بهرغم پنهان نگه داشتن سفر، تنها کسی که از سفر بیاطلاع بود، خواجه حافظ شیرازی بود! به گفته دکتر مصدق «با خود فکر میکردم که اگر این مسافرت محرمانه است، چرا با تلفن خبر دادند و چنانچه باید مستور بماند، چرا قبل از شرفیابی من، ده نفر از آن مستحضر شدند!؟» از جانب دکتر مصدق تنها دکتر سنجابی و دکتر معظمی که نماینده مجلس بودند آنهم به طور تصادفی از ماجرا با خبر شدند. اما اطلاعرسانی مهندسی آن برای تحریک اجامر و اوباش، مسئلهای است که بدان پرداخته خواهد شد….
چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
در این مجال در پی آن هستیم که یکی از مطالب مهم و دامنهدار تاریخی بین دو گفتمان یعنی دکتر مصدق و محمدرضا شاه را که روشنگر است، به محک آزمون قرار دهیم. در ۹ اسفند ۱۳۳۱، رویدادی واقع میشود که مصدق و شاه مستقیماً رویاروی یکدیگر قرار میگیرند و در این مجادله شاه درصدد ترفندی است که دکتر مصدق را از میان بردارد.
در این برهه یکی از طرفین برای حذف دیگری، دسیسهای را طرحریزی میکند. اساساً در جوامع استبدادی دیالوگ و گفتوگو (که از ارکان دموکراسی است) در قلمروِ قدرت، معنا و مفهوم ندارد؛ زیرا مبنایِ قدرت مبتنی بر تضاد و حذف است. دیالوگ و گفتوگو در زمان و زمینهای معنا دارد که فرصتها برای طرفین برابر و عادلانه باشد. در اینجا نه فرصتها برابر است و نه زمینهای برای دیالوگ وجود دارد. هر چقدر یکی از طرفین قصدِ کنشی دموکراتیک دارد و سعی میکند با ابزار دموکراتیک مانند دیالوگ و مناظره، نقادی و … طرف مقابل را به گفتمان دموکراتیک وادار کند، طرف مقابل تن به این بازی نمیدهد و با ابزار غیر دموکراتیک، سعی بر حذف و سرکوب طرف مقابل دارد.
دسیسه قتل دکتر مصدق؛ پیشنهاد دربار یا دولت آمریکا!
پادشاه در ۲ اسفند ۱۳۳۱ از طریق حسین علاء به دکتر مصدق اطلاع میدهد که در چند روز آتی، شاه قصد سفر به خارج از کشور را دارد. از مصدق میخواهد که این امر تا روز سفر پوشیده بماند و همچنین هنگام سفر، از سوی دولت آیین تشریفاتی برگزار شود. به همین خاطر ساعتی پیش از سفر، هیأت دولت به کاخ روانه شوند، تا تشریفات آیین بدرقه برگزار شود. اما روز سفر برنامهای تنظیم میشود که دکتر مصدق از کاخ بیرون رود؛ با توجه به چیدمان افرادی در پیرامون کاخ، همزمان افرادی برای قتل وی اجیر شوند. ابتدا نظرات شاه در کتاب «مأموریتی برای وطنم» درباره این موضوع را مرور میکنیم و سپس این سخنان را مبتنی بر اسناد مورد سنجش قرار میدهیم. شاه در فصل پنجم مأموریتی برای وطنم میگوید:
«روز ۹ اسفند ۱۳۳۱ مصدق به من توصیه کرد موقتاً از کشور خارج شوم. برای اینکه وی را در اجرای سیاستی که پیش گرفته بود آزادی عمل بدهم و تا حدی از حیل و دسایس وی دور باشم، با این پیشنهاد موافقت کردم. مصدق پیشنهاد کرد این نقشه مسافرت مخفی بماند و اظهار داشت که به دکتر فاطمی وزیر خارجه وقت دستور خواهد داد، شخصاً گذرنامه و سایر اسناد مسافرت من و همسرم و همراهانم را صادر کند. جالب توجه آن بود که دکتر مصدق با التهاب مخصوصی توصیه میکرد که با هواپیما از ایران خارج نشوم زیرا میدانست، مردم ایران که مخالف این تصمیم خواهند بود در فرودگاه ازدحام خواهند کرد و مانع پرواز من میشوند. از اینرو پیشنهاد کرد که تا مرز کشور عراق و بیروت بهطور ناشناس مسافرت کنم. با این پیشنهاد هم موافقت شد، اما این راز برملا شد و تظاهرات وفاداری به شاه که از طرف جمعیت عظیم مردم کشور به عمل آمد به قدری صمیمی و اقناعکننده بود که اجباراً از تصمیم خود در ترک وطن عدول کردم. در اینموقع حزب توده با صلاحاندیشی مسلم جمعی از پیروان مصدق بدون درنگ جبهه واحدی علیه سلطنت تشکیل داد. ولی این عمل مردم رشید ایران را در حمایت از من و پشتیبانی از مقام سلطنت که من مظهر آن بودم، متحد و متفق ساخت. اینک که بهگذشته مینگرم میبینم که تصمیم من در رفتن از وطن بسیار با عجله اتخاذ شده و در حقیقت عمل بسیار خطائی بود، نهایت آنکه در نتیجه عنایات خداوند تبارک و تعالی آن تصمیم به نفع من خاتمه یافت.»
دکتر مصدق در چندین بخش از کتاب «خاطرات و تألمات» به وارسی سخنان پادشاه میپردازد و اسناد و شواهد این موضوع را برملا میکند. نکته بارز مصدق این بود که چرا پادشاه این نکات را برای روشن شدن افکار عمومی در همان روزگاران بیان نکردند، تا سیه روی شود هر که در او غش باشد!
دکتر مصدق در پاسخ به نظرات پادشاه میگوید: «روز ۹ اسفند من تا ظهر خانه بودم و ظهر که شرفیاب شدم تا در موقع حرکت به اتفاق وزیران تشریفاتی بهعمل آورم و ساعت یک بعداز ظهر هم که برای ملاقات سفیر آمریکا از کاخ خارج میشدم، علماء روز ۹ اسفند به این عنوان که میخواهند از حرکت شاه جلوگیری کنند وارد عمارت شدند و آنها را به اطاق انتظار که نزدیک درب ورودی است هدایت کردند و جمعیتی هم که میبایست مرا از بین ببرند همان وقت درب کاخ جمع شده بودند و منتظر خروج من از کاخ بودند. خبر تشریففرمایی شاهنشاه عصر روز سهشنبه پنج اسفند با تلفن دربار به قید استتار به آقای دکتر عبدالله معظمی نماینده مجلس که با جمعی از نمایندگان دیگر از دربار بهخانه من آمده بودند، داده شد که از محل تلفن به جلسه آمدند و بر سبیل نجوی [زیرگوشی]، آقای دکتر سنجابی را از این مسافرت مطلع نمودند و بعد چیزی نگذشت که سایر حضار به قید استتار آن اطلاع حاصل کردند.»
سرهنگ نجاتی در کتاب «مصدق، سالهای مبارزه و مقاومت» به درستی میگوید: «بحث درباره اینکه کدام یک (شاه یا مصدق) پیشنهاد عزیمت شاه را به خارج فاش کرده است، مطرح نیست؛ موضوع مورد توجه، توافق بر سر این است که قرار شد «مذاکرات محرمانه بماند و بدین منظور شاه با هواپیما مسافرت نکند و یا اتومبیل از راه رشت [!]، عازم بغداد شود.» با اینحال دکتر مصدق حتی امکان درز خبر از سوی خود را به دلایل گوناگون نفی میکند. تنها میگوید دکتر سنجابی و دکتر عبدالله معظمی نمایندگان مجلس شورای ملی، به طور اتفاقی از ماجرا با خبر شدند.
دکتر کریم سنجابی تا پیش از گفتوگو با تاریخ شفاهی هاروارد در سال ۱۳۶۲، از نوشتار و دفاعیه دکتر مصدق مبنی بر مسائل پیرامون ۹ اسفند، بیاطلاع بود، زیرا کتاب خاطرات و تأملات مصدق هنوز نشر نیافته بود. با این وصف، گزارشی از جریان مطلع شدن خود ارائه میدهد که با سخنان دکتر مصدق سازگاری دارد. او در کتاب «امیدها و ناامیدها» میگوید: «چند روز پیش از ۹ اسفند، شاه از طریق دکتر مصباحزاده و حسین علاء، دکتر معظمی، من (سنجابی) را از سفر خود مطلع کرده بود و از آنان برای خروج از کشور، نظر خواست». باز دکتر سنجابی یک روز پیش از ۹ اسفند را به یاد میآورد که حسین علاء به دیدن دکتر مصدق آمده بود: «بهخاطر دارم که یکروز پیش از ۹ اسفند ساعت ۴ یا ۵ بعد از ظهر من به دیدن دکتر مصدق رفته بودم. وقتی که پائین میآمدم، دیدم که آقای حسین علاء از داخل حیاط به دیدن مصدق میروند. به ایشان گفتم که خیلی میل داشتم اعلیحضرت را زیارت کنم! گفت: شما اگر میخواستید ببنید زودتر میخواستید بگوئید چون فردا صبح ایشان میروند.»[۱]
آنچه که در ادامه خواهیم دید بهرغم پنهان نگه داشتن سفر، تنها کسی که از سفر بیاطلاع بود، خواجه حافظ شیرازی بود! به گفته دکتر مصدق «با خود فکر میکردم که اگر این مسافرت محرمانه است، چرا با تلفن خبر دادند و چنانچه باید مستور بماند، چرا قبل از شرفیابی من، ده نفر از آن مستحضر شدند!؟» از جانب دکتر مصدق تنها دکتر سنجابی و دکتر معظمی که نماینده مجلس بودند آنهم به طور تصادفی از ماجرا با خبر شدند. اما اطلاعرسانی مهندسی آن برای تحریک اجامر و اوباش، مسئلهای است که بدان پرداخته خواهد شد.
دکتر مصدق در کتاب خاطرات خود به سخنان پادشاه مبنی بر پنهان نگه داشتن سفر استناد میکند: «و باز میفرمایند «مصدق پیشنهاد کرد که این نقشه مسافرت مخفی بماند و اظهار داشت، به دکتر فاطمی دستور خواهد داد شخصاً گذرنامه و سایر اسناد مسافرت من و همسرم و همراهانم را صادر کند.» که عرض میکنم راجع به این قسمت هم حتی یک کلام من حضور شاهنشاه عرض نکردهام و مذاکرات راجع به گذرنامه صبح شنبه نهم اسفند که آقای حسین علاء وزیر دربار برای همین کار به خانه من آمده بودند صورت گرفت و دستور گرفتن شناسنامهها [گذرنامهها!] را هم خود ایشان دادند. چنانچه من میخواستم شاهنشاه از مملکت خارج تشریف ببرند هم آن روز ۳۰ تیر آنرا عملی میکردم… و نیز میفرمایند: «جالب این بود که مصدق با التهاب مخصوص توصیه میکرد با هواپیما از ایران خارج نشوم، […] » در این باب هم حتی من یک کلام عرض نکردهام، چونکه مورد نداشت در اموری که از مختصات مقام سلطنت است دخالت کنم. این بیاناتی است که روز چهارشنبه ششم اسفند که من شرفیاب شدم خود شاهنشاه فرمودهاند. اکنون فرض کنیم این پیشنهاد را من داده بودم. اگر غیبت شاهنشاه از ایران در صلاح جامعه میبایست بیسروصدا تشریف برده باشند. ملّت ایران هم که بعد اطلاع حاصل مینمود عکسالعمل نداشت. چونکه کاری در صلاح جامعه صورت گرفته بود و چناچه در صلاح جامعه نبود و من میخواستم شاهنشاه را از اعمال نیات خیری که نسبت به مملکت داشتند، باز بدارم، چه شد که در همان روز مردم مملکت را از حیل و دسایس من مطلع نفرمودند و چرا همان روز وزیر دربار طی یک اعلامیهای ملت ایران را از این فکر پلید من مستحضر ننمود؟ و مرا در افکار جامعه محکوم نساخت و چه چیز سبب شد که خود را برای مسافرتی که خلاف مصالح مملکت بود، حاضر کنند؟ … همچنین بیانیهای که در جرائد روی ۱۷ فروردین ۱۳۳۲ طهران اینجانب منتشر کردم، تکذیب نشد و اکنون پس از چند سال آن را در یک کتابی فاش و آنچه را خود فرمودند، به من نسبت دادهاند؟»
سخنان دکتر مصدق بدون هیچ سوگیری و ارزشداوری با اسناد سازگار است. در اسناد مربوط به روابط وزارت امور خارجه آمریکا و ایران (کتاب اسناد سخن میگویند – سند ۳۰۱ – بهکلی سرّی) چندی پیش از دسیسه نافرجام ترور دکتر مصدق در ۹ اسفند ۱۳۳۱، یعنی در تاریخ سوم اسفند ۱۳۳۱، دولت آمریکا در صدد تَرفندی است که شخص پادشاه را آماده پذیرش یک کودتا کند. شخص هندرسون (سفیر) مُترصد مقدمهچینی برای کودتایی خزنده است. در این میان «حسین عَلاء» (وزیر دربار) برای در میان گذاشتن مطالب بسیار جدّی، به دیدار سفیر میرود. حسین عَلاء از طرح و یا برنامه سفر محرمانه شاه و ملکه، پرده بر میدارد که این طرح / سفر موجبات به چالش کشیدن دولت دکتر مصدق میشود! یعنی پیش از زمینهسازی جناب سفیر، خود دربار نه تنها آماده طرح براندازی، بلکه خود پیشنهاد دهنده طرح است!
سند شماره ۳۰۱، از سوی هندرسن سفیر آمریکا در تهران به وزارت امور خارجه ۲۲ فوریه ۱۹۵۳ (سوم اسفند ۱۳۳۱) مطلب به کلی سرّی و فوری: «امروز صبح علاء وزیر دربار درخواست دیدار از من نمود. در ضمن این دیدار وی گفت که مایل بود درباره “جدیترین رویدادهای اخیر” گفتوگو کند. [… علاء پس از گزارش مجادله دربار و دکتر مصدق] علاء اظهار داشت که شاه از وی خواسته بود که در اینباره به طور محرمانه با من [سفیر] گفتوگو نماید. شاه و او هنوز امیدوار بودند که شاه امتیازاتی بدهد که اعتبار و نفوذش را کاملاً متزلزل سازد، مصدق را بتوان آرام نمود و خشم وی را فرو نشاند. بنا به درخواست شاه، علاء به مصدق گفته بود که شاه آماده بود که از کشور خارج شود و در خارج اقامت نماید، تا زمانیکه مصدق از وی بخواهد که به کشور مراجعت نماید. مصدق پاسخ داده بود که شاه نمیبایستی کشور را ترک نماید. …».
نقش دولت آمریکا در دسیسه ترور دکتر مصدق
دکتر مصدق در کتاب خاطرات و تألمات به مطالبی از آیزنهاور رئیس جمهور وقت آمریکا استناد میکند که رئیسجمهور از امور ایران عدم رضایت کرده و گفته بود بهواسطه حمایتی که هندرسن (سفیر آمریکا در ایران) از شاه میکند و … : «این بیان رئیسجمهوری دلیل قاطعی است که از وقایع روز ۹ اسفند و اعتراض من به هندرسن کاملاً مسبوق و مطلع بوده است […زیرا] بعداز ظهر دهم اسفند هندرسن بهواسطه آقای علی پاشا صالح با تلفن به من گفت: دیروز که از خانهی شما رفتم به دربار تلفن کردم معترض خانهی شما نشوند و چون میدانستم در این توطئه او (هندرسن) دخالت داشته است. گفتم شما چرا از حدود خودتان خارج میشوید و در کار این مملکت دخالت میکنید!؟ او در جواب گفت دخالتی نکردهام. گفتم همین تلفنی که شما دیروز به دربار کردهاید آیا جز دخالت چیز دیگری است که چون جوابی نداشت بدهد، سکوت اختیار کرد و مذاکرات قطع شد.» (سند شماره ۳۰۸، گفتوگوهای مورد استناد هندرسن با مطالب مطرح شده دکتر مصدق مطابقت دارد) دکتر مصدق در جای دیگری از اسناد همین منش را با زبان ملایمتری پیش میبرد. او که میدانست دربار و سفارتخانه، دست در دست دیگری، سناریوی سرنگونی دولت را به پیش میبرند در گفتوگویی با هندرسن تأکید میکند از پیرامون دربار فاصله بگیرد، چنانچه در گزارش هندرسن آمده: «نخستوزیر تأکید داشت که اطرافیان شاه آسیب فراوانی به کشور وارد ساختهاند، […] سپس افزود: بهتر است که در این دوره بحرانی از ملاقات با علاء و دیگر وابستگان به دربار خودداری کنم.».
همانطور که در اسناد آمده، دولت آمریکا از شخص آیزنهاور تا وزیر امورخارجه آمریکا، نه تنها از این موضوع با خبر بودند، بلکه در طراحی این جریان نقش داشتند. دکتر مصدق در دادگاه نظامی به این موضوع اشاره نمیکند، اما در کتاب «خاطرات و تأملات» خود به نقش دولت آمریکا اشاره و اظهار میکند:
«گرچه جریان واقعه روز ۹ اسفند در بخش دوم «لایحه دیوان کشور» به تفصیل آمده با اینحال دو چیز سبب میشود که باز نسبت به این واقعه در اینجا مطالبی بگویم: یکی مربوط به رُلی [نقشی] است که هندرسن در آن بازی کرد و دیگری مربوط است به آن قسمت از فصل پنجم کتاب “مأموریتی برای وطنم” که شاهنشاه فرمودهاند «روز شنبه ۹ اسفند مصدق به من توصیه کرد موقتاً از کشور خارج شوم.». [رُل هندرسن در دسیسه ۹ اسفند:] در لایحه دیوان کشور چیزی ننوشتهام چونکه ترس داشتم با وسایلی که هندرسن در این مملکت در آن دیوان اعمال نفوذ کند و محکوم شوم و اکنون به شرح واقعه میپردازم. ساعت ۸ روز ۹ اسفند آقای حسین علاء از دربار بهخانه من آمد و راجع به حرکت شاه که سری بود سخن گفت، ولی مجریان نقشه از آن اطلاع داشتند و صبح همان روز به اجرای آن مبادرت کردند با من مذاکره کرد و چنین قرار شد که ساعت یکونیم بعداز ظهر من برای صرف ناهار به کاخ بروم و ساعت دو و نیم هم وزراء حضور بهمرسانند که موقع حرکت شاهنشاه تشریفاتی بهعمل آورند. از این مذاکرات چیزی نگذشت که ساعت ده همان روز آقای علاء وزیر دربار مرا پای تلفن خواست و اظهار نمود، اعلیحضرت میخواهند خودشان با شما فرمایشاتی بفرمایند که بلافاصله گوشی بدست شاهنشاه رسید و فرمودند بجای ساعت یک و نیم ظهر شرفیاب شوم که در همین جا مذاکرات قطع شد و از اینکه موضوع مهم نبود و شاهنشاه خودشان مرا برای اصغای [شنیدن] فرمایشات خواستند بسیار تعجب کردم.
چنانچه آقای علاء یا هر کس دیگر آن را ابلاغ مینمود، اطاعت میکردم. ولی بعد از ختم غائله دریافتم که موضوع اهمیت داشت و به همین جهت خواستند شخصاً فرمایشات را بفرمایند، تا موجب هیچگونه سوءتفاهم نشود. و اهمیت موضوع در این بود اگر ساعت یکونیم بعداز ظهر میرفتم، چون جمعیت برای از بین بردن من مقابل درب کاخ جمع شده بود، از خانه خارج نمیشدم تا جمعیت را متفرق کنند و موقع تشرف علیاحضرت ملکه ثریا حضور داشتند که پیشخدمت پاکتی آورد، به من داد و دیدم تلفنچی خانه خودم نوشته بود برای کاری فوری سفیر آمریکا میخواهد با من ملاقات کند که به نظر شاهنشاه رسانیدم و از این پیشامد خواستم این استفاده را بکنم که در حرکت عجله نفرمایند، شاید ملاقات من با سفیر سبب شود فسخ عزیمت فرمایند. نامه را که ملاحظه فرمودند اهمیتی به آن ندادند و حتی نخواستند یک کلام در این باب فرمایشی بفرمایند و غیر از ملاقات با هندرسن هیچ چیز سبب نمیشد که من قبل از حرکت شاهنشاه از کاخ خارج گردم. چونکه طبق مذاکراتی که با آقای وزیر دربار شده بود، میبایست هیأت دولت در کاخ باشند و موقع تشریففرمایی مراسمی به عمل آورند. اگر شاهنشاه حرکت میفرمودند مقابل درب کاخ کسی نمیماند تا بتوانند نقشه را اجرا کنند. چناچه از این مسافرت منصرف میشدند، باز تا جمعیت در آنجا بود من از کاخ خارج نمیگردیدم. برای ملاقات با سفیر حرکت کردم و هنوز بدرب کاخ نرسیده بودم که فریاد جمعیت در خیابان مرا متوجه نمود که از آن در نباید خارج شوم و از در دیگری بهخانه مراجعت نمایم. هندرسن هم که به اتفاق آقای علی پاشا صالح آمد، هیچ مطلبی نداشت که ملاقات فوری با من را ایجاب کرده باشد.»
سند ۳۰۸ بهخوبی گفته دکتر مصدق را تأیید میکند که هندرسن هیچ مطلبی نداشت. و این ملاقات در واقع بهانهای برای آوردن مصدق به بیرون از کاخ در وقت از قبل تعیین شده بود. «دکتر محمدعلی موحد» با تطبیق اسناد و روایتهای ۹ اسفند مینویسد: «با توجه و دقت در مفاد گزارش هندرسن از مذاکرات آن روز، بهنظر میرسد که مصدق در برداشت خود محقّ بوده است که آن تقاضای ملاقات را جزئی از یک نقشه از پیش حساب شده تلقی کرده است.» (خواب آشفته نفت، محمدعلی موحد، نشر کارنامه، جلد دوم، ص ۶۸۸).
دسیسهای که خود یک «کودتا» بود
دسیسه ۹ اسفند ۱۳۳۱ نه تنها یک نقشه برای براندازی دولت ملی با اتکاء به طیفهای اجیر شده و نیروهای لمپن جامعه بود، بلکه کودتایی با پشتیبانی قدرت خارجی بود. همچنانکه در اسناد کودتای ۲۸ مرداد، طرح جایگزینی فضلالله زاهدی به جای دکتر مصدق توسط سیا طراحی شده بود. اینبار نیز دربار و هندرسن، نقشه جایگزینی دکتر مصدق را طراحی میکنند. بنابراین این دسیسه یک کودتای تمام عیار بود. در سند شماره ۳۰۱ در طراحی دسیسه ۹ اسفند توسط علاء و شاه، از هندرسن کسب نظر میکنند: «علاء اظهار نمود مسئله این است که در صورتیکه مصدق در کناره گرفتن و بازنشسته شدن اصرار ورزید چه اقدامی بایستی کرد و چه کسی باید جانشین وی شود و جانشین چگونه ترتیب داده شود؟ … شاه اینک دو امکان را در نظر داشت: سرلشگر زاهدی و صالح سفیر کنونی ایران در ایالات متحده…» «هندرسن به علاء پیشنهاد میکند که هر چه زودتر دست به کار شود و فکری بکند، زیرا تا ۵ اسفند وقت چندانی نمانده بود».
همانطور که گفته شده نه تنها دولت آمریکا در طراحی این دسیسه سهمی بسزا دارد. بلکه در اجرای این طرح نیز نقش دارد، کمااینکه کار واجب سفیر در منزل دکتر مصدق، موجب بیرون آمدن مصدق از درب کاخ شده و این خود موجبات قتل مصدق را فراهم میکرد.
ثریا در خاطرات خود گفته عصر روز قبل از ۹ اسفند آیتالله کاشانی به وی از طریق پیکی پیام فرستاد که مانع از خروج شاهنشاه از ایران شود. همچنین در گزارش علاء به هندرسن، کاشانی دوم اسفند از این جریان اطلاع پیدا کرد. اما در سند شماره ۳۰۸ یعنی گزارش هندرسن سفیر آمریکا به وزارت خارجه، موضوع را ظاهراً پیچیده میکند. ظهر روز ۹ اسفند علاء از هر طریق (تلفنی و …) به هندرسن اطلاع میدهد: «علاء اظهار میدارد هنگامی که وی نزد شاه بود به وی اطلاع رسید که در همان زمان کاشانی رئیس مجلس که ادعا مینمود خبر عزیمت شاه را امروز صبح شنیده بود، یک جلسه غیر رسمی محرمانه مرکب از ۵۷ نماینده برای گفتوگو راجع به موضوع تشکیل داده است. هنگامیکه شاه این خبر را شنید بسیار برانگیخته و هیجانزده گردید و اصرار ورزید که فوراً و قبل از نهار حرکت نماید، زیرا وی نگران بود که اگر حرکت نمیکرد، آنقدر فشار به وی وارد میآمد که وی نمیتواند بدون دردسر و پیدایش حادثهای عزیمت نماید (…)». در این قسمت با علامت چند نقطه، مشخص است که چندین جمله توسط وزارت خارجه آمریکا حذف شده است. اینکه چند خط حذف شده طبیعی است، زیرا وزارت خارجه نمیخواهد بیش از این دستش در این شبهکودتا برملا شود. اما تا همین قسمت، به خوبی آشکار شده که کاشانی با تحریکات خود در مجلس شورای ملی طرح را عملی کرده، زیرا شاه را برای رفتن به سفر مُصر کرده، اگر خبر و تحریکات کاشانی نبود، هیچ حادثهای رخ نمیداد. منظور از دردسر و پیدایش حادثه چیزی جز، قتل دکتر مصدق نبود.
نقش آیتالله کاشانی در دسیسه ۹ اسفند
با مرور اسناد، متوجه میشویم که نه تنها دکتر مصدق کسی را از سفر پادشاه باخبر نکرده و برخلاف سخن شاه او را وادار به سفر نکرده که مانع از سفر ایشان شده بود. دکتر مصدق در این گفتار و کردار صادق بود و نیز به خوبی متوجه ترفند دربار و سفارت آمریکا شده بود. اما پادشاه و وزیر دربار (علاء)، کاملاً آگاهانه سفارت آمریکا و آیتالله کاشانی را از این دسیسه با خبر کرده بودند.
در سند شماره ۳۰۱، هندرسن به نقل از عَلاء، دیدار شب گذشته یعنی دوم اسفند با آیتالله کاشانی را گزارش میدهد که عَلاء در صدد تحریک کاشانی برای همراهی در دسیسه سرنگونی دکتر مصدق بود. اما پیش از هر تحریکی، کاشانی از شرایط به چالش کشیدن دولت دکتر مصدق بسیار خرسند و خشنود است. کاشانی بین پادشاه و دکتر مصدق، شاه را بر میگزیند! عَلاء متوجه میشود کاشانی نیازی به زمینهسازی ندارد، بلکه او پیشتر آماده پذیرش هرگونه طرح سرنگونی دولت دکتر مصدق است! هندرسن در سند آورده است:«[در شب قبل یعنی ۲ اسفند ۱۳۳۱] علاء با کاشانی به عنوان رئیس مجلس درباره وضعیت موجود مذاکره کرده بود. کاشانی خشنود و راضی به نظر رسیده و اظهار داشته بود که وی از هر آنچه مصدق ممکن است انجام دهد، شگفتزده نیست. هرگاه مصدق در مجلس به شاه حمله نماید، این عمل موجب جلب حمایت همهجانبه مجلس از شاه میگردد.» (اسناد سخن میگویند، همان، ص ۱۰۸۷)
نه تنها در اسناد، بلکه در نشریات داخل و خارج نیز اطلاع آیتالله کاشانی از برنامه سفر شاه انعکاس یافته؛ در روزنامه مصری «ژورنال دژبیت» به ملاقات میان علاء و کاشانی اشاره میکند، و میافزاید که وزیر دربار، آیتالله کاشانی را [دوم اسفند] در جریان مذاکرات مصدق و شاه قرار میدهد و تصمیم شاه به مسافرت خارج از کشور را به اطلاع او میرساند. در این ملاقات، کاشانی به علاء اطلاع میدهد که «از انجام مسافرت شاه به نحو مطلوبی جلوگیری خواهد نمود.» این خبر بعد از غائله ۹ اسفند در نشریه خواندنیها نیز برگردان شد.
اما آنچه که از اسناد بر میآید و ظاهر پیچیدهای دارد این است که نخست دربار نیروها را از سفر شاه با خبر میکنند و از سویی ضمن اعلام خبر به آنان طرح بازداشتن شاه از سفر را توصیه میکند! بنابراین اساساً سفری در کار نبود، تنها با این سفر میخواستند فضا را برای دولت و شخص مصدق سنگین و مشوب کنند. سفر پادشاه را چنین وانمود کنند که او نسبت به کردار مصدق رنجیده خاطر شده و اکنون برای آسودگی خاطر و دور شدن از تنش، مهاجرت میکند. این سفر چیزی جز ایجاد بلوا و آشوب بر علیه دکتر مصدق نمیتوانست باشد. به عبارتی دیگر، دو گزاره کنار هم یعنی پوشیده ماندن خبر سفر پادشاه و از سویی بازداشتن پادشاه از سفر، دو گزاره متناقضی است که همزمان به نیروهای مخالف مصدق میگفتند. گرچه در کنار آن، واداشتن نیروها به جوسازی بر علیه مصدق، نتیجهای جز دسیسه قتل او را در پی نخواهد داشت.
همچنین اسناد وزارت خارجه آمریکا درباره نقش آیتالله کاشانی در دسیسه ۹ اسفند با دیگر اسناد و روایتها نیز مطابقت دارد. شعبان جعفری که به گفته خود نقش مهمی در ساماندهی اوباش داشته در گفتوگو با هما سرشار، فعالیت خودش و دیگر اراذل و اوباش بر ضد دکتر مصدق بهنفع شاه را بهدستور آیتالله کاشانی میداند: «(اول صبح روز ۹ اسپند رفتیم خونه آیتالله کاشانی)، کاشانی گفت برین شاه داره از مملکت میره بیرون. برین نذارین شاه بره! اگر شاه بره عمامه ما هم رفته … من هم رفتم [بازار] سخنرانی کردم و گفتم: ایهاالناس، مغازهها تونو ببندین اعلیحضرت شاه داره از مملکت خارج میشه. اگه شاه بره شما زندگیتونون از بین میره…»[۲]
ثریا اسفندیاری در ضمن خاطرات خود تحت عنوان کاخ تنهایی، با اشاره به رویداد ۹ اسفند ۱۳۳۱، فصلی را به عنوان نقش آیتالله کاشانی در این رویداد قرار میدهد. گفتنی اینکه در چند ترجمه فارسی، این فصل حذف، یا اسم آیتالله کاشانی به عنوان مخالفان مصدق برگردان شده است. البته از فحوای نگارش ثریا، چنین برمیآید که او از طرح دسیسه ترور دکتر مصدق بیخبر است. به همین خاطر در ادامه خاطرات خود از چگونگی با خبر شدن آیتالله کاشانی آنهم یک روز پیش از ۹ اسفند، اظهار حیرت و شگفتی میکند! میگوید: «[عصر روز قبل از سفر] که آماده عزیمت گشته بودیم، فرستادهی آیتالله کاشانی به دیدن من آمد و در میان شگفتزدگی و حیرت من، به من اینچنین گفت: «عُلیاحضرتا، شنیدهایم که شما به شاه توصیه کردهاید کشور را ترک کند. آیتالله از شما میخواهد که با نفوذ خود شاه را ترغیب و تشویق کنید که تصمیم خود را عوض کند.» ثریا بدون هیچ درنگی جملاتی میآورد که این اندرز کاشانی را به معنای سرنگونی دکتر مصدق تعبیر میکند. میگوید: «کاشانی سالها از یاران سیاسی مصدق بوده و اکنون تصمیم خود را عوض کرده و بر علیه مصدق دست به کار شده بود». همچنانکه در نوشتار محمدرضا پهلوی آمده بود، او با تأکید گفته بود که این دکتر مصدق بود که مرا به خروج از ایران، آنهم به شکل زمینی وادار کرد. اساساً بیشترین کشمکش بین شاه و مصدق در همین جمله نهفته بود که چه فردی نخُستبار پیشنهاد سفر را داده بود، دکتر مصدق بر این ادعا بود که پادشاه خود پیشگام پیشنهاد خروج از ایران بود، اما محمدرضا پهلوی نه تنها پیشنهاد دهنده خروج از ایران را مصدق میداند که میگوید: «مصدق با التهاب مخصوصی توصیه میکرد که با هواپیما از ایران خارج نشوم زیرا میدانست، مردم ایران که مخالف این تصمیم خواهند بود در فرودگاه ازدحام خواهند کرد و مانع پرواز من میشوند. از اینرو پیشنهاد کرد که تا مرز کشور عراق و بیروت بهطور ناشناس مسافرت کنم.» تمامی اسناد و خاطرات این سخن او را نقص میکنند. از جمله در همین خاطرات ثریا آمده: «… شاه تصمیم گرفت در فوریه ۱۹۵۳ برای مدت نامشخصی به خارج برود… ما برای آنکه جلب نظر نکنیم، تصمیم گرفتیم، زمینی حرکت کنیم و قصد این بود که ابتدا به بیروت برویم…».
آیتالله کاشانی در پی رویداد ۹ اسفند، چهار نامه برای افروختن فضای سیاسی منتشر کرد. نامه مهم وی که تصویر آن نیز موجود و به نامه ۹ اسفند مشهور میباشد، خطاب مستقیم به پادشاه است: «خبر مسافرت غیرمترقبه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی موجب شگفتی و نگرانی فوقالعاده قاطبه اهالی پایتخت شده و هیئت رئیسه مجلس شورای ملی با استحضار آقایان به عرض میرساند که در وضع کنونی به هیچوجه مصلحت و صواب نمیداند که اعلیحضرت همایونی مبادرت به مسافرت فرمایند. زیرا ممکن است در تمام کشور تأثیرات عمیق و نامطلوب حاصل نماید به این لحاظ از پیشگاه همایونی استدعا میشود که قطعاً در این مورد تجدید نظر فرموده و تصمیم به مسافرت را به موقع دیگری در سال آینده تبدیل فرمایند. رییس مجلس شورای ملی – سیدابوالقاسم کاشانی». پرسش اینجاست که ایشان بنا به چه صلاحدید و صوابدیدی سفر شاه را به مصلحت قاطبه پایتخت نمیداند!؟ چه صلاحدید موجب شده که دقیقاً ایشان سفر را در روز ۹ اسفند صلاح ندانند!؟ اگر ایشان چنین صلاحدیدی فوری را متصور شدهاند، چرا هنگامه شنیدن خبر سفر در روز ۲ اسفند، صلاحدید خود را اعلام نکردند!؟ همچنانکه در اسناد آمده ایشان باید خبر سفر را برای تنگنا و بنبست قرار دادن دکتر مصدق تا روز موعود پنهان میداشت.
دلیل دیگری که او از صحنهگردانان غائله ۹ اسفند بود، تضادگویی است که وی در این رابطه در نشریات آن زمان گفت. همانطور که گفته شد، او پیش از دکتر مصدق در دیدار با حسین علاء وزیر دربار از سفر پادشاه باخبر شد و این نکته در اسناد و گزارشهای آن زمان آمده، در حالیکه او پس از غائله در مصاحبه مطبوعاتی گفته بود: «در عمر خود شاه را دیده و نه با دربار مراوده داشته است.». در حالیکه دیدیم او در دوم اسفند ۱۳۳۱ از طریق وزیر دربار از این موضوع با خبر شد. اگر دیدار با وزیر دربار از دید آیتالله کاشانی به منزله دیدار با خود دربار محسوب نمیشود، بحث دیگری است. یا شاید به عنوان رئیس مجلس از سمت حسین علاء بیخبر بوده که مجبور به گفتن چنین سخن متضادی شده باشد!
چگونگی ساماندهی اوباش
سرگرد خسروانی که آن زمان رئیس باشگاه ورزشی بود و با گروه ورزشکاران باستانی مانند شعبان جعفری رابطه نزدیکی داشت. یکی از افرادی بود که به گفته خود در گفتوگو با حبیب لاجوردی از مجموعه تاریخ شفاهی هاروارد، نقشهای را طراحی کرده بود که مانع از رفتن شاه شود و جلوی کاخ راهبندان کنند. نکته قابل توجه اینکه او نسبت به ابعاد نقشه مهندسی شده توسط هندرسن و دربار بیخبر است. زیرا اساساً این افراد نیروهای میدانی، نقشه براندازی بودند.
او درباره نحوه ساماندهی نیروها و سازمانها چنین میگوید: «در وقایع ۹ اسفند؛ ساعت ۱۲ بود که والاحضرت فقید شاپور علیرضا پهلوی به من تلفن کرد که اعلیحضرت در اثر فشار آقای دکتر مصدق میخواهند برای مدتی از وطن خارج بشوند و من تشخیص میدهم که اگر چنین کاری انجام بشود ممکن است اعلیحضرت دیگر بر نگردند و به زیان کشور تمام شود و شما با تشکیلات وسیعی که از لحاظ جوانها و ورزش و اینها دارید فعالیتی بکنید که مردم بدانند و با کمک مردم از رفتن شاهنشاه جلوگیری بشود. از اینجهت چون ساعت ساعتی بود که اجتماع جوانها در کلوپهای مختلف تاج واقعاً آنموقع مقدور نبود. ما بلافاصله یک جلسهای تشکیل دادیم از عدهای از رؤسای مسئول یک طرحی تهیه کردیم که خیلی قابل توجه بود و تقریباً در حدود ساعت دو و بیست دقیقه بود که تصمیم گرفتیم برویم در دبیرستان البرز وارد میشویم و زنگ مدرسه را بعداً در بیاوریم و همین کار را هم کردیم. پنج نفر شدیم با ماشین رفتیم آنجا به بهانه اینکه میخواهیم رئیس دبیرستان را ببنیم من هم یک سرگرد جوانی بودم و خب همه در اثر فعالیتهای ورزشی من را میشناختند وارد مدرسه شدیم و بیاختیار زنگ مدرسه را زدیم و مدرسه به یک صورت چیزی درآمد و گفتیم که شاه میخواهد برود و وظیفهی شما جوانها است که بیایید دم کاخ اعلیحضرت میخواهد خداحافظی بکنند و نگذاریم برود. در این موقع من دیدم عدهای از طرفداران باشگاه تاج اینها ریختند و پرچم دبیرستان را برداشتند و همین باعث شد که یک هلهلهای در بین جوانها چیز شد و یک ستونی رفتند به سمت کاخ سلطنتی، و از همانجا یک گروهی هم فرستادیم دبیرستان فیروز بهرام و این برنامه به طوری شد که دیگر مردم هم در آن واحد فهمیدند و به کاخ جمع شدند. البته آن روز واقعاً فعالیت زیاد بود و مردم هم واقعاً با اعتقاد اینکار را انجام میدادند».
در این گفتار خسروانی از وجود نقشه و طرح برای براندازی دولت و قتل دکتر مصدق میگوید، همان طرح و نقشهای که سفیر آمریکا در گزارش خود آورده است: «تظاهرات طرفداری از شاه، از پیش سازمان داده شده است.»
خسروانی در ادامه از نقش بخشی از علماء یا به گفته دکتر مصدق علمای ۹ اسفند، در اجرای این طرح میگوید که در این طرح حضوری مؤثر داشتند: «اینجا باید قبول کرد که در آن موقع روحانیت راستین که در ایران بود به سرپرستی آقای آیتالله بهبهانی و اینها خیلی فعالیتشان شدید شد. تا مرحلهای رسید که اعلیحضرت ناچار شدند که پشت میکروفون قرار بگیرند و در مقابل واقعاً هزاران نفر که دور کاخ را گرفته بودند و از رفتن به خارج انصراف خودشان را به ملت اعلام بکنند. ولی خب البته در این موقع دولت هم بیکار ننشسته بود، فعالیتهایی را میکرد ولی خب البته در آن موقع متأسفانه کارهای نبود. قدرت حزب توده بود… اطرافیان دکتر مصدق هم یک عوامل بسیار کثیفی بودند … یک خیانت نابخشودنی دکتر مصدق کرده … که آن پردهی حرمت نظام شاهنشاهی را پاره کرد…»
تاریخ شفاهی هاروارد مجموعهای است که عمدتاً به صورت شنیداری در دسترس است. آنچه که وجود دارد، متنهای پیاده شده آن مصاحبهها هست. چه بسا شنیدن صدای گوینده، تأثیر دیگری داشته باشد. خسروانی ادبیاتی ویژه دارد. همانطور که از لوطیهای سبزه میدان مانند شعبان جعفری، رمضان یخی و طیب حاج رضایی ستایش میکند، ادبیات او نیز به فراخور آنان میباشد. او آنچنان نسبت به فضای سیاسی بیاطلاع بود که چه در آن زمان و چه با گذشت سی سال از آن رویداد، بر این پندار بود که «حسین مکی» همچنان از یاران وفادار دکتر مصدق است! در حالیکه در ۹ اسفند ۱۳۳۱، مکی چندماه بود که از دکتر مصدق جدا شده و به صف مخالفان رفته بود. او جلوی پادشاه به تعبیر خود به مکی پرخاش میکند. ادبیات وی در همین حد است که یاران مصدق را با کلمات زشت یاد میکند. او میگوید: «[تا پاسی از شب با تنی چند از قهرمانان و افسران جلوی کاخ ایستادیم تا به حضور شاه شرفیاب شدیم]. سه بعد از نیمه شب دهم اسفند بود و فرمودند که بروید دیگر ما نمیرویم، منصرف شدیم و الان آقای مکی آمدند که دکتر مصدق گفته که دیگر اینها چرا از اینجا خارج نمیشوند.. من آنجا در یک حالت نارحتی بودم و گفتم اعلیحضرت متأسفانه همین آقایی که پیش شما ایستاده [حسین مکی] و این دولت در نوشتن شمارههای خوش خط، مسابقه گذاشتند بر علیه سلطنت… اینها [اشاره به حسین مکی] به شما دروغ میگویند و این حکومت به شما خیانت خواهد کرد… »
خسروانی متوجه نیست که افرادی که به گفته خود از مدارس و باشگاهها آنهم با ترفند جلوی کاخ، صفآرائی کرده بود، ملت بپاخاسته نیستند، بلکه افراد اجیر شده هستند که بسیاری از آنان به گفته خودش در آن جریان قرار گرفتند. از هزاران طرفدار جلوی درب کاخ سخن میگوید، در حالیکه جمعیتی حدود دو – سه هزار نفر، حتی ده هزار نفر (که بعید است)، در آن روز جمع شده باشند، از واحد شمارش هزاران استفاده نمیکنند. از سوی دیگر به آنان مردم نمیگوید. حتی خود جمعیت فردای ۹ اسفند به هواخواهی از دکتر مصدق را میلیونی (میلیونها) میداند، به تعبیر خودش آنقدر دور از اندازه بود که ورق برگشت: «[فردای روز ۹ اسفند ما را] بردند به زندان و صبح ورق برگشت و با گرفتن من و فعالیتهایی که شب دولت کرده بود، با کمک حمایت باطنی کمونیستها بهکلی ورق برگشت و میلیونها نفر ریختند و به نفع مصدق در خیابانها، علیرغم روز نهم که تمام طرفداران سلطنت بودند، روز دهم طرفدارهای مصدق بودند که فریاد میزدند یا مرگ یا مصدق…». در این جمله شکست دربار را در دسیسه ۹ اسفند و پشتیبانی مردم از دکتر مصدق را میپذیرد. این در حالی است که پس از کودتای ۲۸ مرداد، ۹ اسفند ۱۳۳۱ را روز «ملّت» نامگذاری کردند!
در مورد طیفها و نیروهای سیاسی و اجتماعی که در آن روز پیرامون کاخ جمع شده بودند، نشریات و اسناد گزارشهایی را مخابره کردند. «بنا به روایتی، تعداد زیادی از جمعیتی که در مقابل کاخ شاه اجتماع کرده بودند و همچنین چهل و پنجاه نفری که کفن پوشیده بودند تا از سفر شاه ممانعت کنند، به دستور آیتالله بهبهانی «از میدان بارفروشان، سیدبزاز و شوش راه افتاده» و پس از بستن بازار به طرف کاخ سرازیر شده بودند. در مقابل کاخ شاه عدهای از افسران بازنشسته و گروهی از افسران مشغول به کار به اضافه اعضای احزاب و دستههایی چون «ذوالفقار»، «آریا» و «سومکا» هم تجمیع کرده بودند. ملکه اعتضادی رهبر «جمعیت ذوالفقار»، به همراه اعضای خود که از «جوانان قبائل مختلف ایران و پسران رجال دینی» بودند، بخشی از تظاهرات جلوی کاخ را به عهده داشت. در گرماگرم تظاهرات این عده، اعتضادی در حالیکه قاب عکس شاه را در دست داشت، روی دست مردم بلند شده بود. به روایتی دیگر، جمعیت زیادی بالغ بر چهار هزار نفر بودند، توسط جاهلها و گردن کلفتان معروف آن روز تهران، چون شعبان جعفری، امیر موبور و احمد عشقی بسیج شده بودند و به جلوی کاخ شاه راهنمائی شده بودند. روزنامه باختر امروز نوشت که مبلغ ۱۷۰ هزار تومان پول در اختیار چاقو کشان و افرادی که واقعه ۹ اسفند را به وجود آوردند، قرار گرفته بود»[۳]
خسروانی در گفتوگو با لاجوردی طبیعی است از افرادی مانند شعبان جعفری ستایش میکند و او را با پرنسیب و آگاهتر از فردی مانند دکتر ریاضی میداند: «[در زندان با چند نفر بودیم که به واسطه رویداد ۹ اسفند دستگیر شدند، از جمله] طیب حاج رضائی بود یک مرد واقعاً جنوب شهری بود… خیلی انساندوست بود…و یک رمضان نامی بود که رمضان یخی معروف بود. اینها از مردمانی بودند که ضمن لوطیگری خیلی دربارهشان به خوبی میگفتند… یک شعبان جعفری بود… برای اینکه در بعضی مواقع جسارت بیش از حد که داشت به او میگفتند بیمخ است که این جسارت را به خرج میدهد، نمیترسد… به عقیده من شعبان جعفری یکی از افراد با مخ است برای اینکه در تمام طول زندگیش مخصوصاً چون تو ورزش بود من میشناسم واقعاً یک مرد با پرنسیبی بوده … ایشان هم ۹ اسفند مثل دیگران واقعاً آنها هم بودند، آنها هم جامعه ورزشکار باستانی آنهم خیلی فعالیت انجام دادند.»
حبیب لاجوردی در نقش پرسشکننده زیرکانه میگوید: «آنوقت ظاهراً مثل اینکه تمام این افراد [ورزشکاران باستانی] را والاحضرت علیرضا هماهنگ کرده بوده!». خسروانی تنها میگوید خیر. اما کلمات نشانه پیوند شاهپور علیرضا با اجامر و روابط آنها در رویداد ۹ اسفند است، گو اینکه فراموش میکند که کمی بالاتر گفته که خود از طریق شاهپور علیرضا نسبت به نقشه دربار اطلاع یافته بود؛ «خب ایشان آن دوستانشان [در جرگه ورزشکاران باستانی نظیر شعبان بود]، چون شاهپور علیرضا فقید صرفنظر از اینکه برادر شاهنشاه بودن یک ورزشکار به تمام معنی بود و یک دوست خوبی بود…»
در مصاحبه دیگری از مجموعه تاریخ شفاهی هاروارد، «فلیکس آقایان» که از نزدیکان پادشاه و همچنین از عوامل کودتای ۲۸ مرداد محسوب میشود، اطلاع خود از خروج شاه را یک روز قبل از ۹ اسفند میداند. در حالیکه سفیر فرانسه از این موضوع مطلع بود، به فرد دیگری ماجرا را توضیح میداد: «یک روز جمعه بود هشت اسفند، من اسکی بودم. سفیر فرانسه به دکتر فرامرزی گفت که فردا شاه میرود.» نکته جدیدی که آقایان میگوید، این است که شاه برای سفر خود از میهن، منتظر کسب تکلیف از دولت آمریکا و انگلیس است.
«شاه آنموقع تلگراف میکنند به ترومن و چرچیل که روی کشتی بودند، در آن زمان بین اقیانوس اطلس. از آنجا جواب خیلی سیاسی میآید که متأسفیم ولی اگر مایلند و میخواهند تشریف ببرند، ببرند.». از موقعیت نیروها و سازمانها حاضر در ۹ اسفند میگوید: «دستجات مختلف میریزند و جلوگیری میکنند از اینکه شاه کشور را ترک کند. سید ابوالقاسم کاشانی، روحانیون و اکثر طرفداران شاه و بیشتر ملت جنوب شهر و اصناف و کسبه و غیره…» آقایان نکته مهم دیگری میگوید که نشانه بارز کودتا بودن ۹ اسفند است. زیرا سخن از سرنگونی دکتر مصدق توسط سیا میگوید: «در همان زمان اریک پولارد و کرمیت روزولت [از عوامل سیا] به شاه پیشنهاد میکنند که بر علیه مصدق کودتا بکنیم. شاه قبول نمیکند… ». در ادامه فرآیند کودتا را از ۹ اسفند ۱۳۳۱ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۳ تشریح میکند. درباره پولهای تقسیم شده به اصناف توضیح میدهد.
«مرغ از قفس پرید»
دکتر مصدق چند ساعت پس از رویداد ۹ اسفند در مجلس شورای ملی ظاهر میشود، گزارش این رویداد را در صحن غیر علنی مجلس شورای ملی ارائه میکند. با تمام احترامی که برای کیان سلطنت قائل بود، با توجه به این رویداد ارتباط خود را با دربار محدود میکند و به دربار شرفیاب نمیشود. دلیل آن را فقدان امنیت جانی میدانست. پادشاه در دوره تصدی دکتر مصدق نه توانست خود را توجیه و نه مبرا کند، هشت سال بعد زمانیکه دوران اقتدار خود را میدید و نه دکتر مصدق و نه حتی پیرامونیان دکتر مصدق حقّ دفاع از مصدق را داشتند، در کتاب مأموریت برای وطنم، درباره این رویداد سخن گفت. سخنانی گفت که بر خلاف تمامی رویدادهای رخ داده بود. مصدق به محض رؤیت نوشتار پادشاه، پاسخ وی را داد که اگر پادشاه مُحقّ در گفتار خود میدانستند، چرا همان زمان من را نزد افکار عمومی محکوم نکردند و اکنون با گذشت سالها در این باره سخن میگویند؟!
البته دکتر مصدق نه تنها در صحن مجلس گزارشی از این رویداد ارائه کرد، بلکه پس از چهل روز با بالا گرفتن حواشی پیرامون این رویداد، از دسایس پشت پرده آن سخن گفت، در ۱۷ فروردین ۱۳۳۲ دکتر مصدق در نطقی رادیویی، رویدادهای این رخداد را برای افکار عمومی بیان کرد. نمونه شنیداری گفتار مصدق در فضای مجازی وجود دارد. او مانند همیشه ملت را خطاب قرار داد و گفت:
«هموطنان عزیز: روز نهم اسفند گذشته، به این عنوان که دکتر مصدق می خواهد اعلیحضرت همایون شاهنشاهی را به خارج روانه کند، عدهای جلو کاخ سلطنتی آمده بودند و قصدشان این بود که در موقع خروج از کاخ، کار مرا یکسره سازند، ولی به هدف نرسیدند. پس از آن جلوی خانه اینجانب آمدند و باز کامیاب نشدند.
گرچه توضیحات راجع به تصمیم این مسافرت را همان شب در جلسه خصوصی مجلس شورای ملی دادهام، ولی نظر به اینکه رسماً و کاملاً منتشر نشد و حتی به مردم چنین وانمود کردند که ابتکار این مسافرت با اینجانب بوده و اختلافات شخصی بین اعلیحضرت همایونی و اینجانب وجود دارد؛ لازم میدانم چگونگی را برای روشن ساختن اذهان عمومی به استحضار هموطنان عزیز برسانم.
پس از اینکه به اراده ملت ایران مجدداً مأمور تشکیل دولت شدم، روز اول مرداد ۱۳۳۱ که احساسات مردم به اوج عظمت خود رسیده بود و همه از جریان آن واقعه استحضار کامل دارند، برای اینکه رفع نگرانی از اعلیحضرت بشود و دشمنان ملت در این موقع که ما گرم مبارزه با اجنبی هستیم هر روز نتواند به نوعی ذهن ایشان را مشوب نموده، اختلافی میان دربار و دولت بیندازد و از این راه به اساس نهضت ملی ضربتی بزنند، این شرح را: « دشمن قرآن باشم اگر بخواهم بر خلاف قانون اساسی عمل کنم، همچنین اگر قانون اساسی را نقض کنند و رژیم مملکت را تغییر دهند، من ریاست جمهوری را قبول نمایم.» در پشت کلام الله مجید نوشته و آن را به حضورشان فرستادم. در خلال این احوال یک روز صبح آقای علاء وزیر دربار در ضمن ملاقات خود اظهار نمودند که اعلیحضرت میخواهند مسافرتی به خارج بفرمایند. عرض کردم علت مسافرت چیست؟
گفتند اعلیحضرت از بیکاری خسته شده اند. عرض کردم چه کاری در این مملکت ممکن است اعلیحضرت را مشغول کند. دولت همیشه به وظیفه خود عمل کرده است و کارهایی که باید از مجاری دربار بگذرد بهعرض رسانیده است…ضمناً آقای وزیر دربار یکی دیگر از دلایل مسافرت را کسالت اعلیحضرت و همچنین علیاحضرت ملکه و لزوم پاره معاینات طبی ذکر نمودند و من اظهار نمودم که خوب است اول علیاحضرت مسافرت فرمایند و چنانچه لزوم پیدا کرد اعلیحضرت هم بعد مسافرت بفرمایند… بطوریکه اعلیحضرت گفته بودند، ظهر اینجانب به کاخ رفتم. اعلیحضرت و علیاحضرت وارد کاخ شدند و پس از چند دقیقه مذاکره هیات رئیسه مجلس شورای ملی نامهای از مجلس روانه کردهاند. میخواهند مانع مسافرت من شوند، عرض کردم بهتر آن است که آنها را بپذیرید اگر دلائلی برای ممانعت از سفر اقامه نمودند، قبول بفرمایید. اعلیحضرت برای پذیرفتن آنان تشریف بردند و یک ربع به ساعت تشریف آورده و فرمودند برادران من از مسافرت من اطلاع نداشتند، بهتر از هیأت وزیران بیایند تا بتوانم با آنان وداع کنم…
این بود که ساعت یک بعداز ظهر بدون همراهی آقایان وزیر از کاخ خارج شدم و هنوز به در نرسیده بودم که صدای جمعیتی به گوشم رسید و موجب تعجب گردید. زیرا با توجه به دستوراتی که به مأموران انتظامی داده بودم، چنین وضعیتی را انتظار نداشتم. در ضمن اینکه فکر میکردم بروم یا برگردم، یکی از کارمندان دربار از پهلوی من گذشت. سؤال کردم آیا ممکن است من را راهنمایی کنید که از در دیگر خارج شوم؟ ایشان با کمال محبت از در دیگر به سمت شمال کاخ که به سمت چهار راه حشمتالدوله باز میشود، هدایت نمود. پس از آن کسی را فرستادم که اتومبیل را به سمت این درب آوردند. افرادی که مقابل درب معمولی به سمت جنوب کاخ جمع شده بودند، به محض اینکه اتوموبیل به سمت درب شمال حرکت کرده بود، آمدند ولی قبل از اینکه به آنجا برسند، اینجانب سوار شده و به خانه مراجعت کردم. آنها جلوی همان درب توقف نمودند. بعدها شندیم که گفته بودند: «مرغ از قفس پرید»
چیزی نگذشت که مشاهده شد تحریکاتی بر علیه شخص اینجانب و تضعیف دولت، از قبیل مذاکرات بعضی از نمایندگان، قبل از دستور در مجلس و تجمع عده زیادی از افسران بازنشسته در اغلب روزها، در جلو خانه اینجانب و غائله ابوالقاسم بختیاردر خوزستان و تحریک عناصر مفسدهجو، به وسایلی که مخالفین دولت در دست داشتند، جریان دارد… .در خاتمه لازم است تاکید کنم، به قسمی که نسبت به اعلیحضرت همایون شاهنشاهی یاد کردهام، همیشه وفادار و اطاعت از قانون اساسی را نه فقط در صلاح مملکت بلکه در صلاح مقام سلطنت نیز میدانم…در مملکت مشروطه برای اینکه مقام سلطنت محفوظ و مصون از تعرض باشد، پادشاه مسئول نیست و به همین جهت است که گفتهاند: پادشاه [مشروطه] سلطنت میکند نه حکومت.» (پیام مصدق به ملت ایران درباره توطئه ۹ اسفند، روزنامه اطلاعات ۱۷ فروردین ۱۳۳۲- مطابقت با نوار پیاده شده مربوط به همین پیام رادیویی)
***
طبق اسناد وزارت خارجه آمریکا، اسناد سیا و همچنین خاطرات، نوشتار و گفتارهای افراد مؤثر در رویداد ۹ اسفند، بهویژه اسنادی که حاوی گزارشهای جناب سفیر به عنوان نماینده دولت آمریکا در کتاب اسناد سخن میگویند، چند نکته بسیار مهم دیده میشود که مخاطب در شگفت میماند:
نخست. حسین عَلاء به عنوان نماینده پادشاه، تمامی اسرار و مسائل ریز و درشت مملکتی دربار، دولت و … را با سفیر در میان میگذارد، به ویژه در مورد طرح سفر پادشاه، هیچ استنکافی از در میان نهادن سفر محرمانه پادشاه به سفارتخانه ندارد!
دوم. در تمامی گفتوگوها، شاه و عَلاء منتظر کسب تکلیف از دولت آمریکا هستند!
سوم. در چندین جا شاه – عَلاء و هندرسن در پی آن هستند که پس از دسیسه ۹ اسفند و سرنگونی دکتر مصدق، چه کسی را مُتصدی نخستوزیری کنند!
چهارم. این اسناد نشان میدهد که پادشاه چقدر به راحتی دروغ میگوید و از آن روانتر دستاندرکار قتل یک انسان / نخستوزیر ملّی و قانونی مملکتش میشود. در این مورد جای تأسف است؛ پادشاهی که باید حافظ کیان ملّی و نماد استقلال ملّی باشد و بنابر اصل ۳۹ متمم قانون اساسی مشروطه که پادشاده قسم خورده بود «که تمام همّ خود را مصروف حفظ استقلال ایران نموده، حدود مملکت و حقوق ملّت را محفوظ و محروس بدارم»، اینچنین همپیمان با قدرتهای جهانی درصدد براندازی و سرنگونی دولت ملّی و قوای مملکتی خود بر میآید!
پنجم. دکتر مصدق بهخوبی میدانست که اگر در حل مناقشه نفت، شاه بین دکتر مصدق و قدرتهای جهانی جانب مصدق را بگیرد، دولت ملّی / ملّت ایران پیروز میدان خواهد شد.
ششم. آدمی در شگفت میماند که یک قدرت جهانی آنقدر باید منحط باشد که نماینده دولتش، در توطئه قتل یک انسان / نخستوزیر قانونی یک کشور، نه تنها مداخله کند که خود دستاندرکار دسیسه باشد. تا جاییکه دکتر مصدق در کاخ مرمر با خبر میشود که جناب سفیر در خانه ۱۰۹ حامل پیام مهمّی است، از سوی دیگر اراذل و اوباش در جلوی کاخ مرمر و خیابان کاخ (پیرامون منزلش)، برای قتل وی به صف ایستادهاند! زمانیکه دیدار وی با سفیر تمام میشود، دکتر مصدق متوجه میشود، جناب سفیر نه تنها حامل خبر مهمی نبود که این قرار، طرحی برای ترور وی بود! همچنانکه گفته شد؛ دکتر مصدق در کتاب «خاطرات و تأملات» به تشریح نقش هندرسون سفیر آمریکا، در دسیسه قتل خود میپردازد (رک خاطرات و تأملات مصدق صص ۱۸۵ – ۱۸۷).
مورخان؛ شبکه علمی تاریخنگاران ایران
________________________________________
[۱] – دکتر کریم سنجابی، امیدها و ناامیدها، انتشارات جبهه ملیون ایران (لندن)، چاپ اول ۱۳۶۸، نشر کتاب، صص ۱۳۹ – ۱۴۰.
[۲] – خاطرات شعبان جعفری، بهکوشش هما سرشار، نشر ناب، چاپ دوم، بهار ۱۳۸۱، ص ۱۲۳. همچنین «دکتر فخرالدین عظیمی» در کتاب «بحران دموکراسی در ایران» با استناد به اسناد وزارت امور خارجه انگلستان ضمن گزارش و تحلیل دسیسه ۹ اسپند به تفصیل نقش آیتالله کاشانی را در این دسیسه واکاوی میکند. (فخرالدین عظیمی، بحران دموکراسی در ایران، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، بیژن نوذری، نشر البرز، ۱۳۷۲، صص ۴۳۰ ۰ ۴۳۲ – با استناد به گزارشهای راتنی ۲۴ فوریه ۱۹۵۳ و وزارت امور خارجه بریتانیا به وزیر خارجه آمریکا ۱۹۵۳ – همچنین رک به کتاب دیگر همین نگارنده دموکراسی و دشمنانش عظیمی و ..) برای مطالعه بیشتر در مورد نقش کاشانی در دسیسه ۹ اسپند رک: کتاب نقش نیرویهای مذهبی در نهضت ملی ایران، علی رهنما،
[۳] – علی رهنما، نیروهای مذهبی بر بستر حرکت نهضت ملی، ص ۸۲۷