطلوب جوانهای ایران بنگرید. آیا سیمای جمهوری اسلامی فیلمهای آمریکایی را به نمایش نمیگذارد؟ جمهوری اسلامی حتی در تحمیل شریعت به مردم ایران نیز شکست خورده است.
چهارم- نتیجه: هدف گذار مسالمت آمیز از “استبداد دینی” کنونی به “نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر” است. رسیدن به این هدف، نیازمند بسترهای اجتماعی- پیش شرطهای اجتماعی دموکراسی- است. هر گونه پسرفتی، ایران را گامی از دموکراسی دور خواهد کرد. هر پیشرفتی، ایران را گامی به دموکراسی نزدیک خواهد کرد.
کاهش بی سوادی و رشد تحصیلات عالیه یکی از پیش شرطهای اجتماعی دموکراسی است. از این جهت باید به شدت خشنود بود که جمعیت کشور طی ۳۴ سال گذشته تقریباً دو برابر شده، اما تعداد دانشجویانش از ۱۷۶ هزار تن به حدود چهار و نیم میلیون تن رسیده است. در کشوری که همهی دانشگاه ها- از جمله دانشگاه آزاد اسلامی- تماماً دولتی است، بدون سرمایه گذاری وسیع دولتی و تشویق آموزش، این پیشرفت به دست آمدنی نبود.
رشد علمی ایران و افزایش مقالههای علمی در سطح جهانی، موجب افتخار است و در عین حال بسترهای گذار به دموکراسی را پدیدار میسازد. توسعهی اقتصادی ایران نیز با گذار به دموکراسی دارای “همبستگی” بالایی است. در یک کشور عقب مانده چگونه میتوان نظامی دموکراتیک پدید آورد؟
غرور ملی امری موجه است. به جای ناامیدی، باید امید آفرید و گفت: “ما میتوانیم“. تأکید بر توانایی ها، محصول شعار سرایی نیست، معلول اذعان به واقعیتهای وسیع جامعهی ایران زمین است. مردمی که افتان و خیزان پیش میروند که نظام سیاسی مطلوب خود را “خلق” کنند. نظام سیاسی توسط مردم و متناسب با ظرفیتهای آنان ساخته میشود.