۵ سال پیش؛ قطعنامۀ ۱۸۱ سازمان ملل برای تقسیم فلسطین و راهحل ایران در آن زمان
بخش بزرگی از شاهدان کنونی رویدادهای خونبار خاورمیانه اساساً از نحوهی شکلگیری دولت اسرائیل در سال ۱۹۴۷ و تلاش مثبت ولی ناکام دیپلماتیک ایران در آن زمان بیخبرند. آنها نمیدانند که اگر طرح ایران و چند کشور دیگر برای همزیستی مردم عرب و یهودی آن سرزمین در چارچوب کشوری فدراتیو از تصویب سازمان ملل میگذشت، چهبسا سیر و سرنوشت تحولات منطقه چنین خونبار نمیشد.
طرح برپایی دو دولت مستقل اسرائیل و فلسطین در آن شرایط تاریخی یکی از دو طرح پیشنهادی در سازمان ملل بود که دولت بریتانیا و ایالاتمتحده آمریکا در چارچوب منافع راهبردیشان در منطقه، همهجانبه از آن پشتیبانی کردند. در واقع، با اجرای این طرح زخمی در این منطقه دهان گشود که دهههاست که از آن خون جاری است. حال برای روشنایی افکندن به رویدادهای جاری و ریشهیابی این بحران پیچیده، باید نقبی به تاریخ زد:
پس از جنگ جهانی دوم، دولت بریتانیا “سرپرستی کشور فلسطین”[۱] را که از سال ۱۹۲۰ تا ۱۹۴۷ بر عهده داشت، به سازمان ملل متحد واگذار کرد. در ۲۹ نوامبر ۱۹۴۷، مجمع عمومی سازمان ملل متحد با تصویب قطعنامۀ ۱۸۱ به طرح تقسیم فلسطین با هدف تشکیل دو دولت جداگانه در آن سرزمین رأی داد. همین جا بیدرنگ باید خاطرنشان ساخت که آن طرح یکی از دو طرحی بود که“کمیتۀ ویژۀ سازمان ملل در فلسطین“ـ آنسکوپ[۲] برای رأیگیری تهیه کرده بود. “کمیتهی ویژه” پیش از آن بر اساس قطعنامه ۱۰۶ سازمان ملل از نمایندگانِ ۱۱ کشور (از جمله ایران) تشکیل شده بود.
پیرو قطعنامهی یادشده، نمایندگان “کمیتهی ویژه” موظف بودند به سرزمین فلسطین آن روز سفر کرده و یک بررسی میدانی به عمل آورند. به زبان دیگر، تعداد یهودیها و عربها، قلمروی آنها و ترکیب جمعیتیشان را شناسایی و ثبت کنند و بر پایهی یافتههای خود، طرح یا طرحهایی به مجمع عمومی سازمان ملل بدهند. در پی این پژوهش میدانی، دو طرح با دو رویکرد و آماج و ماهیت گوناگون شکل گرفت:
ـ طرح اقلیت که هیئت نمایندگی ایران بر پایه بررسیها و مشاهدات میدانی خود آماده کرده بود و از پشتیبانی هند و یوگوسلاوی نیز برخوردار گردید. (به خاطر اهمیت تاریخی این طرح، در ادامه بیشتر به آن خواهم پرداخت.)
ـ طرح اکثریت که از پشتیبانی اکثریت اعضای کمیته یعنی هشت کشور استرالیا، اروگوئه، گواتمالا، پرو، چکسلواکی، هلند، کانادا و سوئد برخوردار بود.
طرح اکثریت که در سپتامبر ۱۹۴۷ به مجمع عمومی ارائه شد، به قطعنامه ۱۸۱ و نیز به طرح تقسیم فلسطین مشهور است، برای اجرا به دوسوم آرا نیاز داشت و تصویب آن ساده برگزار نشد. طرح، تنها با بهکارگیری فشارهای بیمانند سیاسی و اقتصادی آمریکا به کشورهای عضو سازمان ملل و پس از سه رأیگیری در ۲۹ نوامبر ۱۹۴۷ ( برابر با ۱۸ آذر ۱۳۲۶ خورشیدی) با ۳۳ رأی موافق در برابر ۱۳رأی مخالف، یک غایب و ۱۰ رأی ممتنع به تصویب رسید.
در این نوشتار، کوشش آن است که دو طرح پیشنهادیِ “کمیته ویژهی سازمان ملل در فلسطین”، یعنی “طرح اقلیت” تهیه شده از سوی نمایندگان ایران و “طرح اکثریت” پذیرفتهشده در مجمع عمومی با یکدیگر سنجیده شوند.
راهحل ۷۵ سال پیش ایران برای مسئله فلسطین
پیش از واکاوی دو طرح پیشنهادی، بهویژه راه حل ایران، بازگویی گذرای ریشههای تاریخی این کشمکش ضرورت دارد. بر پایهی آگاهی به این ریشهها، میتوان درک و دریافت بهتری از رویدادهای امروز داشت.
جریان جنبشهای ناسیونالیستی قرن هجدهم و نوزدهم در اروپا انگیزه و شکل گیری جنبش ناسیونالیستی یهودیان را تقویت کرد و سرانجام به تاسیس کشوراسرائیل انجامید.
تئودور هرتسل، روزنامهنگار، فعال سیاسی و نویسنده یهودیالاصل اتریشی، در سال ۱۸۹۶ کتابی بنام “دولت یهود” با روایت “خانهای برای یهودیان” منتشر کرد. او، بهعنوان پایهگذار جنبش سیاسی صهیونیسم، کتاب را که به زبان آلمانی نوشته بود، در وین و لایپزیگ منتشر کرد، اما دیری نپائید که همفکرانش که همگی خود را صهیونیست میخواندند، آن را به زبانهای دیگر ترجمه و در اکثر کشورهای اروپایی منتشر کردند. هرتسل در کتاب خود میکوشد با واژهی “صهیونیسم” گرایش ویژهای را در میان یهودیان جا بیندازد و آن را یک مکتب ناسیونالیستی-استعماری معرفی کند. او میگفت:
«دوران تحقیر و تیرهروزی یهودیان به پایان نمیرسد، مگر اینکه از تابعیت غیریهودیان رها گردند و سرزمینی با دولتی مستقل از آن خود داشته باشند.»
هرتسل یک سال پس از انتشار کتابش، نخستین کنگره صهیونیستهای جهان را در ۲۹ اوت ۱۸۹۷ در شهر بازل سوئیس افتتاح کرد و در آن گفت:
«ما میخواهیم سنگ بنای خانهای را پیریزی کنیم که روزی مسکن ملت ما خواهد بود.»
و پس از آن هم گفت: «اگر کنگره بازل را بخواهم در یک جمله خلاصه کنم (که بیگمان از اعلام علنی آن در بیرون خودداری خواهم کرد) چنین خواهد بود: در بازل دولت یهودی را تأسیس کردم!
اما اگر امروز این را با صدای بلند بگویم، با خنده و تمسخر جهانیان مواجه خواهم شد. شاید پنج سال دیگر، ولی مطمئناً پنجاه سال دیگر، همه آن را درک خواهند کرد.»
پس از کنگره، یک نهاد شبهدولتی به نام “سازمان جهانی صهیونیسم” با کمک ثروتمندان، بانکداران و سرمایهداران بزرگ یهودیِ سراسر جهان تأسیس گردید. این سازمان دارای انجمنهای محلی، کنگرهی شورای عمومی و هیئت اجرایی بود.
شمار یهودیان فلسطین در آن زمان تنها ۴۵ هزار نفر بود و بیشتر آنها در دههی هشتاد سدهی نوزدهم از روسیه و کشورهای اروپای شرقی به آن جا مهاجرت کرده بودند. آن سالها، فلسطین زیر حاکمیت ترکیه عثمانی بود که در واگذاری این سرزمین به یهودیان نقش ویژهای بازی کرد. بااینهمه، نخستین کنگره صهیونیستها، به دلایل دیپلماتیک از هدف اساسی این جنبش که تشکیل دولت اسرائیل بود، سخنی به میان نیاورد.
در دوم نوامبر ۱۹۱۷، وزیر خارجهی انگلستان، لُرد آرتور جیمز بالفور، در خلال جنگ جهانی اول، نامهای به لُرد روتشیلد (از رهبران جامعهی یهودیان بریتانیا) نوشت که امروز به “بیانیهی بالفور” مشهور است. این نامه که به فدراسیون صهیونیسم در بریتانیا و ایرلند ارسال شد، برای نخستین بار مجوز ایجاد یک “خانه ملّی برای مردم یهود” در فلسطین را صادر کرد. “بیانیهی بالفور” زمینهی تشکیل یک دولت اسرائیلی به سرپرستی انگلستان در سرزمینهای فلسطینی را پیشبینی میکرد. صدور ” بیانیهی بالفور” برای تأسیس دولت یهود با افشای توافق سایکس- پیکو در بیست و سوم نوامبر ۱۹۱۷ همراه شد. بر اساس این توافق که تنها موجی از اعتراض و گلایه در میان اعراب برانگیخت، سرزمینهای عربی تحت سلطه عثمانی به قیمومیت دولتهای انگلیس و فرانسه درمیآمد. بالفور در ژوئن ۱۹۱۹ گفت:
«فلسطین موردی استثنایی است. ما با خواستهای مردمان و جماعت حاضر در آن جا کاری نداریم، بلکه آگاهانه در پی ایجاد جماعت تازهای در آن سرزمین هستیم و میخواهیم در آینده اکثریتِ عددیِ دیگری در آن جا پدید آوریم.»
تشکیل دولتی در “سرزمین موعود یهودیان” آرزوی بزرگی برای یهودیان به شمار میرفت و شکلگیری جنبش صهیونیسم که بهطورکلی یک جنبش سکولار اروپایی قلمداد میشد، در همین چارچوب بود. بااینهمه، تشکیل یک دولت یهودی آسان و بدون فرازوفرود نبوده و تا کنون فجایع فراوانی به دنبال داشته است.
انگلستان از سالهای جنگ جهانی دوم وارد درگیری اعراب و اسرائیل گشت، گاه از مهاجرت یهودیان اروپا هم به فلسطین جلوگیری کرد تا نظر اعراب را به خود جلب کند و سرانجام در پی جنگ جهانی دوم، مجبور شد امپراتوری خود را به آمریکا و سرپرستی سرزمین فلسطین را به سازمان ملل واگذار کند. بدین ترتیب، سازمان ملل متحد ناگزیر گردید تا وظیفهی ساماندهی به مسئله فلسطین را بر عهده گیرد. همانگونه که در بالا اشاره شد سازمان ملل در سال ۱۹۴۷ با وجود اعتراض کشورهای عربی، در قطعنامه ۱۰۶ خود کمیسیون ویژهای با نام آنسکوپ یا کمیتهی ویژه سازمان ملل در فلسطین، بر پا کرد تا پس از پژوهشهای میدانی، پیشنهادی برای حل مسئلهی فلسطین به مجمع عمومی آن ارائه کند. کمیسیون که نمایندگان یازده کشور استرالیا، اروگوئه، ایران، گواتمالا، هندوستان، هلند، یوگوسلاوی، پرو، چکسلواکی، کانادا و سوئد در برمیگرفت، پس از پژوهشها و بررسی میدانی نتوانست به طرح مشترکی دست یابد و از این رو، دو طرح جداگانه ارائه داد.
روند رأیگیری شرمآور “طرح اکثریت”
طرح پیشنهادی “اکثریت” تنها پس از سه بار رأیگیری توانست به قطعنامه ۱۸۱ تبدیل شود. اما بد نیست کمی بیشتر با روند رأیگیری آشنا شویم: قطعنامه در سپتامبر ۱۹۴۷ در مجمع عمومیِ به رأی گذاشته شد. در نخستین رأی گیری، ۲۵ کشور رأی موافق، ۱۳ کشور رأی مخالف و ۱۹ کشور رأی ممتنع دادند. قطعنامه از آنجا که به دوسوم آرا دست نیافت، تصویب نشد.
آن زمان، مبارزه با استعمار تازه آغاز شده بود، بسیاری از کشورهای امروز وجود نداشتند و سازمان ملل تنها ۵۷ عضو داشت. بنابراین، آمریکاییها برای جلب آرای کشورهای کوچک دستبهکار شدند. برای مثال، به هائیتی پیشنهاد وام دادند و لیبریا را به بیرون بردن صنایع خود تهدید کردند.
قطعنامه در ۲۵ نوامبر بار دیگر به رأی گذاشته شد. این بار ۲۵ کشور رأی موافق، ۱۳ کشور رأی مخالف، ۱۷ کشور رأی ممتنع دادند و ۲ کشور رای ندادند. بدینسان، قطعنامه بار دیگر رأی نیاورد. این جا، هَری ترومن، رئیسجمهوری آمریکا، به پشتوانهی جایگاه برتر نظامی و اقتصادی آمریکا و نیاز بسیاری از کشورها به کمکهای آن، دست به تهدید کشورهایی که رأی ممتنع داده بودند زد. برای مثال، فرانسه را که تازه از اشغال نظامی بیرون آمده بود، به قطع کمکهای غذایی تهدید کرد.
سازمان ملل چهار روز بعد در ۲۹ نوامبر، قطعنامه را برای سومین بار به رأی گذاشت. این بار ۳۳ کشور رأی موافق، ۱۳ کشور رأی مخالف، ۱۰ کشور رأی ممتنع دادند و کشور سیام (تایلند امروز) از شرکت در رأیگیری خودداری کرد. بهاینترتیب، قطعنامهی تقسیم کشور فلسطین سرانجام به تصویب رسید. کشورهای مخالف قطعنامه عبارت بودند از: افغانستان، ایران، هند، ترکیه، عربستان سعودی، عراق، مصر، لبنان، پاکستان، سوریه، یمن، کوبا و یونان. درواقع، از ۱۷ کشوری که در دو رأیگیری پیشین رأی ممتنع داده بودند، ۷ کشور ازجمله هائیتی، لیبریا و فرانسه در رأیگیری سوم رأی موافق دادند.
درونمایهی قطعنامه ۱۸۱ سازمان ملل چه بود؟
بر پایهی قطعنامه، خاک فلسطین به دو کشور عبری و فلسطینی تقسیم میشد و ۵۶ درصد از آن به اسرائیل و ۴۴ درصدش به فلسطین تعلق میگرفت و شهر بیتالمقدس (اورشلیم) به صورت بینالمللی اداره میگردید.
این دوپارچگی از همان آغاز پرسشبرانگیز بود، چرا که در سال ۱۹۴۷ یهودیان فلسطین، با همهی کوچهای سازمانیافته از طرف جامعه صهیونیستی، در اقلیت بودند: در آن سال یک میلیون و ۲۱۸ هزار عرب و ۵۰۷ هزار یهودی [که دارندهی ۵.۵ (پنج و نیم) درصد اراضی بودند] آن جا زندگی میکردند. پرسش بزرگ این بود که این تقسیم ناعادلانه بر بنیان کدام منطق و معیار صورت گرفته است؟
دلیلآوریهای کشورهای مخالف قطعنامه ۱۸۱
جالب است اینجا بهگونهای گذرا با استدلال کشورهای مخالف قطعنامه ۱۸۱و از آن میان، ایران نیز آشنا شویم:
درونمایهی دلیلآوری آنها از این واقعیت سرچشمه میگرفت که بر پایهی موازین مندرج در منشور سازمان ملل، کشورهای عضو حق دخالت در سرنوشت مردم کشورهای دیگر (ازجمله فلسطین که از سال ۱۹۲۲ بهعنوان کشوری مستقل به رسمیت شناخته شده بود) را نداشتند. به دیگر سخن، کشورهای عضو حق نداشتند کشور فلسطین را تجزیه کنند، تمامیتاش را زیر سؤال ببرند یا برای یک اقلیت که یهودیان بودند در برابر اکثریتی که عربها بودند جایگاه برتری قائل گردند.
شاید استدلال کشورهای مخالف قطعنامه را بتوان چکیدهوار چنین جمعبندی کرد:
۱- قطعنامه، ناقض موازین مندرج در منشور خود سازمان ملل است، زیرا طبق آن موازین، مردم برای سرنوشت کشور خود تصمیم میگیرند.
۲- قطعنامه، اراضی را ناعادلانه و غیرمنصفانه میان طرفین تقسیم کرده است.
۳- سازمان ملل در زمینهی مسائل سرزمینهای تحت سرپرستی «جامعه ملل»، وارث اختیارات آن “جامعه” نبود.
روشن است که فلسطینیان و کشورهای عرب نیز این قطعنامه را رد کردند.
راه حل ایران در ۷۵ سال پیش
هرچند انگلستان سرپرستی فلسطین را به سازمان ملل متحد واگذار کرد، اما از هیچ کوششی برای “حل سرزمینی فلسطین” در راستای منافع راهبردیاش فروگذار نکرد. قطعنامهی ۱۰۶ مجمع عمومی سازمان ملل، در نتیجهی فشارهای همهجانبهی دولت بریتانیا به تصویب رسید. بر پایهی این قطعنامه، همان گونه که پیشتر یاد شد، باید کمیته ویژهای به فلسطین میرفت و تعداد، قلمروی یهودیها و اعراب و ترکیب جمعیت را بررسی میکرد و طرحی ارائه میداد. در واقع، پایهی قطعنامه ۱۸۱، طرحی بود که اکثریت کمیتهی ویژه ارائه داد. یکی از اعضای یازدهگانهی آن کمیته، نماینده وقت ایران آقای نصرالله انتظام بود که بعدها سفیر ایران در سازمان ملل شد. این کمیته به فلسطین رفت و در پی دیدهها و بررسیهای خود، دوپاره شد و هر پاره، گزارش و طرح خود را ارائه کرد. اکثریت پیشنهاد تقسیم سرزمین فلسطین را مطرح کرد و اقلیت یعنی نمایندگان ایران، هند و یوگسلاوی، فدرالیسم برای ادارهی منطقه را پیشنهاد کرد. طرح ایران که توانسته بود دو کشور دیگر را با خود همراه کند، پیشنهاد میکرد که
کشوری فدرال در منطقه شکل گیرد و اعراب و یهودیها در کنار هم زندگی کنند، حاکمیت مشترک داشته باشند و تلاش ورزند تا مشکلات را با همکاری حل کنند. سخنان مهم نمایندگان ایران، آقایان نصرالله انتظام و منصورالسلطنه عدل، در کمیسیون ویژه و مجمع عمومی سازمان ملل بسیار دوربینانه و قابل درنگ است. خواندن سخنان آقای انتظام [رئیس مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سال ۱۹۵۰ و اولین سفیر و نمایندهٔ دائم ایران در این سازمان] پس از رویدادهای کنونی منطقه تکاندهنده است:
«… برای اینکه خود را به طرفداری از اعراب متهم نساخته و ضمناً از نظرات بهحق آنها دفاع کرده باشم، طرحی پیشنهاد کردم و موافقت نمایندگان هند و یوگوسلاوی را هم جلب نمودم.
با طرح این جانبestate Federal که مبتنی بر ایجاد دولت ائتلافی از عرب و یهود بود، وحدت فلسطین محفوظ میماند…
خلاصهی طرح از این قرار است که عرب و یهود در امور داخلی مستقل باشند و حکومت مرکزی به وسیله دو مجلس اداره شود که یکی، نمایندگان مستقیم اهالی باشد و با رأی مستقیم آنها انتخاب شود و دیگری از شمار برابر نمایندگان انتخابی عرب و یهود تشکیل گردد. رئیس کشور را این دو مجلس انتخاب کنند و دولت هم در مقابل آنها مسئول باشد. کلیه قوانین به تصویب هر دو مجلس برسد و در صورت بروز اختلاف میان آنها، رأی کمیسیون مخصوص که به کمیسیون وساطت معروف است و به ترتیب ذیل انتخاب خواهد شد (رئیس کشور، یک نماینده از سوی هر یک از مجلسین و دو نفر که دیوان عالی تعیین نماید) قاطع خواهد بود.
این پیشنهاد اگر قبول میشد، منافع اعراب را که اکثریت با آنهاست تأمین مینمود و از آن جا که اختیارات حکومت مرکزی را زیاد منظور داشته و حل قضیهی مهاجرت را که اساس اختلاف است به دولت مرکزی محول کرده بودیم، دیگر نگرانیای برای آنها باقی نمیگذارد.»
آقای منصورالسلطنه عدل، رئیس هیئت نمایندگی ایران، نیز در مجمع عمومی سازمان ملل سخنرانی مفصلی کرد و از پیشنهاد اقلیت حمایت کرد و بهروشنی گفت که طرح تقسیم فلسطین نه تنها مشکلات اعراب و یهودیها را حل نمیکند، بلکه به نزاع آنها بیشازپیش دامن میزند. سخنان او چنین است:
«… رویهی هیئت نمایندگی ایران نه ناشی از نقش محبت نسبت به عالم یهود و نه نتیجه دوستی زیاد به ملل عرب، بلکه منحصر ناشی از ایمان به اصولی است که در منشور سانفرانسیسکو قبول و اعلام شده است.
بله، ما از یک طرف به عالم یهود به نظر احترام مینگریم، تاریخ، مراتب مهربانی و مهماندوستی و مساعدت مذهبی را که فرزندان کوروش و داریوش نسبت به اولاد اسرائیل داشتهاند ثبت کرده است؛ همین رویه ملی خود را تعقیب میکنیم. زندگی راحتی که دهها هزار یهودی در نقاط مختلف ایران میگذرانند، دلیل غیرقابلتردید این مدعاست. از طرف دیگر ما اعلام میداریم که علائق زیاد، ما را به ملل عرب مربوط میسازد.
ولی این علائق هر قدر هم برادرانه باشد، ما را از پذیرفتن راهی که دفاع از اصول منشور ملل متحد هدایت میکنند، منحرف نخواهد ساخت.
این منشور ما را مکلف مینماید که حق هر ملت را برای اینکه آزادانه زندگی کند و با کمال آزادی سرنوشت خود را معین سازد، محترم شماریم.
پس برای چه باید از اجرای این تکلیف شانه خالی کرده و به فلسطین حکومتی را تحمیل نمود که مورد رضایت هیچ طرفی نباشد؟
با قبول راه حلی که اکثریت کمیسیون پیشنهاد کرده است، شما دولت جدیدی به وجود خواهید آورد که حتماً هیچیک قابل زندگی نبوده و شاید هر دو موجود مرده خواهند بود.
با اقدام به این امر شما اجاق ملی (وطن ملی) برای یهودیها درست نخواهید کرد، بلکه اجاقی به وجود خواهید آورد که زیر خاکستر آن همیشه آتشی که نهتنها خاورمیانه، بلکه صلح عالم را نیز تهدید میکند، روشن خواهد بود.
اعم از این که آنها مسلمان باشند یا مسیحی یا یهودی، زمانی که کشور آزادی خود را به دست آورد، (پیشنهاد ایران یک کشور واحد فدرال) اهالی آنجا پیرو هر دینی که باشند، برای اختلافی که امروز بین آنها تفرقه انداخته، راه حل عادلانه و منصفانهای پیدا خواهند نمود و آنوقت این راه حل را خود شخصاً ذینفع میباشند، آزادانه انتخاب و قبول میکنند، حسن استقبال خواهند کرد، خواه عبارت باشد از دو دولت جداگانه و خواه عبارت باشد از تشکیل یک دولت فدرال.
با در نظر گرفتن این اصول، هیئت نمایندگی ایران، نسبت به هر پیشنهادی که با مقررات منشور ملل متحد قابل التیام نباشد، رأی مخالف خواهد داد.»
در ادامه بد نیست با خلاصهای از نامهای از فضلالله نورالدین کیا، دیپلمات پیشین و یکی از اعضای هیئت ایرانیِ همراه دکتر مصدق، در سفر به سازمان ملل و نویسنده کتاب “۴۲ روز با دکتر مصدق” در همین باره آشنا شویم:
«… رویهی سخت دول عرب و این که نخواستند به نصایح هیچکدام گوش دهند و به حقیقت پی برند، در پیشرفت منظور یهود مؤثر واقع شد (منظور نویسنده، تصویب قطعنامه ۱۸۱ است).
چون در دعوای فرانسه راجع به پس بردن قوا از سوریه و لبنان، کمک آمریکا را دیده بودند، غره شدند و تصور کردند آن دول در قضیه فلسطین هم از آنها پشتیبانی خواهند نمود.
هرچه بنده به (گوش) آنها خواندم که از اشتباه بیرونشان بیاورم و بفهمانم که اگر روی مساعدت (به طرح ایران) نشان ندهید و رویه افراطی را ترک نکنید، کسی طرف شما را نخواهد گرفت، گوش ندادند، بلکه از این نصایح رنجیده، میگفتند تذکراتم از عالم دوستی و همکیشی که با ایران داریم، دور است…
حتی روزنامههای عراق از اینکه دو نماینده مسلمان که ایران و هند باشند، حاضر به قبول چنین راه حلی شدهاند (نویسنده: منظور طرح پیشنهادی ایران است)، گله کرده و ما را مرتد خواندند و حال خوب میدانستند که مساعدت بیش از این مقدور نبوده است…»
اما طبیعی بود که پیشنهاد اقلیت به تصویب نرسد. پیشنهاد اکثریت سرانجام در تاریخ ۲۹ نوامبر ۱۹۴۷ به تصویب مجمع عمومی رسید. کشورهای عربی و مسلمان با طرح تقسیم فلسطین سخت مخالفت کردند و ایران نیز به همراه دیگر کشورهای مسلمان به آن رأی منفی داد. پس از تصویب قطعنامه، یهودیان فلسطین به کمک گروههای نظامی تروریستی خود با شتاب فراوان بر سرزمینهایی که سازمان ملل به آنها اختصاص داده بود مسلط شدند.
شکلگیری دولت اسرائیل پس از تصویب قطعنامه
«سازمان صهیونیسم» از سال ۱۸۹۷ تا تأسیس کشور اسرائیل در سال ۱۹۴۸ در مجموع ۲۲ کنگره برگزار کرد. در هر کدام از این کنگرهها که بهگونهای نقش پارلمان دولت صهیونیستی را ایفا میکرد، تصمیمات اساسی و قوانین مهمی تصویب گردید. در آخرین کنگره صهیونیستی ـ بیست و دومین کنگره در سال ۱۹۴۶ ـ تشکیل دولت یهودی در فلسطین اولویت یافت و شورای سراسری صهیونیستی، کمیتهای اجرایی بر پا کرد و دیوید بنگوریون عضو حزب کار انگلیس و از فعالان و لابیگرهای صهیونیستی را به ریاست آن منصوب کرد.
پس از تصویب قطعنامه ۱۸۱ در ۲۹ نوامبر ۱۹۴۷، تلاش صهیونیستها برای تشکیل دولتِ مستقل یهودی با کمک مستقیم انگلستان و ایالاتمتحده آمریکا، سرانجام در چهاردهم مه ۱۹۴۸ به نتیجه رسید و شورایی حکومتی مرکب از ۳۸ عضو پدید آمد. شورا، کابینهای ۱۳ نفره ایجاد کرد و دیوید بنگوریون را به مقام نخستوزیر و همزمان وزیر دفاع برگزید و حکومت موقت، در همان روز استقلال و تأسیس اسرائیل را اعلام کرد. بنگوریون در سخنرانیاش در آن روز بر پیوند تاریخی قوم یهود با فلسطین در دوران باستان اشاره کرد و تأسیس اسرائیل بر اساس قطعنامهی ۱۸۱ را تحقق وعده الهی برای بازگشت یهودیان به ارض موعود توصیف نمود.
از زمان پایهگذاری دولت اسرائیل در سال ۱۹۴۸ تا سال ۱۹۵۰، بیش از ۵۳۰ شهر و روستای فلسطینی ویران شد. بسیاری از این ویرانیها برای آن رخ داد که فلسطینیهای آواره نتوانند به خانههای خود بازگردند. در تاریخ ۱۵ مه ۱۹۴۸ که در ادبیات جهان “روز نکبت”Nakba Day نامیده میشود، گروههای تروریستی یهودی شامل هاگانا واشترن و پالماخ حملات وحشیانه خود را با کشتار و تجاوز به مردان و زنان و مردم شهرها و روستاهای فلسطینی آغاز کردند و بر پایهی آمارها، بیش از ۷۰۰ هزار فلسطینی، به دیگر سخن، نزدیک به نیمی از فلسطینیان آن زمان، را از خانه و کاشانهی خود آواره کردند و ۴۰۰ تا ۶۰۰ روستای فلسطینی را با خاک یکسان کردند.
ایلان پاپه ـ استاد دانشگاه و نویسنده یهودی ـ در کتاب مشهور خود «پاکسازی ملت فلسطین» تمام این جنایتها را ثبت کرده است.
پایان سخن:
نویسنده در این نوشتار کوشیده است تا با واکاوی قطعنامه ۱۸۱ یا طرح اکثریت ـ که کشورهای بزرگ چون بریتانیا و ایالاتمتحده امریکا برای تأمین و تحکیم منافع خود در منطقهی غرب آسیا ریخته بودند ـ و طرح ایران ـ بهعنوان یکی از کشورهای مهم منطقه با آشنایی دیرینه با قوم بنیاسرائیل و همکیشان عرب ـ و مقایسه آن دو با یکدیگر، نشان دهد که دوپاره کردن خاک فلسطین چه گونه و به چه انگیزهای برنامهریزی شد.
به گفتهی تحلیلگران غربی آن زمان، هدف انگلستان از پیاده کردن چنین پروژهای این بود که انگلستان «جایی زیر آفتاب داشته باشد» (A Place under the Sun) و به زبانی دیگر، توان خود برای کنترل انرژی و راههای دریایی از جمله مدیترانه و کانال سوئز در منطقه غرب آسیا را مستحکم سازد.
از نوامبر ۱۹۱۷، زمانِ ‹‹بیانیهی بالفور›› وزیر امور خارجه انگلستان در تائید جنبش صهیونیسم تا پایان سرپرستی انگلستان بر فلسطین در ماه مه ۱۹۴۸، رویدادهای خونین گوناگونِ بسیاری برای فلسطینیانِ پیش آمده است. با بررسی این رویدادها، بهروشنی میتوان جنایتهای رهبران و گروهها صهیونیستی علیه فلسطینیها و حتی یهودیان منتقد و نیز حمایت دولتهای امپریالیستی انگلستان و آمریکا از آنها را دید. پروژه استعماری شهرکنشینان و پاکسازی قومی سرزمین فلسطین آنگونه که هرتسل خواهان آن بود، از همان روز تا به امروز ادامه دارد.
به گفته ایلان پاپه، «رؤیای صهیونیستی پس از هفتادسال لابیگری در بریتانیا شکل گرفت. … رهبری پروژهی استعمار فلسطین، از مسیحیان انجیلی بازگرفته و به اشراف انگلیسی یهودی سپرده شد. این گروه با کمک سیاستمداران برجستهی انگلیسی یک ماشین لابی صهیونیستی کارآ ایجاد کرد که به شکلگیری سیاست کامل طرفداری از صهیونیسم یاری رساند و سرانجام اجازهی ایجاد یک کشور یهودی در فلسطین را پیدا کرد.»
باز بگفته ایلان پاپه “اسرائیل تنها همپیمان بریتانیا نیست، اسرائیل ساختهوپرداختهی بریتانیا است.”
شوربختانه آنچه نمایندگان ایران چون نصرالله انتظام، منصور عدل یا نورالدین کیا در کمیسیون ویژه و مجمع عمومی سازمان ملل متحد در بارهاش هشدار داده بودند، از همان روز پس از تصویب قطعنامه ۱۸۱ سازمان ملل روی داد و به بروز جنگهای خونینی میان اعراب و اسرائیل منجر شد که تا به امروز ادامه دارد. به گفتهی منصورالسلطنه عدل، اجاقی ساختند که همیشه آتشی زیر خاکسترش روشن مانده است که نهتنها خاورمیانه، که صلح جهانی را نیز تهدید میکند.
سیاوش قائنی
سوم آبان ۱۴۰۲ / ۲۵ اکتبر ۲۰۲۳
[۱] – Mandatory Palestine