روشنفکری دینی، پس از انقلاب چه سرنوشتی داشته است و از این پس به چه مسیری خواهد رفت؟ در این یادداشت، از تحول حیات روشنفکری دینی پس از انقلاب سخن خواهم گفت و نشان خواهم داد که ما، در دوره زوال جریان روشنفکری دینی قرار داریم، دورهای که هم شرایط سیاسی و هم تحولات فکری و فرهنگی و ظهور نسل جدیدی از طبقه متوسط در ایران، جاذبه گفتمان روشنفکری دینی را به حداقل رسانده است. اما آیا نمیتوان هیچ آیندهای برای آن متصور شد؟
وقتی روشنفکری دینی اوج میگیرد
در سالهای میانه دهه ۷۰ تا میانه دهه ۸۰ روشنفکری دینی، نقش مهمی در سازگار کردن آموزههای دینی با ایدههای مدرن ازجمله دموکراسی بازی کرده بود. بحثهای مطرح شده حول سازگاری دین و دموکراسی موجب شد تا جنبش اصلاحات بتواند از سوخت فراهم آمده به دست روشنفکران دینی تغذیه کند. به نظرم روشنفکری دینی به عنوان گفتمانی مسلط، در دهه ۷۰ به اوج خود رسیده بود؛ نوعی پختگی که توانسته بود سایر اشکال روشنفکری را برای مدتی کوتاه با خود همراه سازد. این گفتمان، در دهه هفتاد اگرچه از طریق ایجاد تمایز با سلف خود پیش از انقلاب هویتسازی کرده بود، اما به نوعی تداوم جریانی بود که از مشروطه به بعد به آرامی شکل گرفت، در دوره پهلوی دوم بالنده شد، با علی شریعتی پیش از انقلاب نقش مهمی در تغییرات سیاسی و اجتماعی ایفا کرد و در نهایت، در دهه ۷۰ شمسی پس از استقرار حکومتی دینی به اوج خود رسید. بازنگری و خوانش مجدد ایدههای علی شریعتی در بستر جدید، چارچوب اصلی تفکر در میانه دهه ۶۰ شمسی به بعد بود و موجب شد شکلی جدید از روشنفکری دینی متناسب با فضای حاکمیت دینی بالنده شود. به دلیل اهمیت یافتن دوچندان امر دینی، در جامعه انقلابی، روحی کلی در دهه ۷۰ حاکم شد که پرسشهای خود را از مجاری مباحث روشنفکران دینی پاسخ میگرفت. با این حال، همان زمان، گروهی درباره تناقضآمیز بودن این مفهوم (روشنفکری با دینداری) نظریهپردازی کردند و گروهی دیگر بر مصالحه میان آن دو پای فشردند. اما روشنفکری دینی در دهه ۷۰ راه خود را پیمود و تاثیر خود را در اصلاحات اجتماعی و سیاسی گذاشت. یادمان نرود که این گفتمان، از دل فشارهای ساختارهای صلب مذهبی-سیاسی پوستاندازی کرد و هدفش تلطیف ایدهها و آموزههای دینی و پیدا کردن راهی برای سازگاری میان دین و دموکراسی بود.
از لحاظ سیاسی، هدف روشنفکری دینی، متقاعد کردن دینداران صلباندیش و حکومتی برای رواداری بیشتر در دل ساختار حکومت دینی بود؛ در یک کلام، کوشش برای تقویت «جمهوری اسلامی، نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد». مخاطب مستقیم روشنفکران دینی در این دوران، گروههای حاکم و همچنین طبقات متوسط دیندار تحصیلکرده بودهاند.لایه سکولار طبقه متوسط نیز به نحوی به شنیدن صدای این جریان علاقهمند شد. طبقات متوسط به نحوی گرایش قابل توجهی به ایدههای روشنفکری دینی نشان دادند که تیراژ کتابهای انتشارات صراط و فروش شمارگان ماهنامه کیان و استقبال از درسگفتارهایی که در آن زمان برگزار میشد، گواه بر این نکته بود.
روشنفکری دینی به حاشیه میرود
از نیمه دوم دهه ۸۰ با شکست جنبش اصلاحطلبی، گفتمان روشنفکری دینی به تدریج غروب کرد. از یکسو، مخاطبانش به تدریج پراکنده شدند و به سمت صداهای جدید شتافتند که عمدتا غیردینی بود و از دیگر سو، مجلات روشنفکری دینی همچون کیان در دهه ۸۰ دیگر فعال نبودند، برخی رهبران روشنفکری دینی مهاجرت کردند و در نهایت، جریان روشنفکری دینی به ضعف گرایید. در ابتدای انقلاب، روشنفکری دینی به نظر میرسید که در خط مقدم مبارزه با مارکسیسم ایرانی قرار دارد اما کمتر از یک دهه بعد، به عنوان تهدیدی بالقوه برای آموزههای رسمی و اسلام فقاهتی بازشناسی شد؛ از اینرو، برنامههای رسمی، در جهت تضعیف روح کلی گفتمان روشنفکری دینی گام برداشتند.اما زوال ایده روشنفکری دینی ضرورتا به معنای تقویت ایده اسلام فقاهتی نبود، بلکه نتیجه در میان مخاطبان روشنفکری دینی که از میان طبقه متوسط برخاسته بودند، اقبال بیشتر به سمت اندیشههای سکولاریستی بود. دهه ۸۰ عصر تکثیر روشنفکرانی بود که هر یک قلمرو قدرت خود را شکل داده بودند و عمدتا دیدگاهشان، با ایده سازگاری دین و دنیای مدرن ارتباطی نداشت. علاوه بر این، احساس شکست پروژه اصلاحات، روی اقبال به روشنفکران دینی اثر گذاشت. جریانهای دانشجویی، نخستین گروههایی بودند که از چنین گفتمانی تا اندازهای فاصله گرفتند و سمتوسوهایی متفاوت را انتخاب کردند، به نحوی که تقریبا جامعه فکری (مخاطبان) علاقهمند به اندیشههای روشنفکری دینی، به این نتیجه رسیده بود که کوششهای روشنفکران دینی برای سازگاری دین و دموکراسی بیفایده است. برخی دیگر هم از همان ابتدا بر گذرا بودن نیروی روشنفکری دینی تاکید داشتند و هدف نهایی را روشنفکران غیردینی میدانستند. اینگونه شد که از میانه دهه ۸۰ به بعد، گفتمان دینی به آرامی از سایه توجهات جامعه مدنی رخت بربست. این در حالی بود که دین در دهه ۷۰ حتی مورد توجه روشنفکران سکولار هم قرار گرفته بود و آنها گمان میکردند که در سایه توجه بدان میتوانند دموکراسی را در جامعه نهادینه کنند. از دهه۸۰ به این سو هر چه بیشتر، مخاطبان روشنفکری دینی کوچکتر شدند و به تدریج نام بزرگان این گفتمان به حاشیه رفت. در مقابل، شخصیتهایی جدید ظهور کردند که نهتنها از اساس، دغدغه سازگاری دین با دموکراسی نداشتند، بلکه مبنا را یا بر بیتوجهی به دین گذاشتند یا در ضدیت با مقولات دینی گام برداشتند. میتوان گفت که از اواخر دهه ۸۰ به اینسو نوعی گرایش با عنوان «بیتفاوتی به دین» در بخشی از جامعه غالب شد. «گرایش سکولاریستی» یعنی تعریف شخصی از دین و تاکید بر وجه غیرسیاسی آن هم، از گذشته نیرومندتر شد؛ به عبارتی، در ایران، با دو جریان روبهرو شدیم: یک جریان سکولاریستی که از پیش حضور داشت و جریانی جدید با عنوان بیتفاوتی دینی ظهور کرد. برای جریان دوم، دین، دیگر موضوع دغدغه و تامل نیست. نسلی جدید از جوانان شهری ظهور کردهاند که آشنایی اندکی با آموزههای مذهبی دارند یا اگر به مدد خانواده و رسانه و مدرسه، آشنایی دارند آن را از کانون دغدغه خود خارج ساختهاند و بهرغم سلطه مذهبی رسانهها و مدارس در ایران، آنها با فاصله با این آموزهها روبهرو شدهاند.والدین بخشی از طبقه متوسطی که این روزها سکولار شدهاند فرزندانشان را در فضایی متفاوت از هنجارهای مذهبی بزرگ میکنند. بخشی دیگر از والدین نیز که همچنان بر اصول مذهبی خود پایبند هستند، با توجه به شرایطی که در جامعه تجربه میکنند، از سختگیری نسبت به فرزندان خود دست برداشتند. از اینرو نسل جدیدی ظهور کرد که «برای خود زندگی کردن» را در چنین جامعهای آموخته است. آنها درواقع، جمعیت برونایستاده از فضاهای رسمی کشورند، نه تلویزیون تماشا میکنند و نه عمدتا درگیر فضای رسمی اداریاند، در یک کلام آنان گویا به کل در جامعهای دیگر زندگی میکنند. در چنین وضعیتی، روشنفکری دینی اساسا مقولهای چندان جذاب به نظر نمیرسد، چراکه از یکسو، مخاطبان جدی خود را از دست داده و بسیار کوچک شده است و از دیگرسو، نسل جدید به دنبال کردن ایدههای آنها علاقهای ندارد.
آیا بازگشت مجدد به روشنفکری دینی
ممکن است؟
در وضعیت موجود، ایده بازگشت و اقبال به روشنفکری دینی، به کل منتفی به نظر میرسد. فرضیه افول، ایده حضور حداقلی روشنفکران دینی را در بدنه جامعه نفی نمیکند، بلکه آنچه میگوید این است که روشنفکران دینی، دیگر، نیرویی مسلط و تعینبخش نخواهند بود، چراکه دغدغه سازگاری دین با دموکراسی، همچنین کیفیت حضور دین در جامعه مدرن، برای جامعه ایرانی، چندان اولویت ندارد.اگرچه هنوز ایدههای روشنفکران دینی میتواند کوششهایی را برای سازگاری با عناصر مدرن در سطح فردی انجام دهد، همچنین میتواند پرسشهای بخشی از دینداران تحصیلکرده را پاسخ گوید، اما بازگشت سروری روشنفکران دینی در وضعیت فعلی بسیار بعید به نظر میرسد. اما بازگشت مجدد روشنفکری دینی در چه شرایطی ممکن خواهد شد؟آیا اساسا روشنفکری دینی به پایان خود رسیده است یا هنوز امکان بازگشتی را میتوان تصور کرد؟همانطور که گفته شد، در وضعیت فعلی، روشنفکران دینی، به بخش حاشیهای از جامعه روشنفکری تبدیل شدهاند، اما وضعیتی را میتوان در ذهن تصور کرد که دولتی سکولار در جامعه حاکم باشد یا بخشی قابل توجه و تاثیرگذار از جامعه نسبت به دین بیتوجه شود؛ آن وقت است که روشنفکری دینی ممکن است بتواند مجدد سر بلند کند. در آن صورت، هدف روشنفکران دینی، دیگر مخاطب قرار دادن طبقات مذهبی نخواهد بود، بلکه سکولارها و بیتفاوتها مساله اصلی خواهند بود. همچنین سازگاری دین با دموکراسی، دیگر موضوعیت نخواهد داشت، بلکه نقش پراهمیت دین در حوزه عمومی (و نه در قلمرو سیاسی) محور بحث خواهد بود. پرسش اصلی، این خواهد بود که برای بیتفاوتهای دینی، آموزههای دینی چگونه میتواند حرفهایی برای شنیده شدن داشته باشد و برای جامعهای سکولار، دین چگونه میتواند منبعی الهامبخش برای زندگی اخلاقیتر باشد.جامعهشناس
روشنفکری دینی در دهه ۷۰ راه خود را پیمود و تاثیر خود را در اصلاحات اجتماعی و سیاسی گذاشت. یادمان نرود که این گفتمان، از دل فشارهای ساختارهای صلب مذهبی-سیاسی پوستاندازی کرد و هدفش تلطیف ایدهها و آموزههای دینی و پیدا کردن راهی برای سازگاری میان دین و دموکراسی بود.
از اواخر دهه ۸۰ به اینسو نوعی گرایش با عنوان «بیتفاوتی به دین» در بخشی از جامعه غالب شد. «گرایش سکولاریستی» یعنی تعریف شخصی از دین و تاکید بر وجه غیرسیاسی آن هم، از گذشته نیرومندتر شد؛ به عبارتی، در ایران، با دو جریان روبهرو شدیم: یک جریان سکولاریستی که از پیش حضور داشت و جریانی جدید با عنوان بیتفاوتی دینی ظهور کرد.