سال ۱۳۳۲بود وسرمایه جهانی به سرکردگی آمریکا، یکبار دیگر پس از جایگزینی محمّدرضا شاه بجای رضا شاه توسط بریتانیا در سال۱۳۲۰ با هدف عبور از فئودالیسم وگام نهادن به دوران سرمایه داری در خاور میانه طیِ کودتائی در ۲۸مرداد، از محمد رضا شاه در مقابل مذهب و ناسیونالیسم مذهبی، پشتیبانی کرده، موجب تثبیت سلطنت وی گردید.
محمدرضا شاه، پس از انتصاب عَلم به نخست وزیری با تسلط بر ارتش، ساواک ونیروهای انتظامی، جامعه را در برزخ خفقانی سیاه فروبرد(شعر شاملو در پاسخ نامه پدرش ازدرون زندان، گواه مشخص سیاهی آن دوران است). شاه درصدد برآمد، برنامه رفرم مورد نظر واشنگتن را پیاده کرده، باعنوان رهبر اصلاحات اجتماعی و سیاسیِ ایران با شکل گیریِ سرمایه داریِ وابسته، به رویاهایش جامه عمل بپوشاند.
شاه با دو هدف “شکستن تمرکز قدرت زمین داران بزرگ ” و “کاهش همبستگی کشاورزان در سازماندهیِ اعتراضات حق طلبانه سراسری، نهایتا در سال۱۳۴۱ اقدام به الغایِ رژیم ارباب رعیتی وتصویب اصلاحات ارضی درغالب انقلاب سفید نمود.
“اصلاحاتی که علاوه برالغای مناسبات فئودالی، شامل مواد دیگری بنام“
ملی کردن جنگلها.
فروش سهام کارخانه های دولتی بعنوان پشتوانه اصلاحات ارضی.
سهیم کردن کارگران در منافع کارگاه های تولیدی وصنعتی.
لایحه اصلاحی قانون انتخابات.
لایحه ایجاد سپاه دانش، بهداشت و ترویج و آبادانی. بعلاوه ۱۳بند دیگربود.
یعنی در دهه دوّم پس از جنگ جهانی دوّم، که سرمایه داریِ غرب، مشغول احیایِ مناسبات سرمایه و برطرف نمودن ویرانیهای ناشی از جنگ بود، ایران پا به عرصه سرمایه داری وابسته می گذارد.
جامعه روشنفکری ایران، از حزب توده که جنبش چپ رانمایندگی می کرد و سر در دامان شوروی داشت، تا جبهه ملّی و فدائیان اسلام وجنبش راست مذهبی بدون داشتن کوچکترین چشم انداز روشنی از نتایج این تحول بزرگ طبقاتی، هریک با موضع گیری آلوده به افراط وتفریط، مانع بلوغ جنبش دهقانی، وگام گذاریش در شرایط جدید مناسبات طبقاتی گردیدند.
یادآوری فرازهائی از شعر روائی با چشمهای شاملو، در واکنش به این دوره وانقلاب سفید شاه، گواه روشنی است بر این ادعا: “ای یاوه، یاوه، یاوه، خلایق!
مستید ومنگ؟ یا به تظاهر تزویر می کنید؟
از شب هنوز مانده دو دانگی
ور تائبید وپاک ومسلمان
نماز را از چاوشان نیامده بانگی!
خورشید را گذاشته، می خواهد با اتکا به ساعت شماطه دار خویش
بیچاره خلق را متقاعد کند، که شب ازنیمه نیز برنگذشته“
آنچه که امروزه از آن بعنوان قیام ۱۵خردادسال۱۳۴۲ یاد می شود، صرفا انتقاداتی بود که توسط خمینی در دفاع از مناسبات فئودالی، به بندهائی از انقلاب سفید صورت گرفت. از جمله به بند مشارکت زنان در اجتماع. او نگران کاهش نفوذ روحانیّت در حکومت بود. و نهایتا، اعتراض او موجبات تبعیدش به نجف را فراهم آورد. وپس از آن، قائله ختم گردید.
گسترش نفوذ ساواک و دستگیری های گسترده سیاسیون وروشنفکران، آغازگرِ استبداد سیاهی گشت که با تشکیل کمیته مشترک ساواک وشهربانی در سال ۵۰ به اوج خود رسید و منجر به شکل گیریِ جنبش چریکی و تأسیس سازمانهایِ سیاسی مثل چریک های فدائی خلق و مجاهدین خلق گردید. دو سازمانی که مبارزه مسلحانه برای سرنگونی حکومت شاه را هدف قرار دادند.
سپاهیان دانش و بهداشت وآبادانی، مصدر اثر کاهش محدود فاصله شهر و روستا گشته، ارتقأ محدود فرهنگ روستائی بشدّت عقب مانده را در پی داشت. واین وجه مثبت از اصلاحاتِ شاه ساخته را، هیچیک از جریانات وفعالین سیاسیِ مخالف، پشتیبانی نکردند و دقیقا به دلیل همین نداشتن تحلیل مشخص از اوضاع روز جامعه ایران و نداشتن چشم انداز روشن از آینده نزدیک بود که احزاب و تشکلهایِ سیاسی عصر حاضر، هیچگاه موفق نشدند رهبری جنبش اعتراضی مردم را بدست آورند.
جنبش سیاسی عصر حاضر در ایران
بعضا محفلهایِ روشنفکری، بدور از مردمی بود که بیشتر ادایِ پیشروان سیاسی جامعه را در می آوردند.
روشنفکران جامعه، بقدری اسیر سنّت و واپسگرائی بودند که نمیتوانستند آینده را ببینند. جامعه جهانی پله های مدرنیسم را یکی پس ازدیگری فتح می کرد وهرشش ماه به اندازه یک دهه ایران پیشرفت داشتند. بطور مثال آلمان ویران شده در جنگ جهانی، طی بیست سالی که ما هنوز درگیر روابط عشیرتی بودیم، قطب تمدّن غرب در اروپا شده بود. در بیان سرعت رشد علم و تکنولوژی ذکر خاطره ای از سالهای ابتدایی دهه پنجاه را خالی از لطف نمی دانم.
من دانشجوی الکترونیک بودم. در یک ترم تحصیلی، استادالکترونیک مشغول آموزش مبحث لامپهای دو قطبی بودند که به یکباره دیود ظهور کرد. وسط آموزش و شناخت دیود و سپس دیودزنر، خبر از ترانزیستور آورد. هنوز با ترانزیستور بخوبی آشنا نشده بودیم که بحث تریستور و اس سی آر و پروسسور مطرح گشت. ما که کل بضاعت کارگاه الکترونیکمان، یک اسیلوسکوپ بود ویک سیگنال ژنراتور، بعلاوه تعدادی هویه با کمی قلع، حتی فرصت آشنائی با قطعات جدید را نیافتیم و پس از تحصیلات بدلیل وقفه ای یکساله تا ورود به بازار کار بقدری عقب افتادیم که در آزمونهای گزینش، قطعات و اِلمانهایِ مدار مورد سوال را اصلا ندیده بودیم.
درچنین شرایطی از سرعت رشد علم و تکنولوژی در صنعت، و پذیرش روانشناسی بعنوان یک علم در تعلیم وتربیت، روشنفکران ما کتاب غرب زدگی را می نوشتند و در مدارس آموزش تعلیمات دینی به اندازه آموزش زبان انگلیسی ارج و منزلت داشت.
در این گیرو دار، سرمایه داری وابسته بوجود آمده در ایران، هر روز به سرمایه جهانی بسرکردگیِ آمریکا نزدیکتر می شد تا آنجا که شاه کارگزارِ سیاستهایِ آمریکا گشته، عنوان ژاندارم آمریکا در منطقه را به خود اختصاص داد.
شاه به دستور آمریکا ارتش را به کمک سلطان قابوس(محلل مذاکرات اخیر جمهوری اسلامی با غرب) فرستاد تا جنبش مردمیِ عُمان را سرکوب نماید. در مقابل محرومیّت مناطق دور از مرکز، فساد و بریز و بپاش در بالا جریان داشت.
یک مقاله که در مجله آمریکاییِ “نیشن” انتشار یافت، فاش کرد که محمّدرضا پهلوی میلیونها دلار کمک مالی آمریکا به ایران را به جای اینکه صرف هزینههای عمرانی و آبادانی کند، بین چند تن از اعضای خانواده و اطرافیان نزدیک خود تقسیم کرده، و در این ریخت و پاش بیحساب و کتاب، حتی چند شخصیت سیاسی خارجی را به منظور استفادههای بعدی از آنان، بینصیب نگذاشته است. کمیتهای که وظیفه رسیدگی به عملیات دولت در مجلس ملی(کنگره) آمریکا را برعهده داشت، کوشید تا تعیین کند ۹۵۰ میلیون دلاری که به صورت کمک اقتصادی آمریکا در عرض ۵ سال به ایران داده شد، به کجا رفته است؟
در گزارش کمیته کنگره آمریکا، فهرست تعدادی از افرادی که بودجه مربوط به کمک را به یغما بردهاند قید شده است. در میان این افراد به اسامی ذیل اشاره شده است: خانم لوی هندرسون همسر سفیر آمریکا در تهران یک میلیون دلار، شمس پهلوی یک میلیوندلار، اف میشل نیم میلیون دلار، آلن دالس رئیس سازمان سیای آمریکا یک میلیون دلار، هنری. اد. لاس ناشر مجلههای تایم، لایف و فورچون نیم میلیون دلار، جرج. وی. آلن سفیر سابق آمریکا در ایران یک میلیون دلار، شهناز پهلوی دختر شاه دو میلیون دلار، حمیدرضا پهلوی نیم میلیون دلار، سلدین چاپلین سفیر پیشین آمریکا در تهران یک میلیون دلار، احمد شفیق شوهر سابق اشرف یک میلیون دلار، ژنرال محمّد خاتمی شوهر فاطمه پهلوی یک میلیون دلار، فرح پهلوی پانزده میلیون دلار، فاطمه پهلوی دو میلیون دلار، عبدالرضا پهلوی دو میلیون دلار، غلامرضا پهلوی یک میلیون دلار، اردشیر زاهدی سه میلیون دلار، اشرف پهلوی سه میلیون دلار، اسدالله علم یک میلیون دلار، حسن علا یک میلیون دلار و ….
مورد دوم سندی است از کتاب ایران، نوشته رواسانی.
پرفسور رواسانی استاد دانشگاه اولدنبورگ آلمان غربی در کتاب «ایران» فهرستی از کارخانههای متعلق به خاندان پهلوی و خانوادههای وابسته به آن را منتشر نموده است که بالغ بر ۵۲۷ کارخانه و موسسه مالی در ایران را شامل میشود. مؤسسات مالی و کارخانههای متعلق به شاه و منسوبین نزدیک وی ۱۳۷ واحد، فرمانفرماییان ۷۴ واحد، خسروشاهی ۶۷ واحد، لاجوردی ۶۱ واحد، خاندان ثابت پاسال ۳۳ واحد، رضایی ۳۸ واحد، فولادی ۳۱ واحد، اخوان ۲۲ واحد، القانیان ۱۷ واحد، تیمورتاش ۱۶ واحد، خیامی ۱۰ واحد و ….
در کنار فقر ومحرومیت گسترده ای که در روستاها وشهرستانهای دور افتاده حاکم بود، اقداماتی مثل کمک هزینه تحصیلی به دانشجویان و تغذیه در مدارس نیز صورت می گرفت تا ویترینِ رفاه و آسایش مردم در انظار بین المللی زیبا جلوه نماید. در حالی که دانش آموزان تهرانی، پاکتهای شیر تغذیه در مدارس را در زیر پایِ خود می ترکاندند وسیبهای قرمز مجلسی را به سروکله هم می زدند، در روستاهائی مثل زواره ور در ۴۰ کیلومتری تهران، یک ناراحتی ساده چشمی، به “تراخم” منجر می گشت و یک اسهال ساده موجب مرگ می گردید. کمتر خانواده ای از نسل گذشته را می شد یافت که یک یا دو فرزندش فوت نکرده باشند.
دو حزب سیاسیِ حکومت ساخته بنامهایِ “حزب ایران نوین” و “حزب رستاخیز” که عمدتا توسط ساواک اداره می شدند، تنها احزاب سیاسی آزاد بودند. نطقِ شاه مبنی براینکه “هرکس نمی خواهد عضو حزب رستاخیز باشد، آزاد است از ایران برود“! مربوط به همان دوران است.
در نهایت استبدادِ سیاه حاکم با سایه شوم ساواک وتبعیض و بی عدالتی، منجر به انقلاب ۵۷ گردید. همان رویدادی که دوستان سلطنت طلب امروزی؛ از آن با عنوان “شورش، از سرِ شکم سیری یاد میکنند“!
شاه با پشتیبانی آمریکا، هر آنچه در چنته داشتند خرج نجات سلطنت کردند. از تغییر مداوم نخست وزیر، حکومت نظامی، سرکوب تظاهرات، به گلوله بستن مردم، تا مذاکرات پشت پرده با سران احزاب وجبهه های سیاسی. از آزادیِ زندانیان سیاسی تا شنیدن صدای انقلاب. از پذیرش نخست وزیری بختیار تا عقب نشینی از جایگاه حکومت به سلطنت.
زمانیکه سرمایه جهانی به سرکردگی آمریکا، به این نتیجه رسیدند که نجات شاه ناممکن و یا حداقل ساده نیست، از ترس دموکراتیزه شدن جنبش مردم و اثر گذاریِ تفکر چپ و حضور و دخالت سیاسی قطب دیگر دنیای دوقطبی آنزمان(شوروی)، بمنظور کنترل طوفان انقلاب، به جایگزینیِ باران ضد انقلاب، تن دادند و دست به کار گشتند.
کنفرانس گوادلوپ به حضور سران آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان تشکیل و برنامه ریزی برای شکست انقلاب صورت گرفت. شاه را از کشور خارج کردند، خمینی را از نجف به نوفل لوشاتو بردند، هایلایتش کردند تا جائی که تصویرش را در کره ماه جلویِ چشم مردم قرار دادند.
مدیای خود، بی بی سی و صدای آمریکا را وارد میدان کرده، با اطلاع رسانیهایِ جهتدار از اخبار ایران، مناظرات خاص، برنامه های تفسیر اخبار آنچنانی و تاریخ سازیِ دروغین، خمینی را بعنوان رهبر انقلاب به مردم غالب کردند( همان خمینی که درسال ۵۵ کمتر کسی او را می شناخت).
خمینی را تحت تدابیر شدید امنیّتی با دو اسکورت از جنگنده های پیشرفته و ایجاد فضایِ امن پروازی وارد ایران کردند. نامه نگاریهایِ پشت پرده کارتر با خمینی آغاز گشت وتا سالها ادامه یافت. ژنرال هایزر را به ایران فرستادند تا طیِ مذاکراتی گسترده ارتش ایران را مجاب به اعلام بیطرفی نماید. پادگان ها تخلیه شد و با اسلحه خانه هایِ خالی از اسلحه، تقدیم مردمی گردید که حالا گوش به فرمان خمینی داشتند واز سویِ دیگر، جنبش سیاسی ایران که شوکِ انقلاب گیج ومبهوتش کرده بود، بدون کمترین اعتماد به نفسی در کسب قدرت دنباله رویِ سیاستی گشت که آمریکا برای ایران رقم زده بود.
جنبشِ راست به شراکت موقّتی در قدرت تن داد و آنقدر کور نسبت به چشم انداز سیاسی عمل کرد که حتی در شرایطی که با پشتیبانی از یار دیرینه خود بختیار می توانستند صاحب قدرت سیایی گردند، پشت اورا خالی نمودند.
حزب توده که بدرستی توسط مردم حزب سازشکار لقب گرفته بود، با تزِ “راهِ رشد غیرسرمایه داری” تمام قد به پشتیبانی از خمینی به اصطلاح ضد امپریالیست! پرداخت.
سازمان مجاهدین خلق با پدر طالقانیش، بعلاوه سازمان چریکهای فدائی خلق که در تصاحب کلانتریها وافتادن اسلحه دست مردم نقش کلیدی داشتند، فریب وعده های آزادی سیاسی خمینی را خوردند و در روز ورود خمینی به ایران، کمیته استقبال تشکیل دادند ودر چهار راه رودکی به استقبال خمینی رفتند.
از فردای به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی به رهبری خمینی گام به گام دستاوردهای انقلاب(شوراهای مردم، آزادی اقوام در حق تعیین سرنوشت خود، آزادی پوشش وحجاب،حضور درصحنه) را یکی پس از دیگری از مردم گرفتند و اعدامها آغازگشت.
اعدامهائی که به چهار دسته تقسیم می شوند:
دسته اوّل، بلافاصله پس از پیروزی! انقلاب آغاز شد و شش ماه تا یک سال طول کشید و قربانیان آن وابستگان و مقامات رژیم سابق بودند. اعدامهائی که صرفنظر از غیر انسانی بودنشان اگر صورت نمی گرفت و مسئولین نظام واژگون شده، محاکمه عادلانه شده بودند، امروز دوستان سلطنت طلب، کمتر مجال دفاع از حکومت گذشته را می یافتند.
موج دوّم، اعدام مخالفین سیاسی جمهوری اسلامی بود که خود زمانی جزو نیروهای انقلابی بودند. این موج از پاییز ۵۹ آغاز شد و طی دهه ۶۰ ادامه داشت و بخصوص در سال های ۶۰ تا ۶۳ در اوج بود. موجی که شاعر مردمی و محبوب مردم، سعید سلطانپور که در جشن ازدواجش دستگیر شده بود را نیز با خود بُرد.
موج سوّم، در تابستان ۶۷ بود که زندانیان سیاسی به طور کلی قربانیِ یک سری اعدامهایِ صحرایی و بدون دادگاه شدند. ده ها هزار زندانی بیگناه را در دادگاه هایِ پنج دقیقه ای، بدون وکیل، با حضور جنایتکارانی مثل اشراقی، پور محمدی، نیّری و رئیسی که بعدها هیئتِ مرگ نام گرفتند، کشتند و ضمن گرفتن پولِ گلوله به خانواده هایشان اجازه سوگواری هم ندادند.
موج چهارم، که عمدتا” با هدف ایجاد رُعب و وحشت در جامعه صورت گرفت، شامل ترور اندیشمندان و نویسندگان در داخل وخارج(قتل های زنجیره ای)، اعدام بزهکاران که معلول همین سیستم بودند، معترضین سازمانگر جنبش های اعتراضی و…. که تاکنون نیز ادامه یافته است و جمهوری اسلامی را به کسب رتبه اوّل در آمار اعدام به نسبت جمعیّت در دنیا، نائل کرده است، و این روندِ گرفتنِ دستاودهایِ مردم، ادامه داشت تا اینکه در خرداد ماه سال۱۳۶۰ انقلاب بطور مشخص به شکست کشیده شد. وضدانقلابی که به استناد یک یک اعمالش، از روز اوّل قابل شناسائی بود، در سال ۶۰ نقاب از چهره برکشید ودر مقابل مردم صف آرائی کرد.
جامعه ایران که طیِ سالهایِ۵۶ الی ۵۸، با تکیه بر آزادیِ بیان و تبادلات فکریِ ناشی از آزادی که در جامعه بر آمده ازانقلاب جاری بود، ره صد ساله را در کمتراز دو سال پیموده بود، بدلیل انحرافات جنبش روشنفکری و جنبش سیاسی که بخشا، دارایِ نیم قرن تجربه فعالیّت بودند، بدون رهبری مشخص، به حال خود وانهاده شد تا تحتِ تأثیر استبداد و اختناق و سرکوب گسترده “اسلام سیاسیِ” حاکم، واردِ رُکودِ طولانی مدتِ ۲۰ ساله گردد.
در سالهایِ نخستین انقلاب، ده ها گروه، تشکل، سازمان، حزب سیاسی با ارگان و نشریه اختصاصی در ایران شکل گرفته بود و در مقاطعی فرصت نمی شد که فقط عناوین و تیتر موضوعات مندرج در همه نشریات موجود را مطالعه نمائی! جریانات سیاسی مختلف، در مراکز پُر تردد شهر(از خیابان های اطراف دانشگاه، تامراکز پُر تردد در محلات مختلف تهران) بساط فروش و ارائه نشریات خود را پهن کرده، کانونی ایجاد می کردند برای بحث و تبادل نظر پیرامون برنامه های سیاسی خود.
پُر رونق ترین جریان سیاسی آن زمان، سازمان مجاهدین خلق بود که در مقاطعی موفّق شد میتینگهایِ چند صدهزار نفره تشکیل دهد و در کمال تأسف این خیل گسترده هواداران خود را گاهی با تمایل به راست و گاهی با چپ رویهائی که خاصه یک گروه فرقه گرای درجستجوی قدرت بود، یا به دم تیغ سپرد و یا به انسانهای منفعل وپاسیوتبدیل نمود.
موضع گیری سازمان مجاهدین خلق در مورد جنگ، نمونه روشنی است از این ادعا. در ابتدا حمله عراق به ایران را محکوم کرده، بخشهایِ گسترده ای از هواداران واعضایِ سازمانیِ خود را روانه جبهه هایِ جنگ نمود. امّا آنگاه که از ورود به عرصه قدرت سیاسی باز داشته شد، تا همراهی عراق در جنگ با ایران پیش رفت. این ضعف نداشتن چشم انداز از اتّفاقات سیاسی منحصر به سازمان مجاهدین خلق نبود، بخش اعظم نیروهایِ سیاسی از جنبش کمونیستی گرفته تا راست ترین جریانات سیاسی دچار همین سردرگمی بودند.
این نیروها روزی اعلام می کردند: “جنگ عادلانه است” و نیروهایِ خود را روانه جبهه می کردند، فردایِ آنروز جنگ را ناعادلانه خوانده، دفاع از میهن را، دفاع از ضد انقلاب ارزیابی می نمودند. این تشتّت فکری در سازمانهای چپ ریشه در تفکر جنبش چریکی دهه۵۰ داشت، که نهایتا به بُروزِ راست از دل آن منجر گردید و انشعابات مختلف درتشکلهای سیاسی آغاز گردید.
زمانیکه جنبش خلق کرد، جنبش مردم عرب خوزستان، جنبش خلق ترکمن، حزب جمهوری خلق مسلمان آذربایجان، از حقوق قومیّتیِ خود حرف به میان آوردند، بازرگان وزیر کار خود(داریوش فروهر) را بعنوان نماینده دولت روانه مذاکراه با سران حزب دموکرات کردستان و آذربایجان و کوموله نمود و تمام سعیِ خود را برای اغوایِ این جنبشهایِ قومیتی در عقب نشینی از خواستهایِ قومیِ خود، به خرج داد.
این همان داریوش فروهری بود که از سال ۱۳۰۷ دبیر کل حزب ملّت ایران بود، و بعدها، در سال ۷۷ به همراه همسرش پروانه اسکندری توسط مزدوران سفاک جمهوری اسلامی با ضربات متعدّد چاقو به قتل رسیدند.
خودِ مهندس بازر گان نخست وزیر دولت موقت قبل از انتخابات مجلس خبرگان روزنامه هایِ صدای معاصر وبروسکه را توقیف و به دفاتر روزنامه های آینده گان، چلنگر، پیغام امروز، آهنگر و…. یورش بُردند. چند روز قبل از فرمان حمله خمینی به کردستان در مرداد ۵۸، دفاتر بسیاری ازسازمانهای سیاسی را به آتش کشیدند تا بتوانند همه راه هایِ انعکاس حمله ارتش و سپاه به کردستان را قطع نمایند و در سراسر کشور اختناق و سانسورِ عمومی بر قرار کنند.
البته بازرگان با خمینی که تصمیم گیرنده اصلی بود، تفاوتهایِ بسیاری داشت امّا ایشان با وجود اینهمه جنایت، تا سه ماه پس از حمله وحشیانه به کردستان و “ستاد شورای خلق ترکمن“، بر مسند نخست وزیری تکیه زده بود.
ترکمن صحرا، نماد برجسته قدرت گیری شورا های مردم بود
مردم در گنبد و ترکمن صحرا رهبران خود، توماج، مختوم، واحدی، جرجانی را بسیاردوست داشتند و تا پایِ جان از ایشان دفاع می کردند، امّا دَدمنشانِ خون آشام به فرماندهیِ محسن رضائی شبانه این چهار قهرمان خلق را دزدیدند(محسن رفیق دوست نیز یکی از دزدان بود) و ده روز بعد در۲۹ اسفند پس از تحمل شکنجه های وحشیانه، تیرباران کردند. محسن رضائی با این خوشرقصی بعدها فرمانده سپاه پاسداران شد، و محسن رفیق دوست در رأس وزارت سپاه و بنیاد مسکن قرار گرفت.
از اصلی ترین نشانه های ضد انسانی بودن اسلام سیاسی حاکم، در ابتدای قدرت گیری، اعدامها ، انقلاب فرهنگی و حجاب اجباری بودند که جنبش سیاسی ایران نسبت به همه این نشانه ها کور بود وفریبِ شعارهایِ “مرگ بر آمریکا” رو خورد وآنرا با عنوان ضد امپریالیست بودن به حال خود رها کرد تا با تصفیه دانشگاه ها از اساتید ودانشجویان انقلابی، جنبش دانشجوئی را در رُکودی طولانی فرو برد. زمانیکه زنان ومردان آزاده در اعتراض به حجاب اجباری به خیابان آمدند، تقریبا، هیچگونه پشتیبانی از جانب جریانات سیاسی صورت نگرفت.
جنبش “نه به اعدام” که مدّتی بعد بوسیله چپ نوین خارج از کشور راه اندازی شد، و اخیرا به داخل، تعمیم یافته است.
چپ مذهبی و کمونیستهایِ برخاسته از جنبش چریکی بقدری در اصول سُنّتیِ خود غرق بودند که دیدی برای تحلیل اتفاقات موجود نداشتند.
مجاهدین خلق رانده شده از قدرت بسان گروهکی در پی قدرت در ۳۰ خرداد ۶۰ در شرایطی که توده مردم در شُکِ اتفاقات جاری بودند، اعلام ورود به فاز نظامی کرده، اسلحه بدست گرفتند وهمین امر موجب گردید، مردم بُهت زده از عرصه اجتماع به خانه خزیدند ودر لاک رکودی طولانی گرفتار آمدند.
مرکزیت مجاهدین خلق از رجوی تا ابریشمچی به همراه بنی صدر که از ریاست جمهوری عزل گردیده بود، به فرانسه رفته شورای مقاومت تشکیل دادند و سپس راهیِ عراق شدند که در حال جنگ با ایران بود. آنان شهرکی برای خود مهیا کردند بنام “کمپ اشرف” کمیته ای از مرکزیت سازمان شامل موسی خیابانی و اشرف ربیعی(همسر رجوی) و تعدادی دیگر مسئولیت اداره نیروهای داخل را بعهده گرفتند و فعالیّت سازمان منحصر شد به ترور مسئولین نظام.
انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی و دفتر نخست وزیری که منجر به کشته شدن بهشتی و رجائی و باهنر و ده ها نفر دیگرگردید و بعدها ترور صیادشیرازی، لاجوردی و کشته شدگان محراب مثل اشرفی و دستغیب و……
جریانات سیاسی از سال۶۰ به فعالیّت مخفی روی آوردند و بسیاری از این جریانات هسته مرکزی خود را به خارج از کشور روانه کردند. موج دستگیریها و اعدام سیاسیون براه افتاد و در این میان تئوریسین هایِ جنبش کمونیستی مثل احسان طبری نیز در دام افتادند.
جمهوری اسلامی که تجربه ساواک را نداشت، تا سال ۶۳ هر که را می گرفت، از دم تیغ می گذراند، از کادر یک سازمان تا هوادار ساده، فرقی نمیکرد. از سال۶۳ که کم کم آموخته به اصول امنیّتی گردید، تورهایِ تعقیب ومراقبت گذارد و به یکباره یک هسته و در برخی موارد،حتا مرکزیّت یک جریان را دستگیر می کرد. از تئوریسین های مذهبی وچپ که تحت شکنجه های وحشیانه، ابراز ندامت کرده بودند سود می برد، برای شکستن مقاومت درون زندان.
احسان طبری در بازداشتگاه کمیته توحید، کلاس هایِ آموزشی! در نفیِ مارکسیسم تشکیل داده بود ونادمانِ چپ مذهبی نیز به همراه حسین شریعتمداری در اوین این مسئولیت را بعهده داشتند.
جمهوری اسلامی، از نخستین روزهایی که به قدرت رسید، رویایِ جهانی شدن را در سر می پروراند. در عراق و افغانستان و پاکستان، گروه هایِ شیعی را تغذیه و تحریک به تبلیغ مبانیِ فکریِ خود می کرد وهمین امر موجب گردید که از شهریور ۵۹ متعاقب حمله عراق به ایران وارد جنگ خانمانسوزی گردد که تا سال ۶۷ ادامه یافت. جنگی که چونان همه جنگهایِ تاریخ بشری مردم را گوشتِ دم توپ جنگ طلبانی کرد که خود در سایه بهانه ای که از موقعیّتِ جنگیِ کشور بدست آورده بودند، برنده اصلی جنگ بودند. از هردو سو! استبداد حاکم به بهانه موقعیّت جنگی، کوچکترین صدای مخالف را به وحشیانه ترین شکل ممکن در گلو خفه کرده، جوّی از سایه وحشت و ترور در جامعه حاکم کرد تا بتواند خود را بطور نسبی تثبیت نماید، البته عاقبت این جنگ بدانجا رسید که در سال۶۷ مجبور شد با فضاحت تمام جام شوکران را سر بکشد و مردم ماندند و صدهاهزار کشته و مجروح و اسیر و میلیاردها دلار خسارت و نسل آینده ای رشد یافته در سایه شوم جنگ.
بزرگترین تفریح فرزندان ما در آن دوران سیاه دیدن فیلم اوشین بود پس از ممیزیِ سانسورچیان حرفه ای صداوسیما و در اواخر جنگ دیدنِ دزدکیِ فیلمهایِ دورۀ یخبندانِ هندی که به اتفاق کل آشنایان به مدد ویدیوی قاچاقی که به شبی پانصد تومان کرایه شده بود دیده می شد. هرگز از خاطر نخواهم بُرد، روزِ اعلام پذیرش قطعنامه آتش بسِ شورایِ امنیّت توسط خمینی را!
به چشم خود دیدم که چگونه بانیان جنگ زانویِ غم صلح به بغل گرفته بودند و مردم که تاوان جنگ بر دوششان بود، چه هلهله ای براه انداخته بودند.
سران قاچاقچی رژیم در سایه تحریم هائی که بواسطه جنگ و گروگانگیری دیپلماتهایِ آمریکائی بر این کشور تحمیل شده بود، همگی به ثروتهایِ میلیاردی رسیده بودند و از شوش و دروازه غار به کامرانیه و زعفرانیه کوچ کرده بودند و مردم ستمکشیده سرزمینم، جوانیِ خود را پایِ تأمین معاش خانواده خود با دوشیفت و سه شیفت کارِ طاقت فرسا تلف می کردند.
پس از خاتمه جنگ ایران و عراق، جنگ طلبان جمهوری اسلامی با نقض حریم کشورهای منطقه ازعراق تا سوریه و لبنان از افغانستان تا یمن، به تجهیز گروههای آنارشیست پرداخته، موجب ناآرامی گردیدند.
حزب الله لبنان که پیشتر توسط تروریست های رژیم شکل گرفته بود، رژیم آنرا با پول و سلاح تجهیز کرد تا عامل جنگ افروزی در مرز های اسرائیل گردد.
در عراقِ برآمده از حمله آمریکا که توسط خود آمریکا تقدیم جمهوری اسلامی گشته بود، تا به طرح کمربند سبز دور شوروی ادامه دهد، چندین گروهکِ تروریست شیعی را سازمان داد تا پایگاهی باشند برای بخش برون مرزیِ سپاه پاسداران تحت عنوان سپاه قدس.
رژیم در سوریه با حمایت از بشار اسد جنایتکار، در سرکوب مردم معترض به جان آمده از استبداد، مستقیما” وارد عمل گردید. از گسیل نفر تا تجهیزات جنگی و پشتوانه مالی در افغانستان در شرایطی به همکاری مستقیم با آمریکا در سرکوب طالبان اقدام کرد که از سوی دیگر رهبران طالبان را برای دوره های مختلفی در کشورش پناه می داد، در یمن و پاکستان و بحربن و امارات نیز اسناد بسیاری دائر بر آتش افروزیِ جمهوری اسلامی بدست آمد ونتیجه این سیاست، تلف کردن هزاران میلیارد دلار از سرمایه هایِ این مملکت بود و فشار فزاینده بر مردم گروگان گرفته شده توسط استبداد.
جمهوری دزدان جنایتکار مرتجع، وزارت اطلاعاتِ خود را که روی ساواک شاه را سفید کرده بود، با بودجه نجومی بر سر مردم گمارد تا به همراهِ ده ها سازمان ونهاد امنیّتی موازی مراقب اعتراضات مردم به جان آمده باشند.
حفاظت واطلاعات سپاه در کنار وزارت اطلاعات غرفه ای جدا داشت. در هر کارخانه و مجموعۀ کاری یک هسته گزینش و بسیج و حراست و نگهبانی و ….. ایجاد کرد که هریک به تنهایی برایِ خودشان یک “گشتاپو” بودند، امّا با تمام این اوصاف، جنبشِ اعتراضیِ مردم که از حرکت اعتراضیِ زنان نسبت به حجاب اجباری در۱۷ اسفند۵۷ آغاز گشته بود، کج دارومریز به راه خود ادامه داد و هیچگاه خاموش نگردید.
پس از جنگ جنبش اعتراضی، وارد عرصه جدّی تر گشته، تجمعات اعتراضی کارگران نسبت به حقوق صنفی خود، کم کم گسترش یافت. جنبش زنان، در حمایت از مادران اعدام شدگان و اعاده حقوق انسانیشان که توسط قوانین زن ستیز جمهوری اسلامی پایمال می گردید، دست به تجمعات متعدد اعتراضی زد.
رشد جنبش اعتراضی مردم از یکسو، و افزایش اختلافات عناصر در قدرت برسر سهم بیشتر نهایتا در سال۷۶ منجر به عقب نشینیِ رژیم در پذیرش نسبیِ فضای باز سیاسی گردید، و در انتخابات سال۷۶ به حضور سیّدِ خندان! خاتمی در ویترین اجرائی نظام تن داد، تا بلکه به دست او گشایشی در فضای سیاسی جامعه نمایش دهد و بدینوسیله مردم برگشته از نظام را که بیم اعتراضات گسترده ترشان می رفت به اصلاحات از درون نظام امیدوار کند تا بلکه مفری باشد برای خروج از بحران مشروعیت. البته تحولات سیاسی جامعه جهانی و گذاردن شرط دموکراسی برای پذیرش ایران در مناسبات اقتصادی بازار مشترک که تمنّایِ دور جمهوری اسلامی بود را در ارتباط باعلل پذیرش اصلاحات دروغین رژیم نباید از نظر دور داشت.
اولین نمایش فضای باز سیاسی، درآزادیِ مطبوعات متجلّی گردید که الحق مردم تشنه اطلاعات با حُسن استفاده از اختلافات درونی رژیم، خوب بهره برداری کردند، بگونه ای که قدرت غالب در نظام به غلط کردن افتاد و به بستن فله ای نشریات وروزنامه ها مبادرت کرد.
حماسه خونین دانشجویان در ۱۸ تیر۷۸
که نسبت به بستن روزنامه سلام بدلیل انتشار نامه سعید امامی به دُرّیِ نجف آبادی درارتباط با ضرورت ایجاد محدودیّتهای فرهنگی و ….. صورت گرفت و منجر به قلع وقمع دانشجویان در کویِ دانشگاه و از بام به پائین افکندن دانشجویان با دست وچشم بسته گردید، هرگز از خاطر مردم ایران پاک نخواهد شد. لکه ننگی که در زمان سیّدِ خندان! اصلاحات و به مدیریّت کلید دار مدبر! اصلاحات تحتِ مدیریّت میدانیِ قالیباف شیاد و سردار نظریِ فاشیست بر دامان رژیم هک گردید و تا ابد پاک نخواهد شد.
لکه ننگ دیگر بردامان خاتمی که افشای آنرا سند افتخاری برای دولتش می داند، قتلهایِ دگر اندیشانی مثل داریوش فروهر، پروانه اسکندری، محمد جعفر پوینده، محمد مختاری، پیروز دوانی، و…..می باشد. جنایتی که تا کنون ادامه داشته است. قتل زهرا کاظمی، عزت الله سحابی، هاله سحابی، شاهرخ زمانی از آن جمله اند.
نقطه عطف دیگر در تاریخ جنایات رژیم و جنبش اعتراضیِ مردم، مضحکه انتخاباتی خرداد ۸۸ بود که بدلیل تقلب عریان قدرت مسلط در شمارش آرا پدید آمد. جنبشی که به “جنبش سبز” موسوم گشت و جمهوری اسلامی را تا آستانه سقوط برد.
۳۰خرداد ۸۸ خامنه ای به نماز جمعه آمد و ضمن شیون و زاری بابت ناقص بودن بدنش مردم را تهدید به عواقب پیچیده ای کرد که بعد ها مو به مو به منصه ظهور رساند.
مردمی را که به بهانه رأی من کو به خیابان آمدند تا طیِ راهپیمائیِ سکوت، آزادی و منزلت راطلب کنند، به وحشیانه ترین روش ها سرکوب کردند. رژیم از وحشت سرنگونی با تمام قوا در مقابل مردم صف آرائی کرد. این وحشت بقدری عمیق بود که مدیران ارشد نظام نیز کلاهخود بر سر گذاشتند وبه خیابان آمدند. کارکنان اداره مرکزی سایپا سند حضور مدیرعامل وقت سایپا(مهردادبذرپاش) در سرکوب مردم را به دیواره آسانسور شرکت نصب کرده بودند.
معترضین را در خیابان به گلوله بستند. با چوب وچماق و قداره مجروح کردند. کهریزک به پا کردند. معترضین را مورد تجاوز قرار دادند و با خودرویِ وانتِ نیروی انتظامی از روی مردم عبور کردند.
درمقابله با حماسه ششم دیماه ۸۸ در روز عاشورا، در روز ۹ دی کلیه سازمانها ومراکز دولتی را در بعد از ظهر تعطیل کردند و پرسنل آنها را با تهدید و ارعاب بوسیله صدها اتوبوس دولتی و شرکت واحد به میدان انقلاب کشاندند تا با جنبش مردم زور آزمائی کرده باشند. حرکتی که بعدها توسط مردم “حماسه ساندیس” نامیده شد.
همه توان جمهوری اسلامی در بسیجِ پایگاه حمایتیِ خود و کارکنان مظلومی که جبرا در آن شرکت کردند، حدود هفتاد هزار نفر بود. تجمعی که شرکت کنندگان در آن با کیک و ساندیس و فِلَش وسی دیِ خام مورد پذیرایی قرار گرفتند. یعنی قدرت نمائی در برابر مردمی که بدون هیچ بسته تشویقی، در ۲۵ خرداد ۸۸ حرکت چند میلیونی را سازمان دادند.
دادگاه هایِ “صلواتی نشان” تشکیل دادند و معترضین را به زندانهایِ طولانی مدت محکوم کردند. نامزدان مورد حمایت مردم موسوی و کروبی را که خود از مسئولین درجه اوّل رژیم در گذشته بودند، محصور کردند وهمه این جنایات را صورت دادند تا خاکستری بر جنبشِ بپا خاسته بپاشند.
در این میان، سرمایه هایِ جهانی به سرکردگی آمریکا چشم برویِ تمام این اتّفاقات بستند و به نجات جمهوری اسلامی از سرنگونی، عزم جزم کردند، زیرا بدرستی پی برده بودند که مردم ایران به چیزی کمتر از یک نظام دموکراتیک – سکولار برای جانشینیِ این رژیم رضایت نخواهند داد و چنین حکومتی در خاورمیانه، منطقه را به آزادیخواهی واستقرار انسانیّت فراخواهد خواند و این اتّفاق برای حکومتهایی که اساسشان بر تبعیض و منافع اقلیّتِ کوچکی شکل گرفته است و به چیزی شبیه جمهوری اسلامی نیاز دارند، خوشایند نخواهد بود، تا خاورمیانه را در آشوب نگه دارند تا کمربندِ سبز دور روسیه به قوّتِ خود باقی بماند. بنابر این چشم به روی خواست مردم و جنایات جمهوری اسلامی بستند وبه فشار بر جمهوری اسلامی برای فرمانبرداری از خودشان بسنده کردند، آنهم با اِعمال تحریمهای اقتصادی که دودش مستقیما به چشم مردم رفت.
جمهوری اسلامیِ نگران از شورش مردمی را، به پایِ میز مذاکره کشاندند، تا خود را از خطر تهدیدات هسته ایِ احتمالی درآینده مصون بدارند.
پس از حمله به عراق دست ایران را باز گذاردند، تا آتش جنگ و نفاق را در عراق و منطقه شعله ور گرداند، و در مقابل شرکت مستقیم ایران در درگیری های سوریه و کمک به بشار اسد در سرکوب مردم تحت ستم سوریه سکوت اختیارکردند. چشم بر روی پایمال شدن حقوق بشر در ایران بستند و کمر همت به نجات جمهوری اسلامی از سرنگونی بستند.
به اصلاح طلبان رانده شده از قدرت در جمهوری اسلامی، مثل مهاجرانی و کدیور و شیرین عبادی، پناه و سپس جایزه نوبل! و….
دادند و بودجه هایِ یکصد میلیون دلاری به لابیهایِ مدافع اصلاحات اختصاص دادند، تا همان تجربه شکست انقلاب ۵۷ بدست جمهوری اسلامی را یکبار دیگر تکرار کنند. البته اینبار شکست جنبش سرنگونی طلب مردم بدست ناسیونالیسم و شاخصه عملیش، “اصلاحات” مدنظراست.
از آنجا که غرب بخوبی آگاه است مذهب در قدرت، چه بر سر مردم آورده است، در کنار اصلاح طلبان دینی، ناسیو نالیسم رانیز تبلیغ می کند، برای مبادائی که، مردم به چیزی کمتر از سکولاریسم رضایت نخواهند داد. کافی است یک هفته برنامه های مدیای قدرت جهانی(بی بی سی، صدای آمریکا، رادیو فردا، یورونیوز و…..) را تعقیب کنیم تا با وقوف به حقیقت جاری، مانع تأثیر منفی قدرتهای جهانی بر مسیر حرکت آزادیخواهانه و برابری طلبانه جنبش انسانیمان گردیم.
پس از مضحکه انتخاباتی رژیم در خرداد ۸۸، همه مردم تصوّر می کردند که درب دُکّان دموکراسیِ پارلمانیِ حکومت، برای همیشه پلمب گردید و حنای فریب اصلاحات رنگ ببازد. امّا اینطور نبود. ایدئولوگهایِ اصلاحات به کمک بودجه های تبلیغاتی گزافی که در اختیار داشتند وارد صحنه شدند و بار دیگر در مضحکه سال ۹۲ با فاکتهایِ نابجا از مبارزات مدنی فرانسه و گرجستان و لهستان و…. از داخل و خارج، اعتدال در مبارزه را بهانه کردند، و مهره ای را که دبیر شورای امنیّت ملّی(شورایی که کلیه اعضایش در فردایِ سرنگونی، باید محاکمه شوند) بود را کلیددار دولت تدبیر و امید کردند و بخشی از مردم را پای صندوق های رأی کشاندند.
اینبار گوئی مردم فاقد حافظه تاریخی بودند. جمهوری اسلامی جنایتکارانی را به رأی پایگاه خود، و بخشی از مردم به درون مجلس فرستاد که در فردایِ انتخابات سینه سپر کردند و از کشتار فرزندان همین مردم در سال ۶۷ دفاع کردند. پورمحمّدیِ جلاد که در لیست امید معرفی شده از طرف خاتمی قرار داشت و به همراه “ری شهری” که از آمران قتلهای زنجیره ای بود، وارد مجلس شدند.
درتاریخ مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران از مشروطه تا به امروز همیشه قشری از روشنفکران لیبرال بوده اند که نقش ترمز جنبش مبارزاتی را ایفا کرده اند. قشری که عموما در جامعه تحصیلکرده کشور قرار دارند. گروهی که نه جسارت پرداخت هزینه برای مبارزه را دارند ونه صداقت تَرکِ میدان مبارزه را.
این دوستان، بیشتر ژست مبارزه را به خود می گیرند، تا انجام مبارزه و برای توجیه انفعالشان تئوری می بافند.
زیبا کلام نمونه مشخص این حضرات می باشد. ایشان کلی صغری وکبری می کنند مبنی بر آگاهیِ خود از منجلابی که درش قرار داریم، و فریاد بر میاورد که “آخر راهی جز اصلاحاتِ گام به گام وجود ندارد“. گوئی جامعه بشری با اصلاحات از برده داری به این نقطه رسیده است.
زیبا کلام و دنبالِ روهایش اگر به جائی متصل نباشند و بابت انحراف اذهان مردم از رانتی برخوردارنبوده باشند، بطور قطع در فردائی نه چندان دور در محکمه وجدانِ خویش باید پاسخگو باشند.
در توضیح علت مضحکه نامیدن انتخابات در جمهوری اسلامی لازم است مراحل انجام یک انتخابات را بیان کنم “ابتدا برای کاندیداتوری انتخابات” شروطی وضع می گردد. قبل از ثبت نام تعدادی از داوطلبین را با مذاکرات و تهدیدات کتبی پشت پرده وادار به انصراف از ثبت نام می کنند. پس از ثبت نام کاندیداها، شورائی مرکب از تعدادِ شش فقیه منتصب از جانب رهبر و شش حقوقدان معرفی شده از سوی رئیس قوه قضائیه که او خود منتصب رهبر است و تائید مجلس، کار بررسیِ صلاحیّت نامزدان را صورت می دهند.
اولین شرط تائید صلاحیّت التزام به جمهوری اسلامی است، و وابستگی به نظام، شرط ناگفته دوّم است، شورای نگهبان در آخرین دور انتخابات مجلس، ۶۰ درصد و انتخابات ریاست جمهوری، ۷۵ درصدِ نامزدان را رد صلاحیّت کرد.
پس از برگزاری انتخابات، شمارش آرا بدون نظارت ناظران بیطرف، صورت گرفته، اعلام نتیجه می گردد. که علت شمارش در پشت درهای بسته را کروبی اینگونه فاش کرد: “از اوّلین دوره برگزاری انتخابات در جمهوری اسلامی، بسته به میزان مشارکت مردمی، یک ضریب برای کلیه آراء شمارش شده در نظر می گرفتند وپس از ضرب مجموع آراء و آرایِ هریک از نامزدان در آن ضریب، نتیجه اعلام می گردید“. امّا با وجود تمام شامورتی بازیها، در مضحکه انتخاباتی سال ۹۲ – ۵|۱۸ میلیون نفر رأی ندادند. ۳۲ میلیون رأی اخذ گردید که بسیاری از آرأ مخدوش و سفید بود. ۱۸میلیون تعداد آرأ کاندید اصلاحات بود یعنی تعداد آرأ تحریم کنندگان از آرأ شیّادِ کلیددار بیشتر بود.
مفهوم این نتیجه با فرض درستی این است که حاصل تلاش زیبا کلامها و اصلاح طلبان در قدرت کمتر از تأثیر واقعیّاتِ عینی جامعه بود. بعبارت دیگر مفهوم نتیجه بدست آمده این بود که “چشم بسته گان به تاریخ۳۵ ساله این سرزمین کمتر از مردمی هستند که آزموده را نمی آزمایند“.
مضحکه انتخاباتی آخر در اسلام سیاسیِ حاکم، انتخابات مجلسین شورا وخبرگان بود، در ۷ اسفند۹۴. منتخبین لیست امید(معرفی شده از سوی خاتمی) تیرِ خلاصی بود بر پیکر نیمه جان آبرویِ خاتمی. پورمحمّدی، ری شهری، علوی که هریک ننگ آمریت در کشتار تعدادی از فرزندان ایران را در کارنامه داشتند، بعلاوه رأی اکثریت قاطع خُبرگانِ منتخب لیست امید، به ریاست جنتی بر مجلس خُبرگان، هیچگاه از خاطره ها زدوده نخواهد شد.
شمار اعدام شدگان و دستگیریِ معترضین در دوره ریاست جمهوریِ روحانی، بعلاوه فلاکت اقتصادی مردم و افزایش روز افزون هزینه حاملهایِ انرژی در دوره او، زیبا کلام را هم وادار به واکنش کرد و به سیاست داخلیِ روحانی نمره قبولی نداد. آش آنقدر شور بود که خان هم فهمید!
و اینک، اصلاح طلبان درون حکومت و رانده شده ازحکومت، تئوریسینهای اصلاحات، روشنفکران لیبرال که پتانسیل یک مبارزه حقیقی را ندارند، بخش کوچکی از مردم که فریب اصلاحات را خورده اند، به پشتیبانی قدرت جهانی و فضاسازیِ لازم توسط مدیایِ قدرت جهانی(بی بی سی، صدای آمریکا،رادیو فردا و…) تمام قد به میدان آمده اند، برای گرم کردن تنور مضحکه انتخاباتی۹۶. در صورتیکه جنبش تحریم انتخابات نیز با تمام توان به میدان بیاید وتلاش کند، عدم امکان اصلاحات در استبداد متکی بر “توتالیتاریسم” را، با تکیه بر تجارب گذشته و اصول علمی مبارزاتی، روشن نماید، آن بخش از نیروهائی را که در چنگال فریبهایِ اصلاح طلبان حکومتی، گرفتار شده اند را آزاد خواهد کرد و در مسیر واقعی مبارزه قرار خواهد داد و این امر موجب تقویّتِ جنبش اعتراضی گشته، معادلات قدرت را به نفع مردم تغییر خواهد داد.
و اوّلین دستاورد این تغییر، مهیا شدن بستر آزادیِ فرزندان در بندمان خواهد بود. ضمن آنکه، با افشاگری هائی که در مورد نیّات غرب ومدیایِ تحت امرشان(بی بی سی و صدای آمریکا ورادیو فردا و…..) صورت خواهد گرفت، امکان آلتر ناتیو سازی قدرت های جهانی را برای اپوزیسیونِ بدنبال سکولاریسم وحکومت انسانی را از آنها سلب خواهد کرد. هدفی که این متن نیزدنبال می کرد.
ایران – تهران بهمن ماه یکهزارو سیصد و نود و پنج