ما در طلب دانه ره دام گرفتیم / اندر صف دلسوختگان نام گرفتیم
مشاهده دلسوختگان گرسنه در صف های اسف بار و طویل توزیع سبد کالایی آنهم در سرمای زیر صفر درجه و بارش برف “دهه زجر” مرا بر آن واداشت تا از روشنفکران نسل انقلاب و بخصوص اپوزیسیون برونمرزی که هر کدام بنوبه خویش سهمی کم و بیش در به ثمر رسیدن “انقلاب شکوهمند مستضعفان” داشتیم، درخواست کنم تا در یک اقدام نمادین از ملت در زنجیر و به صف کشیده ایران عذرخواهی کنیم. آنچه امروز و در طی بیش از سه دهه اتفاق افتاده تبعات عملکرد ما در ٣۵ سال پیش است. این عذرخواهی هرگز بمعنای ندامت از مبارزه بر علیه دیکتاتوری رژیم گذشته نیست. زیرا مسئولیت اصلی قیام مردم و ظهور انقلاب نتیجه مستقیم خودکامگی و استبداد رژیم پهلوی بود که با تامگرایی مطلق همه راههای مسالمت آمیز و اصلاحات سیاسی را بست و حتی حضور احزاب خودساخته و فرمایشی نظیر حزب مردم و حزب ایران نوین را نیز بر نتافت. با این حال نمی توان ادعا کرد که ما فقط یک سر چوب یعنی مخالفت با استبداد رژیم گذشته را برداشتیم که امری ملی و پسندیده بود، و خود را مبرا از هرگونه مسئولیت در مقابل “آن سر دیگر چوب” بدانیم. زیرا کسی که یک سر چوب را بر می دارد، آن سر دیگر چوب را نیز خود به خود برداشته است!
دقیقا پنج سال پیش نیز صدها روشنفکر، پژوهشگر، نویسنده، هنرمند و فعال سیاسی از جمله نگارنده در نامه ای سرگشاده خطاب به هموطنان بهایی در مورد سکوت بلند مدت خود در رابطه با آزار و اذیت بهائیان ایرانی پوزش خواستیم. اینک زمان آن فرا رسیده است تا بعنوان منادیان و منعکس کنندگان پیام های دروغین رهبر انقلاب در مورد آوردن پول نفت بر سر سفره مستضعفان، از دلسوختگان گرسنه در صف های مایحتاج اولیه یا به اصطلاح “سبد کالایی” عذرخوایی کنیم و شجاعانه بگوئیم: ببخشید! از اینکه ما نیز در تبلیغ وعده های دروغین به توده های زودباور نقشی ولو اندک داشتیم. ببخشید از اینکه ما ملتی را که می توانست امروز حداقل در صف کشورهایی نظیر ترکیه، امارات، برزیل، کره جنوبی و غیره باشد، با ساده اندیشی خویش و باز تولید وعده های کاذب، محتاج و سرگردان در صف های طویل سهمیه و کوپن و سبد و حتی مراسم اعدام در ملاء عام نمودیم. ببخشید! از اینکه بعد از ٣۵ سال فلاکت و فساد و تباهی یک ملت، ما هنوز در هاله تقدس خودگرایی خویش غوطه وریم، و حاضر نیستیم، بدور از خودمحوری و دگم اندیشی برای جبران خطای خود با هموندان و هموطنان خویش گرد هم آمده و برای نجات خلق چاره اندیشی کنیم.
این عذرخواهی و درخواست من از نسل انقلاب نه از آن منظر است که بنده نقش بسزایی در بسر رسیدن انقلاب داشتم. نـــه، هــرگــز! اگرچه متاسفم از اینکه در زیر نور ماهی که عکس “امام” را منعکس می کرد، بر روی دیوارهای شهر کوچکم چابهار برای “خمینی عزیزم” شعار می نوشتم، و به نیابت از “نایب امام” به مردم مژده می دادم که ” بگذرد این روزگار تلخ تر از زَهر, بار دگر روزگار چون شِکَر آید”. شوربختانه ما خودمان در تبلیغ این گونه شعاری های آرمانی نظیر “آب و برق مجانی” و تجلی معنویات انسانی در حکومت اسلامی غرق شده بودیم که باورمان شده بود مردم را از گمراهی مطلق نجات داده و آنها را بسوی مدینه فاضله و رستگاری مادی و معنوی هدایت می کنیم. در حقیقت مردم را از چاله درآوردیم و آنها را بسمت چاه عمیق فاسقه و نذالت قرون وسطائی سوق دادیم. چاه بی انتهای جهالت و مرگ و جنایت که نیمی از فرزندان انقلاب را در درون سیاهی خویش بلعید و نیمی دیگر را آواره سرزمین های دور و نزدیک نمود. ما اکنون از هزاران فرسنگ راه دور نظاره گر مرگ تدریجی ملتی هستیم که حتی در صف غذا ناچارند برای چند کیلو برنج هموطن خود را زیر پا له کنند. ما که اینک در ساحل عافیت کشورهای اروپایی و آمریکایی بدون دغدغه برنج آلوده و مرغ منجمد زندگی می کنیم، در ایجاد این نظم خونریز در کشورمان مقصریم. و باید از مردم گرسنه و دربند بخواهیم که از گناهان گذشته ما گذشت کنند. که بنده به نوبه خود با شرمساری عذرخواهی می کنم. اما متاسفانه حذر از فرهنگ عذرخواهی و تبری جستن از قبول هر نوع مسئولیت مختص حاکمان خودکامه امروز ایران نیست. این فرهنگ بطور بنیادین در روح و روان تک تک ما ریشه دوانده است.
آنچه که امروز در صف های سبد کالایی میلیونها ایرانی متبلور می شود مرگ تدریجی رویای یک انقلاب نیست. زیرا این کودک رویایی از همان ابتدا جنین مرده (stillborn) بدنیا آمد، اما بسیاری از ما بدلیل شیفتگی و جنون بیش از حد کور و کر بودیم. وانگهی برای درک این مطلب ساده احتیاج به تشکیل کمیسیون تجسسی و حقیقت یاب نیست. اگر ما سرنوشت خود و دوستان از دست رفته مان را، و مهمتر از آن سرنوشت ملتی به خاک سیاه نشسته را آئینه عبرت خود بدانیم با اندکی خودکاوی و خودنگری منصفانه، به حقیقت تلخ مسئولیت عملکرد دانسته و یا نادانسته خود پی خواهیم برد. در برهه هایی از تاریخ ناگوار یک ملت، خودکاوی دست جمعی اندیشمندان و روشنفکران جامعه می تواند تا حدی برای یافتن چاره راهگشا باشد. اما سلب مسئولیت و فرار از جوابگویی به تاریخ با اتکاء کاذب به تقوای خودخواهانه خویش هیچگونه کمکی نه تنها منجر به التیام بخشیدن زخم های یک جامعه اسیر نخواهد شد، بلکه راه بازنگری و اتخاذ شیوه شجاعانه مبارزه برای رهایی را نیز تحدید خواهد نمود. شاید عده ای انقلاب بهمن ۵٧ را اجتناب ناپذیر بدانند که در آن زمان بعقیده و یا حداقل به تصور من و بسیاری دیگر اینگونه بود. اما مشکل اینجاست که قبل از انقلاب امثال من نه تنها امکان مطالعه در متون سیاسی و حصول دانش اجتماعی در حد تبیین و تحلیل پدیده های اجتماعی ـ سیاسی از جمله انقلاب و تغییرات کلان در جامعه را نداشتند، بلکه از قدرت تاثیرگزاری و نفوذ در بین توده های عام نیز بی بهره بودند، و صرفا بعنوان مصرف کننده اندیشه دیگران و یا بعبارتی دنباله رو نسل قدیمی تر و نشخوار مطالب آنان بدون ظرفیت تفکر نقادانه، آن هم با گرایشی سلبی (نفی استبداد حاکم) و نه مجهز به فلسفه ای ایجابی مبتنی بر خرد و اندیشه مدرن برای فردایی بهتر، نادانسته عنان خرد ناپخته خویش را به دست زنگی مست سپردیم ودل در گرو طوفانی دادیم که همه چیز را ویران کرد. در نتیجه عذرخواهی نسل قدیمی تر از من باید با تواضع و فروتنی بیشتری باشد.
اخیرا مطلبی تحت عنوان “مرثیهای نیمه تمام در وصف انقلابی که زود پوسید” نوشتم که در آن به تجربیات شخصی دانشجوی ١٨ ساله شهرستانی در مورد انقلاب بهمن ۵٧ پرداختم و اینکه چرا و چگونه عروس شکوهمند رویاهای ما به عجوزهای خونخوار در حجله هزار تازه داماد نوکیسه و از گردِ راه نرسیده تبدیل گشت. اگرچه عاشورای ما نسل انقلاب برای نوحه خوانی همین “دهه فجر” است، اما در این نوشتار کوتاه قصد بازگویی داستان انقلاب و نوحه خوانی در مورد وقایع قبل و بعد از آن را ندارم. بلکه هدف فقط طرح یک درخواست مشخص است از نسل انقلاب تا در این فرصت پیش آمده، بدون سرزنش دیگران و رد اتهام و یا ادعای فضل و بیگناهی، برای یکبار هم که شده بصورت دست جمعی بپذیریم که حتی بدون عمد و آگاهی کافی، آتش بیار معرکه ای شدیم که برای ملت ایران به جهنمی تبدیل گشت. جهنمی که نیمی از رفقا و یارانمان در آن سوختند و نیمی دیگر تبعید شدند. به احتمال زیاد طرفداران اصلاحات که سوختن ملت در آتش جهل و نفرت را در حد یک نزاع درونی بین “اعضای خانواده انقلاب” تنزل می دهند، با ثابت قدمی همیشگی و وفاداری کامل به نظام شکست خورده، از چنین درخواستی حمایت نخواهند کرد. زیرا آنها به احیای مجدد آرمانهای انقلاب و “دوران طلایی امام” ایمان دارند؛ و اگر قرار باشد عذرخواهی کنند باید به شکست اهداف انقلاب بهمن ۵٧ اعتراف کنند و در ذهن و باورهای خویش جسد پوسیده عجوزه ای را که بر روی دست مردم مانده است دفن کنند. و این امر شهامت و از خودگذشتگی می طلبد. اما برای آنهایی که “انقلاب اسلامی” سالها پیش مرده است، نفس عمل عذرخواهی جمعی می تواند شهامت و از خودگذشتگی آنها را برای نجات مردم دلسوخته و اسیر ایران نشان دهد. باور کنید کار سختی نیست. هر کدام از ما می تواند از قطره وجود خویش آغاز کند تا به دریا برسیم و گناهان گذشته خود را در آن بشوئیم.
عبدالستار دوشوکی
مرکز مطالعات بلوچستان
doshoki@gmail.com