دکتر مصدق که برای همیشه از دیدار با محمدرضاشاه چشم پوشیده است، دوبار پیاپی، سی ام فروردین ماه و چهارم اردیبهشت ماه ۱۳۳۲ وزیر خارجه اش- دکتر حسین فاطمی- را با پیام های تند و آتشین به دربار می فرستد.
دو روز پس از آخرین بار این دیدارها، «لوی هندرسن» گزارش آن را با نقل قول مستقیم از دکتر فاطمی، به وزارت خارجه آمریکا می فرستد.
لوی هندرسن(از قول دکتر حسین فاطمی، وزیر خارجه دکتر محمد مصدق):
«…(محمدرضاشاه) در طی دوازده سال پادشاهیش، با دخالت های خود همواره مانع کار دولت ها بوده است. و اکنون باید روش خود را تغییر دهد… اگر شاه بخواهد با مصدق درافتد فرجام ناگواری چشم به راهش خواهد بود.اگر کودتایی رخ بدهد، به پیروزی نهضت ملی (دکتر مصدق) خواهد انجامید، و شاه یکسره از صحنه بیرون رانده خواهد شد… شاه باید به بودجه یی که دولت برایش تعیین می کند، قناعت کند… شاه تحت تاثیر این حرفها قرار گرفته و قول سازگاری و همکاری داد، و در دیدار دوم نیز گفت که رهبری ایران با مصدق است.»
همزمان با اوج گرفتن زمزمه درباره کودتایی برای برای براندازی دکتر محمد مصدق و دولتش، آمریکا نیز بیکار نمی نشیند و بذر این نگرانی را در اندیشه ایرانیان می افشاند که در واقع، این روسیه است که خود را برای کودتا، به معنای واقعی آن، در ایران آماده می کند. و حتی جانشین محمدرضاشاه و دکتر مصدق را نیز که قدرت و اقتدار آنها را در یک کاسه، در جامه ریاست جمهوری خلق یا کمونیستی ایران (ایرانستان) خواهد داشت، تعیین کرده اند.
“ماشین اطلاعاتی – امنیتی آمریکا براه می افتد؛ به ایرانی ها باید اخطار کرد که در واقع، روسیه سرخ در پی کودتا در ایران است تا هم شاه را سرنگون کند، هم دکتر مصدق را. به ایرانی ها باید اخطار کرد که مسکو تا جایی پیش رفته که حتی جانشین شاه و مصدق را هم برگزیده است.”
ماشین اطلاعاتی- امنیتی آمریکا که در دوران جنگ جهانی دوم «او. اس. اس» خوانده می شد، در دوران ریاست جمهوری هری. اس . ترومن، جای خود را به نهادی نوپا به نام «سی.آی.ای» یا «سیا» داد، که نام آن برگرفته از واکهای نخست سه واژه «آژانس مرکزی اطلاعات» بود.
با کنار رفتن دولت حزب دموکرات، و به قدرت رسیدن حزب جمهوریخواه، برهبری و ریاست ژنرال آیزنهاور در کاخ سفید، گسترش این سازمان در ردیف اولویت های دولت آمریکا جای گرفت. ریاست الن دالس بر «سی.آی.ای» این گسترش را آسانتر ساخته بود، چون برادر او جان فاستردالس، زمام وزارت خارجه آمریکا را در دست داشت.
«الن» بیاری برادرش«جان»، و بلطف دسترسی آسان خود به پرزیدنت آیزنهاور، عملیات جاسوسی و ضد جاسوسی را به یکی از مهمترین قطعه ها در ترکیب سیاسی خارجی آمریکا بدل کرد.
همزمان، موقع و موضع ممتاز و حساس جغرافیایی ایران، در همسایگی روسیه، سرکرده کمونیسم جهانی و ضدیت با سرمایه داری، در سیاست خارجی جدید آمریکا، جایگاهی وِیِژه به تهران می بخشید.
«سی.آی.ای» از ماه ها پیش، از آغاز سال سرنوشت ساز ۱۳۳۲ با هدف پشتیبانی از دولت ملی گرای دکتر مصدق و از کار انداختن توطئه های روسیه شوروی، در ایران فعال گشته بود.
«سی.آی.ای» در عملیاتی سرشار از موفقیت، برای پشتیبانی از دولت دکتر مصدق، و همزمان برای لکه دار کردن شخصیت چهره یی که گفته می شد دستچین کرملین برای رهبری ایران کمونیستی است، ابوالقاسم لاهوتی- شاعر سرکش و انقلابی ایران- را که به روسیه گریخته، و به «رفقا»ی کمونیستش پناه برده بود، هدف گرفت.
سی.آی.ای، این شاعر و افسر پیشین ژاندارمری ایران را با تبلیغاتی گسترده، چهره یی معرفی کرد که به محض رسیدن به قدرت در ایران، حکومتی را بر آن فرمانروا خواهد ساخت که در آن اشتراک زن و همسر مجاز است.
ماموران این نهاد نوبنیاد، همزمان، به چندین شاعر و ناظم پارسی گوی حرفه یی دستمزد دادند تا با جعل و ساختن چکامه هایی به سبک ابوالقاسم لاهوتی، ضرورت حذف اسلام در ایران را تبلیغ کنند. در این سیاه نمایی یا «ترور شخصیت» به این نیز بسنده نشد.
تیمی از ماموران سی.آی.ای از این هم پیشتر رفتند و خبر مرگ ابوالقاسم لاهوتی را بر سر زبان ها انداختند. این عملیات چنان با کامیابی همراه بود که حتی رادیو مسکو نیز خبر مرگ لاهوتی را پخش کرد و حزب توده، مراسم پرزرق و برقی در ترحیم و بزرگداشت او در تهران براه انداخت.
سرانجام، زمانی که معلوم شد ابوالقاسم لاهوتی زنده است و باصطلاح« سر و مر و گنده» در شهر استالین آباد، (“دوشنبه” شهر کنونی)، پایتخت تاجیکستان، زندگی می کند، برای تکذیب خبر مرگ او بسیار دیر شده بود و چنین کاری بر حیثیت اعتبار و آبروی رادیو مسکو حزب توده آسیبی جبران ناپذیر می زد.
حزب توده، ناگزیر، تبلیغ برای علامه علی اکبر دهخدا (دخو)- یکی از موثرترین نویسندگان انقلاب مشروطیت – را به عنوان رئیس آینده جمهوری خلق و کمونیستی «ایرانستان» آغاز کرد. تبلیغی که باحتمال قریب به یقین خود روانشاد دهخدا – بنیادگذار لغتنامه و آفزیننده «امثال و حکم»، و رشته طنزنوشته های«چرند و پرند»- با آن همراه نبود.
دولت آیزنهاور و حزب جمهوریخواه، برغم نگرانی بیشتر از احتمال افتادن ایران به پشت پرده آهنین، به سیاست دولت سلف خود، دولت حزب دموکرات، برهبری پرزیدنت ترومن، در پشتیبانی از دولت دکتر مصدق، چندان وفادار ماند که همه تیرها برای رفع بحران نفتی ایران به سنگ خورد و هر گونه امیدی به دکتر مصدق برای رفع این بحران نقش بر آب شد… آمریکا، اندک اندک، به این نتیجه رسید که تا دکتر مصدق بر سر قدرت است، بحران نفت رفع نخواهد شد، و ناگزیر، با ادامه این بحران، مسکو مجالی خواهد یافت تا ایران را به کام خود فرو برد و آرزوی دیرین کرملین برای رسیدن به آبهای گرم را جامه عمل بپوشاند. در پرتو چنین ارزیابی هایی بود که واشینگتن گام به گام از دکتر مصدق دور، و در ضرورت براندازی دولت او با لندن هماوا شد.
برنامه اسرارآمیزترین عملیات جاسوسی – ضد جاسوسی نیمه دوم قرن بیستم با رمز نام های «تی. پی. اِیجَکس» و «بوت» بمعنای«چکمه» یا «تیپا» آماده شد. نهادهای اطلاعاتی – امنیتی آمریکا و بریتانیا در این عملیات دست به دست هم دادند تا بگفته خودشان دکتر مصدق را با تیپای چکمه و پوتین از عرصه سیاست ایران بیرون اندازند…
پیشتر، از بی کس و کار و بی یار و یاور گشتن دکتر مصدق گفتیم؛ نیز گفتیم که آمریکا و دولت جدیدش، بریاست ژنرال دوایت دی. آیزنهاور، سرانجام در این دیدگاه که با ادامه نخست وزیری دکتر مصدق، بحران اختلاف تهران و لندن، بر سر نفت جنوب ایران رفع نخواهد شد، و این سیاستمدار خوشنام و کهنه کار را باید سرنگون کرد، وگرنه ایران به دامان روسیه سرخ خواهد افتاد، با لندن همراه و هماوا شد.
در چنین چارچوبی است که یکی از رازآمیزترین عملیات پنهانی ِ براندازانه تاریخ جهان در نخستین سالهای نیمه دوم دهه ۱۹۵۰ میلادی، دهه ۱۳۳۰ هجری شمسی، مایه گرفت.
آنچه را در همین چهارچوب می بینیم بیشتر می شکافیم تا در شکافتن عملیات براندازی دکتر مصدق و یارانش، آسانتر پیش برویم.
دکتر مصدق با برگزاری همه پرسی یا رفراندمی که حتی از دیدگاه یارانش، با سنجه و معیارهای قانونی و مردمسالاری نمی خواند، مجلس شورای ملی را عملاً منحل کرده است. اما محمد رضاشاه، همچنان از تایید این دو رویداد سر باز می زند. بر پایه قانون اساسی ایران، و نیز بر پایه رویه، انحلال مجلسین از حقوق شاه است، حقی که دکتر مصدق آن را آشکارا نادیده گرفته است. با تکیه بر همین نکته، تنی چند از نمایندگان مخالف دکتر مصدق قویاً معتقدند که همه پرسی و انحلال مجلس غیر قانونی است، و در نتیجه، از مقام نمایندگی استعفاء نداده، خود را کماکان نماینده مجلس و برخوردار از مصونیت پارلمانی می دانند.
… بار دیگر، به ترکیبی برخورده ایم که به قصه های هزار و یک شب بی شباهت نیست! قصه یی که ای بسا «شهرزاد» اینچین از آن یاد می کرد:
« …. و اما ای ملک جوانبخت…. غریب حادثه یی و عجیب واقعه یی! وزیر اعظم بر ساز خود زخمه می زند، و سلطان بر نی لبک خود می دمد. هر دو نغمه دیگری سر داده اند، هر یک در پرده یی ویژه خود… بر نطع شطرنج سیاست، برای بهره وری حریفان بیگانه از زیر و زبر شدن ها، چیدمانی به از این برای مهره ها نمی توان تصور کرد: “وزیر” در پی شهمات کردن “شاه” خودی است، و “شاه” در پی افکندن “وزیر” در زیر پای “پیل”!…»
دکتر مصدق، دلسرد از آنچه «ناخن خشکی» آمریکاییان در یاری دادن به ایران و ایرانیان می خواند، در بهار ۱۳۳۲، درهای گفت و گو با همسایه شمالی، با روسیه سرخ را گشود. در حالی که همچنان بر حفظ سیاست و موضع خود با عنوان « موازنه منفی»؛ یعنی بر بیطرف ماندن در جنگ سرد میان جهان غرب، برهبری آمریکا، در یک سو، و اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی، در سوی دیگر، تاکید می کرد.
آغاز این گفت و گوی دکتر مصدق با همسایه « ضد خدا و ضد کیش و مذهب» ایران، تیر خلاص را به مغز پشتیبانی روحانیت ایران از دکتر مصدق شلیک کرد. با دلسردی آخرین هواداران روحانی دکتر مصدق از او، کار به جایی رسید که ناگهان این زمزمه بالا گرفت که دکتر مصدق در باطن اصلاً مسلمان نیست.
اینچنین، روحانیون نیز، جز تنی اندک شمار از آنان که نفوذ چندانی هم نداشتند، دکتر مصدق را دراوج کارزارش با بریتانیای استعمارگر تنها گذاشتند.
چنین بر می آمد که جز خود دکتر مصدق و نزدیکترین یاران انگشت شمار بر جای مانده اش، همه در ضرورت برکناری هر چه زودتر او هماوا گشته بودند. اما چه گونه ؟
از دیدگاه کارشناسان، اندیشه ورزان و سیاستگذاران آمریکایی، بهترین راه رهایی از آنچه انگلیس ها«شر مصدق» می خواندند، بهره گیری از عملیاتی بود که با قانون اساسی ایران همخوان باشد.
سران واشینگتن به هیچ روی نمی خواستند به کاری دست بزنند که آنان را بتوان با سران دیکتاتور جهان کمونیستی یکسان دانست.
این نظر را، لندن، هر چند بگفته یی “شاید با اکراه “، پذیرفت. برای لندن برانداختن دکتر مصدق هدف اصلی بود و ساخت و ساز، و چند و چون عملیات لازم برای آن، اهمیت چندانی نداشت… تا دکتر مصدق در ایران بر سر کار و قدرت، و در ستیز با امپراتوری استعمارگر بریتانیاست، سران لندن، حتی یک شب هم خواب آرامی نخواهند داشت. (این دیدگاه را بعدها، انتونی ایدن، وزیر خارجه بریتانیا، در یادنوشته هایش، آشکارا و با صراحت در میان گذاشت.)
«مصدق برافتد. آبروی بریتانیا، به عنوان قدرتی بزرگ حفظ شود، بس است. بقیه حرفها روی هواست…» تحلیلگران انگلیسی می گفتند.
به هر روی، توافق بر سر برانداختن دکتر مصدق از راه قانونی، با یک مانع بزرگ روبرو شد: با مانع محمدرضاشاه…
محمدرضاشاه، نه تنها با هر گونه عملیاتی که بوی «کودتا» بدهد موافقت نداشت، که به حضور بریتانیا در هر گونه عملیاتی برای براندازی دکتر مصدق بدگمان بود.
او رفتار لندن با پدرش و تبعید نامحترمانه او را همچنان به یاد داشت.
بر همین پس زمینه، طراحان آمریکایی عملیات براندازی دکتر مصدق و دولتش، رفع این بدگمانی محمدرضاشاه به بریتانیایی ها را در اولویت کارهای خود جای دادند.
دکتر محمد علی موحد – یکی از برجسته ترین پژوهشگران رویدادهای مربوط به ملی شدن نفت در ایران – در کتاب خود به نام « خواب آشفته نفت، دکتر مصدق و نهضت ملی ایران» می نویسد:
«… شاه که دایماً به سرنوشت پدر خود می اندیشید و هرگز از تشویش نقشه های پنهانی انگلیس درباره خود نمی آسود…. سخت دلواپس این بود که از موقعیت خود در موج خیز حوادث، اطمینان حاصل کند… پس در هفده مه (۲۷ اردیبهشت ۱۳۳۲) پیامی به (لوی) هندرسن (سفیر آمریکا در تهران) فرستاد و گفت که مایل است از پیش از رفتن به واشینگتن، وضع را روشن گرداند و نظر صریح بریتانیا را درباره او معلوم کند.
پیام شاه را هندرسن به وزارت خارجه آمریکا فرستاد. و سفارت بریتانیا در واشینگتن در تاریخ ۲۸ مه ۱۹۵۳ این پاسخ را از قول وینستن چرچیل دریافت کرد:
«… شما می توانید به وزارت خارجه آمریکا قطعاً اطلاع دهید که اگر چه بریتانیا دخالتی در سیاست های ایران نمی کند، اما بسیار متاسف خواهد بود اگر شاه اقتدارات خود را از دست بدهد. یا از مقام خود برکنار شود و یا از ایران اخراج گردد….»
« در تاریخ سی مه (نهم خرداد) هندرسن به دیدن شاه رفت…. پیام چرچیل را به شاه رسانید. شاه تشکر کرد.»
درست سه روز پیش از پیام دلگرم کننده وینستن چرچیل، نخست وزیر بریتانیا، حاکی از این که لندن وجود محمدرضاشاه را برای ایران لازم می داند، لوی هندرسن، سفیر واشینگتن در تهران، نظر شاه را درباره نخست وزیری سرلشکر زاهدی پرسیده بود…
دکتر محمد علی موحد در این زمینه می نویسد:
«… شاه پاسخ داد که زاهدی مردی داهی نیست. مع ذلک نخست وزیری او به سه شرط قابل قبول خواهد بود: اول آن که از طریق قانونی و پارلمانی به این مقام منصوب گردد….»
محمدرضاشاه، بدین ترتیب، برای نخستین بار، پیشنهاد و احتمال نخست وزیری سرلشکر زاهدی را مردود نمی شمارد…
شاهدخت اشرف پهلوی، خواهر همزاد شاه که زیر فشار دکتر مصدق در تبعید، و در خارج از ایران بسر می برد، مخفیانه و بی سر و صدا به ایران بازگشت و به برادرش گفت که باید آماده شود تا خود را “از شر پیرمرد” خلاص کند
بریتانیا برای برانداختن دکتر مصدق و حکومتش بیتاب است. آمریکا در این بیتابی با لندن همراه شده است. سرلشکر زاهدی همه چیز را برای سرنگونی دکتر مصدق و نشستن خود بر جای او آماده می بیند. اما… اما همچنان این محمدرضا پهلوی است که دودل و مردد، باصطلاح این پا و آن پا می کند.
«ثریا اسفندیاری»، همسر محمدرضاشاه، ملکه وقت ایران در «قصرتنهایی» – کتاب خاطراتش – از همین روزهای دودلی یاد کرده است:
«… پرزیدنت آیزنهاور که بیش از پیش نگران توسعه نفوذ شوروی در ایران بود، تصمیم گرفت کیم روزولت، رئیس سی. آی.ای در خاورمیانه را برای مقابله به تهران بفرستد.
«در همین حال، چرچیل (نخست وزیر بریتانیا) نیز پیامی برای شاه فرستاد و او را به اقدام علیه مصدق تشویق کرد.
شاهدخت اشرف هم که به ابتکار شخصی خود با عوامل آمریکایی در سویس ارتباط برقرار کرده بود، سرزده وارد تهران شد و به برادرش گفت : زمان آن رسیده است که خود را از شر “پیرمرد” خلاص کند.»
ملکه ثریا، سپس، اندیشه براندازی و عملیات ناشی از آن را «محصولی داخلی» می داند که آمریکا صرفا از آن پشتیبانی می کرد… ملکه ثریا در «قصر تنهایی» که برگردان فارسی آن را در سال ۱۳۷۰، اندکی پس از انتشارش به زبان های آلمانی، انگلیسی و فرانسه منتشر شد، می نویسد:
«…. بعدها نوشتند که (این) عملیات بوسیله سی.آی . ای هدایت شد. در حالی که حقیقت ندارد. توطئه از تهران آغاز شد و هر چند که متعاقباً آمریکایی ها از لحاظ مالی آن را تغذیه کردند ولی آنچه انجام گرفت، دستاورد ابتکار خود ما بود.»
ملکه ثریا از این هم فراتر رفته خود را مشوق اصلی همسرش، محمدرضاشاه، در برانداختن دکتر مصدق می داند.
ملکه ثریا: « روز دوم اوت (یازدهم مرداد ماه ۱۳۳۲) سرلشکر زاهدی در دفتر شاه با او دیدار می کند. من، علی رغم سن کم و بی تجربگی ام در(این) مذاکرات شرکت دارم. مگر نه این که خود من منشاء امر و مشوق شاه در (این) تصمیم گیری بوده ام؟
ملکه ثریا، آن گاه، با به دست دادن پیشینه سرلشکر زاهدی و محبوبیت او- بخصوص در میان نظامیان ایران- می نویسد:
«(سرلشکرزاهدی) مردیست پر انرژی و در موقع عمل براستی شکوفا می شود. اقدامی که می خواهد علیه مصدق انجام دهد، نگاهش و سخنش را حرارت می بخشد و با لحنی قاطع می پرسد:
“چه وقت می توانم اقدامات را شروع کنم؟”
شاه مردد می ماند. همان روز صبح با درباریان از حال رفته که بی بخاری آن ها مرا به خشم می آورد، مشورت کرده و آنها باز به او گفته اند ، علیه مصدق اقدام نکنید، خطرناک است!
شب گذشته، در سایه روشن اتاق خوابمان، باز با لحنی پرتردید از من پرسید:
“آیا من باید واقعا مصدق را عزل کنم؟”
از کوره بدر رفتم و با هیجان بیست سالگی بر سرش فریاد زدم:
“شما رقت آورید! بیش از این حق ندارید خودتان را در حالت افسردگی غرق کنید. باید مردی را که بودید و من تحسین اش می کردم، درخود بازیابید. اگر مصدق بر سر کار بماند، ایران را به مسکو پیشکش می کند!”»
ملکه ثریا معتقد است که در همین دیدار بود که شاه وعده صدور فرمان برکناری دکتر مصدق ازنخست وزیری و نیز انتصاب سرلشکر زاهدی به نخست وزیری را به او داد.
ملکه ثریا: «…. شاه دفترچه یادداشتش را شتابزده ورق می زند و می گوید: “فرمان، روز ۲۳ مرداد به دست شما می رسد و باید هر چه زودتر آن را به دست دکتر مصدق برسانید…”»
در برنامه آینده خواهیم دید که برای نخستین بار محمدرضاشاه نیز برای برانداختن دولت دکتر مصدق، به جمع روزافزون کسانی می پیوندد که برای سرنگونی این سیاستمدار کارکشته بی تاب اند، سخت بی تاب.
کارگردان: کیان معنوی_ رادیو فردا
http://www.radiofarda.com/content/f3_iran_usa_relation_history/16797901.html