در انقلاب اسلامی ایران حتّی یک شعار اقتصادی داده نشد. نه نان، نه آب و نه کار. نیازهای مادّی و اجتماعیِ قاطبه مردم ایران، بهویژه مردم شهری، بهطور کلّی تامین شده بود. هیچگاه مردم ایران آنقدر که در ده سال آخر رژیم گذشته مصرف کردند، مصرف نکرده بودند. آنقدر گوشت، آنقدرمرغ و آنقدر ماهی نخورده بودند. آنقدر به سفرهای تفریحی و تورِ خرید به اروپا نرفته بودند. آنقدر سرمایههای خارجی به ایران سرازیر نشده بود و آنقدردانشگاه و موُسسات جدید آموزشی ساخته نشده بود و نیز نه آنقدر هتلهای بزرگ و کوچک و رستوران. آنقدرمهندس و کارگر خارجی در بنادر و کارگاههای بزرگ کشور به کار مشغول نبودند و آنقدر خدمتکار فیلیپینی در منازل طبقات متوسط شهری (بهویژه در تهرانِ گسترده شده) خدمت نمیکردند. و بالأخره آنقدر شراب فروشی، آبجو فروشی و کاباره باز نشده بود و آنقدر مسجد و حسینیّه ساخته نشده بود. پس چرا انقلاب شد؟
این که انقلابهای بزرگ در دورانِ رفاهِ نسبی رخ میدهند، پدیده ای است عادی و طبیعی. اما هر گونه رفاه نسبی ضرورتاّ به انقلاب نمیانجامد. عامل تعیین کننده، شرایط کلّیِ جامعهِ مرّفه است. انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه و انقلاب ایران که هر سه از انقلابهای بزرگ به شمار میآیند، هر سه در زمانی روی دادند که وضع کلّی آن کشورها از وضع دورههای پیش از آغاز روندِ انقلاب بهتر بوده است. آلکسی دو توکویل، اندیشمند بزرگ فرانسوی در کتابِ ارزشمندش تحت عنوان «رژیم گذشته» نشان داده که وضعِ اقتصادی و بازرگانی و اجتماعی فرانسه در زمان لویی شانزدهم از وضع کلّیِ پیش از او بهتر بوده است. در روسیه نیز انقلاب پس از آن روی داد که دولت تزاری از اواخر قرن نوزدهم به اصلاحات دامنهداری در زمینه اصلاحات ارضی و اجتماعی و سیاسی (از جمله تأسیس مجلس دوما) دست زده بود و روسیه به سوی صنعتی شدن پیش میرفت. حال در دیدِ بسیار کلّی، میتوان گفت که انقلاب در این دو کشور چهار عامل عمده داشته است:
عامل اوّل باج خواهی دولت از طبقات موّلدِ روستایی و شهری برای تأمین مخارج دستگاههای پر ریخت وپاش دولتی و نیز تأمین هزینههای جنگهای خودخواسته پادشاه.
عامل دوّم این که اصلاحات اجتماعیِ انجام شده با اصلاحات سیاسی به اندازه کافی همراه نبوده است. این امر یا به این سبب بوده که سیستم سیاسی حاکم نمیخواسته تبَعاتِ سیاسی اصلاحات اجتماعی را بپذیرد یا از موضع ضعف به این امر تن داده است.
عامل سوّم توانمند شدنِ طبقاتِ متوسط ِ شهری و افزایشِ تواناییهایشان در مقاومت در برابر دستگاه حاکم به موازاتِ فزونیِ عدم توانایی زیربنای کشوری (راهها، بنادر و شبکههای ارتباطی) و کاستیِ ظرفیّت اداری (از جمله گمرک و بوروکراسی) در برآوردن نیازهای جدید این طبقات، نیازهایی برآمده از شکوفایی اقتصادی.
عامل چهارم گسترش افکار نو و به چالش کشیدنِ مشروعیّت سیاسی نظامِ حاکم. در فرانسه اندیشههای عصر روشنایی (نظیر مونتسکیو، ولتر و روسو) و در روسیه، مارکسیسم در جلوههای نظریِ گوناگونش.
به نظر من، سه عامل اخیر، توامان، بیش از عامل اوّل در وقوع انقلابها تأثیر داشتهاند. چون دررژیمهای استبدادی، عامل اوّل غالبا وجود داشته بی آن که وجودشان به انقلاب منجر شود. به هرحال تأثیر این سه عامل در مورد انقلاب ایران بسیار روشن است. مضافأ این که در ایران، انقلاب زمانی رخ داد که کشور نه تنها درگیر جنگ نبود بلکه در منطقه، قدرتش بلامنازع بود و در عرصه جهانی نفوذ و اعتبارش رو به افزایش. باج خواهی هم در بین نبود چون درآمد دولت بیشتر از نفت و گاز تأمین میشد تا از مالیات. به عبارت دیگر، مردم بیشتر به دولت وابسته بوده و هستند تا دولت به مردم. از این رو میتوان گفت که با کنار گذاشتن ویژگیهای هر یک از این جوامع، نقش موّثر طبقات شهری، خطّ مشترکِ این سه انقلاب است.
نقش طبقات متوسّط از این جهت مهم و موّثر است که این طبقات هستند که میتوانند انقلاب را به ثمر برسانند. کاری که طبقات فرودست قادر به آن نیستند. طبقات فرودست، پیاده نظام انقلابند. بیشترین هزینه را میپردازند و کمترین بهره را میبرند. انقلاب، توانایی میخواهد و این توانمندشدگان هستند که میتوانند توانمندانِ حاکم را واژگون کنند. انقلاب، پول میطلبد و طبقات فرودست فاقد آنند. سازماندهی تظاهرات، تأمین ارتباطات، انجام اعتصابات، تدارکات فنّی، تأمین حدّاقل معاشِ خانوادههای زندانیان و بسیاری دیگر، همه اینها تأمین مالی نیاز دارد. حال سوال اینجاست چه چیزی باعث برانگیختن توانمندشدگان به انقلاب میشود. چرا اینان حاضر به ریسک میشوند و هزینه میکنند. کوتاهترین پاسخ آن که وقتی به هر دلیل، در توانمندان حاکم، ناتواناییهای عمیق بروز کند، وقتی مخالفان نشانههای خستگیِ نظام را احساس کنند و ببینند شکار توانِ چندانی در جان ندارد، آن زمان است که حمله آغاز میشود. ناگهان همه انقلابی میشوند. آنچه در بُرههای اززمان «ناگهان» به نظر میرسد، در واقع آن «ناگهان» به تدریج «ناگهان» میشود. همان که آن را «روند انقلابی» مینامند.
ائتلاف بازار و طبقه آخوند
من در پی پژوهشهای جنبی که در گذشته درباره انقلابها بهویژه انقلاب در ایران انجام دادهام (ر.ک. به پی نوشتها)، به این نتیجه رسیدهام که در پیروزی انقلاب، بازار (بورژوازی تجاری) عمدهترین و موثّرترین نقش را ایفا کرده است. تا آنجا که میتوان گفت بدون شرکت موثّر بازار در انقلاب، انقلاب نمیتوانست به ثمر برسد. در اینجا منظور از بازار در معنای عام آن است. یعنی یک قشر منسجمِ اجتماعی؛ منسجمتر از تمام اقشار دیگر با شبکههای گستردهِ ارتباطی سرتاسری. با فرهنگِ خاصِ خود (ارزشها، آداب و رسوم، نوعِ به کارگیری زبانِ و انتخابِ واژهها، نوعِ پوشاک، خوراک، معاشرت، تفریح و فراغت) با آگاهی از منافعِ خویش و نیز با زیرکیِ زرنگمآبانه در کار و زندگیِ روزمرّه.
بازار از لایههای گوناگون تشکیل شده است، در یک شکلِ هرمیِ نانوشته. بازرگانانِ عمده در راس و مغازهداران، صرّافان، دلاّلان، دکانداران، پیشهوران، دستفروشان و دیگر حرفهها در مراتب بعدی. بازار اساساْ یک قشرِ غیرتولیدی است که درآمدش از داد و ستد و خرید و فروش تأمین میشود. بازار بسانِ قشرهای مشابهاش در همه جا، ذاتاْ محافظهکار است. به ارزشهای سنّتی وابسته است و نیز مدافع آنهاست.
در زمینه اقتصاد، بازار از بیم رقابت با بازرگانانِ خارجی، از سیاستِ درهای بسته حمایت میکند، مگر آن که کنترلِ صادرات و واردات، در دست نمایندگانِ خودِش باشد. اگر بازار احساس خطر کند، جهت فشار به اهرمِ قدرت و تغییرِ وضع نامساعد، چه بسا به افراطگری «پوژادیسم» روی آوَرَد.
در ایران، طبقه آخوند نزدیکترین خویشاوندِ سببیِ بازار است. پیش از انقلاب، این دو لازم و ملزوم یکدیگر بودند. انقلاب، اساسا نتیجه همین لازم – ملزومی بازاریان و آخوندها بود. بازار زیربنای مادّی را تامین کرد و طبقه آخوند، دو چیز مهّم دیگر را: انشاء گفتمانِ انقلاب و به میدان کشاندن پیاده نظامِ.
وقتی خمینی پس از ورود به فرودگاه مهرآباد، در گورستان بهشت زهرا، وعده آب و برق مجانی داد، مخاطبانِ او طبقات مرّفه شهری نبودند. او به شهادتطلب و قربانی نیاز داشت و با این وعدهها که اندکی بعد به بهشت و حوری تبدیل شد، میخواست مردم نامرّفه را به میدان بکشاند که کشید. بازاریان و آخوندها با رشتههای متعدّد (مالی، ارزشی، وصلت های خانوادگی و تاریخی) درهم تنیدهاند. این درهم تنیدگی دستِکم از اواسط قرنِ نوزدهم میلادی که بازار به عنوانِ یک قشرِ متحرّک جان گرفته بود، آغاز شد و سپس ادامه پیدا کرد. این دو، دست در دست، در «جنبش تنباکو»، در «قضیّه شکر»، در «جنبش مشروطیّت» و در دوره کوتاهی از «نهضت ملّی کردن صنایع نفت» به پیروزیهای چشمگیری دست یافته بودند.
در مسئله نفت، پشتیبانی ائتلافِ بازار و آخوند از دولت مصدّق تا زمانی ادامه داشت که ابوالقاسم کاشانی «رهبر مذهبی» با مصدّق همراه بود و دولت، تحتِ فشار محاصره اقتصادی، از فرآوردههای داخلی حمایت میکرد. پس از جدایی این دو از یکدیگر، بخشِ بزرگِ بازار از بدنهِ نهضت ملّی جدا و بخش کوچکی از آن همراه چند تن از معمًمینِ مذهبی (سید رضا زنجانی، سید محمود طالقانی، حاج سید جوادی و چند تن دیگر) به نهضت ملّی وفادار باقی ماند. این گروه نیز در «شورش پانزده خرداد» همراه مهدی بازرگان (فرزند حاج عباسقلی تبریزی، از بازرگانان بنام) و یاران او به اردوگاه بزرگِ بازارـ آخوند به رهبری روح اللّه خمینی پیوستند.
با پایانِ یافتنِ «شورش پانزده خرداد» و باز شدن دست شاه در ادامه اصلاحات، در فضای سرکوب و خفقان سیاسی، بهای نفت نیز با ابتکار و درایت شاه و جمشید آموزگار به طورِ بی سابقهای افزایش یافت. درآمدهای نفتی به بخشهای تولیدی و صنعتی که تازه جوانه زده بودند جان بخشید. به موازات آن، بازار هم فربه شد. در شهرهای بزرگِ کشور، بخشی از بازاریانِ به پول رسیده، به محلّههای اعیاننشین و خانههای تازه ساخته شدهشان کوچ کردند. پرطرفدارترین سبک خانه در آن زمان، سبک «کاخ سفید» بود!
فربه شدن طبقات شهری (غیر از حقوق یا مزدبگیران) بهویژه بازاریان، به اینان امکان داد هزینههای رو به افزایشِ روند انقلاب را تأمین کنند. در طول مدتی که خمینی در حومه پاریس بود، هواپیمایی ملّی و ارفرانس چندین پرواز روزانه بین تهران و پاریس ترتیب داده بودند. بیشترِ مسافران این پروازها بازاریان و آخوندها بودند. هیچ کس نشنید و ندید که صاحبان صنایع و تولیدکنندگان نوپای کشور (نظیر خسروشاهی، خیّامی، لاجوردی، ارجمند و رضایی) پولی به انقلابیون داده باشند چه رسد انجام دیداری با خمینی. این نه به آن معناست که صاحبان کارخانجات و تولیدکنندگان و بخش خدمات از اوضاع کلّی کشور راضی بودند. نارضایتی آنان مشابه نارضایتی تولیدکنندگان و تجّار فرانسوی درحوالی انقلاب فرانسه بود. از نبودِ زیربنای ساختاری لازم و عدمِ کفایت و پارتیبازی و کُندکاری دستگاههای اداری و اعمال نفوذ و دخالتهای بخشی از خاندان سلطتنی ناراضی بودند. امّا به رغم این نارضایتیها، از روندِ انقلاب حمایت نمیکردند. همان طور که گفته شد، هزینههای ترتیب تظاهرات، ضبط و تکثیر سریع و سرتاسری نوارهای خمینی و پلیکپی و اوراق چندین هزاری تظاهرکنندگان، وسایل ایاب و ذهاب هیأتهای مذهبی از مساجد به تظاهرات و پخش موز و ساندویچ را عمدتآ بازاریان و گروههای وابسته به آنان تأمین میکردند. در همین راستا، در اینجا شاهد دیگری میآورم. برای انجامِ یک تحقیق دانشگاهی در مورد نقش بازار، من در ۱۶ ژوئن ۱۹۸۸ با آقای ابوالحسن بنی صدر در منزلِ ایشان در حومه شهر ورسای مصاحبه کردم و از ایشان درباره میزان وجوه نقدی خمینی در مدّت اقامتش در پاریس جویا شدم. او گفت: «آمد با چند ده هزار فرانک فرانسه و رفت با چندین میلیون».
با تکیه بر ملاحظاتِ مذکور در بالا، میتوان گفت که فربه شدن بازاریان از یک سو و پدیدار شدن ِ نشانههای خستگی رژیم و اشتباهات شخص شاه از سوی دیگر، این عوامل زمینهساز روند انقلاب شدهاند. در این روند، نقش بازار نه تنها موثّر بلکه قاطع بود. قاطع، به این معنا که بدون اراده بازار و بدون تواناییهای مالی و شبکههای ارتباطی که داشت و طبعآ بدون درهم تنیدگی تاریخیاش با طبقه آخوند، وقوع چنین انقلابی بسیار غیرمحتمل به نظر میرسد. یک سال و نیم قبل از وقوع انقلاب، مقالهای از من در مجله فرانسوی «سیاست خارجی» منتشر شد که به همین نکته اشاره کرده بودم، با عنوان «اگر بازار برود، همه چیز میرود».
به نظر من، دلایلِ چنین ارزیابی در برآورد موقعیّت نیروهای آن زمان آشکار بود. نه حزب توده، نه مجاهدین خلق، نه گروههای فدایی و نه دیگر گروهها، نه به تنهایی و نه حتی دستهجمعی (احتمال بعید) واجد ویژگیهای بازار نبودند. نه آن آگاهی و انسجام طبقاتی را داشتند، نه نمایندهِ طبقه و قشر مشخصی بودند، نه ریشه در عمق جامعه داشتند و نه از شبکههای ارتباطی سنّتی فراگیر و بنیه مالی کافی برخوردار بودند. از این رو میتوان گفت که مهّمترین عامل، همانا درهم تنیدگی بازاریان و آخوندها در یکدیگر بوده است. دیگر آنکه به همان اندازه که ائتلاف بازارو آخوند، ائتلافی ذاتی و طبیعی بود، کوششهای نزدیک شدنِ نیروهای دیگر به آخوندها ، تصنّعی و کاذب مینمود و طبعاً بسی شکننده. تا آنجا که هر چه این گروهها خود را، به اصطلاح خودشان، به «بورژواها/بازار» و«ارتجاع/آخوند» میچسباندند، به همان میزان،طناب را به گردنِ خود محکمتر میپیچاندند.
صعود و افول بازار در جمهوری اسلامی
در این نوشته، مجالی برای بررسی عاملِ چهارم در رابطه با جنبههای نظری انقلاب در ایران باقی نیست. این مسأله را در کتابِ اخیر خود تحتِ عنوانِ «اسلامیسم: توتالیتاریسمِ جدید» بررسی کردهام.
در نگارش این مقاله، قصد من این بود که با رعایت اختصار، فقط به تجزیه و تحلیلِ بخشی از جنبههای ساختاریِ عوامل زایندهِ انقلاب بپردازم و از مسائل سیاسی و نقش افراد که در جای خود بسیار مهّم هست بپرهیزم. این نوع برخورد با مسائل شاید بتواند به فهمِ شرایط عینی جامعه ایران در حالِ حاضر و نیز آیندهِ آن کمک بیشتری بکند. حال، بخشی از نتایج بهدست آمده را در زیر خلاصه میکنم:
یک- انقلاب در شرایطِ رفاهِ نسبی رخ داد. فقر،عامل اصلیِ انقلاب نبود. همگان میدانند که انقلاب، در پیِ اصلاحات اجتماعی وسیعِ شاه روی داد. اصلاحات سیاسی از موضع ضعف اعلام شد و به فرجام نرسید.
دو- در شرایطِ آن زمان، بازاریان و آخوندها منسجمترین و باتجربهترین اقشار اجتماعی بودند. هیچ یک از این دو به تنهایی قادر به انقلاب نبود. ائتلاف این دو با یکدیگر، با ریشههای محکمِ تاریخی، ضامنِ پیروزی آنها شد. صاحبان و مدیران بخشهای تولیدی و صنعتی در انقلاب شرکت نکردند. شاه کوشید با اصلاحات ارضی از کشاورزان ،«طبقه کشاورز» و با سهیم کردن کارگران در سود کارخانهها، «طبقه کارگر» ایجاد کند تا تکیهگاه اجتماعی او شوند. به دلایلی که در این نوشته نیامد، اصولاّ چنین طبقاتی به وجود نیامدند و میدان برای بازار خالی ماند.
سه- از «جنبش تنباکو»، هدفِ بازار سلطه بر منابع و ثروتِ کشور بود. از این رو، از همان زمان، بازار همواره در برابر همه دولتها موضع میگرفت، جز مدّتِ کوتاهی در زمان دولت مصدّق، آن هم به سودای سهمگیری از درآمدِ نفت. تنها موردی که بازار در کنار دولت قرار گرفت و به دفاع از آن پرداخت، حکومتِ جمهوری اسلامی بود که خود در ساختن آن شرکت داشت.
دست بر قضا، این در دوران حکومت جمهوری اسلامی است که نفوذ بازار کاهش مییابد که این خود نتایجِ سیاسی بسیار مهمّی در پی دارد. به این معنی که تا پیروزی انقلاب، طبقه آخوند از نظر مالی عمدتا به بازار وابسته بود (تادیه خمس، زکات، سهم امام، پرداخت بخشی از شهرّیه طلاب و کمکهای بسیارِ دیگر). پس از انقلاب، در دو دهه اوّل و بعضا به «نعمتِ» جنگ هشت ساله، بازار موفّق شد کلیّه منابع مالی و اقتصادی کشور (بانکها، بنیادها، کارخانههای تصاحب شده، اراضی شهری و کشاورزی و بسیارانِ دیگر) را یا تصاحب کند یا مدیریّت آنها را در دست گیرد. که این همان «عصرِ طلایی امام» و بازار است. ولی پس از پایان جنگ، وقتی به تدریج پایههای حکومتِ مذهبی مستحکم شد و آخوندها سلطهِ خود را «مطلقه» کردند، در اثر آن، رابطه بازار و آخوند هم معکوس گردید. این بار، همان بازار که در گذشته نه چندان دور «سهم امام» میداد، می بایست از «امام»، «سهمِ بازار» طلب کند.
در همین حال، به موازاتِ فروکشِ نفوذ بازار و بسی به «نعمتِ» همان جنگ، آرام آرام نیروی جانشینِ بازار سربرآورد: «سپاه پاسداران». روئیدنِ این نیروی تازه نفس و مسلّح، رژیم را از حمایتِ بازار بینیاز کرد و ائتلاف جدیدی شکل گرفت: ائتلاف آخوند و پاسدار!
چهار- سئوال این است، آیا «پاسداران» که به جای بازارِ سنّتی، بخشهای بزرگی از اقتصاد کشور و منابع طبیعی و درآمدهای نفتی را قبضه کردهاند، شرکتهای بزرگ تأسیس نمودهاند، راه و فرودگاه و بندر میسازند، بخشی از اعضای شان درمجلس و دولت و وزارتخانهها، وکیل و وزیر و سفیر هستند، آیا اینان «طبقه متوسطِ» جدید و یک نوع بورژوازی مسلّح هستند؟ اگر نیستند، آن «طبقه متوسط» که در تمام انقلابات نقشِ قاطع داشته کجاست و کدام است؟
و سئوال دشوارتر: آیا اصولاً در جامعه کنونی ایران طبقهای مشابه بورژوازی وجود دارد یا نه؟ شاید هم با توّجه به تحولات بیسابقهای که در نتیجه روندِ جهانی شدن در همه زمینهها، روی داده است، بورژوازی، اگر هم وجود داشته باشد، دیگر مانند گذشته نمیتواند نیروی محرّکه تحولاتِ بنیادی باشد. و اگر چنین است، پس تحولات بنیادی آینده چگونه و توسط چه نیروهایی انجام خواهد گرفت؟
پاسخِ به این سئوالات یا دستکم طرح و کنکاش درباره آنها میتواند به فهمِ درست و به هنگامِ رویدادهای ایران کمک کند و راهنمایی باشد برای تحولّات سیاسی آیندهِ کشور.
منابع اشاره شده درمتن:
Alexis de Tocquville, L’Ancien Régime et la Révolution, Gallimard, 1967.
۲٫Seymour Martin Lipset, Political Man: The Social Bases of Politics, 1960/2017, Sloan Foundation.
Theda Skocpol, States & Social Revolutions, Cambridge University Press, 1984.
Mehdi Mozaffari,’Transformations sociales et problèmes politiques en Iran’, Politique Etrangère, 1978 ;
_ La Naissance de la Bourgeoisie Commerçante en Iran, Université d’Aarhus, 1981
– Revolutionen i Iran, DUPI, 1981;
_ ‘Why the Bazar Rebels?, Journal of Peace Research, November 1991;
_ Islamism: A New Totalitarianism, Lynne Rienner & Hans Schiler, 2017.