پرسش ۱: ناسیونالیسم به چه معناست و قدمت آن به چه زمانی باز میگردد؟
کورش زعیم: اگر به تاریخ کهن مراجعه کنیم، نخستین و کهنترین ریشه ناسیوناسیم را که ناسیونالیسم مذهبی بود در عبریهای کهن پیدا میکنیم که از دیدگاه مذهبی خود را مردم برگزیده شده میخواندند؛ یعنی مردمی که دارای فرهنگ مشترک و برتر از همه مردمان دیگر هستند. آنان وابستگی و وفاداری شدیدی نسبت به سامانه مذهبی-سیاسی خود و همبستگی با هم داشتند که هنوز در اسراییل احساس میشود. ولی بیشینه سردمداران نوین آن کشور عبری نیستند و اشکنازی خوانده میشوند. اشکنازیها تُرکان خزر در شمال دریای کاسپی بودند که پیوسته برای غارت به ایران یورش میبردند و سرکوب میشدند. خزرها زیر فشار حکومت عباسیان برای مسلمان شدن و فشار حکومت بیزانتین برای مسیحی شدن، خود را یهودی خواندند؛ در صورتیکه تنها کسانی که مادرشان یهودی باشد میتوانند خود را یهودی بدانند.
از سده هفتم میلادی یهودیان از انگلستان و فرانسه و اسپانیا اخراج شدند و آنان بیشتر به لهستان، اوکراین و لیتونی مهاجرت و تا سده ۱۱ و ۱۲ بیشتر در پیرامون کیِف سکنی گزیدند. تزارهای روسیه اعتماد به یهودیان نداشتند و سرانجام الکساندر سوم که آنان را قاتل مسیح میدانست و با آنان بدرفتاری میکرد تا ۱۸۸۱ که شورشهای گسترده ای در روسیه علیه یهودیان صورت گرفت و آنها در یک مهاجرت بزرک مجبور به ترک روسیه شدند و اشکنازیها هم خود را به اروپا بویژه لهستان و آلمان رساندند. پس از جنگ جهانی دوم و هولوکاست قتل عام یهودیان در آلمان نازی، با کمک نظامی انگلستان، به پلستین مهاجرت کرده و آنجا را به عنوان خانه تاریخی قوم یهود در طی جنگهایی بسیار خونین علیه ساکنان مسلمان پلستین تصرف کردند.
یونانیان هم خود را برتر از دیگران میدانستند و به سامانه سیاسی خود وفادار بودند. رومیان که از منطقههای قومی (فرهنگی) یا شهر-کشورها تشکیل شده بودند تبدیل به امپراتوری روم شدند و پس از رسمی شدن دین مسیحیت، مردم هویت فرهنگی خود را در زیر شعار کلیسای کاتولیک که “همه انسانها یکی هستند”، تبدیل به هویت جامعه سیاسی-مذهبی ناسیونالیسم سرزمینی آنها شد.
همچنان که طبقه متوسط اروپا رشد کرد، گرایش مردم به مشارکت در قدرت سیاسی بیشتر شد. در انقلاب فرانسه خواست مردم آزادی، برابری و برادری برای همه بود و کم کم مردم توانستند دولت را خودشان بوجود بیاورند. به این ترتیب ناسیونالیسم معنای آزادی بیان و مشارکت در سیاست کشور را به خود گرفت.
پرسش ۲: آیا ملیگرایی تعبیر دقیق ناسیونالیسم است؟
کورش زعیم: معنای ناسیونالیسم را که ما ملیگرایی میخوانیم، باید از دو سرچشمه فرهنگی متفاوت نگاه کرد؛ یکی از نگاه کشورهایی که پیشینه فرهنگی و کشورداری بسیار کهن دارند، مانند ایران، یونان، ایتالیا و چین، دیگری ناسیونالیسمی که در دوران رنسانس اروپا تعریف شد. از سوی دیگر، ناسیونالیسم را میتوان در چارچوب گونههای آن نیز معنا کرد:
ناسیونالیسم مدنی، ناسیونالیسم فرهنگی، ناسیونالیسم زبانی، ناسیونالیسم عاطفی یا رومانتیک، ناسیونالیسم قومی، ناسیونالیسم گسترشخواهی، ناسیونالیسم انقلابی، ناسیونالیسم استقلالخواهی و پَسا مُستعمراتی.
واژه ملیگرایی یا ناسیونالیسم متمدنانه برای ملت یک کشور مستقل احساس غرور و رفتاریست که آنها نسبت به هویت ملی و کشور و فرهنگ خود دارند. همین تعریف برای ملتهایی نیز درست است که تلاش میکنند از زیر یوغ یک دیکتاتوری ناخواسته یا استعمار بیگانگان بیرون آیند و به خویشفرمایی برسند. خویشفرمایی به معنی آزادی و اختیار کامل امور داخلی و خارجی کشور است.
ناسیونالیسم و میهن پرستی:
ناسیونالیستها باور دارند که منافع مشترک فراتر از منافع شخصی و گروهی است. آنان حتی با جهانیگرایی، مذهب حکومتی و نظامیگری مخالف هستند، ولی اگر منافع ملی تهدید شود خیلی زود نظامی میشوند.
آن ناسیونالیستهایی که خود را برتر میشمارند، ملیگراییشان از میهن پرستی متفاوت است. ناسیونالیسم میهنپرستانه غرور ملی خود را انگیزه برای دفاع از میهن میداند نه برتری جویی. ولی ناسیونالیسم برتریجوی گرایش به تجاور به سرزمینهای دیگر را دارد. اینها با غرور خود به خود حق میدهند به کشورهای دیگر تجاوز کنند، زیرا خود را برتر میشمارند. این اندیشه ملیگرایی میلیتاریستی یا نظامیگرایانه است که یک نمونه آن آلمان نازی بوده است.
تاریخ ناسیونالیسم اروپایی:
ناسیونالیسم اروپایی از سده هفدم میلادی آغاز شد. پیش از آن مردم بیشتر به شهر خود، پادشاهی خود یا مذهب خود گرایش داشتند. ولی کشور-ملتها در اروپا پس از پیمان وستفالیا در سال ۱۶۵۸ آغاز شد که به سی سال جنگ امپراتوری روم و سیستم فئودالی آلمان پایان داد. پس از آن، کاپیتالیسم و جنبش صنعتی اروپا باعث شد که شهر-دولتها برای حفاظت از صنایع و منافع بازرگانی منافع خود را مشترک کنند و بهم بپیوندند و کشور ایجاد کنند. دولتها بوجود آمدند و از بازگانی پشتیبانی کردند، زیرا مالیات در آن روزها با طلا پرداخت میشد. اختراع ماشین چاپ با نیروی بخار پیوند مردم با هم را بیشتر کرد و حس غرور و تبعیض آنها را نسبت به خارجیان افزایش داد.
در سده هیجدهم، انقلابهای فرانسه و امریکا رخ دادند و کشورهای بزرگ شکل گرفتند. اوتو بیسمارک هم در آلمان از جمع قبیلههای ساکن سرزمینهای آلمان یک ملت ایجاد کرد. از آغاز سده بیستم، همه سرزمینهای امریکا و اروپا تبدیل به سرزمینهای مستقل با حکومتهای مستنقل شدند.
ناسیونالیسم اقتصادی:
ناسیونالیسم اقتصادی به اقتصاد و تولیدات داخلی الویت میدهد و از خود در برابر تولیدات شرکتهای چندملیتی دفاع میکند. برای مثال وقتی دانالد ترامپ، رییس جمهور امریکا، بر واردات تولیدات چند کشور مالیات وضع کرد نمونه ای بود از ناسیونالیسم اقتصادی.
ناسیونالیسم اقتصادی بیشتر به پیمانهای اقتصادی دوجانبه گرایش دارد یعنی داد و ستد برابر و به پیمانهای اقتصادی چند جانبه علاقه ندارد، زیرا در اینگونه پیمانها به هزینه کشورها بیشتر به شرکتهای بزرگ سود میرساند. اینگونه ناسیونالیسم به قراردادهای یک جانبه هم که یک کشور قوی به زیان یک کشور کوچک میبندند نیز علاقه ندارد، هرچند که در برخی موارد مجبور به انجام آن میشود.
ناسیونالیسم سرزمینی:
یک سرزمین سنتی به عنوان یک واحد سیاسی با تاریخ و فرهنگ ویژه خود که ملیگرایان خود را به آن متعلق میدانند یکی از قدرتمندترین شکلهای ناسیونالیسم است. از سده ۱۹ به بعد اینگونه تعریف ناسیونالیسم در اروپا و امریکای جنوبی به سرعت رشد کرد و در سده بیستم کمابیش توسط همه پذیرفته شد.
پرسش ۳: ملی گرایی ایرانی به چه دوره ای باز میگردد؟
کورش زعیم: تاریخ و مسیر ملیگرایی در ایران را میتوان بشرح زیر خلاصه کرد:
سرچشمه ناسیونالیسم ایرانی:
ایران به عنوان یک واقعیت فرهنگی، قومی و سیاسی از اواخر سده ششم پیش از میلاد شکل گرفت و سرزمین جنوب ایران به عنوان یک واحد سیاسی در کنار سرزمین بابل (میانرودان) به عنوان یک واحد سیاسی دیگر شکل گرفت. البته در آن زمان سرزمینهای دیگری هم در همسایگی ما، مانند یونان، مصر و سوریه، هویت سیاسی، فرهنگی و سرزمینی داشتند. اینکه مردمانشان را تا چه حد میتوان ناسیونالیست خواند، یعنی به هویت سرزمین فرهنگی و سیاسی خود وابسته و غرور داشته باشند، آگاهی درستی نداریم. میدانیم که در یونان ۱۰% جامعه آزاد و بقیه برده بودند و خود را مهد دموکراسی میخواندند، در صورتیکه در ایران هرگز بردهداری نداشتهایم. در دو کشور دیگر هم دیکتاتوری خشن و خدایگونه حاکم بوده و مردم بشمار نمیآمده اند. در قاره اروپا که جنوب خاوری آن مانند آتن و سارد و ایتالیا بیشتر شهردولت بشمار میآمدند. بقیه اروپا در تصرف امپراتوری روم یا زیر حاکمیت قبیلهها و فئودالها بودند.
آنچه میدانیم اینست که هخامنشیان در ایران نخستین سامانه سیاسی فرهنگی غیر قومی و غیر دینی را تشکیل دادند. از تاریخنویسان آن دوران بر میآید که مردم ایران در دوران هخامنشیان بسیار نسبت به سرزمین و حاکمیت سیاسی خود وفادار بودند. این تنها حکومتی بود که گسترش سرزمینی آن با تجاور و سرکوب و خشونت انجام نگرفت.
در دوران اشکانیان که حکومتی رها از دین بود، هرچند که اطلاعات اجتماعی زیادی از آن دوران نداریم، ولی از آنچه مانده و منتشر شده، حکومتی غیر دینی و نسبت به زمان خودش در اداره کشور غیر استبدادی و بسیار پیشرفته بوده است. اشکانیان دو مجلس داشتند، یکی مجلس مهستان، که از جمله تاریخنویسان، استرابو و یوستینوس، آنرا مجلس سنا خواندهاند. این مجلس پادشاه و اسپهبدان ارتش را برمیگزید، اعلام جنگ میکرد یا اجازه صلح میداد. دیگری مجلس دانایان یا ریش سپیدان بود که جنبه مشورتی داشت.
ناسیونالیسم ایرانی و مذهب:
ساسانیان ملیگرایی ایرانی را مطرح کردند و برخلاف شاهنشاهیهای هخامنشی و اشکانی که مفهوم ملیگرایی را در چارچوب جهانوطنی تعریف میکردند، ساسانیان میهن یا «ایرانشهر» را مرکز جهان خود قرار دادند. در سده سوم میلادی ملیگرایی ایرانی کشمکشی بود میان زرتشتیان ایرانگرا و مانویان جهانوطنی. در نهایت ملیگرایان و در راس آنها دولت ساسانی پیروز این کشمکش شد. پیش از آن ایران تنها با دین و فرهنگ تعریف میشد، در حالی که اکنون ملیگرایی مفهومی سیاسی پیدا کرد.
در دوران ساسانیان بود که دین رسمی وارد حکومت شد و میان حکومت و ملت فاصله ایجاد کرد و ناسیونالیسم ایرانی هویت مذهبی هم به خود گرفت. پیدایش مذهبهای دیگر در کنار دین رسمی زرتشتی، مانند مانوی و مزدکی و مسیحی، عدم تحمل و خشونت حکومتی را به همراه آورد و فساد مالی و اخلاقی در سطوح حاکمیت گستران شد. دوگانگی باور به فرهنگ و تاریخ سرزمینی از یکسو و باور به فرهنگ مذهبی از سوی دیگر در ناسیونالیسم ایرانی ایجاد شکاف کرد. تا پایان پادشاهی خسرو انوشیروان ناسیونالیسم فرهنگی و سرزمینی ایرانی هنوز فرهنگ غالب در کشور بود. اردشیر یکم دین زرتشتی را دین رسمی اعلام کرد، و بهمین دلیل حکومت ساسانیان پس از خسرو انوشیروان رو به زوال و فساد و اختلافات میان حکومتگران و نظامیان رفت. در پادشاهی هُرمزد چهارم فرزند انوشیروان، بهرام چوبین، یکی از برترین فرماندهان نظامی کشور که پیروزی های بسیاری در کارنامه خود داشت و مردم او را دوست داشتند، علیه هرمزد که به او اهانت و تحقیر کرده بود، شورش و بر تخت پادشاهی نشست. این آغاز جنگ قدرت در حکومت ساسانی بود.
خسرو پرویز، فرزند هرمزد که در ارمنستان به عنوان ولیعهد ایران حکومت میکرد به تیسفون آمد و بر تخت نشست. ولی چون حریف بهرام چوبین نشد، از ایران به روم گریخت و از امپراتور روم خاوری (بیزانس) موریکیوس کمک خواست. او با کمک ارتش روم به پادشاهی رسید و سرانجام به دستور او بهرام کشته شد. این نخستین خیانت یک پادشاه ایرانی و تحقیر ملت ایران بود، چرا که از رقیب و دشمن ایران برای رسیدن به قدرت رسیدن یاری گرفته بود و حتی یک گردان هزار نفری از سربازان رومی را به نگهبانی از خود گماشت! یعنی بیاعتمادی به ارتش ایران. موریکیوس هم توسط فرمانده خود فوکوس کشته شد و هراکلیوس بجای او بر تخت نشست.
خسرو پرویز پس از رسیدن به پادشاهی برای جبران این احساس حقارت به بیزانس حمله کرد و بوسیله دو سردار بزرگ ایرانزمین، شاهین و شهربراز، گستره شاهنشاهی ساسانیان را با تصرف بخش عمده ای از سرزمینهای امپراتوری روم به گسترده ترین امپراتوری جهان تبدیل نمود. ولی به علت بدخلقی، نخوت، شهوترانی (حرمسرای سه هزار زن) و ولخرجی و بدرفتاری و خشونت با سرداران، باعث اختلاف در دربار و ارتش و هرج و مرج سیاسی همراه با فساد و خیانت، بخش عمده ای از تصرفات خود را به امپراتور جدید روم، هراکلیوس، باخت و کشور را به سوی سقوط هدایت کرد. جدال قدرت میان مُغان (روحانیان زرتشتی)، اسقف های مسیحی و فرماندهان ارتش، پا گرفته بود. پای روحانیان مسیحی پس از ازدواج خسرو با شیرین به دربار باز شده بود و به علت نفوذ زیاد شیرین، قدرت و نفوذ روحانیان زرتشتی کاهش یافت و درگیریهای رقابتی اوج گرفت. خسرو پرویز توسط فرزندش شیرویه محاکمه و توسط فرزندان دیگر کشته شد؛ و شیرویه هم همه ۱۷ برادر خود را کُشت تا رقیبی در حکومت نداشته باشد. ولی روند سقوط کشور در اینجا باز نایستاد. ترور در میان درباریان شدت گرفت، فرمانده ارتش، شهربراز، شیرویه را کشت و جای او نشست. خود او نیز کشته شد و سرانجام پوران دُخت خسروپرویز نخستین شهبانوی تاریخ جهان شد و شاید یکی از بهترین آنان. او را هم برکنار کردند و خواهر کوچکترش آزرمیدخت را پادشاه کردند و او هرمزفرخ خواستگار خود را بجای پاسخ رد دادن کُشت. و این کشتن و پادشاهی کردن ها به جایی رسید که کسی ار خاندان ساسانی بجز یک کودک ۸ ساله که نوه خسروپرویز و شیرین بود به نام یزدگرد که او را در شهر استخر پنهان کرده بودند برای پادشاهی باقی نمانده بود؛ که او هم پس از ۱۹ سال با حمله تازیان از تیسفون گریخت و در راه توسط آسیابانی به طمع ثروتی که با خود داشت کشته شد.
من دلیل همه این بحرانها و فساد و خشونتی که پس از انوشیروان رخ داد را نتیجه ورود و دخالت مذهب در سیاست و حکومت میدانم. مردم که میان خِرد و منطق از یکسو و خرافات و خشونت و فساد از سوی دیگر، چنان از حاکمیت کشور متنفر شده بودند که ملیگرایی فرهنگی و سرزمینی در برابر نیاز به امنیت و رفاه رنگ باخته بود و انگیزه دفاع از میهن برای مردم کمرنگ شده بود. شاید مردم یورش متجاوزان را که به میدانداری یک روحانی و فرمانده پیشین ارتش ایران، بهروز کازرونی، تنها یکی دیگر از نبردهای داخلی برای رسیدن به تاج و تحت میپنداشتند. ولی رفتارهای وحشیانه تازیان و خشونت خارق العاده آنها با مردم عادی و بیدفاع ایرانزمین، کشور را تکه پاره و ناسیونالیسم ایرانی را بیانگیزه کرد.
من وضع دوران پایانی ساسانیان را خیلی شبیه شرایط کنونی جمهوری اسلامی میبینم که ناسیونالیسم ایرانی که در جنبش مشروطیت دوباره قدرتمند شده و در دوران دولت مصدق به اوج رسیده بود، به حاشیه رانده شده و بیگانگان و بیگانه پرستان بار دیگر کشورمان را در تصرف خود گرفتند و میهن ما را با خشونت غیرقابل تصور در این چهار دهه به سوی سقوط اخلاقی، سیاسی و اقتصادی و شاید هم در نهایت به سقوط سرزمینی و تکه پاره شدن ایران سوق داده اند.
ناسیونالیسم ایرانی پس از اسلام:
ناسیونالیسم ایرانی، پس از حمله عرب با خشونتی وصف ناپذیر آنها در ایران که بیش از ۷۰۰ هزار کشته یا سربریده شدند و دهها هزار زن و کودک به اسارت و بردگی گرفته شدند، همراه با اجباری شدن دین نوبنیاد اسلام با زور شمشیر، غارت کشور، نابود کردن کتابخانههای سراسر ایران، موالی خواندن و تحقیر ایرانیان، منع زبان و آیینهای ایرانی، و بطور کلی تهدید و استحاله هویت ایرانی، به زیر زمین رفت. در دوران امویان، سده نهم میلادی، جنبشهای ملیگرایانه متعددی برای رهایی از استیلای بیگانه بر ایران رخ داد که بزرگترین آنها جنبش گروهی که مسلمانان شعوبیه خوانده میشدند بود که برای برانداختن حکومت امویان برخواسته بود. آنان سرانجام حکومت عرب را برانداختند و فرهنگ و ملیگرایی ایرانی را باز-زندهسازی کردند. شعوبیان کسانی چون اسماعیل نسایی، زیاد عجم، سجستانی، مدائنی، محمد مارزانی و البته فردوسی بودند. شعوبیه به ایجاد حکومت عباسیان کمک کردند که در آن هرچند که حاکمان عرب بودند، ولی با حضور گسترده ایرانیان همانند یک پادشاهی ایرانی اداره میشد. در دوران عباسیان جنبش های براندازانه ایرانیان کم نبودند، مانند فیروز نهاوندی (ابولولو)، ابومسلم، مازیار، استازسیس، پیروزان، سنباد، مازیار، مرداویج، مهران، پاپک خرمدین، یعقوب رویگر که از هر گوشه ایران بر میخاستند و پایههای حکومت عرب بر ایران را به شدت میلرزاندند. در این دوران برتریجویی عربان تبدیل به «تسویه» یعنی برابری ایرانی و عرب شد و تا پایان دوران شعوبیه به برتری ایرانی بر عرب رسید. اکنون ملیگرایی ایرانی بار دیگر زنده شده بود.
همزمان با حکومت عباسیان بر ایران، کمکم دولتهای ایرانی، نخست در منطقه هایی که عباسیان نفوذ چندانی نداشتند اعلام موجودیت میکردند. نخستین آنها طاهریان در خراسان تا سمرقند و بخارا بودند که تبار خود را شخصیتهای باستانی ایران چون منوچهر و رستم میدانستند. سپس آل بویه در عراق و غرب ایران، سامانیان در خاور ایرانزمین تا فرارود.
در این دوران بود که قبیلههای تُرک هم که در گذشته بعلت قدرت و یکپارچگی ایران هیچگاه جرات تجاوز سرزمینی را نداشتند پایشان به ایران باز شد. غزنویان که ترک تبار بودند در افغانستان و شمال خراسان، سپس سلجوقیان و مغولان هم وارد ایران شدند و به کشتار و غارت پرداختند. این بود تا دوران صفویان که شاه اسماعیل پادشاهی خاندان صفوی را تشکیل داد و همه ایران را یکپارچه کرد.
ناسیونالیسم ایرانی در چارچوب مذهب:
ناسیونالیسم ایرانی در دوران صفویان با روشی بسیار خونین مردم را وادار به گرایش اجباری به مذهب شیعه کرد که گرایشی متفاوت از مذهب سنتی مسلمانان عرب بود. این بار ناسیونالیسم ایرانی هویت دفاعی نوینی به خود گرفت. از بخت بد، دوران صفویان همزمان شده بود با شکلگیری امپراتوری خشن و خونریز عثمانی، امپراتوری ازبک و امپراتوری ویرانگر مغول. قبیله های مغول و تُرک برای نخستین بار وارد فلات ایران میشدند. ناسیونالیسم ایرانی که بایستی نگهبان هر چهار سوی ایرانزمین باشد، برای دفاع از سرزمین ایران ماهیت مذهبی بخود گرفت. در دوران پایانی صفویان خراوات مذهبی شیعی در دوران شاه سلطان حسین چنان به اوج خود رسیده بود که برای دفع دشمن بجای شمشیر دست به دامن آخوندها و دعا و آش نذری میشد. این بود تا دوران کوتاه زندیان و سپس افشاریان که تا حدودی کار یکپارچگی ایران به انجام رسید.
پرسش ۴: در دوره معاصر ملی گرایی به چه مقطعی باز میگردد؟
کورش زعیم: در دوران کوتاه ۴۶ ساله حکومت ایرانی زندیان که با کریمخان زند آغاز و با کشته شدن واپسین حانشین او لطفعلیخان توسط آغامحمد خان قاجار به پایان رسید، احساس ملیگرایی و افتخار ایرانی بودن بار دیگر زنده شده بود. پس از سدهها سرانجام ایرانیان دارای حکومتی شدند که میتوانستند به آن افتخار کنند. ولی با پایان یافتن خاندان زندیان، این رویا هم به پایان رسید.
در دوران پادشاهی ایل قاجار به علت ناکارآمدی و فساد حکومتی و فرورفتن شاهان قاجار در فساد و بیاعتنایی به منافع ملی و تسلیم در برابر خواستها و تجاوزات بیگانگان از شمال و جنوب، بخش بسیار بزرگی از سرزمین ایران را که زندیان تا حدود زیادی یکپارچه کرده بودند به باد دادند. ولایت آریانا به مرکزیت هرات، قصر فیروزه که بخش عمدهای از ترکمستان است و قفقاز از ارس تا داغستان، دوران ننگینی برای ایرانیان بود. ناسیونالیسم ایرانی تنها در کالبد کسانی چون فراهانی، امیرکبیر و عباس میرزا تجلی نمود که هر سه توسط رژیم فاسد حاکم و توطئه بیگانگان کشته شدند. مردم که از حکومت فساد و خشونت و فقر و عقب افتادگی فرهنگی و اقتصادی به ستوه آمده بودند، آماده انقلاب و سرنگون کردن حکومت شده بودند.
ناسیونالیستهای ایران از انقلاب فرانسه و روسیه درس گرفتند و برای نخستین بار روش انقلابی را برای بازگرداندن هویت ایرانی بکار بردند. دیدگاههای ژان ژاک روسو پنهانی توسط دانشآموختگان ایرانی تبلیغ میشد و در نهایت انقلاب مشروطیت آغاز و در ۱۲۸۵ با جانفشانی دلاوران ایرانزمین پیروز شد. پس از کشمکشهای زیاد یک حکومت پارلمانی باورمند به ناسیونالیسم ایرانی حکومت را بدست گرفت. اکنون ملیگرایی ایرانی بر پایه قانون اساسی مشروطه، مجلس شورای ملی و رای مردم استوار شده بود.
پس از کنارهگیری واپسین شاه قاجار و ترک ایران، رضاخان سردار سپه وقتی روحانیان مجلس شورا و حوزه علمیه اسپهان با نظام جمهوری پیشنهادی او مخالفت کردند، خود را رضاشاه نامید و پایه گذار پادشاهی پهلوی شد. رضاشاه با محدود کردن روحانیت و نوینسازی کشور، ملیگرایی ایرانی را بار دیگر سرلوحه حکوت خود کرد. او در نیمه نخست حکومتش با ایجاد یک حکومت ملی غیرمذهبی دست روحانیان را از دخالتهای زیانبار همیشگی آنها کوتاه کرد، آزادیهای اجتماعی را برقرار نمود و تا مجلس ششم طبق قانون اساسی مشروطه پیش رفت. از آن پس مجلس هیچکاره شد، خفقان رسانه ای برقرار و همه شخصیتهایی که ایران نوین را برای او ساخته بودند یا اعدام یا زندانی و یا تبعید شدند. حکومت به دیکتاتوری گرایید و همه پیشرفتهای پَسامشروطیت خنثی شد و به علت سرکوب شخصیتهای فرهنگ سازی که کشور را به دوران جهان نوین نزدیک کرده بودند، منفور مردم شد.
در جنگ دوم جهانی به علت نزدیک شدن به آلمان نازی، به آسانی توسط بیگانگان دستگیر و، با خفت برای ایرانیان، به جزیره ای دورافتاده تبعید شد. ارتش ملی او حتی یک گام برای دفاع از کشور بر نداشت. ولی در هر حال، در دوران پهلوی یکم ملیگرایی بر پایه فرهنگ کهن ایرانی، در برابر خرافات مذهبی و نفوذ زیانبار روحانیت که با فتواهای ضد ارزشی کشور را به باد داده بودند، برافراشته شد.
پس از جنگ جهانی دوم که محمدرضا شاه جانشین پدرش شد، برای ۱۲ سال حکومت مشروطه دموکراتیک جدا از دین داشتیم که در آن حزبهای سیاسی آزادانه وارد میدان شدند و ناسیونالیسم ایرانی به بهترین شکلی خود را نشان داد. آزادی عقیده، آزادی فعالیتهای مدنی و سیاسی و آزادی گزینش برقرار شد. ایران در مسیر پیوستن به جامعه نوین جهانی که پس از جنگ جهانی دوم در حال شکل گرفتن بود قرار گرفت. اقتصاد ایران هم تلاش میکرد خود را از زیر یوغ بهرهکشی بیگانگان بیرون آورده به اقتصاد جهانی بپیوندد.
ولی تسلیم محمدرضا شاه در برای توطئه دو ابرقدرت زمان برای کُشتن دموکراسی در ایران و جلوگیری از استقلال رای ملت، کشور را به دورانی از خفقان و خودکامگی بازگرداند. ولی از آنجا که، در هر حال، پادشاهان پهلوی ایرانی بودند و به فرهنگ و تاریخ کهن این سرزمین میبالیدند، ملیگرایی ایرانی در این دوران قدرت یافته جایگاه خود را در سپهر سیاسی جهان بازپس گرفت.
پرسش ۵: نسبت جبهه ملی ایران و احزاب آن با اندیشه سوسیال ناسیونالیسم چیست؟
کورش زعیم: در مورد عوامل به وجود آمدن احساس ملی یا وجدان و شعور جمعی که چگونه عدهای انسان دور هم جمع شده و یک واحد سیاسی یا ملی را به وجود میآورند بحثهای فراوانی مطرح و نظریههای متفاوتی ارائه شده است. برخی اندیشمندان مکتب ناسیونالیسم آلمانی، که البته در دوران فاشیسم نازیها در آلمان به انحطاط کشیده شد، مانند یوهان فیخته و یوهان هِردر، باور داشتند که شخصیت ملی هر ملت را زبان و تاریخ آن ملت شکل میدهد. مکس وبر، ملت را بزرگترین گروهبندی مردم معتقد به دارا بودن نیای مشترک تعریف کرده است. در حالیکه فوئر باخ اندیشمند مادیگرای آلمانی و مصطفی کمال فعال مصری علیه استعمار، نقش تعیین کننده ملیگرایی را گرایش سرزمینی میدانستند. بیسمارک در آلمان بر پایه همین اندیشه پایه گذار ملتسازی در آلمان فئودال بود.
ژان ژاک روسو، اندیشمند و نویسنده انقلابی فرانسوی، که اندیشههای او در شکلگیری انقلاب مشروطیت ایران تاثیر بسیار زیادی داشت، همراه با مونتسکیو و ویکتور هوگو، اندیشه ناسیونالیسم فرانسوی را شکل دادند. توماس جفرسون و بنجامین فرانکلین، خیلی نزدیک به تعریف ناسیونالیسم ایرانی میاندیشیدند و پس از انقلاب امریکا قانون اساسی امریکا را با الهام از اندیشههای حقوق بشری کورش بزرگ و منش ایرانیان نوشتند. ملیگرایی ایرانی پایه سرزمینی، فرهنگ کهن و حقوق بشر دارد و ارتباطی به نژاد و قومگرایی ندارد. این ملیگرایی از زمان کورش بزرگ برای ما به یادگار مانده است.
سوسیالیسم ارتباطی مستقیم با ناسیونالیسم ندارد بجز اینکه منافع همه قشرهای مردم را در نظر میگیرد. سوسیالیسم روش مدیریت اقتصادی یک کشور است و میتواند با زمان و شرایط فرهنگی و اقتصادی یک کشور اصلاح شود یا تغییر کند.
تنها مطالب و مقالاتی که با نام جبهه ملی ايران - اروپا درج ميشود، نظرات گردانندگان سايت ميباشد
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است
بازنشر مقالات با ذكر مأخذ آزاد است