نقش قدرتهای خارجی را در سرنوشتی که امروز نصیب خود کردهایم، نباید و نمیتوان نادیده گرفت و یا لاپوشانی نمود. نکتۀ مهمی را که در این ماجرا حتما نباید نادیده گرفت و قطعا باید از فراموشی آن پیشگیری و هر اقدام لاپوشانی کننده آنرا افشا نمود، این مهم است که دخالت قدرت خارجی در ایران، هیچگاه بدون کمک قدرت داخلی و یا کسانی که خود را گویا “ایرانی” میخوانند و خواهان به قدرت رسیدن بودهاند، نمیتوانسته جامۀ عمل بپوشد. اگر نه در همه، که در بسیاری موارد، هم این قدرتپرستان داخلی بودهاند که برای این خیانت پا پیش گذاشتهاند و به سراغ قدرت خارجی رفتهاند. این مراجعات به قدرتها در ابتدا میتواند حتی از گرفتن امکانات و پول باشد، ولی هرچه بگذرد، و هرچه میزان سرسپردگی عمیقتر میشود، این آلودگی بدخیمتر میگردد و کار بجایی میرسد که آن شخص و یا آن گروه، اگر هم پشیمان شده باشد، راه برگشت برایش ناممکن میشود.
مانند هر خیانت دیگری، این خیانت هم بدون توجیه و دروغ و نیرنگ، غیرممکن است.
نیرنگ و تزویری که “منافع مشترک” است، این گونه توجیه میشود که برای به قدرت رسیدن و در روابط، میتوان به مخرج مشترکی از منافع با طرف مخالف رسید. آن طرف مخالف، حتی میتواند دشمن باشد. ولی چنانچه با هر کسی، و حتی اگر با دشمن، بتوان بر سر آن قسمتی از منافع که به نفع هر دو طرف هستند به توافق رسید، ممکن است بشود به اهداف والا و متعالی خود دست یافت. با دستاویز کردن این حقه، بعضی گروهها و افراد، برای گرفتن امکانات جهت از اریکه قدرت پایین کشیدن ولایت مطلقه و خود به قدرت رسیدن، حتی به صدام و عراق درحال جنگ با ایران هم رجوع کردند و بدین شکل به لیست منفور خائنین به وطن پیوستند.
سرنوشت ایران را در آینۀ کشورهای منطقه نگاه کنیم. علت اصلی سرنوشتی که سوریه و لیبی و… پیدا کردهاند، مراجعه افرادی از آن کشورها، به قدرتهای خارجی بوده است. در بهار عرب، مردم سوریه هم برای سرنوشتی بهتر به جنبش پرداختند. ولی غفلت مهلکی که این بهار را به زمستان مبدل کرد، کم بها دادن به استقلال و سایر حقوقی ذاتی بشر بود. لازم بود که مردم این کشورها، از همان ابتدای این خیانتها، حساسیت فراوانی به مراجعه به قدرتهای خارجی نشان میدادند و مراجعه کنندهها را، در صورتیکه حاضر به بازگشتن به دامان ملت نبودند، افشا و طرد میکردند.
متاسفانه امروز هم شاهدیم که بعضی “ایرانیان” برای گرفتن امکانات و کمکهای گوناگون، چشم نیاز به قدرتهای خارجی بستهاند و دست آز به سوی انواع قدرتهای خرد و کلان در شرق و غرب گیتی دراز کردهاند و کاسۀ گدایی بهدست، با بیشرمی، در درگاه هر قدرتی که از در راهشان بدهند به دریوزگی مشغول هستند. عریضهنویسی جهت چاه جمکران آقای ترامپ، محدود به آقای پهلوی نشد و متکدیان بینالمللی دیگری هم برای از قافله عقب نیافتادن همین کار را کردند.
قبل از آن، از مواجببگیران از دولت ترکیه هم مطالبی منتشر شد و باز قبل از آن، بعضی افرادی که در مقاهمهایی در احزاب کردستان هستند، به میهنپرستی و یکپارچهطلبی که در اکثریت هموطنان کرد سراغ داریم، دوباره توهین کردند و خود از این خیانت خود، پرده برداشتند.
قدرتهای داخلی ایران و دستگاه مغزشویی آنها هم باز از این موضوع، استفاده تبلیغاتی کردند و برای خدشهدار کردن چهره مبارزان حقوقمند و استقلالطلب و آزادیخواه، این ننگ را به حساب همۀ نیروهای مخالف نظام ولایت مطلقه نوشتند. در صورتیکه میدانیم که نزد همۀ نیروهای خواهان استقلال و آزادی و حقوقمندی، مراجعه به قدرت خارجی برای سرنگونی رژیم ولایتی، یک تابو و یا گناه کبیره است و اصولا نقض غرض است.
عدم مراجعه به قدرتها و خودانگیختهگی و اتکا به خود، اعتماد به نفس فردی و اعتماد به نفس ملی، از بارزترین وجوه تمایز نیروهایی است که واقعا خواستار برپایی و پویایی و پیشبرد مردمسالاری واقعی در وطن هستند.
ولی باز هم قبل از آن، در دوران مرجع انقلاب، خیانتی که دزدیده شدن انقلاب را توسط ضدانقلاب میسر نمود و مسیر سرنوشت ایران و ایرانی را از استقلال و آزادی و صلح، به وابستگی و خفقان و خشونت کشید، اشغال سفارت امریکا در تهران و به گروگان گرفتن مقامات آن سفارت برای ۴۴۴ روز بود. قدرتهای خارجی، تاب تحمل یک سامانۀ مردمسالار و حقوقمند را در ایران نداشته و ندارند و نخواهند داشت و این واقعیت، به کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ ختم نشد و در کودتای خرداد ۱۳۶۰ تکرار شد.
وقتی که زورپرستان و قدرتمداران داخلی دیدند که در اقلیت هستند (آقای بهشتی در اینجا اعترافی صریح میکند) و مردم هرچه بیشتر از آنها رویگردان میشوند و به طرفداران استقلال و آزادی رویکرد نشان میدهند، با معامله با قدرتهای خارجی، از آزاد شدن گروگانها جلوگیری کردند و آنرا تا دقیقا ساعاتی که ریگان مراسم سوگند ریاست جمهوری امریکا را اجرا میکرد، به تعویق انداختند.
در این ناهنجار، ساز “منافع مشترک” بازیگران مختلف این کمدی تراژدی قدرتپرستی، در چندین زمینه با هم همکوک شد که فقط چند مورد را در ذیل، یادآور میگردم:
قدرتپرستان امریکایی، طبق تحقیقاتی که در خود امریکا منتشر گشته است، گروه ریگان و بوش، برای پیروزی در انتخابات ۱۹۸۰ ریاست جمهوری امریکا، به “اکتبر سورپرایز” نیاز داشتند و با آقای خمینی و گردانندگان حزب جمهوری اسلامی، زد و بندی خیانتآمیز را اجرایی کردند که به واسطۀ آن توافق، قرار شد که گروگانها تا بعد از انتخابات ریاست جمهوری امریکا، آزاد نشوند که این به مثابه شکست بزرگی برای کارتر، محسوب شود و به انتخاب شدن ریگان بیانجامد. و به این ترتیب، آنچه واقع شد این بود که همۀ گروگانها را از شهرستانها به تهران آوردند و حتی آنها مدتها در هواپیما نگه داشته بودند که آزادی آنها، کاملا با مراسم سوگند خوردن رئیس جمهوری ریگان، همزمان شود.
قدرتپرستان انگلیسی، “منافع” خود را در ایجاد و ادامۀ جنگ عراق بر علیه ایران یافتند و طبق گفتۀ آلن کلارک “…جنگ عراق با ایران منطبق با منافع انگلیس بود و ما شرایط ایجاد و ادامۀ آنرا فراهم کردیم…” (نقل به مضمون)
آندسته قدرتپرستان داخلی که طرفدار تز “دیکتاتوری صالح” در ایران بودند، آنتیتز خود را طرفداران استقلال و آزادی و خشونتزدایی، یافتند و به این نتیجه رسیدند که گرچه شاخۀ قضائیه را در اختیار داشتند ولی به علت حضور وطنپرستان حقوقدانی که تا آن موقع هنوز موفق به “پاکسازی” آنها نشده بودند، قادر نشدند که با رجوع به قانون اساسی، رئیسجمهور بنیصدر را عزل کنند. آنها میدانستند که کشتار و شکنجۀ ارتشیان وطنپرست، نتیجۀ مطلوبشان را نداده است و صدام، خود را شکستخورده یافته است و قرار است سران کشورهای غیرمتعهد، پیشنهاد صلح و پرداخت غرامت را در خرداد ۱۳۶۰ به ایران بیاورند. آنها بر این عقیده بودند که اگر جنگ خاتمه یابد، و بحرانهای ساخته و پرداختۀ امثال آقایان هاشمی رفسنجانی و خامنهای و بهشتی و…. خنثی شوند، آنچنان که خود به آقای خمینی گفتند، “…خود امام خمینی به اضافۀ تمام روحانیون هم حریف بنیصدر نمیشوند…” و “…بنیصدر سوار بر تانکها برای فتح تهران، از جبههها باز میگردد…” (نقل به مضمون) این عده، که به قول خود آقای بهشتی در اقلیت بودند، منفعت خود را در ادامۀ گروگانگیری و اخلال در امر پایان جنگ و بالاخره حذف مانع ادامۀ جنگ با کودتا برعلیه وی در خرداد ۱۳۶۰، و ادامۀ جنگ به مدت هشت سال و کشته شدن صدهاهزار انسان، یافتند.
شهید رشید صدرالحفاظی و شهید حسین نوابصفوی، از میان انبوه طرفداران استقلال و آزادی و مردمسالاری، شاهد خیانت قدرتمداران و حاکمان فعلی (امثال آقایان اکبر هاشمی رفسنجانی و بهزاد نبوی و خامنهای و….) برای به قدرت رسیدن بودند و در راه عشق به وطن جان خود را گرو گذاشتند.
هر تعاملی که به جای حق و حقوق بشر، با سودای سود شروع شود، به ناچار، و از همان ابتدا، در ملغمهای با صفرای زیان همگون میشود و طرفین پیوسته در عمل، به دنبال سودهای بیشتر برای خود، و زیانهای فراوانتر برای طرف مقابل هستند و وای به وقتی که در این آلیاژ، یکی در موضع مسلط و دیگری در موقع زیرسلطه باشد. در این موضع مسلط انیرانی و این موقع زیرسلطه ایرانی، که متاسفانه داستان میهن ما در تاریخ معاصر بوده است، پیوسته سرنوشتی بدتر برای وطن و هموطن رقم زده شده است. این سرنوشت بد، بدون انفعال حداقل لازم مردم، غیر قابل تصور است. یادآوری پیوسته و به تکرار این مهم، به خود و به دیگران، برای یافتن سرنوشتی بهتر، حیاتی است.
اگر هدف را نه “نفع” که حق، نشانهگیری کنیم و بجای روش “منافع مشترک” در راه حقوق مشترک برای رسیدن به آن هدف قدم برداریم، افق کنش پیوسته گستردهتر میگردد و حقمداری، بجای سودمداری روش میشود، و مردمسالاری بجای قدرتسالاری، طبیعتاً و به ناچار، هدف آن روش خواهد گردید.
زمستان شدن بهار عرب، در مراحل متعددی ساخته و پرداخته شد. هیچکدام (به تکرار: هیچکدام!) از آن مراحل به علت عملکرد در حقوق مشترک انسانها نبود. تمام (به تکرار: تمام!) آن مراحل به علت تعامل در تنگنای دروغ “منافع مشترک” بود.
علی صدارت
شانزدهم دی ماه ۱۳۹۵ برابر با پنجم ژانویه ۲۰۱۷