نگاهی گذرا به خانه‌های امداد‌رسان اجتماعی و فعالیت مددکارانشان، آنهایی که زندگی هدیه می‌دهند- مریم لطفی


در چند سال اخیر با تعطیلی برخی از نهادهای مدنی و سازمان‌های مردم‌نهاد فعال در حوزه آسیب‌های اجتماعی ضعف و خلأهای موجود در زمینه توانمندسازی گروه‌های آسیب‌پذیر بسیار محسوس است. از جمعیت امام علی (ع) به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین سازمان‌های مردم‌نهاد گرفته تا خانه خورشید با سابقه ۱۸ سال فعالیت و حتی حرف و حدیث به گِل نشستن برخی دیگر از مراکز غیردولتی در یک سال گذشته که نگرانی‌های زیادی برای فعالان این حوزه‌ها ایجاد کرده است. علاوه‌بر‌آن ایجاد محدودیت برای برخی مددکاران و فعالان اجتماعی در یک سال گذشته که حتی به رویارویی با برخی از آنها منجر شده، کار در این عرصه را سخت‌تر هم کرده است. این در حالی است که در تمام این سال‌ها موضوع کار کودکان، رسیدگی به وضعیت زنان بی‌سرپرست و بدسرپرست، اعتیاد زنان، مشکلات بهداشتی و معیشتی آنها از‌جمله موضوعات مهمی است که پرونده آنها همیشه باز بوده و آسیب‌های دنباله‌دار بسیار دیگری را هم به همراه داشته است.

 به خوشبختی جمعی معتقدم

لیلی ارشد، مددکار اجتماعی و مؤسس خانه خورشید، خانه روشنایی و امیدِ دست‌کم دو‌هزار‌و ۵۰۰ زن آسیب‌دیده، دو سال پس از غروب این خانه درباره تجربیاتش به «شرق» می‌گوید: «خانه خورشید جزء معدود مراکز کاهش آسیب زنان بود که کاملا حرفه‌ای و تخصصی کار می‌کرد. ما همواره از حضور مددکاران اجتماعی، روان‌شناسان و داوطلبانی که در حوزه زنان و آسیب‌های اجتماعی دارای تجربه و دانش داشتند، بهره می‌بردیم. کسانی که علاقه‌ داشتند شرایط را برای زنان آسیب‌پذیر بهتر کنند. یکی از دلایل موفقیت ما در خانه خورشید همین بود که همیشه تلاش کردیم تا حرفه‌ای و تخصصی عمل کنیم».

به گفته ارشد در سال‌های گذشته دانشجویان، علاقه‌مندان و متخصصان زیادی داوطلبانه و با عشق به خانه خورشید رفتند تا قدمی برای بهبود شرایط زنان و کودکان بردارند «تلاش تک‌تک ما در همین مسیر بود. من به خوشبختی جمعی معتقدم. احساس رضایت زمانی حاصل می‌شود که تمام شهروندان جامعه در شرایط مطلوبی باشند. کاری که در خانه خورشید انجام می‌شد، یک تلاش دسته‌جمعی و کاملا آگاهانه برای تغییر شرایط دشوار زندگی زنان و کودکانی بود که خودشان چندان نقشی در ایجاد شرایط‌شان نداشتند و صرفا آن را تجربه می‌کردند. هدف ما این بود تا اوضاع زندگی این گروه از زنان و کودکان را کمی تسهیل کنیم. در این مسیر افراد زیادی به ما پیوستند؛ چرا‌که به‌تنهایی نمی‌توانستیم اتفاق بزرگی را رقم بزنیم».

او درباره شرایط زندگی زنانی که دیگر به امکانات مورد نیاز دسترسی ندارند، توضیح می‌دهد: «فقر اقتصادی محدودیت‌های زیادی به ما تحمیل کرد. محدودیت‌هایی که خدمات‌رسانی به زنان را مدام سخت‌تر می‌کرد. هدف ما این بود تا زنان را توانمند کنیم، زنانی که سال‌ها در شرایط دشوار و سختی زندگی کرده بودند، از شهرستان‌های دور و نزدیک می‌آمدند تا به کمک ما شرایط بهتری را برای خودشان و خانواده‌های‌شان ایجاد کنند. این افراد می‌توانستند شهروندان بهتری برای جامعه باشند. تجربیات خوبی داریم از کسانی که خودشان ابراز تمایل می‌کردند برای اینکه زندگی سالمی داشته باشند. با اقدامات درست و مناسبی که برای‌شان انجام می‌شد، هم ماندگاری در شرایط سلامت برای آنها بیشتر می‌شد و هم این زنجیره ادامه پیدا می‌کرد و آنها زنان دیگری را هم به ما معرفی می‌کردند».

ارشد معتقد است: «خانه خورشید جای امنی برای زنان بود. یکی از افتخارات ما به‌عنوان اعضای خانه خورشید این بود که هیچ‌کدام از مراجعان خانه به اچ‌آی‌وی مبتلا نشدند. با آموزش‌های زیادی که به آنها می‌دادیم، یاد می‌گرفتند از خودشان مراقبت کنند تا به زگیل تناسلی، اچ‌آی‌وی و دیگر بیماری‌های سخت مبتلا نشوند. بیماری‌هایی که در صورت ابتلای آنها علاوه بر مشکلات زیادی که برای خودشان به وجود می‌آمد، بار اقتصادی زیادی را هم به سیستم بهداشت کشور تحمیل می‌کرد. این قدم بسیار بزرگی بود».

 تأکید بر همراهی جوانان

این فعال اجتماعی به موضوع مهم دیگری هم اشاره می‌کند؛ جذب جوان‌های با‌انگیزه برای ادامه مسیر خانه خورشید: «یکی از اقدامات نهادهای مدنی این است که بتوانند بخش عمده فعالیت‌های‌شان را به کمک داوطلبان انجام دهند. در ۲۵ سال گذشته همیشه از دانشگاه‌های علامه طباطبایی، بهزیستی و توان‌بخشی و دانشگاه آزاد دانشجوهای مددکاری اجتماعی داشتم. این دانشجوها موظف بودند کار عملی داشته باشند و خانه خورشید یکی از جاهایی بود که دانشجوها تمایل زیادی داشتند با حضور در آن در حوزه زنان فعالیت کنند. ما که نمی‌توانیم مادام‌العمر کار کنیم. برای همین معتقدم کسانی مثل من که در این زمینه تجربیات زیادی داریم، لازم و ضروری است این تجربیات را در اختیار دیگران قرار دهیم تا آنها در این مسیر قرار بگیرند. در دوره تحصیلی خودم هم کسانی بودند که این تجربیات را در اختیار ما گذاشتند. یکی از آنها شادروان دکتر قریب و ستاره فرمانفرمایان بودند. من در سال اول کارورزی در دهه ۵۰ در مرکز طبی کودکان از دکتر قریب نازنین بسیار آموختم. برای همین همیشه فکر می‌کنم خودم هم وظیفه دارم به جوانانی که آینده کشورشان برای‌شان مهم است، آموزش دهم تا در این مسیر حرکت کنند».

یکی از دانشجویان و جوانان مستعد این راه «سروناز احمدی» بود. لیلی ارشد از سروناز احمدی یاد می‌کند: «وقتی سروناز به خانه خورشید آمد و با پدیده اعتیاد زنان و کارتن‌خوابی آشنا شد، یک لحظه آرام ننشست. او بسیار به این مسیر علاقه‌مند بود و خدمت به زنان و کودکان آسیب‌پذیر برایش بسیار مهم بود. کمک‌های مؤثری هم کرد. جوانانی شبیه به سروناز وقت نمی‌شناختند. هر کاری که ما برای کمک به این زنان نیاز داشتیم و آنها از عهده‌اش برمی‌آمدند، پذیرا بودند. ساعات زیادی از روزشان را در محله می‌گذراندند و وقتی کمک و کاری از آنها می‌خواستیم، نه نمی‌گفتند. مثلا برای دریافت شناسنامه برای آنها نیاز بود چندین بار به ارگان‌های مختلف مراجعه کنیم. کسی مثل سروناز با کمال میل این شرایط را می‌پذیرفت و این جزء خصوصیات خوب جوان‌هایی مانند اوست».

لیلی ارشد معتقد است مسئولان اگر به این باور برسند که بهبود شرایط شهروندان به کمک نهادهای مدنی تسهیل می‌شود، باید قدر کسانی که در این مسیر تلاش می‌کنند و جوان‌های علاقه‌مند به این راه را بدانند، نه اینکه با آنها دچار سوءتفاهم شوند: «مسئولان باید قدرشناس کسانی باشند که با حسن نیت برای بهبود شرایط گروه‌های هدف تلاش می‌کنند. نباید فراموش شود که این جوانان با تلاش و ماندن‌شان در کشور تنها به دنبال بهبود شرایط برای دیگران هستند. این جوانان خطر نیستند؛ بلکه خودشان به دنبال کاهش مشکلات هستند».

به عقیده او مجموعه‌ای از دلایل در بهبود شرایط موجود و کاهش معضلات و آسیب‌های اجتماعی دخیل‌اند: «سازمان‌های صادرکننده مجوز «ان‌جی‌او‌»ها باید باور کنند نهادهای مدنی با تفکرات مختلف می‌توانند اقدامات انسان‌دوستانه و مناسبی داشته باشند. باید از نگاه‌های سیاسی و جناحی عبور کنیم؛ چون به نفع هیچ‌کس نیست. اگر این توان را داشته باشیم تا با تصویب قوانین و حمایت‌های اجتماعی آسیب‌های اجتماعی را کاهش دهیم، در نهایت کمک به کل جامعه است. می‌توانیم با آموزش مهارت‌های زندگی و اجتماعی به افراد بیاموزیم تا شهروندان بهتری باشند. در همه جای دنیا دولت‌ها مسیر را برای نهادهای مدنی تسهیل می‌کنند. نهادهای مدنی با مجوزهای قانونی فعالیت می‌کنند و صدای گروه‌های هدف هستند. همچنین رابط میان دولت و مردم هستند. این نهادها چون در میدان فعال‌اند و ارتباط بدون واسطه با جوامع محلی دارند، می‌توانند سیاست‌گذاران و برنامه‌ریزان را در جریان مشکلات اجتماعی قرار دهند و مطالبه‌گری کنند. پس هرچه این نهادها فعال‌تر باشند و به‌درستی در راستای اهدافی که روی آنها توافق شده است، فعالیت کنند، اوضاع جامعه بهتر خواهد شد».

 راهی که ادامه می‌دهیم

یکی از مددکارهای جوانی که در این مسر قدم برمی‌داشت و لیلی ارشد هم به او اشاره داشت، سروناز احمدی بود. زن جوانی که در جریان وقایع سال گذشته به سه سال و شش ماه حبس تعزیری محکوم شد. او پیش از اجرای حکم خود و زمانی که پس از بازداشت موقت برای مدتی آزاد شده بود، به «شرق» گفته بود: «مصادیق اتهام اجتماع و تبانی در پرونده‌ام هم عجیب بود. مثلا در یک بند از اتهاماتم نوشته شده بود که من با کار در دروازه‌غار و کودکان مهاجر قصد داشتم نسلی از مارکسیست‌ها را تربیت کنم. من با حقوق فقط یک میلیون و ۹۰۰ هزار تومان در دروازه‌غار با کودکان مهاجر کار می‌کردم و همین هم برایم جرم تعریف شد. در کیفرخواستم نوشته شده بود که ایشان (یعنی من) به کار در ان‌جی‌اوهای معلوم‌الحال مانند خانه خورشید مبادرت ورزیده‌ است».

حالا بیش از ۹ ماه از زمان اجرای حکم سروناز احمدی گذشته است و خانم سودابه بلالی، مادر او به «شرق» می‌گوید: «دو سه روز بعد از بازداشت سروناز در آبان سال گذشته، مسئولان زندان با من تماس گرفتند و گفتند دخترم با من کار دارد. در آن تماس سروناز شماره تلفن یکی از مددجوهایش را به من داد و گفت این هفته باید کاری برای آنها انجام می‌داده و چون بازداشت شده نرسیده بود به آن کار. شماره تلفن آنها را داد و من با آنها تماس گرفتم. از خانواده‌های مهاجر افغانستانی بودند، خانواده‌ای که پدر معتاد بود و پنج فرزند قد و نیم‌قد داشتند، از ۱۰ ساله تا نوزاد شیرخواره که همه در مترو کار می‌کردند. از وقتی با این خانواده آشنا شدم واقعا قلبم درد گرفت. درباره این خانواده‌ها شنیده بودم اما خودم از نزدیک با آنها ارتباطی نداشتم. بچه‌هایی ضعیف و مظلوم بودند که همه از کم‌خونی پای چشم‌هایشان گود رفته و کبود بود».

او می‌گوید: «یکی از مهاجران افغانستانی که جزء مددجوهای سروناز بود، به صورت تصادفی همسایه طبقه بالای مادرم شده بود. نمی‌دانم سروناز برای این خانواده چه کار کرده بود که وقتی دختر از بازداشت موقت آزاد شد، این خانواده اصرار داشتند که برای دخترم گوسفندی قربانی کنند. هرچه گفتند سروناز قبول نکرد و راضی به این کار نبود. آخرش چون نذر کرده بودند، قرار شد گوسفند را در پارکینگ خانه مادرم قربانی کنند و بعد هم گفتند که چون این نذر برای سروناز بوده هر جایی که او خواست گوشتش را توزیع کنیم. با همسرم، سروناز و یکی از دوستانش شبانه رفتیم در کوچه پس کوچه‌های جنوب شهر، همان محله‌هایی که دخترم در آنها کار می‌کرد. او خیلی از خانواده‌ها را می‌شناخت و تمام گوشت قربانی را میان آن خانواده‌ها توزیع کردیم».

خانم بلالی می‌گوید در مدتی که سروناز بیرون بود تا حکمش نهایی شود، باز هم به کارش ادامه داد تا اینکه اجرای حکم او ابلاغ شد: «وقتی سروناز زندان بود، دوباره مادر همان خانواده‌ که پنج فرزند داشتند، چند باری تماس گرفت. مادر بیماری داشت، پدر معتاد بود و هرچه این بچه‌ها توی مترو کار می‌کردند را برمی‌داشت و خرج مصرف مواد می‌کرد. بعدا متوجه شدم دخترم در تأمین کرایه خانه هم به آنها کمک می‌کرده است. این فقط یک مورد از کارهایی بود که متوجه شدم سروناز برای آنها انجام می‌داد».

ماجرا اما از سه ماه پیش جدی‌تر می‌شود؛ «سه ماه پیش بود که اعاده دادرسی سروناز در دادگاه عالی رد شده بود. باید پیگیر کارهایش می‌شدم اما به سامانه ثنای او دسترسی نداشتم. برای همین از زندان وکالت‌نامه‌ای به من داد تا بتوانم سیم‌کارتش را بگیرم و به ثنایش دسترسی داشته باشم. اما از همان وقتی که سیم‌کارتش را توی گوشی انداختم، حداقل سه روز در هفته مددجوهای سروناز تماس می‌گرفتند و کمک می‌خواستند. از تأمین هزینه برای کتاب و دفتر و لوازم‌التحریر تا پیش پول و کرایه خانه و هزینه دکتر و دوا و وکیل و کارهای دیگر. بعضی از آنها پناه‌جو بودند و بعضی هم ایرانی».

او می‌گوید که با کمک برخی دیگر از مددکارهایی که سروناز را می‌شناختند، تا جایی که توانسته به آنها کمک کرده است: «آنها هم مثل دختر خودم با جان و دل کمک می‌کردند. با پزشکانی که خودشان را متعهد می‌دانند تا به نیازمندان کمک کنند ارتباط می‌گرفتند. یک بار برای یکی از خانواده‌های پناه‌جو مشکلی پیش آمده بود و حدود دو ماه در تلاش بودیم تا با پزشکان مختلف ارتباط بگیریم و کارهای درمانی‌شان انجام شود. به چشم می‌دیدم که این خانواده چقدر اذیت می‌شدند، به‌راحتی نمی‌توانستند فارسی حرف بزنند و ارتباط بگیرند. اینها را می‌گویم فقط برای اینکه خودم درک کردم مددکاری چقدر سخت است و توان و حوصله و صبر زیادی را می‌طلبد. به‌خصوص که من ارتباطات سروناز را نداشتم و حالا دخترم در زندان است».

خانم بلالی می‌گوید در ماه‌های گذشته خیلی از مددجوهای سروناز، سراغ او را گرفته‌اند و خیلی‌هایشان حتی نمی‌دانستند که او در زندان است؛ «وقتی تماس می‌گرفتند می‌گفتند پس خود «خانم احمدی» کجاست؟ می‌گفتند خودش که بود بیشتر هوای ما را داشت. وقتی بهشان می‌گفتم سروناز زندان است، به قدری می‌ترسیدند و برایشان عجیب بود که نمی‌دانستم چه بگویم. به نظرم می‌آمد که زندان برای پناه‌جویان و قشری که دخترم با آنها در ارتباط بود، بیش از اینکه معنای سیاسی داشته باشد با اعتیاد و دزدی و دعوا همراه بود. من هم هیچ‌وقت به آنها نگفتم که چرا دخترم در زندان است. اما حس می‌کردم که از این به بعد وجهه «خانم احمدی» پیش آنها تغییر کرد. راستش دلم هم برای دخترم و خودم سوخت و هم خانواده‌هایی که چشم امیدشان به سروناز بود».

او البته از دلگرمی‌هایش هم می‌گوید: «یک بار یکی از همین خانواده‌ها می‌گفت فقط کافی‌ است شما بگویید، با تعدادی از کودکان کار و خانواده‌هایشان حاضریم بیاییم جلوی زندان و از قاضی خواهش کنیم خانم احمدی را آزاد کنند. برایشان توضیح دادم که چنین چیزی ممکن نیست. اما خدا می‌‌داند چقدر این حرف برایم ارزشمند بود».

تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - ارو‌پا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است