سیام ژانویه ١۶۴٩ در تاریخ با این شرح یاد میشود که در این روز «انگلستان، پادشاه خود را به دلیل خیانت به کشور سر برید…»(۱). قضیه از این قرار بود که چارلز اول، پادشاه انگلستان، با پارلمان کشورش برسر حدود اختیارات خودش به عنوان پادشاه اختلاف پیدا کرد. چارلز معتقد به حقوق الهی پادشاهی بود و تصور میکرد که حق دارد طبق وجدان و صلاحدید خود حکومت کند. پارلمان، به عکس، بر آن بود که امتیازات پادشاهی وی را محدود کند. بسیاری از اتباع چارلز از اقدامات وی، به ویژه وضع مالیاتها بدون موافقت و تایید پارلمان، به شدت ناراضی بودند و وی را یک پادشاه مستبد و مطلق العنان می دانستند. اختلاف چارلز با پارلمان و اتباعش بالا گرفت و به جنگ داخلی کشید و نهایتا به شکست و دستگیری چارلز توسط اولیور کرامول در ١۶۴٨ انجامید. چارلز اول، به جرم خیانت به کشور محاکمه و محکوم به اعدام گردید و حکم در ۳٠ ژانویه ١۶۴٩ به اجرا درآمد. نظام پادشاهی لغو گردید و بجای آن یک نظام جمهوری استقرار یافت، که تا سال ١۶۶٠ دوام آورد. در این سال، به تصمیم پارلمان نظام پادشاهی تشریفاتی با اختیارات بسیار محدود، پادشاهی مشروطه، دوباره برقرار و چارلز دوم، فرزند چارلز اول، به تخت پادشاهی نشانده شد.
این رویدادها به عنوان «بازگشت» Restoration در تاریخ ثبت شده است. نظام پادشاهی مشروطه تا کنون در انگلستان دوام یافته است. گفتنی است که از چند دهه اخیر به این طرف بحث الغای پادشاهی در انگستان شروع شده و همچنان ادامه دارد.
میتوان اضافه کرد در صورتی که روزی روزگاری نظام پادشاهی در انگلستان الغا و مثلا نظام جمهوری در آن کشور برقرار شود، کسی انتظار ندارد که در شیوه حکومت پارلمانی و روال عادی زندگی مردم کشور خللی وارد آید.
بر همین سیاق، اگر فرض کنیم که مردم فرانسه طی یک همهپرسی رأی به احیای پادشاهی در آن کشور بدهند و مثلا یکی از اعقاب لویی شانزدهم را بر تخت سلطنت بنشانند، احتمال بسیار اندکی وجود دارد که دموکراسی در آن کشور تضعیف گردد و یا شیرازه امور از هم بپاشد. نهادهای دموکراتیک نیرومندی که در آن کشور وجود دارد، چنین چیزی را غیرممکن خواهد کرد. فراموش نکنیم که در فرانسه نیز روندی کمابیش مشابه انگلستان به وقوع پیوست. معروف است که لویی چهاردهم نیز معتقد به حقوق الهی پادشاهی بود و، طبق روایت، میگفت: «دولت یعنی من» (L’etat c’est moi). بطوری که میدانیم، فرانسه نیز در ١٧٩۳ لویی شانزدهم، آخرین پادشاه خود، را به تیغه گیوتین سپرد.
این دو مثال تاریخی را به این جهت برجسته کردم که نشان دهم دو کشور یادشده دارای سوابق طولانی تلاش و مبارزه برای دموکراسی بودهاند و از دیرزمان نهادهای دموکراتیک مستحکمی در آنها به وجود آمده است. جنبشهای فکری، رنسانس و رفرمهای مذهبی در سطح اروپا نیز به تقویت جامعه مدنی آن کشورها کمک کرده است، بطوری که نظام مردمسالاری به خوبی در این کشورها جا افتاده و شکل نظام در دموکراسی آنها تعیینکننده نیست. البته فرزانگان این ملتها خود معترفند که دموکراسی آنها خالی از عیب و نقص نیست و برای حفظ آن همواره باید هشیار بود، اما گزینه دیگر دموکراسی نظام استبدادی و خودکامگی و یا هرج و مرج و فروپاشی است. به قول چرچیل، نخست وزیر پیشین انگلستان «دموکراسی چیز مزخرفی است، اما بهترین دستآورد بشر محسوب میشود.»
لازم است گفته شود که در ایران هم چند دوره بسیار کوتاه چیزی نزدیک به دموکراسی داشتهایم، از جمله چند سال سلطنت احمدشاه، و سپس دوره کوتاه حکومت دکتر مصدق. لیکن، همه این تجربهها عمدتا به دلیل عدم رشد کافی جامعه مدنی، کمبود یا نبود نهادهای دموکراتیک و البته مداخله خارجی، به نتیجه ملموس و پایدار نیانجامید و با وجود قانون اساسی ضامن پادشاهی مشروطه، هر بار کشور به دامان دیکتاتوری و حکومت استبدادی درغلتید.
امروز، به دلیل رشد تدریجی شرایط انقلابی در ایران- وضعیتی که حاکمان سلطه خود بر ارکان کشور را از دست میدهند و حکومتشوندگان دیگر حاضر به تحمل حاکمان نیستند- بحث نظام جانشین جمهوری اسلامی داغ شده است و گروهها و نیروهای سیاسی مختلف در تلاشند تا مردم را به انتخاب یا گرویدن به سمت نظام مورد ترجیحشان تشویق نمایند. این خود تفاوت قابل توجه و تحول خجستهای است در مقایسه با زمان شروع انقلاب اسلامی، هنگامی که توده مردم همزمان خواهان برکناری شاه و روی کار آمدن «جمهوری اسلامی» بودند، بدون اینکه بدانند جمهوری اسلامی چیست. به هر جهت، بحث عمده بر سر نظامهای پادشاهی و جمهوری است.
پرسش اساسی در حال حاضر اینست: آیا باتوجه به اینکه اکنون در ایران جامعه مدنی نسبتا رشدیافتهای به وجود آمده، آیا امکان این هست که در صورت استقرار مجدد نظام پادشاهی، دوباره به سمت حکومت خودکامه و دیکتاتوری حرکت کنیم؟ آیا نهادهای دموکراتیک کنترل و تعادل checks and balances کافی وجود دارد تا از بروز دوباره چنین فاجعهای جلوگیری کند؟
پاسخ من اینست که با پرسشی حساس و حیاتی سر و کار داریم؛ پس باید فارغ از احساسات و بر پایه تجارب گذشته خود و دیگران و عقل سلیم بدان پاسخ بگوییم. به نظر من، باوجود رشد قابل ملاحظه جامعه مدنی ظرف چهل سال اخیر، هنوز تا استقرار دموکراسی دیرپایی که از بادهای موسمی نجنبد، فاصله زیادی داریم. جامعه ما هنوز نیازمند تمرین دموکراسی برای نهادینه کردن سنتهای دموکراتیک است. دو کشوری که در بالا از آنها نام بردم قرنها دموکراسی پارلمانی را تمرین کردهاند و مقایسه ایران- با وجود دستآوردهای گذرایی که در گذشته در این زمینه داشتهایم- با این کشورها، اگر خودفریبی سادهلوحانهای نباشد، مقایسهای درحد شعارهای پوپولیستی و فریبکارانه بیش نیست. به هر جهت، بازگشت به نظام پادشاهی، ولو در شکل مشروطهاش، به نظر من پرمخاطره میتواند باشد و اصلا سری که درد نمیکند چرا دستمال ببندیم. در سطور زیر سعی خواهم کرد این موضوع را ببیشتر بشکافم.
قبلا، این هشدار را هم اضافه کنم، همانطور که در انقلاب اسلامی دیدیم، اطمینان و یقینی نیست که هر گذاری- مقصود گذار از یک نظام به نظام دیگر- خود به خود به دموکراسی منجر شود.
همینطور، لزومی ندارد که گذار از نظامی اصلا به استقرار نظامی دیگر منتهی شود. امکان بروز هرج و مرج، جنگ داخلی، تجزیه کشور و یا در بهترین حالت، روی کارآمدن آنچه که دولت ناکارآمد (failed state) نامیده می شود، را نیز نباید از نظر دور داشت.
در سطور زیر به استدلالهای سلطنت طلبان، اعم از مشروطه طلبان و طرفداران نظام پادشاهی نوع آریامهری، خواهیم پرداخت.
عمده استدلالهای سلطنتطلبان عبارتند از:
استدلال اول:
نظر به وجود اقوام و مذاهب و زبانهای گوناگون در ایران و شرایط ژئوپلتیک کشور، نظام پادشاهی برای حفظ یکپارچگی ملی و حفظ تمامیت ارضی ضروری است و پادشاه نماد این یکپارچگی است. استدلال یادشده را میتوان مهمترین استدلال سلطنتطلبان دانست.
پاسخ: کشور هند که با آن همه وسعت و آن همه اقوام و مذاهب و زبانهای گوناگون با نظام جمهوری اداره و بزرگترین دموکراسی جهان خوانده میشود، پس از استقلال به خوبی وحدت ملی و تمامیت ارضی خود را حفظ کرده است. نمونههای هند بسیاراست. حدود ١۳٧ کشور از ١٨٠ و اندی کشور جهان دارای نظام جمهوری هستند. تعداد قابل توجهی از آنها نیز، مثل ایران، در موقعیتهای استراتژیک و ژئوپلتیک خطیری قرار دارند و خیلی هم خوب یکپارچگی و تمامیت ارضی خود را حفظ میکنند. چه دلیلی دارد که ایرانیان همچنان به یک به «پدر» تاجدار و قیم برای حفظ وحدت و یکپارچگیشان نیاز داشته باشند؟ مگر دموکراسی به مفهوم مشارکت آگاهانه یکایک افراد جامعه در تعیین سرنوشتشان نیست؟
در مقابل، حدود ۴٠ کشور از کشورهای جهان دارای نظام سلطنتی مشروطه یا مطلقه هستند که از این میان ١۶ کشور گروه کشورهای مشترکالمنافع را تشکیل می دهند که ملکه انگلستان پادشاه اسمی آنها محسوب میشود.
بقیه، معدودی کشورهایی هستند که یا دموکراسی جاافتادهای دارند، مثل سوئد یا ژاپن، و یا نظام پادشاهی مطلقالعنانی بر آنها حاکم است، که بیشترشان هم از کشورهای عرب خاورمیانه هستند!
جالب است بدانید که کشور مالزی داری نظام پادشاهی انتخابی است، یعنی سلطنت در آنجا موروثی نیست، بلکه از میان زعمای قوم برای پنج سال انتخاب میشود. میتوان تصور کرد که این ترتیبات برای جلوگیری از انباشته شدن قدرت در دست یک نفر وضع شده است.
یونانیان، در سال ١٩٧۴، طی یک همهپرسی رای به الغای نظام پادشاهی دادند.
استدلال دوم:
نام «جمهوری» به خودی خود ضامن یک نظام دموکراتیک نیست و کشورهایی با سیستم حکومتی اتوریتر ولی با نام «جمهوری» وجود دارند که در پارهای از آنها (مثل سوریه، کره شمالی، جمهوری آذربایجان) حتی نظام جمهوری با تغییر قانون اساسی، موروثی شده است، بطوری که سمت ریاست جمهوری از پدر به پسر میرسد.
اولا، اینکه معدودی کشور با نظام شترگاوپلنگی (مثل «جمهوری» اسلامی) نام «جمهوری» را بر خود نهادهاند، دلیل بر تغییر مفهوم یا تهی شدن کلمه جمهوری از مفهوم معمولیاش نیست. یکی از مهمترین وجوه نظام حکومتی جمهوری متناوب بودن قدرت و انتخابی بودن حاکمان است و هنگامی که این اصل زیر پا گذاشته شد، دیگر آن نظام را نمیتوان جمهوری به مفهوم معمول کلمه خود دانست، همچنانکه «جمهوری دموکراتیک خلق کره شمالی» نام بیمسمایی بیش نیست و تقریبا همه جا تصویر یک نظام دیکتاتوری را به ذهن متبادر میسازد.
در اینجا لازم است خوانندگان را به مفهوم لغوی هریک از واژه های «پادشاهی» و «جمهوری» طبق شرح و توضیح مهمترین کتب لغت جهان، ازجمله دیکسیونر آکسفورد (Oxford English Dictionary) رجوع دهم:
جمهوری Republic ، «نظامی است که قدرت عالی در دست مردم و نمایندگان منتخبشان است و توسط رییسی که انتخاب یا منصوب می شود اداره میگردد.»
پادشاهی Monarchy ، «کشوری است که توسط یک سلطان یا پادشاه یا امپراتور اداره میشود (مشتق از ریشه یونانیMonarkia یعنی حکومت تکنفره).» میدانیم که مقام سلطنت همواره موروثی است.
بحثی نیست که نام «جمهوری» خود به خود تضمینکننده دموکراسی نیست، همچنانکه نام «پادشاهی مشروطه» نیز خود به خود ضامن مشروطه پارلمانی نمیباشد. به عبارت دیگر، انتخاب نام جمهوری شرط کافی نیست لیکن شرط لازمی است برای پایهگذاری دموکراسی، زیرا بیانگر قصد و هدف ما دایر بر گزینش نظامی است که قدرت در آن موروثی نیست و لذا امکان کمتری برای ایجاد رانت و فساد وجود دارد.
ثانیا، کشورهای معدودی هستند که در آن نظام جمهوری به آن حد از مسخشدگی که در بالا شرحش رفت درغلتیده است. این کشورها فاقد جامعه مدنی و یا دارای نهادهای مدنی بسیار ضعیفی هستند، بطوری که شکل حکومت در آنها نقشی ندارد و هر نظامی که داشته باشند، آش همان است و کاسه همان.
استدلال سوم:
پادشاه سلطنت خواهد کرد و نه حکومت.
اصطلاح «دموکراسی تاجدار» نیز توسط بعضی از مشروطهطلبان برای همین مفهوم ساخته شده است.
پاسخ: همانطور که در بالا گفته شد، درست است که ایران کنونی صاحب جامعه مدنی نسبتا بالغ و رشد یافتهای است، اما از سوی دیگر، سایه صد سال سابقه دیکتاتوری بر اذهان هنوز از میان نرفته است. واقعیتی است که ایران، با وجود انقلاب عظیم مشروطیت در ابتدای قرن بیستم، تجربه دموکراسی و حفظ دموکراسی را ندارد، نهادهای دموکراتیک قوی هنوز به وجود نیامدهاند و برقراری مجدد نظام پادشاهی باتوجه به وجود گرایشها و سنتهای پدرسالاری قوی میتواند کشور را به تدریج و یا به سرعت به مسیر دیکتاتوری سوق دهد.
ثانیا، نظام پادشاهی به دلیل موروثی بودنش، اساسا نظامی است بر پایه تبعیض. گروهی انسان به خاطر نسب بردن از خانواده یا دودمان خاصی از قدرت و امتیازات ویژهای برخوردار میشوند، که غالبا هم این قدرت و امتیازات به ایجاد رانت و خودکامگی و فساد میانجامد، درباری پرهزینه برای آنها ساخته میشود و از آنجا فساد به کل دستگاه حکومتی، ارکان کشور و جامعه سرایت میکند.
تقریبا همه کشورهای جهان ابتدا دارای نظام پادشاهی مطلقه یا چیزی شبیه آن بودهاند که بیشتر آنها بعدا به جمهوری تبدیل شدهاند و فقط معدودی به صورت پادشاهی مشروطه یا تشریفاتی باقی ماندهاند.
ثالثا، نظام پادشاهی از ابتدا بر پایه توجیهات مذهبی استوار بوده و اکنون نیز چنین است. پادشاهان ادوار گذشته عموما خود رهبر مذهبی سرزمین تحت فرمانرواییشان بودند. بعدا با پیشرفت جوامع بشری تفکیکی میان این دو سمت به وجود آمد، اما نهاد پادشاهی و روحانیت رابطه تنگاتنگ خود را حفظ کردند، رابطهای که تا امروز هم ادامه دارد. در ایران پادشاه را «ظلالله» نامیدهاند، یعنی سایه خدا بر زمین. پادشاه انگلستان هنوز عنوان حافظ و مدافع کلیسای آنگلیکان (کلیسای ملی انگلیس) را به دنبال خود یدک میکشد.
سخن کوتاه، تلاش برای بازگشت به نظام پادشاهی تلاشی در جهت خلاف سیر تکامل تاریخ است.
اصرار در بازگشت دوباره نظام پادشاهی، از هر نوعش، ما را یک قدم به ریسک درغلتیدن دوباره به دیکتاتوری و نظام خودکامه نزدیکتر میکند.
پارهای از مشروطهطلبان میگویند که برایشان فرقی نمیکند که نظام آتی ایران پادشاهی باشد یا جمهوری و کافی است که دموکراتیک باشد، به عبارت دیگر، شکل نظام مهم نیست، بلکه ماهیت نظام مهم است، به شرطی که به انتخاب مردم باشد. در اینجا سئوالی مطرح میشود و آن اینکه اینان چه مشکلی با یک نظام جمهوری دموکراتیک پارلمانی و سکولار دارند؟ اگر ندارند، که به گفته خود قاعدتا نباید داشته باشند، چرا سعی و تلاششان را در جهت بازگرداندن چیزی به کار میگیرند که غیرقابل پیشبینی، مخاطرهآمیز و دربردارنده هزینههای مادی، سیاسی و انسانی بالایی میتواند باشد؟ چه لزومی دارد انرژی و امکاناتمان را در جهت تلاشی عبث به کار گیریم؟ آیا آزموده را آزمودن خطا نیست؟
گرچه پاسخ پرسش بالا مثبت است، اما برای اینکه شرط دموکراسی بجا آورده شود و جای هیچگونه شک و تردیدی باقی نماند (For the benefit of doubt) چارهای جز قبول پیشنهادهمهپرسی برای انتخاب نوع نظام و نتایج آن نداریم. چنین همهپرسیای، البته فقط بعد از فروپاشی نظام کنونی و روی کارآمدن دولت موقت میتواند صورت گیرد.
در چنین برههای از زمان، بلوغ سیاسی و آمادگی برای حداقلی از تفاهم و ائتلاف میان نیروهای اپوزیسیون و رهبران سیاسی جهت تدارک انتخابات پارلمان جدید (یا مجلس موسسان) نقش حیاتی در ترسیم سیمای آتی ایران بازی خواهد کرد. بدون چنین تفاهم و توافقی دوره گذار کاملا غیرقابل پیشبینی و بسیار پرمخاطرهای در پیش خواهیم داشت.
در اوضاع و احوالی که صحبتاش رفت، دولت موقت، خوشبختانه، دیگر قدرت سرکوب و جلوگیری از فعالیت احزاب و سازمانهای سیاسی را نخواهد داشت، زیرا فضای سیاسی کشور تغییر یافته، زندانیان سیاسی آزاد شدهاند، مطبوعات از زیر سانسور خارج شده و فضایی انقلابی بر کشور حاکم است. اما این هنوز پایان ماجرا نیست. حذف جمهوری اسلامی نصف کار است و شاید حتی بخش آسانتر فرآیند انقلاب باشد. مسئله مهمتر، به نظر من اوضاع و احوال پس از حذف جمهوری اسلامی است.
آرایش فعلی نیروهای سیاسی
باتوجه به آرایش فعلی نیروهای اپوزیسون به جرات میتوان گفت که گروههای سلطنتطلب از لحاظ امکانات و تبلیغات در موقعیت برتری قرار دارند.
لیکن دربرابر طیف سلطنتطلبان، خیل وسیعی از نیروهای میانه و چپ با سابقه مبارزات طولانی در همه نظامهای سیاسی ایران از زمان مشروطیت گرفته تا امروز وجود دارند، که هیچگاه نیز قدرت سیاسی را در دست نداشتهاند. استثنای این مورد دوره کوتاه زمامداری دکتر محمد مصدق بنیانگذار جبهه ملی ایران بوده است.
جمهوریخواهان کلا دو طیف سیاسی وسیع را در بر میگیرند:
۱- طیف چپ، که احتمالا یکی از پرشمارترین نیروی سیاسی ایران، چه در داخل و چه در خارج، را تشکیل میدهد. اغلب نیروهای چپ در دیدگاهها سابق خود مبنی بر اعتقاد بر لزوم برقراری دیکتاتوری پرولتاریا تجدید نظر کرده و بیشترشان طرفدار جمهوری پارلمانی دموکراتیک و لاییک و مبارزه طبقاتی مسالمتآمیز در متن چنین نظامی هستند. این گروه از نیروهای چپ را «نیروهای چپ نو» مینامیم. شمار اندکی از گروههای حاشیهای چپ هنوز به مبارزه طبقاتی قهرآمیز تا رسیدن به نظام تکحزبی و برقراری جامعه بیطبقه معتقدند.
نیروهای چپ، با وجود کثرت پیروان و هواداران، فاقد یکپارچگی و اتحاد هستند و به گروهها و گروهکهای متعدد تقسیم شدهاند.
۲- طیفی که من آنها را «نیروهای میانی» مینامم، شامل جبهه ملی، حزب ملت ایران، نیروهای ملیگرا، نیروهای ملی- مذهبی، بخشی از اصلاحطلبان، عناصر سوسیال- دموکرات و غیره هستند. جبهه ملی قدیمیترین نیروی سیاسی ایران به شمار میرود و دوره چند ساله حکومت دکتر مصدق، تقریبا تنها دورهای بوده که در آن دموکراسی و آزادی بیان به معنای واقعی کلمه حکمفرما بوده و کسی به خاطر اندیشه یا فعالیت سیاسی مورد تعقیب و آزار قرار نگرفته است.
این دو طیف از نیروها، یعنی نیروهای چپ و نیروهای میانی را میتوان نیروهای جمهوریخواه نامید.
نیروهای جمهوریخواه نیاز مبرم به حرکت ایجادی دارند و باید از مرحله حرکتهای واکنشی و اتتلافهای تصادفی به حرکتها و ائتلافهای بلندمدت یا میانمدت در بستر هدفهای مشترک عبور کنند.
انتظار میرود که با تشدید شرایط انقلابی و صیقل یافتن بیشتر مواضع، گرایش به چنین حرکاتی افزایش یابد.
در مرحلهای حتی ممکن است جبهه (متحد) جمهوریخواهان برای هماهنگی و قاطعیت اقدامات براندازی به ائتلاف مقطعی با سلطنتطلبان روی آورد. چنین ائتلافی در مقطعی از سیر فروپاشی جمهوری اسلامی ضروری و احتمالا اجتنابناپذیر خواهد بود، زیرا هیچکدام از نیروهای سیاسی به تنهایی قادر به ایجاد تحول به معنای حذف جمهوری اسلامی نیستند.
سیر طبیعی انقلاب حکم میکند که بعد از سقوط جمهوری اسلامی، یک دولت موقت در رأس امور باشد تا شیرازه امور مملکت به کلی از هم نپاشد. حتی یک لحظه هم نمیتوان تصور کرد که دولتی، از هر نوع آن، در کشور وجود نداشته باشد و سرنوشت کشور به دست تودههای هیجانزده در خیابانها سپرده شود.
در چنین اوضاع و احوالی بهترین گزینه به عنوان دولت موقت، به نظر من همین دولت و دستگاه اداری فعلی، منهای بیت رهبری و سازمانهای انگل، مثل مجلس خبرگان، مجمع تشخیص مصلحت نظام و غیره و غیره خواهد بود. هر گزینه دیگری میتواند پرخطرتر و پرهزینهتر باشد زیرا درشرایط عدم وجود دولت و هرج و مرج حاکم، احتمال شورش داخلی، حمله نظامی خارجی و تجزیه کشور بسیار بالا خواهد بود. بعلاوه، معلوم نیست نیروهای سیاسی در آن لحظه در چه حد از آمادگی برای توافق و تفاهم و تامین امنیت جهت تدارک انتخابات و تشکیل مجلس موسسان باشند.
سخن کوتاه، به نظر من، ایرانی با نظام جمهوری دموکراتیک و لاییک و با سیاستی متوازن بر پایه دوستی با همه ملتها، فارغ از مخاطرات لغزش به دیکتاتوری یا هرج و مرج در یک نظام سلطنتی، شانس بیشتری، به عنوان یک دولت مدرن، برای پایهریزی یک دموکراسی دیرپا و ایجاد ثبات و آرامش در منطقه و جهان خواهد داشت.
_____________________________________________
پانویس:
(۱) https://www.history.com/this-day-in-history/king-charles-i-executed-for-treason
(۲) L’etat c’est moi
(۳) https://www.youtube.com/watch?v=erSxbj4MHys
(۴) https://en.wikipedia.org/wiki/List_of_countries_by_date_of_transition_to_republican_system_of_government
(۵) https://en.wikipedia.org/wiki/List_of_current_sovereign_monarchs
(۶) نقل قول از پستی در “بالاترین” در این رابطه:
https://www.balatarin.com/permlink/2011/11/5/2789125
در مورد ملتی که تقریبا در تمام ادوار تاریخ زیر چماق مستبدان و عوامل خارجی بوده اند و برای نخستین بار سعی دارند به طور دایمی مسئول سونوشت خود باشند، اندیشیدن بر روی مسایل فرعی و سمبلیک که راهگشای آزادی نیست چندان منطقی به نظر نمی رسند. بسیاری از سلطنت طلبان اشتباهی را که انجام می دهند این است که ایران را با کشورهایی نظیر سوئد و هلند و اسپانیا و ژاپن که دموکراسی در فرهنگ و ساختار آن کشورها نهادینه شده است، مقایسه می کنند و بنابراین اشتباها نتیجه می گیرند که ایران نیز پتانسیل در اختیار داشتن یک حکومت مشروطه دموکراتیک را به طور قطع داراست. ایران به مانند کشوری که در آن قرار است دموکراسی برای نخستین بار تحقق بیابد و فرهنگ شخص محوری و ولایت فقیهی و سلطانی و مادام العمری یک بار و برای همیشه رخت بر بندد، نباید به دنبال شخص دیگری حتی به عنوان نمادین باشد. در سیستم پادشاهی ناگزیر فردی به عنوان پادشاه بر روی نوک هرم قرار می گیرد و به دلیل نداشتن تجربه دموکراسی در مملکت ما احتمال استبدادی شدن آن زیاد است چون شرایطی را که حکومت در اختیار فرد مادام العمر قرار می دهد، می توان او را سمت قدرت متمایل کند در صورتی که در دستگاه جمهوری چنین امکانی به مراتب کمتر است چرا که مستقیما با رئیس جمهور و دولتی طرف هستیم که پس از هر دوره ریاستی تعویض می شود و حرکات وی در معرض دید همگان است. ضرب المثلی است که می گوید “سری را که درد نمی کند چرا باید دستمال بست”.
https://kayhan.london/fa/1397/09/22 /چرا-جمهوریخواه-هستم؟