حادثه اسید پاشیدن به صورت دختران و زنان در اصفهان این پرسش اساسی را به میان میآورد که چگونه در کشوری که حکومتش عنوان اسلامی دارد و دستگاه قضایی و انتظامی آن همه جا به دقت مراقب رفتار مردم هستند باز هم کسانی پیدا میشوند که «خودسرانه» و فراتر از قانون دست به چنین اقداماتی فجیعی بزنند. چگونه در این کشور افرادی به خود اجازه میدهند به نام دین و یا هر باوری چنین سرنوشت ظالمانه و ضد انسانی را به کسانی که سبک زندگی متفاوتی دارند تحمیل کنند؟ کدام روانشناسی و کدام فرهنگ بستر چنین خشونتهایی علیه زنان در جامعه را فراهم میکند؟ چرا تفاوتهای سبک زندگی و نوع پوشش که پدیده عادی در کشورهای دیگر دنیاست تا این اندازه در جامعه ما تنشآفرین و مشکلساز است؟
پاسخ این پرسشها را شاید پیش از هر چیز بتوان در متن جامعهای جستجو کرد که زمینهساز اسیدپاشی و یا رفتارهای خشونت آمیز دیگر علیه زنان میشود. اکنون سالهاست گفتمان بخشی از نهادهای رسمی این یا آن شیوه بودن، زندگی کردن، لباس پوشیدن، آرایش کردن، طرز فکر و باور دینی و سیاسی غیرخودیها را نشانه رفته است. این گفتمان هویتی پرخاشجویانه رفتار و سبک زندگی گروههایی را به سلیقه و با معیارهای خود منفی، شیطانی و ضد دین جلوه میدهد و دیگرانی را هم مومن و مسلمان واقعی و انقلابی قلمداد میکند. در این درک عدهای طرفدار انقلاب، پیرو ولایت، مسلمان واقعی… میشوند و کسان دیگر هم بدحجاب و بیحجاب، منحرف، فریبخورده، سکولار، بهایی، ساکن فتنه، ضدانقلاب فراری، بیبصیرت… نام میگیرند. گروه اول خودی و مشروع هستند و گروه دوم غیر خودی، دشمن و شیطان. نگاهی به خبرهای روزانه نشان میدهد چگونه محافلی شب و روز با معیارهای هویتی خودساخته مشغول تقسیم مردم به گروههای متخاصم و دشمن یکدیگر هستند. این چنین است که جامعه ما در طول ۳۶ سال گذشته چند پاره شده و گروهی در برابر دیگران قرار داده میشوند، و این داستان تلخ تکراری هر روز به گونهای آرامش را از جامعه بازمیستاند و زمینهساز چنین وقایع شومی میشود.
چند کشور در دنیا سراغ دارید که دستاندرکاران و یا دستکم بخشی از آنها در جامه سیاست و یا دین این گونه با مردم خود برخورد کنند؟ چند کشور در دنیا را میتوان یافت که در آن کسانی تا این اندازه در جدا کردن مردم از یکدیگر، از در برابر هم قرار دادن هویتهای متفاوت و تزریق سم تنفر از دیگری در ذهن جامعه پیگیر و سمج باشند؟
برای ریشهیابی زمینههای روانی و فرهنگی پدیده اسیدپاشی کافیست رویدادهای یک سال گذشته را در ارتباط با جامعه زنان ایران مرور کرد. اکنون ماههاست تربیونهای نماز جمعه، بسیاری از مساجد و صدا و سیما در انحصار کسانی است که بزرگترین مشکل جامعه امروز ایران را نه فقر، گرانی، اعتیاد، نابودی محیط زیست که مسئله حجاب زنان میبینند. هفتهای نیست که در نماز جمعه تهران، مشهد و برخی دیگر از شهرهای بزرگ برای زنان خط و نشان کشیده نشود، فغان سخنرانان از بیحجابی و فحشا به آسمان نرود و شعارهایی مانند «مرگ بر بیحجاب» در دهان نمازگزاران گذاشته نشود. مگر امام جمعه اصفهان چندی پیش زنان «بدحجاب» را تهدید به فراتر رفتن از «تذکر لسانی» نکرده بود؟ مگر انصار حزب الله با پشتگرمی مراکز قدرت بطور علنی شمشیر داموکلس لشکرکشی به خیابانها برای برخورد با «بدحجابی» را بر فراز سر جامعه نیاویخته است؟
صدا و سیما ماههاست شماری از برنامههایش را در اختیار کسانی قرار داده که نگاهی بسیار سنتی و عقبمانده به زنان دارند، دینداری زن را همسنگ مادر و همسر خوب بودن، اطاعت از مرد و کار نکردن در بیرون از خانه میدانند، به زنان «بدحجاب» وعده آتش جهنم و عذاب الهی میدهند و از گناهان بزرگی سخن میگویند که گویا بخاطر «بدحجابی» دامن جامعه ما را گرفته است. کار به آنجا رسیده که برای نخستین بار زنانی با روبند و حجاب کامل در برابر دوربین قرار میگیرند و نام این رفتارها را هم اسلام واقعی می گذارند.
مجلس به عنوان نهاد رسمی با این هجوم سازمانیافته به زنان چگونه برخورد کرده است؟ بیشتر قوانینی که در یک سال پیش در رابطه با زنان تصویب شدهاند سمت و سویی زنستیزانه و با هدف محدود کردن حضور آنها در جامعه و بازار کار را دارند. طرحی که هماکنون در مجلس برای قانونی کردن دخالت «آمران به معروف» در خیابانها در حال رایگیری است چیزی نیست جز به رسمیت شناختن اشکال گوناگون خشونت روزمره متعصبان مذهبی علیه زنان.
اسیدپاشی در متن جامعهای که گفتمان غالب بخشی از نهادهای رسمی و فضای مذهبی پر از کینه و نفرت از غیرخودی است شکل میگیرد. پیام مستقیم و غیرمستقیم این گفتمان منفی گسترش فرهنگ طرد، عدم مدارا، خشونت و تقسیم جامعه به گروههای متخاصم و جدا از یکدیگر است. گفتمانی که با واقعیت جامعه شهروندی و چند هویتی امروزی بیگانه است و هنوز در رویای بازگشت به جامعه بسته و تک هویتی قرنهای پیش بهسرمیبرد. این گفتمان است که به بخشی از مردم میآموزد در زندگی خصوصی دیگران دخالت کنند، نوع حجاب، لباس و آرایش و یا سبک زندگی کسان دیگر را به خود مربوط بدانند و بخواهند به نام دین و یا ارزشهای دینی به اذیت و آزار بقیه مردم دست زنند. اسیدپاشان در این فضا تنفس میکنند و با این گفتمان تربیت میشوند، تنفر از دیگری را درونی میکنند و به خود اجازه میدهند به نام باورها و ارزشهای دینی به زنانی که حجابشان مطابق سلیقه آنها نیست این چنین بیرحمانه و کینتوزانه حمله کنند.
پدیده اسیدپاشی به بعد آسیبشناسانه دیگر جامعه ایران یعنی تداخل گفتمانها در عرصه عمومی و جایگاه ابزاری قانون و نهادهای رسمی هم بازمیگردد. حکومت دینی در ایران سبب شده روحانیون، نهادهای وابسته به آنها و یا گروههای مذهبی دست خود را برای دخالتهای غیرقانونی در عرصه عمومی باز ببینند. برای بسیاری از آنها قانون تا آنجایی مشروعیت دارد که با سلیقه و نگاه آنها در تناقض قرار نگیرد. این دوگانگی بیش از سه دهه است که سرچشمه بسیاری از تنشهای مهم اجتماعی و سیاسی در ایران است. زمانی که معیار نه یک قانون ملی و یکسان برای همه و نه برابری همه در برابر قانون که خوانش شخصی و گروهی از دین باشد، آنگاه کسانی به خود اجازه میدهند با چماق دین بر سر مردم بکوبند و به صورت زنان بیگناه اسید بپاشند. چرا که آنها به خوبی میدانند که در کشوری که مصلحت دین و نظام حرف آخر را میزند فرار از مجازات و قانون کار چندان دشواری نیست. آنها خود را برتر از قانون میدانند و مشروعیت خود را از جای دیگری کسب میکنند. گویی قانون و مجازات برای دیگران و غیرخودیهاست. اگر کسی غیرخودی باشد یک شبه میتوان او را به اعتراف واداشت، محاکمه کرد، به زندان انداخت و یا حتا به چوبه دار سپرد و اگر خودی باشد میتوان مانند ماجرای کهریزک پرونده را سالها و سالها باز نگه داشت و این دست و آن دست کرد تا آبها از آسیاب بیفتد. این رفتارها از سوی قوه قضایی، برخی از نهادهای قدرت و یا نیروهای انتظامی پیام آشکاری برای اسیدپاش، «آمران به معروف» و همه کسانی دارد که درست مانند داعش و طالبان میخواهند با زور مردم را وادار به پذیرش ارزشهای دینی کنند.
تقسیم افراد جامعه بر پایه رابطه با دین و نوع دینداری و سبک و سیاق زندگی از سال ۱۳۵۷ ریشه بسیاری از مشکلات و آسیبهای اجتماعی است. در این جامعه مردم به جای یادگرفتن مدارا، احترام گذاشتن و پذیرش دیگریٍ متفاوت و همزیستی هویتها و سلیقههای گوناگون در برابر یکدیگر قرار داده شدهاند. از این پدیده شاید بتوان به عنوان بیماری فراگیر اجتماعی در ایران یاد کرد که روح جامعه ما ناآرام کرده و آن را آزار میدهد.
رابطه با دین و چند و چون دینداری، نوع پوشش لباس و سبک زندگی بخشی از حوزه خصوصی مردم است. ۳۶ سال تلاش برای یکسانسازی هویتی جز تنشهای دایمی، نفرت و جداسری رهآوردی دیگری برای جامعه ما نداشته است. هیچ کشوری در دنیا بر پایه یک مذهب و یا یک قرائت از مذهب شکل نگرفته است. تنوع هویتی و فرهنگی و همزیستی سلیقهها و سبکهای متفاوت زندگی یکی از شاخصهای مهم جامعه مدرن و یکی از نشانههای دموکراتیک بودن یک جامعه و احترام آن به حقوق اولیه و طبیعی مردم به شمار میرود. این همزیستی هویتها و سبک زندگیهای گوناگون در درون جامعه مدرن همزمان نوعی یادگیری و بخشی از فرهنگ شهروندی است که با کمک نهادهای رسمی و جامعه مدنی میتواند شکل گیرد. فقط با به رسمیت شناختن این واقعیت ساختاری است که جامعه به جای چند پاره شدن، پرخاشجویی، تنفر داشتن و زندگی کردن با تنشهای مداوم و تراژدیهایی مانند اسیدپاشی به صورت دختران و زنان بیگناه میتواند راهی برای همزیستی مسالمتآمیز و انسانی گروههای متفاوت پیدا کند. اسیدپاشی فقط پیامد یک عمل خودسرانه نیست. باید به سراغ زمینههای فکری و فرهنگی و نیز قانونی شکلگیری چنین رفتارهایی نیز رفت.