قیام سراسری می شود وقتی وجدان هر انسان عضو جامعه و وجدان جامعه بر حقوق انسان و حقوق ملی معرفتی شفاف یابد و زندگی فردی و جمعی اگر نه عمل به حقوق، دست کم متمایل به عمل به حقوق شود. وجدان تاریخی از راه نقد، هرچه با حقوق سازگار نیست را شناسائی و با رها کردن خود از آنها، رابطه ای را میان انسان آزاد با گذشته و حال و آینده بر قرار می کند و به اعضای جامعه امکان می دهد با اعتیاد به اطاعت از قدرت (زور گفتن و زور شنیدن) مبارزه کند و آن را ترک کند. ترک این اعتیاد تعیین کننده است چرا که آگاهی بر حقوق خود و نیز شعور بر ویرانگری قدرت، سبب ترک اعتیاد نمی شود. ترک اعتیاد نیاز به تمرین روز مره عمل انسان مستقل و آزاد به حقوق خود دارد. نیاز به اندیشه و خیال و گفتار و کردار را از زور خالی کردن مستمر دارد. اما این کارهای گفته شده در گرو آنست که:
اندیشه راهنما بیان آزادی شده باشد. اندیشه راهنما بیان آزادی نمی شود هرگاه جریان آزاد اندیشه ها، نقد بیان های قدرت را میسر نسازد. به ترتیبی که نخست وجدان علمی جامعه بیان آزادی را بپذیرد و سپس، از راه همگانی کردن بیان آزادی، این بیان مقبول وجدان جمعی و وجدان های هر یک از اعضای جامعه بگردد. از این رو، در این مرحله، ضرور ترین کارها، ابهام زدائی است. ابهام زدائی تنها شفاف کردن دولت و نظام اجتماعی که نفی می شود نیست، بلکه روشن کردن نظام اجتماعی و دولتی که جانشین می شود نیز هست. از این رو، ابهام زدائی به نقد اندیشه های راهنما محدود نمی شود. بلکه شامل حقوق همه حقوق مندان در جامعه جدید و رابطه ملت با دولت حقوق مدار نیز می شود. و نقش عدالت اجتماعی را بمثابه میزانی معلوم می کند که در از میان برداشتن رابطه سلطه گر – زیر سلطه و بسا روابط قوا، بکار سنجش تدبیر ها و بکار بردن آنها می آید.
اتحاد ملی که قیام همگانی را میسر می کند، نمی تواند حاصل چشم پوشی صاحبان حقوق از حقوق خود بگردد. چرا که این چشم پوشی چنین اتحادی را نا ممکن می کند. در انقلاب ضد سلطنتی ایران، این حقوق فراموش نشدند. بیان شدند. اما بعد از پیروزی انقلاب، در جریان مبارزه بر سر تصرف دولت، این حقوق انکار شدند. برای مثال، استقلال و آزادی تعریف در خور جستند و برنامه ای یافتند که اجرایش سبب برخورداری از استقلال و آزادی می شد. اما اجرای این برنامه بازسازی استبداد در وابستگی را نا ممکن می ساخت. از این رو پیروان این و آن بیان قدرت، مانع اجرای برنامه شدند. هم حقوق انسان و هم منزلتی که زنان می باید باز می یافتند و هم حقوق زحمتکشان، در بیان راهنمای انقلاب، پذیرفته شدند. در جریان باز سازی استبداد بود که این حقوق انکار شدند.
جنبش سراسری از وجدان همگانی فرمان می برد، پس برای این که در سرتاسر کشور، مردم در جنبش شرکت کند، می باید بازیافت حقوقی هدف شود که همگانی هستند. اما آیا حقوقی که همگان از آن برخوردارند، با حقوقی که انسان دارد و با حقوقی که جماعت های قومی دارند، تضاد پیدا می کنند؟ و اگر تضاد متصور باشد، جنبش همگانی است که قربانی می شود و یا حقوق این گروهها؟ پاسخ اینست: هرگاه میزان عدالت اجتماعی در کار نیاید و بر این میزان، رابطه ها را حقوق معین نسازند، جنبش همگانی نامیسر می شود. اما میزان قرار دادن عدالت اجتماعی، گروهی بندی های مسلط را خوش نمی آید. گرچه آنها از میزان شدن حقوق همگانی و حقوق انسان سود می برند و به مقام انسان مستقل و آزاد ارتقا ء می جویند. اما منافع ناشی از موقعیت مسلط را از دست می دهند. از این رو، بسا دادن این اطمینان که در جامعه مستقل و آزاد و در رشد، چون دیگر اعضاء، از حقوق و امکانها برخوردار می شوند، سبب پیوستن آنها به جنبش همگانی نشود، پس جنبش همگانی شامل گروه بندی های دارای موقعیت مسلط نمی شود. با این همه، هرگاه خشونت زدائی روش شود، ریختن ترس آنها از وضعیتی که بعد از پیروزی جنبش پیدا خواهند کرد، موجب کاهش توان رژیم در سرکوب جنبش همگانی می شود.
قیام همگانی نمی شود اگر وجدان همگانی به خفقان آور شدن فضای فرهنگی و ویران شدن نیروهای محرکه اجتماعی و عوامل این ویرانگری و فقر معنوی و مادی شعور روشن پیدا نکند. این شعور روشن حاصل کار اندیشمندانی است که چشم انداز جامعه باز و تحول پذیر را بر روی جامعه می گشایند. و هنوز، جنبش همگانی نیازمند بدیلی است که بیان آزادی به مثابه اندیشه راهنما در عمل باشد. در انقلاب ایران، همگان امید می داشتند خمینی به عهد خود وفا کند و الگوی عمل به بیان آزادی باشد. اینک، با توجه به خیانت به امید، قیام همگانی نمی شود مگر آنکه مردم از لباس ترس ها بدر آیند. مردم و آلترناتیو که الگوی عمل به بیان آزادی است یکدیگر را باز یابند. جنبش سراسری نمی شود مگر با برقراری رابطه مستقیم با واقعیت ها. توضیح اینکه در همان حال که گفتن این دروغ به مردم که گویا قانون اساسی ظرفیت هائی دارد که هرگاه مورد استفاده قرار گیرند، جامعه از بیراهه ویرانگری به راست راه رشد بازخواهد گشت، بیشتر از سرکوب گریهای وحشیانه در متوقف کردن حرکت مردم مؤثر است. بهشت مجازی ساختن و ورود مردم را به آن نوید دادن نیز مانع از جنبش سراسری است. روش درخور، آگاه کردن همگان است از واقعیت آن سان که هست. حق قابل تجزیه نیست و بسنده کردن به جزئی از آن، همان نتیجه را ببار می آورد که انتصابات رژیم ببار آورد. انتقال حق از خود به دیگری نیز ممکن نیست و حاصل غفلت از حق رهبری خود، ولایت مطلقه بس ویرانگری می شود که ایران به خود ندیده بود. نسبت دین بمثابه بیان آزادی با دولت بمثابه قدرت، نسبت تضاد است و زوجیت این دو، فساد دین و دولت را ببار می آورد.
اقتضای رابطه مستقیم با واقعیت اینست که اعضای جامعه، در جریان جنبش سراسری، در تحول به جامعه باز و تحول پذیر شرکت کند. جامعه می باید واقعیت های اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی رابطه آنها را با یکدیگر شناسائی کند و اعضای جامعه بجای آنکه در ذهن، توقع های دست نیافتنی برهم افزایند، آمادگی شرکت در کار سخت باز سازی ایران آزاد و آباد را بجویند و استعداد های خود را بکار اندازند. وقتی دولت نسبت به ملت بطور کامل خارجی و بیگانه می شود و تکیه گاه اجتماعی خود را از جامعه ملی به خارج (روابط قوا با خارج از موضع زیر سلطه و یا سلطه گر) انتقال می دهد و نیز، وقتی که مجموعه ای از شبکه های تارعنکبوتی حاصل از روابط شخصی قدرت (مافیاها) بر دولت مسلط می شوند، فضای حیاتی جامعه بسته و محدود می شود. پس برای این که قیام سراسری روی دهد، بازکردن فضای زندگی، با از میان برداشتن مانع، می باید هدف بگردد: ملی کردن دولت (تابع ملت کردن دولت) و رها کردن جامعه در هر چهار بعد سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی از شبکه های تار عنکبوتی (میزان شدن عدالت اجتماعی و قرار گرفتن امکانها در اختیار اعضای جامعه ملی) می باید هدف بگردد و این تحول بس تعیین کننده بطور شفاف برای مردمی که در جنبش شرکت می کنند، توضیح داده شود. همچنان خاطر نشان می سازم که در برابر اصل، اصل را باید قرار داد و نه فرع را: در برابر وابستگی، استقلال، در برابر استبداد، آزادی، در برابر ولایت فقیه، ولایت جمهور مردم، در برابر «رهبر» صاحب حق امر و نهی و ملت مکلف به اطاعت، جامعه و انسان حقوق مند و دولت حقوق مند در خدمت ملت صاحب ولایت و حاکمیت.
جنبش سراسری نیاز به خشونت ندارد. بکار بردن خشونت شرکت همگان را در جنبش ناممکن می کند. با وجود این، درباره خشونت و خشونت زدائی از حقوق انسان، یکی حق دفاع از حیات و عصیان بر رژیمی است که حقوق انسانی او را رعایت نمی کند. بنا براین، حق دفاع برای هر انسان و هر گروه از انسانها وقتی دژخیمان زندگی آنها را تهدید می کنند، محفوظ و بکار بردنی است. در همان حال که همه شرکت کنندگان می باید از حق خود آگاه شوند، نباید از نقش خشونت زدائی در همگانی شدن جنبش و بنای جامعه آزاد، در صلح، و در رشد بر میزان عدالت اجتماعی، غفلت شود. در حقیقت، جنبش بهمان نسبت که خشونت زدائی می کند، همگانی می شود و تحول دولت زورمدار به دولت حقوقمدار، پی آمد تحول از جامعه نیمه بسته و زورمدار، به جامعه باز و حقوق مدار، می شود. بدین قرار، جنبش سراسری ایجاب می کند که ویرانگریهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی رژیم محدود بگردند، یعنی این که پرداختن به افشای جنایتها و فسادهای مالی و ویرانگری های اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی رژیم، ضرورت تمام دارد. اما نباید به این کار بسنده کرد. محدود کردن قلمرو عمل مافیاها (عریان در معرض دید مردم و جهانیان قرار دادن شبکه های روابط شخصی حاکمان و تحریم همه جانبه آنها، از جمله از راه گسترش اعتصاب ها) نیز ضرور هستند. شناساندن ستون پایه های قدرت و چگونگی جانشین کردن آنها با ستون پایه های حقوق نیز، کاری بایسته است.
قیام همگانی می شود وقتی سانسور ها از میان برداشته می شوند و این امر نیاز بدان دارد که زبان طعن و لعن رها شود و دو جریان آزاد اندیشه ها و اطلاعات بطور کامل برقرار شوند. باز شدن وسائل ارتباط جمعی بروی اندیشه و اطلاعات، هم تضمین کننده چند صدائی و کثرت آراء و عقاید و هم برقرار کننده روابط سیاسی میان تمایلهای مختلف جانبدار مردم سالاری است. در حال حاضر، ضروری ترین کار ها، بازکردن وسائل ارتباط جمعی (انترنتی و غیر آن) بر روی اندیشه ها و نظرها و اطلاعات است. جنبش سراسری خود انگیخته و خود جوش است. از این رو، رابطه با مردم در جنبش، تغییر می کند: شخصیت ها و تمایل های سیاسی در خدمت مردم قرار می گیرند. یعنی نظرها و رهنمودهایی که می دهند، نمی باید با خصلت خودانگیختگی ناسازگار باشد. بلکه می باید موانع خودانگیختگی را از سر راه بردارند. برای مثال، سازماندهی سیاسی که جامعه را تابع سلسله مراتب سازمانی کند، ضد جنبش سراسری است. جنبش خود انگیخته، نیاز به استقلال هر فرد در رهبری خود و آزادی او در گزینش و نیز مسئولیت شناسی بمعنای شرکت در ولایت جمهور مردم دارد. با وجود این، نیازمند بدیل مردم سالار است. پس، به ترتیبی که در پاسخها به پرسشهای پیش توضیح داده ام، در سطح جامعه، شکل گرفتن گروه هائی که نقش نیروی محرکه را بر عهده می گیرند و در سطح فعالان و سازمانهای سیاسی، تشکیل جبهه در همان حال که کثرت آراء و عقاید را تضمین می کند، موفقیت در ایجاد دولت مردم سالار را نیز میسر می سازد.
جنبش سراسری نیاز دارد به رها شدن از ترس ها. ترس هایی که مردم در بندشان هستند، پیش از این موضوع بررسی واقع شده اند. اما یکی از ترسها که بسا مانع بزرگ همگانی شدن جنبش می شود و ترس از «بعد از سقوط رژیم» را تشدید می کند، ترس از «انقلاب فرزندان خود را می خورد» است. این ترس، ترس از بهم ریختن وضعیت کشور و جلولانگاه گروه های مسلح شدن آن را تشدید می کند. زیرا اینطور پنداشته می شود که چون انقلاب فرزندان خود را می خورد، پس یا بار دیگر، استبداد برقرار می شود و یا ایران به سرنوشت عراق و افغانستان گرفتار می شود. اما انقلاب فرزندان خود را نمی خورد. برجا ماندن دولت قدرتمدار و ستون پایه های قدرت است که به قدرت طلب ها فرصت می دهد دولت را تصرف کنند و فرزندان انقلاب را از میان بردارند. همانطور که بر اثر تکرار دروغ، بسیاری باور کرده اند که رژیم جنایت و خیانت و فساد گستر حاکم، حاصل انقلاب است. بر اثر تکرار، این دروغ باور شده است که انقلاب فرزندان خود را می خورد. این دروغ با استفاده از منطق صوری ساخته می شود و واقعیت های بسیار مهم را از دید جمهور مردم می پوشاند. این واقعیت که دولت استبدادی فرآورده مقابله با انقلاب است و نه خود انقلاب. استقرار دولت استبدادی میسر شد زیرا ساخت دولت استبدادی می باید تغییر می کرد و نکرد، می باید ساخت مردم سالار می جست و نجست. محور قانون اساسی می باید ولایت جمهور مردم می شد و اصول قانون اساسی منطبق با ولایت جمهور مردم بیانگر چگونگی اجرای ولایت جمهور مردم می شد و نشد.
جنبش همگانی می شود وقتی هیچ قشر از قشرهای جامعه بیرون از آن نمانند. برای مثال کارکنان دولت از کارمندان و کارگران و نیز افراد قوای مسلح، می باید سرنوشت بهتری را از تحول بنیادی انتظار داشته باشند. در انقلاب ضد سلطنتی ایران، شرکت کارکنان دولت در جنبش همگانی و پیوستن نیروهای مسلح به مردم، نقش تعیین کننده ای در پیروزی آن پیدا کردند. اما هزینه بازسازی دولت استبدادی به آنها تحمیل شد. شفاف کردن وضعیتی که کارکنان دولت و نیروهای مسلح، در پی پیروزی جنبش پیدا می کنند و تضمین آن از سوی نیروی جانشین و مردم کاری است که می باید بلادرنگ انجام بگیرد. اما قطعی ترین تضمین شرکت آنها در پیشبرد جنبش و عضویتشان در نیروی محرکه جنبش و از توان انداختن قوای سرکوب، است. برای این که ضد انقلاب فرزندان انقلاب را نخورد، نه تنها نیروی جانشین می باید توانائی مقابله با وسوسه تصرف قدرت را داشته باشد، نه تنها می باید ترک اعتیاد به اطاعت از قدرت همگانی بگردد، بلکه بیان آزادی که اندیشه راهنمای جنبش همگانی می شود، می باید به جامعه امکان شرکت در خلق فرهنگ آزادی را بدهد. می باید حقوق را میزان وجدان اخلاقی در داوری هایش بگرداند، می باید شرکت جامعه را در بنای نظام اجتماعی باز و تحول پذیر و دولت مردم سالار ممکن کند، می باید، امکان تکرار جنبش را تا زمانی که ساختهای قدرت محور بطور برگشت ناپذیر با ساخت های باز استقلال و آزادی محور جانشین نشده اند، فراهم آورد.
عوامل و شرائط برانگیزنده یک ملت به جنبش سراسری که تشریح شدند، مجموعه ای را بوجود می آورند و این مجموعه جنبش سراسری و ادامه آن را تا پیروزی ممکن می کنند. با این وجود، می باید که عدالت اجتماعی میزان ارزیابی تدابیر و بکار رفتن آنها بگردد. در انقلاب ایران، آنها که می خواستند هدف های انقلاب تحقق یابند، می خواستند عدالت اجتماعی میزان سنجش پندارها و گفتارها و کردارها و بخصوص تدبیرهائی بگردد که به اجرا گذاشته می شدند. اما کودتا بر ضد آزادی و بقصد تصرف دولت، عدالت را بمثابه میزان حذف و بعنوان هدف، وسیله تسلی دادن به قشرهای زحمتکش و همه ایرانیانی کرد که نه بعنوان انسان کرامت و منزلت جستند و نه بعنوان ملت حقوق یافتند. وجدان اخلاقی جامعه وقتی غنی و شفاف شد، خود داوری می شود که بر میزان عدالت اجتماعی اعمال و تدبیرها را ارزیابی، قبول و یا رد می کند.
شهریور ۱۴۰۰