هموطنان عزیز، اکنون که در آستانه ورود به سی و ششمین سال در بند بودن قرارگرفتهام، به دلیل شرایط نامساعد جسمانیام به ارسال پیامی کوتاه اکتفا میکنم. باشد که این پیام، هرچند کوتاه، چو از دل برآید بر دلها نشیند، زیرا نیست جز انعکاس واقعی از احساسات درونیام.
و اما سی و پنج سال گذشته، سالهایی پر تنش و پر تلاطم، سالهایی مملو از خاطرات تلخ و فراموش نشدنی، ولی در ضمن ایامی که گاهاً توام با خاطرات خوش بود، زیرا به دور از دوران زندان انفرادی، پایه ریزی دوستیها و مودتهایی با هموطنانی گردید، بس شریف و با مروت، که اگر به خاطر هم بندی در زندان نبود، هرگز سعادت شناختشان دست نمیداد. به طور اختصار، فرصتی نسبتاً قابل قبول برای آشنایی بهتر با مردمان جامعهمان، یا بهتر بگویم فرصتی غیرقابل تکرار برای جامعه شناسی، که درسها به من آموخت.
در ۲۸ آذرماه ۱۳۵۸ بر اساس توطئهای از پیش طراحی شده و به دنبال اتهامی واهی و بی اساس، دستگیر و در خرداد ۱۳۶۰ حکمی بر علیهام صادر شد که به ضرس قاطع میتوان گفت یکی از ظالمانه ترین احکام زمان بود، اتهام جاسوسی بر علیه کشورم که منجر به صدور حکمی اینچنین گردید و محکومیت به اعدام با یک درجه تخفیف یعنی حبس ابد غیر قابل تغییر! بیداد زمانه برایم آغاز گردید آنهم به دلیل اتهامی پایه و اساس نداشت و هرگز ثابت نشد و هرگز اجازه ارائه دفاعی جانانه از سوی وکلایی که داوطلب دفاع از من بودند، امکانپذیر نگردید. بنابراین، روزهای سنگین، که هر یک به طول یک قرن بر من گذشت، آغاز گردیدند بدون آنکه بدانم این فرصتی است طلایی که خداوند جهت شناخت بهتر و کاملتر خود از خویشتنم برایم فراهم آورده است.
خیلی سریع تبلور اراده خداوندی در ایجاد حس مقاومت و ایستادگی در مقابل ظلم را در خود احساس نمودم. آنچه ناجوانمردانه طی این سالها تجربه کردم در واقع بوته آزمایشی بود بس سنگین و سهمگین که مرا با توان بالقوه خویش در راه مبارزه با ظلم و تلاش برای کشف حقیقت آشنا و امیدوار نمود. نهایتاً اعتماد به نفسی در من به وجود آمد که یاریام دهد تا بتوانم تا این لحظه با سری بلند و وجدانی پاک و آرام، و قلبی پر امید در برابر زور و ظلم ایستادگی و در راستای اثبات حقانیتام تلاش و پایداری نمایم.
اکنون نمیدانم مراتب سپاس خود را از خالقم برای اعطای چنین موهبتی چگونه به جا آورم؟
عزیزانم، تصور میزان زجر و ستمی که در طی این سالها بر من رفته است برای هر کسی ممکن نیست. زجری که نه به لحاظ فشارهای روحی و جسمی ای که بر من وارد آمد، بلکه ناشی از سوزشی بود که هر بار عمیقاً در دل خود احساس می کردم آنهم در زمانی که نتوانستهام پاسخی قانع کننده برای سوالی آزاردهنده که همواره بر ذهنم سنگینی میکند بیابم: چگونه میتوان انسانی را که از دوران نوجوانی تا به امروز، همچون مرید و مراد، به راه مصدق بزرگ ایمان داشته و به آن عمل کرده و همواره در راستای خدمت به وطن و هموطنانش تلاش نموده، اکنون و همچنان به اتهام ناعادلانه خیانت به کشور و ملت در بند نگه داشت؟ سی و پنج سال میگذرد و من همچنان بدون ذرهای تغییر در آرمانها و باورهایم در برابر این اتهام و در جهت اثبات بی گناهیام همچنان ایستادگی و مقاومت کرده و تا این لحظه از پای ننشستهام.
چگونه حاکمانی که فریاد از عدل و عدالت زده و و میزنند، توانستهاند سرنوشتی به غایت ظالمانه و ناروا را سی و پنج سال تمام بر من تحمیل کرده و حال نیز در تداوم آن همچنان پا بفشارند؟ چگونه آنها توانستهاند بیش از سه دهه مرا از حقوق فردی و مدنیام محروم نمایند؟ به ارتکاب کدامین جرم و گناه این محکومیت ناروا را پذیرا باشم؟
آن نوجوان دوران مصدق اکنون بیماری است ۸۲ ساله بر روی صندلی چرخدار، ولی خدایش را سپاس میگوید که وی را یاری نمود تا با سربلندی، دوران محکومیت را تحمل کرده و با وجدانی آرام، دلی پرغرور، به عنوان یک آزاده و مدافع آزادی همچنان در راه هدفش تلاش مینماید. اما وی اکنون به عنوان یک مدافع حقوق بشر، چه بخواهد و چه نخواهد، بایستی در راه ایجاد صلح و امنیت، تمرین بخشش و گذشت با بهرهگیری از شجاعت اخلاقی برای دوباره ساختن وطن و اعتلای جامهاش از هیچگونه تلاشی دریغ ننماید. وی حس انتقام جویی را به عنوان گزینهای ناپسند و مخرب اعلام نموده و با تمام وجود میخواهد شاهد ایجاد تدریجی فضایی مملو از صلح و آرامش و گذشت و عشق به همنوع در جامهاش باشد.
هموطنانم، در این برهه از زمان، شاهد بودن بر پایان عداوتها، کینهها و خشونتها و بی عدالتیها در همه جوامع بشری به خصوص در کشور خودمان، ایران عزیز، از بزرگترین خواستههای من است. دیدن چهرههای گشاده هم میهنان، بهرهمندی یکایک آحاد ملت از حداقل حقوق و امکانات پایه و بهرهمند شدن از امنیت جانی و مالی و دسترسی به صلحی پایدار با سایر قدرتهای جهان در جهت بازگرداندن ایران به جایگاهی که در خور آن است و پایان گیری آبرومندانه تحریمهایی که به ناحق بر دوش ملت خستهمان گذارده شده است، از بزرگترین آرزوهای من است.
باشد که روزگار مجالم دهد تا در کنار عزیزانم شاهد وقوع آن باشم.
تا هستم خدمتگزار کوچک وطنم خواهم بود.
عباس امیرانتظام
۱۹ آذر ۱۳۹۳