انتخاب «حسن روحانی» به باور ناصر هادیان یک «مومنتوم» و لحظه تاریخی است و در روند پرونده هستهای ایران و غرب، تاثیرگذار. در این مسیر استراتژیستهای دو طرف از این فرصت تاریخی به خوبی و تیزهوشانه بهره بردهاند و فرصت بهوجودآمده تا به اینجای کار هدر نرفته است. بررسی چرایی پای میز مذاکره آمدن ایران و غرب موضوع اصلی گفتوگو با هادیان است. هادیان به حل پرونده هستهای ایران و به سرانجام پرونده، خوشبین است اما در موضوع رابطه ایران و آمریکا معتقد است «ضریبی از احتمال «سرریز» وجود دارد، به این معنا که محتمل است در میانه مذاکرات هستهای، روند به سمت تحول روابط میان ایران و آمریکا بچرخد و این مذاکره در نهایت چیزی بیشتر از مذاکره هستهای به دنبال داشته باشد و بتواند یخ روابط آمریکا و ایران در چند دهه گذشته را آب کند» البته این تنها یک پیشبینی خوشبینانه است و هادیان هم در لابهلای حرفهایش تاکید میکند که تحقق این امر محتمل بوده اما قطعی نیست و تنها از واژه «سرریز» برای توصیف این مساله استفاده میکند. هادیان و گروهی دیگر این روزها مشغول نگارش کتابی هستند که به قول او پاسخ بسیاری از سوالات دلواپسان را داده؛ کتابی که به زودی راهی بازار نشر خواهد شد. او پیشتر استاد مدعو دانشگاه کلمبیا بوده و حالا گفتوگو با او در دانشکده روابط بینالملل وزارت امور خارجه انجام میشود. هادیان در سالهای گذشته در مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام با حسن روحانی همکاری میکرد. ارزیابیتان از مذاکرات اخیر تیم هستهای در وین چیست؟
راستش را بخواهید برخلاف خیلیها، آنچه در دور نخست مذاکرات وین اتفاق افتاد را اصولا پیچ نمیدانم. شاید دلیل اینکه برخی به آنچه در وین اتفاق افتاده پیچ میگویند این باشد که دوستان ما نتوانستهاند انتظارات شکلگرفته را به خوبی مدیریت کنند. در مذاکرات پیشین وین، قرار هم نبود اتفاق خاصی بیفتد و تنها بخشی از روند طبیعی مذاکرات طی شد. در این مرحله از توافق، شاخوشانهکشیدنها طبیعی است و اگر خلاف این باشد، باید تعجب کرد. گفتن اینکه در هر مذاکرهای بدهبستان وجود دارد، سخت نیست اما وقتی پای میز مذاکره مینشینیم، اجراییشدن همان حرفهای ساده و سطحی دشوار خواهد شد. اصولا در دیپلماسی حرفزدن راحت و اجراییکردن همان حرفها و رسیدن به توافق، کار دشواری است. در ضمن سیاست آزمایشگاه نیست که بشود همهچیز را در آن ثابت نگه داشت، احتمال تغییر برخی شاخصهای پرونده هم بسیار است.
دقیقا چه چیزی باید مدیریت میشد که نشد؟
الان فضایی به وجود آمده که همه انتظار دارند، پرونده با کمترین تنش و در کمترین زمان ممکن به نتیجه برسد، که این خواسته، منطقی نیست. باید چنین انتظاراتی مدیریت شود.
نظرتان درباره سطح فنی و حرفهای تیم مذاکرهکننده هستهای چیست؟
بیش از هر زمانی در حال حاضر وزارت خارجه در پرونده هستهای به یک تیم مشورتی نیاز دارد. حضور کارشناسان خط دو، حلقه مفقوده ماجراست و این حلقه میانی باید از کارشناسان زبده و آشنا به مسایل فنی و تئوریک هستهای و روابط بینالملل شکل بگیرد. فرض کنید اگر دولت بخواهد در جایی از پرونده، پیچیده عمل کند، باید یک گروه برای جهتدادن و خطدادن به تلویزیونهای داخلی و خارجی داشته باشد و بتواند با همراهی آن گروه، جهت مورد نظر را مشخص کند، با تاکید بر صرف حضور آقای ظریف و عراقچی و خانم افخم این کار شدنی نیست، بلکه باید لایههای دیگری از کارشناسان زبده به این تیم اضافه شوند.
یعنی منظورتان این است که تیم دیگری در سطح کارشناسی شکل بگیرد؟
بله، منظورم افرادی است که دولتی نیستند اما خط قرمزهای پرونده را خوب میدانند. آنها میتوانند خیلی از بحثها را طرح کنند و با طرف مقابل جمعبندی کرده و نتیجه را به تیم اول بدهند. اگر یادتان باشد پیش از قرارداد ژنو، فرانسویها یک بازی درآوردند، اما اگر غیردولتیها و لایه غیررسمی مذاکرهکنندگان در تیم هستهای بودند، میتوانستند با فنون مذاکره در لایههای پاییندستی مساله را جور دیگری هدایت کنند و تیم هستهای هم هزینهای در قبال آن پرداخت نمیکرد.
من به این گروه از کارشناسان، تیم «دیپلماسی خط دو» میگویم، که افرادی مکمل هستند. تیم خط دو میتواند چیزهایی را بررسی کند که بررسی آن برای تیم اول سخت است. نوعی از اتاق فکر که لزوما دولتی نیستند اما میتوانند نسبت به مسایل، اشراف داشته باشند و در پیشبرد مسایل پرونده ایفای نقش کنند.
مشابه همین را در طرفهای مذاکره داریم؟
بله آنها در این مسایل بسیار قویدستاند و لایههای مختلفی از مذاکرهکنندگان ارشد و میانی را به کار گرفتهاند.
این حلقه واسطه، چه کسانی میتوانند باشند؟
منظورم نیروی مشورتی غیردولتی است. حضور افراد مستقل و غیردولتی در لایههایی از تیم مذاکره بسیار تعیینکننده است چراکه دامنه لابی و چانهزنیهای دولتی، مشخص و گاهی هم محدود است. دولت باید با متفکرانی از بیرون کار کند تا آنها مساله را قاببندی کنند؛ گروهی که بتواند به لحاظ فنی و سیاسی محل اختلاف را مشخص کنند و در مواقع بزنگاه در جهت بهبود وضعیت پرونده گامهای موثری بردارند.
تا به همینجای کار ارزیابیتان از روند کلی پرونده هستهای ایران در دولت آقای روحانی چیست؟
من روند کلی را مثبت میبینم و فکر میکنم پرونده هستهای به نتیجه خواهد رسید.
البته پیشتر گفته بودید به مذاکرات خوشبین هستید و به حل کلی مساله با آمریکاییها بدبین.
ببینید تحلیل مبتنی بر عقل این است که سرنوشت مذاکرات به سمت مثبتی خواهد رفت و من هم به سرانجام کار خوشبین هستم. این «قولنامه» – به تعبیر من- هنوز به قوت خود باقی است و نهایی خواهد شد. اما وقتی مساله هستهای حل شود ممکن است «سرریزی» هم داشته باشد و یک دینامیزم و «مومنتومی» ایجاد کند که مسایل ما با آمریکا نهتنها در ابعاد هستهای که در تمام ابعاد حل شود. البته این تنها یک گمانهزنی است.
سوال کلیدی این است که چطور دو طرف، غرب و ایران راهی میز مذاکره شدند؟ البته منظورم به جز تغییر انتخابات سیاسی در ایران است.
آنچه باعث شد تا ایران و غرب سر میز مذاکره بنشینند، این بود که دیپلماسی به «ضرورت» تبدیل شد.
چه عواملی دیپلماسی را برای دو طرف مذاکره «ضرورت» کرد؟
بیش از دیگر گزینهها، گزینه جنگ تاثیرگذار بود. در ذهن تصمیمگیران ایرانی این مساله شکل گرفت که هر چند شانس جنگ کم شده باشد اما هنوز این گزینه وجود دارد. به همین دلیل آنها به این سمت رفتند که به طور کلی گزینه احتمالی جنگ را حذف کنند. در مورد جنگ هم من سه سناریو را بررسی کردم؛ یکی گزینه «جنگ تمام عیار»، یکی «جنگ هوایی» و دیگری هم «حملات موضعی». جنگ تمامعیار برای آمریکا امکانپذیر نبود اما برای دو جنگ دیگر امکانش را دارد اما این سوال جدی وجود داشت که آیا آمریکا به اهدافش میرسد یا خیر؟
طرف آمریکایی با چه استدلالی سر میز مذاکره آمد؟
طرف مقابل هم با ارزیابی به این نتیجه رسید که رسیدن به «توافق» مسیر کم هزینهتری برای دو طرف به دنبال خواهد داشت. جمعبندی استراتژیستهای آمریکا این بود که جنگ جواب نخواهد داد چرا که جنگ با گزینه اول امکانپذیر نیست و در دو گزینه بعدی شرایط را بدتر میکند.
از سوی دیگر ارزیابی و جمعبندی اتاق فکرها و نهادهای امنیتی در آمریکا از سال ۲۰۰۷ تا امروز نشان داده که ایران امکان ساخت سلاح هستهای دارد اما نیتش را ندارد. بنابراین گزینه جنگ ممکن است این موضع را در برخی تندروهای داخلی ایران تقویت کند. به هر حال استراتژیستی که در آمریکا نشسته میفهمد که روی میز آمدن برخی گزینهها، شرایط را برای دو طرف بدتر خواهد کرد. نمیداند که ایران چطور تهدید جنگ را پاسخ خواهد داد، در آذربایجان یا عربستان یا اسراییل یا خود آمریکا؟ پیشبینی واکنش طرف ایرانی برای استراتژیستهای آمریکایی هم کار دشواری بوده و به همین خاطر آنها هم آمدن سر میز مذاکره را برگزیدند. خلاصه اینکه روی میز آمدن و عملیاتی شدن جنگ نه برای طرف ایرانی و نه برای طرف آمریکایی مورد توجه قرار نگرفت. طرف ایرانی نمیخواست کشور به سمت تهدید و جنگ برود و طرف آمریکایی هم بدون شک میداند که مذاکره با ایران و توجه به شرایطی چون غنیسازی محدود در ایران؛ امکان رصد و محدود شدن ظرفیت کمی و کیفی، بهتر از گزینه جنگ خواهد بود.
یعنی برخی نگرانیها دو طرف را به سمت اضطرار و پذیرش مذاکره سوق داد؟
ابهام موجود در این وضعیت موجب شده تا دو طرف دنبال انتخاب یک گزینه ایمنتر باشند. از سوی دیگر ظریف و تیمش میدانند که چطور تحریمها اثرگذار است و پای میز مذاکره رفتن برای رفع تحریمها دلیل اصلی برای طرف ایرانی بوده. آنها میدانند وضع این همه «کاغذپارههای تحریم» چه بر سر اقتصاد و توسعه در ایران آورده است. طرف آمریکایی هم به این نتیجه رسیده که نمیتواند ایران را وادار کند تا از حق غنیسازی دست بردارد. آمریکاییها همچنین میدانند با وجود اثرگذاری تحریمها بر اقتصاد ایران، کشور ما تا چند سال دیگر هم میتواند به روند کنونی ادامه دهد و ایران آنطور که آنها فکر میکردند پس از وضع تحریمها مستاصل نشده. به همین خاطر آمریکا به این نتیجه رسیده تحریمها نمیتواند ایران را آنطور که تصور میکرده از پا در بیاورد.
حضور «حسن روحانی» و تغییر رویکرد دولت او به پرونده هستهای، موقعیت ایران را به چه سمت و سویی برده، اگر این اتفاق نمیافتاد تکلیف ما چه بود؟
«مومنتوم» یا همان لحظه تاریخی قابل برنامهریزی نیست. در یک برش تاریخی شکل میگیرد و اهمیت تاثیرگذاری آن به میزان توجه و هوشمندی طرفهای درگیر در ماجرا بستگی دارد. در ماجرای پرونده هستهای ایران انتخاب «حسن روحانی» یکی از آن «مومنتوم»های تعیینکننده برای دو طرف بود؛ مسالهای که هیچکس نمیتوانست، آن را پیشبینی کند اما طبیعی است که دو طرف به خوبی این فرصت تاریخی را قدر دانستند و برای مذاکره هر چه سریعتر شتافتند. انتخاب روحانی به یک مفهوم توانست تسهیلکننده باشد. بدون تردید برای آمریکا و دولت اوباما خیلی ساده است که با دولت حسن روحانی و ظریف پای میز مذاکره بنشیند تا دولت احمدینژاد. این مساله مدیون تیزهوشی سیاستمداران دو طرف بود که از این «مومنتوم» تاریخی استفاده کرده و نگذاشتند که این فرصت از بین برود. توجه تاریخی به این جمله که این «پنجره معلوم نیست تا کی باز خواهد ماند» بنابراین باید فرصت را غنیمت شمرد.
آیا حل مساله هستهای در موقعیت منطقهای ایران تاثیرگذار است؟
یکی از دلایل تاثیرگذار برای طرف ایرانی در پذیرش مذاکره این بود که دوستان ما در منطقه در شرایط خوبی نبودند، از حزبالله گرفته تا حماس و سوریه و عراق و حتی افغانستان. به همین خاطر حل مساله هستهای ایران میتواند در تامین آرامش منطقه تاثیرگذار باشد. اگر مساله را حل کنیم شاید بتوانیم به وضعیت همپیمانانمان در منطقه کمک کرده و وضعیت را بهبود ببخشیم.
خروجی منطقهای حل مساله هستهای ایران برای آمریکا چه خواهد بود؟
آمریکا میخواهد نیروهایش را از افغانستان خارج کند و به محور «پاسفیک» برود و ترجیح میدهد که پیش از این خروج خیالش جمع باشد. بنابراین حل مساله ایران از جهات منطقهای برای آمریکا تعیینکننده است. وزن حل مساله هستهای ایران با وزن مساله «طرح بیمه همگانی اوباما» یا همان «Obama care» برابر است. چنانچه اگر ۲۰۰ سال بعد بخواهند در صفحات تاریخ آمریکا چیزی درباره اوباما بنویسند همین ماجرای طرح بیمه همگانی برای ماندگار ماندن نام او کافی است، حالا تصورش را بکنید که حل پرونده هستهای ایران به اندازه این برنامه میتواند برای اوباما اعتبار و آبرو بیاورد. به همین دلیل حل بحران رابطه میان ایران و آمریکا برای هر رییسجمهوری در آمریکا وسوسهکننده است. از طرف دیگر شاید اصلا حل پرونده هستهای به حل دیگر مسایل میان ایران و آمریکا منجر شود، هر چند هیچ قطعیتی در این زمینه وجود ندارد.
ارزیابیتان از حضور دلواپسها و مخالفتهای گاهوبیگاه آنها چیست؟
باید اجازه داد که آنها حرفشان را بزنند، هر چند شاید خیلی هم دلواپسیشان سنجیده یا واقعی نباشد. اما اجازه بدهید که نکتهای را از استراتژیست برجسته ایرانی دکتر «مصباحی» وام بگیرم. نباید فراموش کرد «زیر ساخت پاداشدهی برای تداوم روابط خصمانه» در هر دو طرف مذاکره به وجود آمده و گروههایی از تداوم روابط خصمانه میان ایران و غرب نهایت استفاده را بردهاند. نه تنها در ایران که در آمریکا و غرب هم سالهای سال است که زیرساختهایی برای تداوم روابط خصمانه شکل گرفته است.
در مورد گروههای ذینفع در آمریکا توضیح بدهید؟
«ایپک» و طرفداران اسراییل و برخی از عربها گروههای ذینفع هستند. البته علاوه بر اینها دیگر کشورهای عربی منطقه هم از تداوم روابط خصمانه ایران و غرب منتفع خواهند شد. البته عادت روانی به روابط خصمانه و ناگزیر فرض شدن آن هم از دیگر مشکلات اساسی پیش روی روابط ایران و غرب است. همه از تحول بعدی در رابطه میان ایران و غرب میترسند و نمیدانند بعد از توافق نهایی چه پیش خواهد آمد. «عادت» به وضعیت «همیشه تخاصمی» حالا به یک امر روزمره در روابط روزمره دو طرف تبدیل شده و تغییر آن به نحوی اضطرابآور است. اتاق فکرها نمیدانند فردای توافق چه پیش خواهد آمد.
لابیهای منطقهای در واکنش به توافق نهایی چطور پیش میرود؟
کشورهای عربی از خیلی پیشتر برای این مساله لابی میکردند که این لابیها کماکان ادامه دارد. خیلیها برای جلوگیری از هرگونه شروع روابط تهران و واشنگتن به شدت مشغول فعالیت هستند. اینها در مرحله اول شوکه شده اما خودشان را بسیج کردهاند و با سازماندهی منسجم بنا دارند مانع از شکلگیری توافق شوند. مصداق ماجرا اینکه کنگره با لابی «ایپک» بلافاصله پس از توافق مقدماتی ژنو درصدد تصویب قانون و تحریمی تازه علیه ایران بود. عربستان و برخی کشورهای دیگر هم در منطقه برای جلوگیری از توافق فعالیت میکنند.
خب با اشاره به این سنگاندازیها و تلاش برخی برای عدم موفقیت مذاکرات هستهای، بفرمایید که شما از کدام بخش ماجرا بیشتر احساس خطر و نگرانی میکنید؟
«کنگره آمریکا» گزینه سختی در انتهای مذاکره بر سر ایران است. در پایان مذاکرات، دولت آمریکا بدون شک با رفع تحریمها از ایران موافقت خواهد کرد، مواضع روس و چین و اروپاییها و شورای امنیت هم تقریبا همین است.
در مراحل پایانی و اجرایی ما با یک دو راهی جدی مواجه خواهیم شد و باید این نکته را هم در نظر بگیریم که فاز پایانی کار دو مرحله موافقت و اجرا دارد و در بخش اجرا قطعا فازبندی خواهیم داشت. همچنین علیه ایران دو دسته تحریم وضع شده، یکی دستورالعملهای اجرایی رییسجمهوری که شامل تصمیمهای روسای جمهوری سابق و اوباما میشود و یک دسته قوانین کنگره آمریکا. کنگره آمریکا شامل دو بخش است، یکی مجلس نمایندگان و دیگری مجلس سنا. کنگره قوانینی علیه ایران گذرانده، البته مساله فقط قوانین نیست. طرفداران اسراییل با زیرکی خیلی از دستورالعملهای اجرایی علیه ایران را به قانون تبدیل کردهاند تا بتوانند بر رفتار و اعمال رییسجمهوری نظارت کنند. اوباما میتواند با «waiver»ها و برنامههای زمانی سهماهه یا ششماهه نسبت به تعلیق تحریمها اقدام کند. او میتواند در پایان مذاکره بر سر این مساله قول دهد. اما اینکه آیا ما این را میپذیریم یا نه؟ بسیار تعیینکننده است. این لحظه از توافق را میشود «پیچ» خواند چرا که همه چیز واقعا پیچیده و نفسگیر میشود. اوباما میخواهد با کنگره دربیفتد اما اینکه واکنش ایران به مواضع اوباما و کنگره چه باشد؟ سوال اصلی است. به نظرم این بخش از کار آخرین «پیچ» واقعی است. اگر اوباما نتواند از پس کنگره برآید شرایط برای ما دشوار خواهد شد. چرا که معلوم نیست در دولت بعدی باز همین «waiver»ها و فرصتها فراهم باشد.
اما به هر شکل بخش عمدهای از تحریمهای هستهای حسب آنچه در تفاهم موقت آمده بر اساس زمانبندی مشخص برداشته خواهد شد؟
ببینید در تفاهم موقت آمده که تحریمهای مربوط به هستهای برداشته خواهد شد اما بخشی از تحریمهای وضعشده علیه ایران وجه هستهای ندارد. تحریمهای هستهای بر اساس جدول زمانبندی برداشته خواهد شد. اما وضعیت برخی تحریمهای – اغلب غیرهستهای- پیچیده است و تشخیص اینکه این تحریم به خاطر مسایل هستهای بوده یا مسایل دیگر کار سختی است. یعنی قوانین تحریمی علیه ایران گذرانده شده که فهم هستهایبودن یا غیرهستهایبودن آن دشوار است.
اجازه بدهید کمی به گذشته برگردیم و ببینیم که تیم هستهای دولت «محمود احمدینژاد» با مهمترین پرونده دیپلماتیک کشور چه کرده، ارزیابیتان از فعالیت تیم هستهای مذاکرهکننده در سالهای گذشته چیست؟
متاسفانه در دوران دولت آقای احمدینژاد مهمترین پرونده کشور را دست تیمی دادند که تجربه دیپلماسی و حضور در این نوع مذاکرات را نداشت. نمیشود مهمترین پرونده هستهای را دست تیمی داد که تجربه مذاکره در پروندههایی در این سطح را نداشته. متاسفانه دیدیم که مذاکرهکنندههای ارشد تیم گذشته کنار گذاشته شدند. از سوی دیگر تیم هستهای ما از دانش روز دیپلماسی جهانی بهرهمند نبود و در این زمینه تجربه کافی نداشت. به طور کلی سپردن پرونده به این افراد با این شرایط اشتباه و اشتباه دیگر کنارگذاشتن افراد متخصص از تیم هستهای در دوره گذشته بود.
از تیم احمدینژاد که بگذریم، چه نقدی به تیمهای پیشین هستهای دارید، مثلا همان زمان که آقای ظریف هم در تیم مذاکرهکننده به رهبری حسن روحانی بود؟
نقد من تنها معطوف به دوره احمدینژاد نمیشود، حتی در دوره آقای خاتمی هم نقطه ضعفهایی وجود داشت. چنانچه اکثریت تیم مذاکرهکننده، سازمانمللی بوده و عمدتا به حقوق بینالملل مسلط بودند، آن موقع هم در تیم هستهای افرادی که دانش روابط بینالملل و امنیت بینالملل بدانند، نداشتیم.
اما ضعف تیم جلیلی کلیتر بود. وقتی تحریمها را کاغذ پاره میخوانند، نمیدانستند همین سادهگیریها فردا به بحرانی ملی تبدیل شده و برداشتن هر کدام از تحریمهای وضعشده زمان و انرژی مادی و معنوی فراوانی میبرد. آنها متاسفانه همه چیز را سادهانگاری کردند.
تفاوت نهاییشدن توافق در این دور یا به دور دوم کشیده شدن آن در چیست؟
واقعیت اینکه ما زیر فشار هستیم. بهشخصه امیدوارم ۲۰ جولای توافق انجام شود. شش ماه بعد، ایران در شرایط بدتری خواهد بود اما طرف مقابل ما آنچنان زیر فشار نیست. دلواپسان داخلی ما ابعاد اقتصادی امروز جامعه را فراموش کردهاند. از یاد بردهاند که به دلیل برخی سهلانگاریها ما امروز در چه شرایطی هستیم. آمریکا بازه زمانیای را برای ما طراحی کرده بود که در آن برای طرف ایرانی ریسک بالا و برای خودش ریسک پایینی وجود داشت. ما در آن شرایط به سمت این توافق رفتیم. آمریکا زیر فشار کمتری است. بنابراین امیدوارم مذاکرات در همان دور نخست، نتیجهبخش باشد. نکته کلیدی اینکه طرف مقابل نباید به این جمعبندی برسد که ما مستاصل هستیم. یعنی نه روایت استیصال باشد و نه روایت گل و بلبلی.
راستش را بخواهید برخلاف خیلیها، آنچه در دور نخست مذاکرات وین اتفاق افتاد را اصولا پیچ نمیدانم. شاید دلیل اینکه برخی به آنچه در وین اتفاق افتاده پیچ میگویند این باشد که دوستان ما نتوانستهاند انتظارات شکلگرفته را به خوبی مدیریت کنند. در مذاکرات پیشین وین، قرار هم نبود اتفاق خاصی بیفتد و تنها بخشی از روند طبیعی مذاکرات طی شد. در این مرحله از توافق، شاخوشانهکشیدنها طبیعی است و اگر خلاف این باشد، باید تعجب کرد. گفتن اینکه در هر مذاکرهای بدهبستان وجود دارد، سخت نیست اما وقتی پای میز مذاکره مینشینیم، اجراییشدن همان حرفهای ساده و سطحی دشوار خواهد شد. اصولا در دیپلماسی حرفزدن راحت و اجراییکردن همان حرفها و رسیدن به توافق، کار دشواری است. در ضمن سیاست آزمایشگاه نیست که بشود همهچیز را در آن ثابت نگه داشت، احتمال تغییر برخی شاخصهای پرونده هم بسیار است.
دقیقا چه چیزی باید مدیریت میشد که نشد؟
الان فضایی به وجود آمده که همه انتظار دارند، پرونده با کمترین تنش و در کمترین زمان ممکن به نتیجه برسد، که این خواسته، منطقی نیست. باید چنین انتظاراتی مدیریت شود.
نظرتان درباره سطح فنی و حرفهای تیم مذاکرهکننده هستهای چیست؟
بیش از هر زمانی در حال حاضر وزارت خارجه در پرونده هستهای به یک تیم مشورتی نیاز دارد. حضور کارشناسان خط دو، حلقه مفقوده ماجراست و این حلقه میانی باید از کارشناسان زبده و آشنا به مسایل فنی و تئوریک هستهای و روابط بینالملل شکل بگیرد. فرض کنید اگر دولت بخواهد در جایی از پرونده، پیچیده عمل کند، باید یک گروه برای جهتدادن و خطدادن به تلویزیونهای داخلی و خارجی داشته باشد و بتواند با همراهی آن گروه، جهت مورد نظر را مشخص کند، با تاکید بر صرف حضور آقای ظریف و عراقچی و خانم افخم این کار شدنی نیست، بلکه باید لایههای دیگری از کارشناسان زبده به این تیم اضافه شوند.
یعنی منظورتان این است که تیم دیگری در سطح کارشناسی شکل بگیرد؟
بله، منظورم افرادی است که دولتی نیستند اما خط قرمزهای پرونده را خوب میدانند. آنها میتوانند خیلی از بحثها را طرح کنند و با طرف مقابل جمعبندی کرده و نتیجه را به تیم اول بدهند. اگر یادتان باشد پیش از قرارداد ژنو، فرانسویها یک بازی درآوردند، اما اگر غیردولتیها و لایه غیررسمی مذاکرهکنندگان در تیم هستهای بودند، میتوانستند با فنون مذاکره در لایههای پاییندستی مساله را جور دیگری هدایت کنند و تیم هستهای هم هزینهای در قبال آن پرداخت نمیکرد.
من به این گروه از کارشناسان، تیم «دیپلماسی خط دو» میگویم، که افرادی مکمل هستند. تیم خط دو میتواند چیزهایی را بررسی کند که بررسی آن برای تیم اول سخت است. نوعی از اتاق فکر که لزوما دولتی نیستند اما میتوانند نسبت به مسایل، اشراف داشته باشند و در پیشبرد مسایل پرونده ایفای نقش کنند.
مشابه همین را در طرفهای مذاکره داریم؟
بله آنها در این مسایل بسیار قویدستاند و لایههای مختلفی از مذاکرهکنندگان ارشد و میانی را به کار گرفتهاند.
این حلقه واسطه، چه کسانی میتوانند باشند؟
منظورم نیروی مشورتی غیردولتی است. حضور افراد مستقل و غیردولتی در لایههایی از تیم مذاکره بسیار تعیینکننده است چراکه دامنه لابی و چانهزنیهای دولتی، مشخص و گاهی هم محدود است. دولت باید با متفکرانی از بیرون کار کند تا آنها مساله را قاببندی کنند؛ گروهی که بتواند به لحاظ فنی و سیاسی محل اختلاف را مشخص کنند و در مواقع بزنگاه در جهت بهبود وضعیت پرونده گامهای موثری بردارند.
تا به همینجای کار ارزیابیتان از روند کلی پرونده هستهای ایران در دولت آقای روحانی چیست؟
من روند کلی را مثبت میبینم و فکر میکنم پرونده هستهای به نتیجه خواهد رسید.
البته پیشتر گفته بودید به مذاکرات خوشبین هستید و به حل کلی مساله با آمریکاییها بدبین.
ببینید تحلیل مبتنی بر عقل این است که سرنوشت مذاکرات به سمت مثبتی خواهد رفت و من هم به سرانجام کار خوشبین هستم. این «قولنامه» – به تعبیر من- هنوز به قوت خود باقی است و نهایی خواهد شد. اما وقتی مساله هستهای حل شود ممکن است «سرریزی» هم داشته باشد و یک دینامیزم و «مومنتومی» ایجاد کند که مسایل ما با آمریکا نهتنها در ابعاد هستهای که در تمام ابعاد حل شود. البته این تنها یک گمانهزنی است.
سوال کلیدی این است که چطور دو طرف، غرب و ایران راهی میز مذاکره شدند؟ البته منظورم به جز تغییر انتخابات سیاسی در ایران است.
آنچه باعث شد تا ایران و غرب سر میز مذاکره بنشینند، این بود که دیپلماسی به «ضرورت» تبدیل شد.
چه عواملی دیپلماسی را برای دو طرف مذاکره «ضرورت» کرد؟
بیش از دیگر گزینهها، گزینه جنگ تاثیرگذار بود. در ذهن تصمیمگیران ایرانی این مساله شکل گرفت که هر چند شانس جنگ کم شده باشد اما هنوز این گزینه وجود دارد. به همین دلیل آنها به این سمت رفتند که به طور کلی گزینه احتمالی جنگ را حذف کنند. در مورد جنگ هم من سه سناریو را بررسی کردم؛ یکی گزینه «جنگ تمام عیار»، یکی «جنگ هوایی» و دیگری هم «حملات موضعی». جنگ تمامعیار برای آمریکا امکانپذیر نبود اما برای دو جنگ دیگر امکانش را دارد اما این سوال جدی وجود داشت که آیا آمریکا به اهدافش میرسد یا خیر؟
طرف آمریکایی با چه استدلالی سر میز مذاکره آمد؟
طرف مقابل هم با ارزیابی به این نتیجه رسید که رسیدن به «توافق» مسیر کم هزینهتری برای دو طرف به دنبال خواهد داشت. جمعبندی استراتژیستهای آمریکا این بود که جنگ جواب نخواهد داد چرا که جنگ با گزینه اول امکانپذیر نیست و در دو گزینه بعدی شرایط را بدتر میکند.
از سوی دیگر ارزیابی و جمعبندی اتاق فکرها و نهادهای امنیتی در آمریکا از سال ۲۰۰۷ تا امروز نشان داده که ایران امکان ساخت سلاح هستهای دارد اما نیتش را ندارد. بنابراین گزینه جنگ ممکن است این موضع را در برخی تندروهای داخلی ایران تقویت کند. به هر حال استراتژیستی که در آمریکا نشسته میفهمد که روی میز آمدن برخی گزینهها، شرایط را برای دو طرف بدتر خواهد کرد. نمیداند که ایران چطور تهدید جنگ را پاسخ خواهد داد، در آذربایجان یا عربستان یا اسراییل یا خود آمریکا؟ پیشبینی واکنش طرف ایرانی برای استراتژیستهای آمریکایی هم کار دشواری بوده و به همین خاطر آنها هم آمدن سر میز مذاکره را برگزیدند. خلاصه اینکه روی میز آمدن و عملیاتی شدن جنگ نه برای طرف ایرانی و نه برای طرف آمریکایی مورد توجه قرار نگرفت. طرف ایرانی نمیخواست کشور به سمت تهدید و جنگ برود و طرف آمریکایی هم بدون شک میداند که مذاکره با ایران و توجه به شرایطی چون غنیسازی محدود در ایران؛ امکان رصد و محدود شدن ظرفیت کمی و کیفی، بهتر از گزینه جنگ خواهد بود.
یعنی برخی نگرانیها دو طرف را به سمت اضطرار و پذیرش مذاکره سوق داد؟
ابهام موجود در این وضعیت موجب شده تا دو طرف دنبال انتخاب یک گزینه ایمنتر باشند. از سوی دیگر ظریف و تیمش میدانند که چطور تحریمها اثرگذار است و پای میز مذاکره رفتن برای رفع تحریمها دلیل اصلی برای طرف ایرانی بوده. آنها میدانند وضع این همه «کاغذپارههای تحریم» چه بر سر اقتصاد و توسعه در ایران آورده است. طرف آمریکایی هم به این نتیجه رسیده که نمیتواند ایران را وادار کند تا از حق غنیسازی دست بردارد. آمریکاییها همچنین میدانند با وجود اثرگذاری تحریمها بر اقتصاد ایران، کشور ما تا چند سال دیگر هم میتواند به روند کنونی ادامه دهد و ایران آنطور که آنها فکر میکردند پس از وضع تحریمها مستاصل نشده. به همین خاطر آمریکا به این نتیجه رسیده تحریمها نمیتواند ایران را آنطور که تصور میکرده از پا در بیاورد.
حضور «حسن روحانی» و تغییر رویکرد دولت او به پرونده هستهای، موقعیت ایران را به چه سمت و سویی برده، اگر این اتفاق نمیافتاد تکلیف ما چه بود؟
«مومنتوم» یا همان لحظه تاریخی قابل برنامهریزی نیست. در یک برش تاریخی شکل میگیرد و اهمیت تاثیرگذاری آن به میزان توجه و هوشمندی طرفهای درگیر در ماجرا بستگی دارد. در ماجرای پرونده هستهای ایران انتخاب «حسن روحانی» یکی از آن «مومنتوم»های تعیینکننده برای دو طرف بود؛ مسالهای که هیچکس نمیتوانست، آن را پیشبینی کند اما طبیعی است که دو طرف به خوبی این فرصت تاریخی را قدر دانستند و برای مذاکره هر چه سریعتر شتافتند. انتخاب روحانی به یک مفهوم توانست تسهیلکننده باشد. بدون تردید برای آمریکا و دولت اوباما خیلی ساده است که با دولت حسن روحانی و ظریف پای میز مذاکره بنشیند تا دولت احمدینژاد. این مساله مدیون تیزهوشی سیاستمداران دو طرف بود که از این «مومنتوم» تاریخی استفاده کرده و نگذاشتند که این فرصت از بین برود. توجه تاریخی به این جمله که این «پنجره معلوم نیست تا کی باز خواهد ماند» بنابراین باید فرصت را غنیمت شمرد.
آیا حل مساله هستهای در موقعیت منطقهای ایران تاثیرگذار است؟
یکی از دلایل تاثیرگذار برای طرف ایرانی در پذیرش مذاکره این بود که دوستان ما در منطقه در شرایط خوبی نبودند، از حزبالله گرفته تا حماس و سوریه و عراق و حتی افغانستان. به همین خاطر حل مساله هستهای ایران میتواند در تامین آرامش منطقه تاثیرگذار باشد. اگر مساله را حل کنیم شاید بتوانیم به وضعیت همپیمانانمان در منطقه کمک کرده و وضعیت را بهبود ببخشیم.
خروجی منطقهای حل مساله هستهای ایران برای آمریکا چه خواهد بود؟
آمریکا میخواهد نیروهایش را از افغانستان خارج کند و به محور «پاسفیک» برود و ترجیح میدهد که پیش از این خروج خیالش جمع باشد. بنابراین حل مساله ایران از جهات منطقهای برای آمریکا تعیینکننده است. وزن حل مساله هستهای ایران با وزن مساله «طرح بیمه همگانی اوباما» یا همان «Obama care» برابر است. چنانچه اگر ۲۰۰ سال بعد بخواهند در صفحات تاریخ آمریکا چیزی درباره اوباما بنویسند همین ماجرای طرح بیمه همگانی برای ماندگار ماندن نام او کافی است، حالا تصورش را بکنید که حل پرونده هستهای ایران به اندازه این برنامه میتواند برای اوباما اعتبار و آبرو بیاورد. به همین دلیل حل بحران رابطه میان ایران و آمریکا برای هر رییسجمهوری در آمریکا وسوسهکننده است. از طرف دیگر شاید اصلا حل پرونده هستهای به حل دیگر مسایل میان ایران و آمریکا منجر شود، هر چند هیچ قطعیتی در این زمینه وجود ندارد.
ارزیابیتان از حضور دلواپسها و مخالفتهای گاهوبیگاه آنها چیست؟
باید اجازه داد که آنها حرفشان را بزنند، هر چند شاید خیلی هم دلواپسیشان سنجیده یا واقعی نباشد. اما اجازه بدهید که نکتهای را از استراتژیست برجسته ایرانی دکتر «مصباحی» وام بگیرم. نباید فراموش کرد «زیر ساخت پاداشدهی برای تداوم روابط خصمانه» در هر دو طرف مذاکره به وجود آمده و گروههایی از تداوم روابط خصمانه میان ایران و غرب نهایت استفاده را بردهاند. نه تنها در ایران که در آمریکا و غرب هم سالهای سال است که زیرساختهایی برای تداوم روابط خصمانه شکل گرفته است.
در مورد گروههای ذینفع در آمریکا توضیح بدهید؟
«ایپک» و طرفداران اسراییل و برخی از عربها گروههای ذینفع هستند. البته علاوه بر اینها دیگر کشورهای عربی منطقه هم از تداوم روابط خصمانه ایران و غرب منتفع خواهند شد. البته عادت روانی به روابط خصمانه و ناگزیر فرض شدن آن هم از دیگر مشکلات اساسی پیش روی روابط ایران و غرب است. همه از تحول بعدی در رابطه میان ایران و غرب میترسند و نمیدانند بعد از توافق نهایی چه پیش خواهد آمد. «عادت» به وضعیت «همیشه تخاصمی» حالا به یک امر روزمره در روابط روزمره دو طرف تبدیل شده و تغییر آن به نحوی اضطرابآور است. اتاق فکرها نمیدانند فردای توافق چه پیش خواهد آمد.
لابیهای منطقهای در واکنش به توافق نهایی چطور پیش میرود؟
کشورهای عربی از خیلی پیشتر برای این مساله لابی میکردند که این لابیها کماکان ادامه دارد. خیلیها برای جلوگیری از هرگونه شروع روابط تهران و واشنگتن به شدت مشغول فعالیت هستند. اینها در مرحله اول شوکه شده اما خودشان را بسیج کردهاند و با سازماندهی منسجم بنا دارند مانع از شکلگیری توافق شوند. مصداق ماجرا اینکه کنگره با لابی «ایپک» بلافاصله پس از توافق مقدماتی ژنو درصدد تصویب قانون و تحریمی تازه علیه ایران بود. عربستان و برخی کشورهای دیگر هم در منطقه برای جلوگیری از توافق فعالیت میکنند.
خب با اشاره به این سنگاندازیها و تلاش برخی برای عدم موفقیت مذاکرات هستهای، بفرمایید که شما از کدام بخش ماجرا بیشتر احساس خطر و نگرانی میکنید؟
«کنگره آمریکا» گزینه سختی در انتهای مذاکره بر سر ایران است. در پایان مذاکرات، دولت آمریکا بدون شک با رفع تحریمها از ایران موافقت خواهد کرد، مواضع روس و چین و اروپاییها و شورای امنیت هم تقریبا همین است.
در مراحل پایانی و اجرایی ما با یک دو راهی جدی مواجه خواهیم شد و باید این نکته را هم در نظر بگیریم که فاز پایانی کار دو مرحله موافقت و اجرا دارد و در بخش اجرا قطعا فازبندی خواهیم داشت. همچنین علیه ایران دو دسته تحریم وضع شده، یکی دستورالعملهای اجرایی رییسجمهوری که شامل تصمیمهای روسای جمهوری سابق و اوباما میشود و یک دسته قوانین کنگره آمریکا. کنگره آمریکا شامل دو بخش است، یکی مجلس نمایندگان و دیگری مجلس سنا. کنگره قوانینی علیه ایران گذرانده، البته مساله فقط قوانین نیست. طرفداران اسراییل با زیرکی خیلی از دستورالعملهای اجرایی علیه ایران را به قانون تبدیل کردهاند تا بتوانند بر رفتار و اعمال رییسجمهوری نظارت کنند. اوباما میتواند با «waiver»ها و برنامههای زمانی سهماهه یا ششماهه نسبت به تعلیق تحریمها اقدام کند. او میتواند در پایان مذاکره بر سر این مساله قول دهد. اما اینکه آیا ما این را میپذیریم یا نه؟ بسیار تعیینکننده است. این لحظه از توافق را میشود «پیچ» خواند چرا که همه چیز واقعا پیچیده و نفسگیر میشود. اوباما میخواهد با کنگره دربیفتد اما اینکه واکنش ایران به مواضع اوباما و کنگره چه باشد؟ سوال اصلی است. به نظرم این بخش از کار آخرین «پیچ» واقعی است. اگر اوباما نتواند از پس کنگره برآید شرایط برای ما دشوار خواهد شد. چرا که معلوم نیست در دولت بعدی باز همین «waiver»ها و فرصتها فراهم باشد.
اما به هر شکل بخش عمدهای از تحریمهای هستهای حسب آنچه در تفاهم موقت آمده بر اساس زمانبندی مشخص برداشته خواهد شد؟
ببینید در تفاهم موقت آمده که تحریمهای مربوط به هستهای برداشته خواهد شد اما بخشی از تحریمهای وضعشده علیه ایران وجه هستهای ندارد. تحریمهای هستهای بر اساس جدول زمانبندی برداشته خواهد شد. اما وضعیت برخی تحریمهای – اغلب غیرهستهای- پیچیده است و تشخیص اینکه این تحریم به خاطر مسایل هستهای بوده یا مسایل دیگر کار سختی است. یعنی قوانین تحریمی علیه ایران گذرانده شده که فهم هستهایبودن یا غیرهستهایبودن آن دشوار است.
اجازه بدهید کمی به گذشته برگردیم و ببینیم که تیم هستهای دولت «محمود احمدینژاد» با مهمترین پرونده دیپلماتیک کشور چه کرده، ارزیابیتان از فعالیت تیم هستهای مذاکرهکننده در سالهای گذشته چیست؟
متاسفانه در دوران دولت آقای احمدینژاد مهمترین پرونده کشور را دست تیمی دادند که تجربه دیپلماسی و حضور در این نوع مذاکرات را نداشت. نمیشود مهمترین پرونده هستهای را دست تیمی داد که تجربه مذاکره در پروندههایی در این سطح را نداشته. متاسفانه دیدیم که مذاکرهکنندههای ارشد تیم گذشته کنار گذاشته شدند. از سوی دیگر تیم هستهای ما از دانش روز دیپلماسی جهانی بهرهمند نبود و در این زمینه تجربه کافی نداشت. به طور کلی سپردن پرونده به این افراد با این شرایط اشتباه و اشتباه دیگر کنارگذاشتن افراد متخصص از تیم هستهای در دوره گذشته بود.
از تیم احمدینژاد که بگذریم، چه نقدی به تیمهای پیشین هستهای دارید، مثلا همان زمان که آقای ظریف هم در تیم مذاکرهکننده به رهبری حسن روحانی بود؟
نقد من تنها معطوف به دوره احمدینژاد نمیشود، حتی در دوره آقای خاتمی هم نقطه ضعفهایی وجود داشت. چنانچه اکثریت تیم مذاکرهکننده، سازمانمللی بوده و عمدتا به حقوق بینالملل مسلط بودند، آن موقع هم در تیم هستهای افرادی که دانش روابط بینالملل و امنیت بینالملل بدانند، نداشتیم.
اما ضعف تیم جلیلی کلیتر بود. وقتی تحریمها را کاغذ پاره میخوانند، نمیدانستند همین سادهگیریها فردا به بحرانی ملی تبدیل شده و برداشتن هر کدام از تحریمهای وضعشده زمان و انرژی مادی و معنوی فراوانی میبرد. آنها متاسفانه همه چیز را سادهانگاری کردند.
تفاوت نهاییشدن توافق در این دور یا به دور دوم کشیده شدن آن در چیست؟
واقعیت اینکه ما زیر فشار هستیم. بهشخصه امیدوارم ۲۰ جولای توافق انجام شود. شش ماه بعد، ایران در شرایط بدتری خواهد بود اما طرف مقابل ما آنچنان زیر فشار نیست. دلواپسان داخلی ما ابعاد اقتصادی امروز جامعه را فراموش کردهاند. از یاد بردهاند که به دلیل برخی سهلانگاریها ما امروز در چه شرایطی هستیم. آمریکا بازه زمانیای را برای ما طراحی کرده بود که در آن برای طرف ایرانی ریسک بالا و برای خودش ریسک پایینی وجود داشت. ما در آن شرایط به سمت این توافق رفتیم. آمریکا زیر فشار کمتری است. بنابراین امیدوارم مذاکرات در همان دور نخست، نتیجهبخش باشد. نکته کلیدی اینکه طرف مقابل نباید به این جمعبندی برسد که ما مستاصل هستیم. یعنی نه روایت استیصال باشد و نه روایت گل و بلبلی.
http://sharghdaily.ir/?News_Id=38508