بحثها و سخنرانیهای مربوط به تاریخ معاصر ایران، بهویژه رویدادهای پس از شهریور ۱۳۲۰ تا زمان انقلاب، در بیشتر موارد اظهار نظرهای موافق و مخالف فراوانی ایجاد میکند که به نظر گروهی طرح دیدگاههای بحثانگیز، زمینهساز نگاهی واقع بینانهتر به تاریخ است.
دو هفته پیش دکتر فخرالدین عظیمی، پژوهشگر تاریخ و استاد دانشگاه Connecticut در آمریکا میهمان جلسه ماهانهی کانون کتابخوانی تورنتو بود که درباره ایران پس از شهریور ۲۰ و زمینهی پیدایش نهضت ملی سخنرانی داشت.
دکتر عظیمی با مروری بر حوادث پس از شهریور ۱۳۲۰ و خروج رضا شاه از ایران و آغاز پادشاهی محمدرضا شاه؛ تاکید بحث خود را بر رویدادهای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ و دوران نخست وزیری دکتر محمد مصدق قرار داد و گفت:
«… مصدق وقتی نخست وزیر شد، دو هدف عمده را در پیش گرفت. یکی به ثمر رساندن اصل ملی کردن نفت که بسیار مسالهی عمدهای بود. مسالهی دیگری که از نظر مصدق به این مساله ارتباط نزدیکی داشت و با همدیگر آمیخته بود، مسالهی برقراری ترتیبات مشروطه در ایران بود. به این معنا که مصدق معتقد بود که شاه را باید ناگزیر کرد که سلطنت کند، نه حکومت.
او میگفت که قانون اساسی ایران تکلیف شاه را مشخص کرده که شاه مسئول نیست و نقش اجرایی در کشور ندارد. رییس حکومت نیست، بلکه یک رییس صوری دولت است و رییس کابینه نیست و نباید حکومت کند و باید این را به او حالی کرد.
خب، این حرف بسیار امر پیچیدهای بود و عملی کردن این دو هدف مخصوصا وقتی به هم آمیخته شدند، بسیار پیچیدهتر شد. بعضیها که تاریخ آن دوره را درست نمیدانند و ذهن تاریخی ندارند، میگویند که مصدق میبایستی در یکی از این جبههها بجنگد و مثلا با دربار کنار بیاید یا با انگلیس بجنگد.
درحالیکه این حرفها از نظر تاریخی بسیار حرفهای سخیفی است و هیچ محلی از اعراب ندارد. تنها دلیلی که مصدق میتوانست در این جبههها پیش برود، این بود که اینها را بتواند به همدیگر مرتبط کند، چون به هیچوجه اینها را از همدیگر نمیشد تفکیک کرد…»
برای آمریکاییها ناسیونالیسم نوع مصدقی، از کمونیسم هم بدتر بود
به گفتهی دکتر عظیمی، از سال ۱۳۲۶ خورشیدی به اینسو مسالهی نفت به یکی از مسایل مهم سیاست ایران تبدیل شد تا جایی که هیچ سیاستمداری نمیدانست در برابر مسالهی نفت چگونه باید موضع گیری کند:
«… در مورد مسالهی دیگر، یعنی نفت، میدانید در دورهای این مساله مطرح شد که جنگ سرد هم داشت به اوج خودش میرسید و تضاد ایدئولوژیکی بین کمونیسم و سرمایهداری یا دنیای آزاد یا هر چه که اسم آن را بگذاریم، باعث شد برای خیلی از سیاستمداران آن دوره مثل جان فاستر دالس، وزیر خارجه آمریکا در دوران آیزنهاور، ناسیونالیسم نوع مصدقی و حتی بیطرفی نوع مصدقی از جهاتی از کمونیسم هم بدتر باشد.
فاستر دالس میگفت: «اصلا بیطرفی، بیاخلاقی است. شما یا با ما هستید یا ضد ما.» همین فرمایشی که آقای بوش بعد از این ماجرای (۱۱ سپتامبر) کرد. شما یا موافق و طرفدار ما هستید یا مخالف ما هستید و بینابین دیگر اینجا وجود ندارد..»
کودتای ۲۸ مرداد و آثار بعدی آن در سرنوشت سیاسی ایران که به نظر گروهی حتی انقلاب اسلامی نیز حاصل مستقیم آن بود، بخش دیگری از صحبتهای فخرالدین عظیمی بود:
«… میدانید که کودتای ۲۸ مرداد ساختار سیاست ایران را بهطور کلی دگرگون کرد. سیاست ایران در قبل از ۲۸ مرداد مبتنی بود بر یک نوع تعادل لرزان بین نهادهای مختلف سیاسی و در کنه قضیه مبتنی بود بر اهمیت پارلمان و یک نوع جامعه مدنی که بالقوه داشت رشد میکرد و در جامعه ایران نضج میگرفت؛ این سیاست فروکش کرد.
نقش اعیان و اشراف سنتی که برای خودشان پایگاه قدرتی بیرون از دربار داشتند شروع به افت کردن کرد و شاه یا دربار دوباره نقش محوری را در جامعه سیاسی ایران پیدا کرد…»
نظر انگلیسیها نسبت به ایران نژادپرستانه بود
در بخش پرسش و پاسخ از دکتر عظیمی درباره چگونگی تصویری که انگلیسیها در ماجرای ملی شدن صنعت نفت از دولتمردان و مردم ایران بهطور کلی داشتند و در غرب اشاعه میدادند، پرسیده شد. او نیز چنین پاسخ داد:
«فراوان شما برمیخورید به نظریات انگلیسیها که اصلا کاراکتر ایرانی چه نوع کاراکتری است. مثلا موقعی که هیأت جکسون برای گفتوگو در امر نفت عازم ایران بودند؛ اینها یک گزارشی نوشتند که با ایرانیها چطور باید رفتار کرد.
مثل یک تاجر فرش که شما مثلا قیمت را از ۲۰۰۰ دلار شروع میکنید، بعد مثلا به ۵۰۰ دلار میرسید و توافق میکنید، چانه زدنشان چطور است؛ اگر مثلا کوچکترین امتیازی به آنها بدهید، ول نمیکنند؛ این را خیلی به روشنی میبینیم که واقعا اینها برداشتشان از ایران یک برداشت نژادپرستانه بود که میگفتند اصلا نژاد ایرانی قابل اعتماد نیست؛ اصلا راستگویی و حقیقتگویی بلد نیستند؛ ترسو هستند و ترسوتر از اینها ما اصلا نمیتوانیم پیدا کنیم.
این گونه حرفهای قالبی و کلی موجب شد که مساله نهضت ملی ایران را خیلی ناچیز بگیرند. اصلا اینها میگفتند اینها (ایرانیها) حقی ندارند. نفت مال ما است و ایرانی چکاره است. یک مشت آدمهای وحشی بیتمدنی که اگر این نفت را ما کشف نکرده بودیم، زیر خاکها مانده بود و از بین رفته بود و هنوز اینها در غارها زندگی میکردند. ما هم رفتیم نفت را درآوردیم، اصلاح کردیم و ترتیباتی دادیم و تصفیه کردیم؛ حالا آمدند نفت ما را گرفتند.
میدانید یکی از تأسفاتی که من دارم این است که الان هم در مطبوعات ایران گاهی میبینم افرادی که خودشان را روشنفکر محسوب میکنند، کتاب مینویسند که ملی کردن نفت اشتباه بزرگ بود. تاریخ اصلا اینطوری نیست. نقش افراد در تاریخ اینطور نیست. اینکه ما از نگاه امروز بیاییم به آن زمان نگاه کنیم… این حرفها، حرفهای سخیفی است…»
دکتر محمد مصدق، چهرهی شناخته شدهی کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
مصدق ابزار تحقق آرمانهای آزادی خواهانهاش را نداشت
در مورد حوادث چند روزه کودتای ۲۸ مرداد و اینکه اگر محمدرضا شاه پس از ترک ایران به کشور باز نمیگشت، چه اتفاقی میافتاد و آیا مصدق برنامه مشخصی برای چنان وضعیتی پیشبینی کرده بود یا نه؛ فخرالدین عظیمی پاسخ داد:
«پاسخ این سوالها را ما درست نمیدانیم. در ظرف آن سه چهار روز بسیار پرهیجان و بسیار سردرگمکننده، با توجه به بحرانها و تظاهرات خیابانی و خیلی مسائل دیگر، اگر ما مجسم کنیم اوضاع آن زمان را میبینیم که اینها (مصدقیها) واقعا دچار شوک شده بودند.
خروج شاه از کشور اول به زیان سلطنتخواهان تمام شد، بعد بلافاصله به نفعشان تمام شد. برای اینکه یک خلا عاطفی ایجاد کرد و مردم یک نوع احساس اضطراب کردند. مصدقیها خودشان را از نظر عاطفی اصلا آماده نکرده بودند. مثلا مصدق میگفت شاه جرات این کار را ندارد. بعد در بارهی مسالهی جمهوری؛ مصدقیها به فکر افتادند حالا که شاه رفته چه باید بکنیم. آیا سلطنت را تداوم بدهیم؟
بالاخره یک فکری به ذهنشان خطور کرد، هر چند هیچجا، حتی در محاکمات هم منعکس نشده، ولی صبح روز ۲۸ مرداد، از تفحصی که من کردم به این نتیجه رسیده بودند که ما میتوانیم به مسالهی جمهوریت بهطور جدی فکر کنیم. ولی زمینهی آن را باید فراهم کنیم و ببینیم چه رفراندومی باید برقرار کنیم.
اول از همه «نظم» باید برقرار کرد. از همه اینها که بگذریم آمریکاییها به هیچوجه حاضر نبودند که وجود مصدق را تحمل بکنند و تمام این عوامل یک وضعیتی را بهوجود آورده بود که واقعا جز سردرگمی هیچ اسم دیگری نمیشود روی آن گذاشت.
محیطی بود که مصدق یک نوع آرمانهای آزادیخواهانهای داشت، ولی ابزار ساختاری تحقق این اندیشه فراهم نبود و این واقعیت را ما هم باید در نظر بگیریم.»
در سیاست، انگیزهی افراد را هم باید ارزیابی کنیم
در محتوای سخنان فخرالدین عظیمی، بارها از شخصیتهای سیاسی معروف ایران نام برده شد و موضعگیریها و رفتارهای سیاسی آنان مورد ارزشیابی مثبت و منفی قرار گرفت.
در همین مورد از وی پرسیده شد از آنجا که اصولا هریک از بازیگران عرصهی سیاست رفتارها و اعمال آنها مبتنی بر انگیزهها و منافع شخصی یا گروهی و یا عقیدتی آنان است، آیا میتوان به راحتی به شخصیت تاریخی برچسب ملی یا ضد ملی و یا خیانتکار یا خدمتکار زد، یا نه؟
«هیچ شکی نیست که هر کسی که اقدامی میکند، منافعی دارد. یعنی انگیزه افراد یا ایدهآلها یا آرمانها است یا منافع یا یک ترکیبی از این دو است، یا دیوانگی و مسائل دیگر.
بحث انگیزه هم میدانید که در تاریخ و حوزه مسائل اجتماعی بحث پیچیدهای است. نباید به تاریخ از این دید نگاه کرد که یک عده خائن بودند و یک عده خدمتکار بودند. اصلا این تعبیرات و اینطور چیزها در عرف تاریخنگاری همانطور که خودتان میدانید، اصلا مطرح نیست.
اما مواردی هست که ما با آن مشکل داریم که مثلا آیا چیزی به نام خیانت در عرف بینالمللی یا در عرف قانونی محلی از اعراب دارد یا ندارد. مثلا اگر در قانون انگلیس شما نگاه کنید یک چنین اصلی هست. به همین دلیل هم کسانی که مثلا در انگلیس رفتند با روسها مذاکره کردند و اسرار دولت انگلیس را به اینها دادند؛ مثلا یکی از آنها «آنتونی گلانت» بود که مأمور حفظ آثار تاریخی ملکه بود و بعدا معلوم شد که ارتباط نزدیکی هم با شوروی دارد و جاسوس شوروی است.
خب، اینجا اگر ما بخواهیم مفهوم منافع را خیلی بسط بدهیم آن وقت دچار یک نوع اشکال میشویم. طبعا او هم معتقد بود که منافع انگلیس اقتضاء میکند که در این دوره خاص اسرار مهم دولت انگلیس در اختیار شوروی قرار بگیرد. یا رشیدیانها که معتقد بودند که منافع ملی ایران اقتضاء میکند که دولت انگلیس تا ابد در ایران استقرار داشته باشد. چرا؟ به خاطر اینکه اینها میتوانند از برکت دولت فخیمه انگلیس تشکیلات امپراتوری عظیم اقتصادی خودشان را خیلی رونق بدهند. اما این با واقعیت تاریخی وفق نمی کند. کما اینکه بعد از ۲۸ مرداد خود انگلیسیها به این نتیجه رسیدند که با امثال رشیدیانها ما اگر زیاد نزدیک بشویم آبرویمان خواهد رفت و سعی کردند خودشان را بهطور کلی از این جماعت دور نگه بدارند.
من قبول دارم که هر کسی براساس یک منافعی و انگیزههایی کار میکند ولی در یک مواردی به هرحال ما باید این انگیزهها را ارزیابی بکنیم. همهی انگیزهها را نمیشود به یک اندازه ملی دانست. بحث خدمت و خیانت نیست. ولی یکجایی آرمانخواهی بیشتر از مصلحتنگری شخصی ممکن است، اهمیت داشته باشد.
منفعتجویی شخصی در مواردی خیلی امر عادی است. هر کسی دنبال سود و زیان خودش است. اما من در امر سیاست تأکید روی مصلحت شخصی یا سود و زیان شخصی را خیلی کارآمد نمیدانم.
ما باید چشمانداز گستردهتری پیدا کنیم و ببینیم واقعا آنهایی که معتقد و علاقهمند بودند به ملت ایران و سرنوشت آنها یا مشروطهخواهی در ایران، چقدر حرفهایشان با رفتارشان و شعارها و ایدهآلهایشان با عملشان تطابق داشت.