با انتشار تصویر محمد مقیسهای؛ بازجوی من در سالهای دههی شصت، دو حس متفاوت و البته در همآمیخته دارم. از سویی خوشحالم که علیرغم تلاش نظام جمهوری اسلامی ایران مبنی بر عدم شناسایی و انتشار تصویر جنایتکارانی چون او، بالاخره عکس یکی از بیرحمترین عناصر سرکوب و اعدامهای تابستان شصتو هفت به مردم معرفی شد و از سوی دیگر در این اندیشه و آرزو که ای کاش بتوان اینان را به دادخواهی کشاند.
“محمد مقیسهای” بازجوی شعبهی سه اوین در سالهای ابتدایی دههی ۶۰ و دادیار زندانهای قزلحصار و گوهردشت در سالهای ۶۴ تا ۶۷ و یکی از فعالترین چهرهها در کشتار ۶۷ است. او یکی از عاملین اصلی قتلعام زندانیان سیاسی ۱۳۶۷میباشد و در سالهای اخیر به عنوان قاضی، زندانیان سیاسی را مورد محاکمه قرار میدهد. وی همچنین یکی از قضات بیدادگاههایی است که فعالین جنبش سبز را محاکمه و احکام طولانی مدت برای آنها صادر میکرده است. “محمد مقیسهای” همچنان و هنوز از هیچ جنایتی برای ماندگاری حاکمیت جمهوری اسلامی فروگذار نمیکند.
بخوبی بهیاد دارم وقتی در تابستان ۱۳۶۳از کمیتهی مرکزی (یک) به زندان اوین منتقل شدم در طول راه، گرمیی آفتاب برای من که مدتها در تاریکی سلولی سرد همراه با شکنجههایی باورنکردنی و جانفرسا بسر برده بودم، دلچسب بود اما سرشار از اضطراب و التهابی تلخ بودم. پس از ساعاتی طولانی بالاخره به راهروهای بازجویی هدایت شدم، راهرویی که در هر دو طرف، زندانیان با چشمبند نشسته بودند. برخی با پاهای زخمی و باندپیچی شده و خون آلود و برخی در آه و ناله از شدت شکنجههایی مرگزا. هر کس (از بازجویان و نگهبانان و پاسداران زندان) که از راه می رسید با هر چه در دست داشت بر سر زندانیان می زد و رد میشد و یا لگدی پرتاب و توهینی میکرد.
در ساعات غروب روز دوم تیرماه وقتی شعبهی بازجوییام مشخص شد در پشت در شعبهی سه به انتظاری تلخ و پرتشویش نشستم. بالاخره نام من صدا زده شد و او کسی نبود جز “محمد مقیسهای” که او را آنزمان “ناصریان” مینامیدند.
مقیسهای همان بیرون شعبه و در راهرو در حالیکه نوک کلید یا خودکاری را که در دست داشت چندین بار محکم روی سر من میکوبید گفت یا زبون خوش حالیات میشه … یا با یه زبون دیگه باهات حرف می زنیم. برو فکراتو بکن. او آنقدر محکم آن شی تیز را روی سر من میکوبید که به سختی روی کلماتش می توانستم تمرکز کنم. وقتی پس از ساعاتی بدنبال پیرمردی (کچویی) با طی مسیری به بند برده شدیم از راهروی ۲۱۶ به بند یک بالا منتقل شدم. آن بند در آن زمان نیمه تاریک، خالی، ساکت و مخوف و نیمه مخروبه بود. به اتاق پنج برده شدم. اتاقی بزرگ با دو ردیف پنجره و در زیر هر ردیف سهتاییی پنجره، یک شوفاژ قرار داشت.
زن زندانبان در حالیکه در سلول را میبست به من گفت که سه بار در روز بخاطر نماز حق استفاده از دستشویی خواهم داشت. وقتی زن پاسدار در را پشت سر من بست، پس از کنجکاوی های معمول به دلیل اینکه درد شدیدی را روی سر خود احساس می کردم روسری را از سر برداشته و انگشتان خود را لابلای موهایم بردم تا خستگی و سردرد را کمی مگر بکاهم. خون لخته شده را که بر اثر ضربات آن شی تیز توسط مقیسهای (ناصریان) بر روی سرم فرود آمده بود بر انگشتان خود لمس کردم. البته این فقط استقبال ناچیزی از من توسط محمد مقیسه ای بازجو در بدو ورودم به زندان اوین بود. روزهای بازجویی جزو وحشتناکترین لحظات دوران زندانم بشمار میآیند. چشمبند، شلاق و کابل، دستبند و قپانی، تکه تکه شدن بدن و خون آلود و کبود به سلول بازگشتن، اضطرابی کشنده و… مشاهدهی شکنجه و ناله و فریاد دیگر زندانیان، پاها و بدنهای مجروح و شکنجه شده در راهروهای شعبات بازجویی، توهین و تحقیر زندانیان توسط پاسداران و بازجوهایی که در راهروها رفتوآمد میکردند. این صحنهها، صداها و حوادثی بود که هر لحظه در آن راهروها میتوانستی به تلخی هر لحظه شاهدش باشی. تجربه و فضا پر بود از تازیانه و ضرب و شتم و شکنجه و فریاد و کلمات رکیک پاسداران و بازجوها.
گاه شکنجه و تکهتکه شدن بدن زندانیان بدست بازجوها چندان غیرقابل تحمل میشد که فرد خودکشی را ترجیح میداد؛ بریدن رگ با شیشه، حلق آویز، بلع داروی نظافت و یا قرص به تعداد زیاد که به مرور زمان جمعآوری شده بود و “محمد مقیسهای” یکی از بیرحمترین مسوولین این وقایع غیرانسانی در زندان اوین و دیگر زندانها بود.
به هر حال امروز خوشحالم که پس از چندین سال تصویر “محمد مقیسهای” مسوول جنایتهای بیشمار علیه زندانیان سیاسی و مدنی منتشر شده است و جای دارد از ایرج مصداقی عزیز تشکر کنم به خاطر زحمات بی وقفهاش… به خاطر اینکه همهی توان، عمر و وقت و انرژی خود را معطوف به عریان ساختن وقایعی ساخته است که چشم جهانیان را باز میکند به سوی دریچه ای که مستند است و میتوان از این سکو به دادخواهی دست یافت.
مهناز قزلو
نهم جولای دوهزار و هفده – استکهلم
Mahnaz.ghezellu gmail.com