شگفت آن که بزرگان ملی مذهبی ها، هم دکتر مصدق را دیدند و هم سید ابوالقاسم کاشانی و هم، هم پالگی اش سیدمحمد بهبهانی و نیز محمدتقی فلسفی و شعبان بی مخ را دیدند و آزمودند. این آخوندها، این اوباش و نیز مذهبی های واپسگرا و زمین داران با کودتای انگلیسی ـ آمریکایی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ برای سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق همراهی کردند. روح الله خمینی نیز از پادوهای کاشانی و بهبهانی در جریان کودتای سال ۱۳۳۲ بوده است. همین ها در تیرماه ۱۳۳۲ کتابی را منتشر کردند کم و بیش شبیه کشف الاسرار که حاوی قانون اساسی حکومت اسلامی بود. در این کتاب هم شاه و دربارش باید از مرجع تقلید شیعیان اطاعت می کرد. خمینی درباره ی دکتر مصدق می گوید؛” او مسلم نبود” و داستانی درباره ی دوران نخست وزیری دکتر مصدق نقل می کند: « من در آن روز [چند روز پیش از کودتا] در منزل یکی از علمای تهران بودم که این خبر را شنیدم که یک سگی را عینک زده اند. به اسم “آیت الله” توی خیابان ها می گردانند. من به آن آقا عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست این سیلی خواهد خورد[یعنی دکتر مصدق سیلی خواهد خورد]. و طولی نکشید که سیلی خورد [ البته از انگلیس و آمریکا]. و اگر مانده بود سیلی بر اسلام می زد.» [صحیفه امام خمینی ص. ۴۵۶]. این کودتا کشور ما را صدها سال پس راند و خود آمریکایی ها هم از کرده ی خود پشیمان شدند و به گونه ای از مردم ایران پوزش خواستند. مادلین آلبرایت وزیر خارجه آمریکا در یک سخنرانی در سال ۲۰۰۰ میلادی چنین گفت:
« در سال ۱۹۵۳ آمریکا نقش مؤثری در ترتیب دادن براندازی نخستوزیر محبوب ایران محمد مصدق داشت. دولت آیزنهاور معتقد بود که اقداماتش به دلایل استراتژیک موجّه اند ولی آن کودتا آشکارا باعث پسرفت سیر تکامل سیاسی ایران شد و تعجبی ندارد که هنوز بسیاری از ایرانیان از این دخالت آمریکا در امور داخلی آنان ناراحتند. علاوه براین در ربع قرن بعد از آن ایالات متحده و غرب پیوسته از رژیم شاه حمایت کردند. دولت شاه هرچند کارهای زیادی برای پیشرفت اقتصادی ایران انجام داد، [او خوب می داند که شاه پول نفت را صرف سرمایه گذاری اساسی و زیر بنایی نکرده است] مخالفان خود را بیرحمانه سرکوب کرد.» برک اوباما رئیس جمهور آمریکا در ژوئن ۲۰۰۹ و هیلاری کلینتون وزیر خارجه دیگر آمریکا در اکتبر سال۲۰۱۱ هریک جداگانه درباره ی این کودتا ابراز تأسف و همدردی کردند.
دکتر مصدق در دادگاه نظامی غیرقانونی کودتاچیان از حقوق و منافع پایمال شده ی ملت ایران دفاع جانانه و شجاعانه ای کرد ولی شوربختانه تا پایان عمر در احمد آباد زندانی شد. تاریخ، مردم جهان و مردم ایران گواه راستی راه و روش مردم دوستی و میهن دوستی دکتر مصدق هستند. نه دستگاه های جاسوسی انگلیس؛ بزرگ ترین دشمن دکتر مصدق، نه سازمان سیا و نه سازمان کا گِ بِ و نه دیگر دستگاه های جاسوسی کشورهای سرمایه داری هیچیک نقطه ضعف کوچکی از دکتر مصدق نیافتند تا بتوانند بزرگی و میهن دوستی او را لکه دار کنند.
اصطلاح ملی مذهبی، پیش ازپدیدآمدن جمهوری اسلامی در ایران وجود نداشت و سیاسی ها تنها واژه های ی ملی، چپ و راست را به کار می بردند.( درباره ی ملی مذهبی ها آقای دکتر محمدعلی مهرآسا مقاله ی بسیار ارزشمندی نوشته اند که در این لینک می توانید بخوانید. در آن روزگاران آقایان دکتر یدالله سحابی، مهندس مهدی بازرگان، سید محمود طالقانی، مهندس عزت الله سحابی، دکتر کاظم سامی، عباس سمیعی، مهندس منصور عطایی، دکتر پیمان و بسیاری از مردان سیاسی دیگر، ملی بودند. مذهبی بودن آن ها بیشتر جنبه ی شخصی داشت. آن ها پیش از انقلاب بهمن ۱۳۵۷ از راه و روش دکتر مصدق پیروی می کردند، اما طمع بهشت موعود آن ها را به جهنم جمهوری اسلامی رهنمون شد.
خمینی همه ی ایرانیان به ویژه مذهبی ها را فریب داد. زنده یاد دکتر سامی وقتی از دیدار خمینی از پاریس به تهران باز گشت سرتا پا شیفته ی او شده بود. اما وقتی که به ماهیت ضد بشری و ضد ایرانی او پی برد از او دوری جست که دیگر دیر شده بود. شاید بتوان گفت که این گونه شخصیت های ملی که مذهبی هم بودند، گرایش ملی هم داشتند. شاید واژه ی “ملی گرا” را خمینی برای تحقیر؛ درباره ی این مذهبی هایی که گرایش ملی داشتند به کار برده است که بعدها واژه ی ملی گرا به غلط به ملی ها هم نسبت داده شد. یاران دکتر مصدق در دولت ملی مانند دکتر فاطمی، دکتر صدیقی، دکتر سنجابی، دکتر آذر، محمود نریمان و … به راستی مردانی ملی بودند نه ملی گرا. آن ها به ملی بودن گرایش نداشتند بلکه به راستی ایرانی بودند و گوهری ملی داشتند. آن مردمان ملی در زندگی خودشان ملی بودن و مردم دوست بودن خودشان را نشان دادند. یک مذهبی می تواند ملی گرا بشود و یا یک کمونیست می شود که گرایش ملی داشته باشد، اما دکتر مصدق ملی گرا نبود بلکه یک شخصیت ملی و راستین بود.
در کشوری مانند کشور ما ایران که استعمار و به پیروی از استعمار، استبداد فرمان می راند مبارزه ی جبهه ای و همه گیرمی تواند راهگشا و آزادیبخش باشد. بیهوده نبود که دکتر مصدق جبهه ی ملی را پدید آورد. او می خواست همه ی نیروهای مردمی را در راه آزادی و استقلال ایران به کار برود. آزادی که پا بگیرد حزب ها و سازمان ها پدید می آیند و رشد می کنند و آنگاه است که شهروندان به مرتبه ی مردم بودن می رسند. مذهبی های ملی مانند مهندس بازرگان و دکتر سحابی در سال ۱۳۴۰ نهضت آزادی را بنیان نهادند و با آمدن خ. دجال همه به دنبال او رفتند و حزب و محبوبیت ملی خود را هم در پای خ. دجال قربانی کردند. زنده یاد مهندس محمد حنیف نژاد هم برای تحقق آرمان هایش مدتی هم به نهضت آزادی پیوست و سپس به مبارزه ی مسلحانه روی آورد. راه تجربه شده ی مصدق را که یک بار به پیروزی انجامیده بود رهبران جنبش سیاسی و اجتماعی ایران درک نکردند و نپیمودند، در نتیجه دوستان جوان ما راه مبارزه ی مسلحانه را برگزیدند و جان و خرد ارزشمند خود را تباه کردند. دور شدن از راه مصدق مذهبی های ملی را به گمراهی کشاند. آن ها در استقرار پایه ها و تحکیم حاکمیت جمهوری اسلامی نقشی تعیین کننده و اساسی داشتند. استعفای دکتر سنجابی از وزارت خارجه ی دولت موقت، نخست پس از کم تر از یک ماه در اسفند ۱۳۵۷ (که استعفایش پذیرفته نشد) و نهایتا پس از نزدیک به دو ماه در فروردین ۱۳۵۸ نتوانست ملی مذهبی ها را از خواب غفلت بیدار کند. پس از استقرار جمهوری اسلامی بیش از همه ملی مذهبی ها زیان دیدند. آن ها هم مذهب خود و هم کشور خود را از دست دادند. سید محمود طالقانی را مانند مصطفی چمران و بسیاری دیگر از مردمان میهن دوست کشتند. حزب جمهوری اسلامی را با ده ها نفر از مهم ترین اعضای وفادارش منفجر کردند. جوانان طرفدار مجاهدین خلق را در خیابان ها و در زندان ها کشتند. سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی را از تلاش های اسلامی و میهنی اش باز داشتند. دکتر کاظم سامی را که یکی از ملی ترین مسلمان های ایران بود، مانند پروانه اسکندری و شوهرش داریوش فروهر با دشنه تکه تکه کردند. خانم هاله سحابی را در هنگام تشییع جنازه ی پدرش با ضربه هایی کشنده از پای درآوردند. مهندس بهزاد نبوی چون از میهن دوستی و مسلمانی خود دست نمی کشید با زندان و شکنجه، به سرنوشت ناهنجار و بدی دچار کردند. خمینی گفت: «جنگ نعمت است» و صدها هزار جوان ایرانی را به کشتن داد و زیان های جبران ناپذیری به میهن ما زد. حکومت گران مذهبی و فاشیست، مردم را به دو گروه خودی ها و غیرخودی ها تقسیم کرده اند؛ آن ها که خود را “خودی ها” می نامند، که درواقع دشمنان مردم ایران و هم کاسه های حکومت گران اند و بقیه ی ملت جزء غیرخودی ها بوده و محکوم به نابودی هستند.
از آنجایی که هیچ یک از ایرانیان در میهن خود آزادی و امنیت ندارند هنوز هم چاره ی کار ایجاد یک جبهه ی همگانی برای براندازی حکومت ضد ایرانی جمهوری اسلامی است. تا زمانی که ایرانیان به آزادی و امنیت دست نیابند امکان هیچ گونه فعالیت اجتماعی و سیاسیِ آزاد نخواهد بود. ناگزیرترین و فوری ترین اقدام سیاسی در مقطع زمانی فعلی ایجاد یک رهبری ملی، همگانی و جبهه ای برای گذار از جمهوری اسلامی و رسیدن به آزادی و استقلال در ایران است.
منوچهر تقوی بیات
استکهلم ـ بیست و سوم آبان ماه ۱۳۹۷ خورشیدی برابر با ۱۴ نوامبر ۲۰۱۸ میلادی
—————————————
ملی- مذهبیها
گروهی که گویا ملت را گم کرده اند و مذهب را چسپیده اند!
دکتر محمد علی مهرآسا
• به دید من، «ملی- مذهبی» نیز اصطلاحی است شبیه به «روشنفکر دینی» و جمع اضداد است. همچنان که روشنفکر نمی تواند متدین باشد، زیرا روشنفکری با توهمگرائی و باورهای کور دینی درستیز است، ملی- مذهبی هم بی معنا است …
این مقاله را مدتها پیش نوشته بودم؛ اما اکنون به جهت هیاهوئی که روزنامههای درون ایران به مناسبت سالروز مرگ «علی شریعتی» راه انداخته اند، با دیدی تازه تکمیل و آماده کردم.
علی شریعتی از آنگونه شخصیتهای غلط اندازی بود که به دلیلها و سببهائی که جامعهی غرق در استبداد ایران آن روز طلب می کرد، وارد فضای روشنفکری ایران شد. فضائی که خودکامگی آریامهری برآن ابری از خفقان افکنده و هرگونه نوای آزادیخواهی را درآن خفه کرده بود. نه نشریهای برای نوشتن بود و نه تریبونی برای سخن گفتن اهل بینش و معرفت. تمام رسانهها از نوشتاری و گفتاری و تصویری، دربست در اختیار دولت و زیر نظارت مستقیم ساواک اداره میشد. اما چون فضای مساجد، و جلوهی محراب و منبر برای وعظ و خطابه بر روی هر یاوهگوئی باز بود و هر روز نیز بر تعدادش افزوده میشد، آخوندهای ناراضی را مکانی برای ابراز وجود و اظهار نقد نصیب شده بود؛ و اهل عمامه مشکلی برای سخن گفتن نداشتند.
در چنین حال و هوائی، گروه نهضت آزادی و دیگر هماندیشان که هم تعصب دین داشتند و هم با زور و استبداد شاه در ستیز بودند، حسینیهی ارشاد را درجاده قدیم شمیران برای ابراز وجود و اظهار عقیده بنا نهادند. این ساختمان گرچه شکل و قواره مساجد را نداشت، اما به هر تقدیر مکانی دینی به حساب می آمد. زیرا اطلاق نام حسینیه بر آن، محلی جهت عزاداری حسین امام سوم شیعیان را تفهیم میکرد.
پس از مدتی، این محل پایگاهی شد برای خودنمائی های جناب علی شریعتی؛ و هیئت امنای حسینیه با دست و دلبازی تمام مکان را در اختیارش گذاشتند تا هر چه دل تنگش می خواهد بگوید. جناب علی شریعتی نیز که سخنوری ماهر با صدائی ریز و بچگانه بود و در فن مغالطه بسیار مهارت داشت، جوانان ناراضی و تشنهی شنیدن انتقاد از حاکمیت را به زودی جذب این مکان و استماع سخنان خود کرد. تا اینکه پس از مدتی نه زیاد طولانی، ساواک تاب نیاورد و دروازهی حسینّه را بر روی هر سخنرانی و اجرای هر آداب و رسومی بست.
از سرنوشت شریعتی پس از بسته شدن حسینیه ارشاد، من بی خبرم و نمیدانم زندانی شد و یا به دانشگاه مشهد بازگشت؛ اما در سال ۱٣۵۴ در لندن مرد و پیکرش هم با احترام به ایران بازگشت داده شد. شاگردان و وفاداران شریعتی سخنرانیها و نوشتارهایش را از همان ابتدا جمعآوری کرده و آنها را به چاپ سپردند و در دسترس عموم گذاشتند. بدیهی است با چاپ آثار و عمومیت یافتن نشر افکار این نابغهی دینی! فرهیختگان دریافتند که با یک مغلطه گوی قلندر و مکار طرفند؛ و شیفتگانش نیز او را رسولی برای رسیدن به آزادی و عدالت به جامعهی درس خوانده معرفی کردند. اما در این میان، جماعت آخوند و اهل عمامه به شدت با زنده و مرده و افکار و نظرات شریعتی، در تضاد و دشمنی بودند. زیرا اعلام اسلام بدون آخوند کرده بود!
کتابهای «شیعه صفوی و شیعهی علوی – فاطمه، فاطمه است- و ای برادر…»و دیگر…[کتبی] از این دست، هیچ خردمند دانشور و دانشپژوهی را جلب نکرد. تنها گروهی از جوانان ناراضی از وضع کشور که به دلائل خانوادگی تعصب مذهبی نیز داشتند و آماده تحول بودند، جلب افکار او که می خواست اسلام ناب را از دل اسلام عام برون کشد، شدند. به تحقیق می توان گفت سازمان مجاهدین خلق که سرانش روزهای نخست جزئی از پیکرهی نهضت آزادی بودند، آرمانگرائی تلفیقی شان باید دستپروده و حاصل ذهنیت علی شریعتی باشد. ضمناً سهم او را در تدارک و تولد انقلاب اسلامی نیز، نباید فراموش کرد.
آنچه من از شرح حال، طرز فکر و نوشته های شریعتی دریافته ام، قبول این باور است که او کاپیتال مارکس را پسندیده، اما عمیقاً مفهوم مارکسیسم را درنیافته بود؛ و چون در خانواده شیعهی متعصب و وارع و اهل عبادت پروشیافته و با مفاهیم کلامی نیز آشنا بود، میخواست ماتریالیسم دیالکتیک و کاپبتال را، با قرآن و نهج البلاغه مزدوج کند و از آن طفلی به دنیا آورد که اولی «تبیین جهان» نام گرفت و دومی «اقتصاد توحیدی» البته شاه و ساواک حاصل این ازدواج را «مارکسیسم اسلامی» نامیدند و شاه نیز معتقد بود یک ملقمهی جمع اضداد، بنیان فکری مجاهدین را ساخته است و اغلب به آن اشاره می کرد. در واقع هدف شریعتی این بود که با الهام از کاپیتال مارکس و پیوندش به آیاتی از قرآن که جنبهی دستوری دارند، دکترینی برای زمامداری در ایران آزاد شده از دست سلطنت طرح و ثبت کند.
اما، من براین باورم که شریعتی نه مارکس را درست شناخته بود، و نه به متن و مفهوم قرآن توجه لازم را داشت؛ و اگر فرض غلط باشد و بر قرآن اشراف کامل داشته است، الزاماً هدفش تغییر مفاهیم آیات و تفسیر معنای قرآن به رأی خویش بوده است. زیرا هر خردمندی میداند که مادیگرائی در ضدیت کامل باسفسطهی ماوراء الطبیعه است. به سخنی روشنتر، تجمع خداشناسی و بی خدائی را هر ذهنیتی بپذیرد، صاحبش یا دیوانه است یا مکار.
به هر تقدیر، شریعتی رفت و نیک و بد، به تاریخ پیوست؛ اما میراثی بر جای نهاد به نام مجاهدین خلق که هم اکنون نمیدانند با آن دکترین و آرمان، که استاد تلقین فرمود، چگونه برخورد کنند و یا چگونه آن را بزدایند و از سر وا کنند. اما بعدها، از نوع نگاهی که نهضت آزادی یعنی خاستگاه مجاهدین به شرع و سیاست داشت ملقمهی «ملی – مذهبی» درست شد و طلوع کرد.
اصطلاح «ملی- مذهبی» به دستهای از مردمان سیاست وَرز و نه سیاستمدار، گفته می شود که نام گروهشان، سابقهای در تاریخ سیاسی و یا سیاست تاریخی ایران ندارد؛ و مربوط میشود به دورهی پس از انقلاب اسلامی؛ آنهم زمانی که آقای خمینی تمام گروههای مخالف استبداد پادشاهی را که در انقلاب ۱٣۵۷ خورشیدی نقش داشتند و سبب پیروزی انقلاب و رسیدن حضرت امام به خلافت شده بودند، از صحنه بیرون کرد.
آقای خمینی در زیر آن درخت سیب کذائی در پاریس، وعدههای بی شمار درمورد آزادی افراد و احزاب وچه و چه… داد. اما زمانی که به ایران آمد همان خصلت آخوندی و دینیی خویش را پی گرفت و اصل خویش را بازیافت و استبداد دین اسلام را به درستی و روشنی در ایران پیاده کرد… به این طریق که نخست جبهه ملی ایران را با حکم ارتداد از کار انداخت و خانه نشین کرد؛ بعد سراغ مجاهدین خلق رفت؛ و سپس از پس کمونیستهای گوناگون و متفرق برآمد و آنگاه به خدمت نهضت آزادی رسید؛ و سرانجام حزب توده را که تا آخرین لحظه مجیز امام و انقلاب اسلامی می گفت و با اطلاعاتی که اعضایش از درون سازمانها داشتند دیگران را لَو داده بودند، تار و مار کرد.
به این ترتیب آیت الله خمینی حکومتی مذهبی بر همان روش آمال و آرزوی خود برپا ساخت و جاه طلبی خود را اقناع کرد و به هر تقدیر، نقطه ای از تاریخ شد. بدیهی است به هنگام یکدست شدن حاکمیت، دیگر درون این ساختار اغیار وجود نداشت؛ و هرچه بود، شیفتگان دین اسلام و مجیزگویان حضرت امام بودند؛ و در عشق چنان مستغرق، که به هنگام نام بردن از او سه صلوات هم در می کردند.
خانمها و آقایانی که بعدها به نام و عنوان اصلاحطلب عرض اندام کردند، همه در آن خلافتی که آقای خمینی در غیاب نیروهای ملی و مخالفان و در یک کلام میهن پرستان بنا نهاده بود، در رأس کار بودند و مهرههای مهم و کلیدی شده و علیه میهنپرستان موضعی کاملاً خصمانه گرفته بودند. در واقع، از زمان خلع بنی صدر، راهها از هم جدا شد و ایرانیان حاضر در صحنهی مبارزات ضد رژیم سابق، در سه دستهی کاملاً متمایز قرار گرفتند.
۱- دسته سربازان امام زمان و هواداران مطلق ولایت فقیه که در آئینشان اسلام برتر از هر میهن و منافع میهنی بود و کلام خمینی برایشان تفاوتی با آیات قرآن نداشت و اصولاً مدعی بودند که برای نجات اسلام قیام کرده اند نه آزادی و مردمسالاری. قطعاً اینان نیز با تأسی به امام، معتقدبودند: «مابرای خربزه انقلاب نکرده ایم؛ اقتصاد مال خر است؛ این دکترها بروند گم شوند، همین بچه های حوزه، ۶ ماه درس بخوانند دکتر میشوند و…»
۲- دسته دوم کسانی بودند که درد دین نداشتند؛ دنیای روشن را به خاطر آخرت تاریک و موهوم فنا نمی کردند؛ و باورشان به آزادی و مردمسالاری بیش از گرایش به اسلام بود. اینان بدون رد هر دین و مذهب، سکولار و معتقد بودند که ایرانیان برای نجات از استبداد و رسیدن به آزادی برخاستند و با شاه مبارزه کردند؛ وگرنه در رژیم گذشته نیز دین در خطر نبود، بلکه برعکس خیلی هم منزلت داشت و حتا شاه حاجی هم شده بود. مردمان این دسته، با دیدن نشانیهای استبداد و فاشیسم دینی، و با شنیدن فریاد امام که گفت: «بشکنید این قلمها را…» افق تاریک را دیدند؛ و چون دوباره آزادی به محاق رفته بود، بی واهمه به میدان آمدند و خواستههای خود را با زبان و قلم بیان کردند؛ درنتیجه چوبش را خوردند. تمام اعدامهای پس از خلع آقای بنی صدر، درمیان کسانی بود که زیر بار زور نرفتند و تن به استبداد دین و ولایت فقیه نسپردند.
٣- دستهی بینابینی که هم درد کشور را می فهمیدند و هم به شدت وابسته به دین و مذهب بودند. اکثریت این افراد اگر پای انتخاب به میان می آمد، دین و آئین اعراب را بر کشور و آئین نیاکان ارجح می شمردند؛ از فنای دین بیشتر از سقوط مملکت هراس داشتند؛ به همین علت، بیشتر و در همه حال مبلغ دین بودند و معلم نه میهن پرستی. درتمام این مراحل، هیچگاه نامی از اصطلاح «ملی- مذهبی» نبود و کسی چنین اصطلاحی را نمی شناخت…
درضمن یادآور شوم، در رژیم گذشته، تنها گروهی که افرادش ضمن هواداری از راه و روش زنده یاد دکتر مصدق به دینداری و تاحدی قشری بودن شهره بودند، نهضت آزادی بود. اعضای این گروه تا سالهای ابتدای دههی چهل خورشیدی، ازاعضای جبهه ملی ایران بودند. اما دراثر دو عامل از جبهه جدا شدند.
۱- خودخواهی سران نهضت که خود را برتر و والاتر از دیگر اعضای جبهه می دانستند؛ و در آن زمان و مخصوصاً پس از فوت زنده یاد دکتر مصدق، دیگر سران را قبول نداشتند. باید اقرار کرد این خصلت عدم پذیرش ارزش و برتری دیگران، یکی از دلائل عدم ماندگاری و استحکام تحزب در ایران است؛ و مختص آن گروه نبوده و نیست و شامل حال تمام ایرانیان میشود. به همین دلیل است که تاکنون هیچ حزبی در ایران پایدار و مداوم نبوده است.
۲- مسلمان بودن و اعتقاد به اصول و فروع دین اسلام و رعایت «امر به معروف و نهی از منکر» اعضای نهضت آزادی؛ به طوری که در یک جلسهی حزبی، هنگامی که خانمهای اعضای جبهه بدون روسری به داخل مجلس می آیند، مسلمانانی که بعدها نام نهضت آزادی برخود نهادند، ازآن جمله آقای مهندس مهدی بازرگان و گروه مجاهدین خلق که آن زمان سر در همین آبشخور داشتند، عصبانی می شوند و پیشنهاد می کنند که خانمها حتماً باید محجبه باشند. این درخواست چنان غیرمنتظره و زشت بوده است که مرحوم آیت الله زنجانی نیز به صدا آمده و این آخوندهای فکلی را مورد عتاب قرارمیدهد که: «این دیگر چه بازیست که درآوردهاید» اما مسلمانانی چنین، به رهبری مهندس مهدی بازرگان و سران مجاهد، به عنوان نهی از منکر رضایت نمی دهند و از جبهه ملی ایران جدا می شوند و دستهی خود را به نام نهضت آزادی ایران بنا میگذارند؛ و اسلام را بر میهن ترجیح میدهند!
به این ترتیب می توان گفت پایهی گروه ملی- مذهبی از همان تاریخ نهاده شد؛ اما آن زمان نه چنین نامی را برخود نهادند، و نه کسی آنان را به این نام می شناخت. پس از مرگ خمینی و در اواخر زمامداری رفسنجانی، کم کم این نام در بعضی از جراید نمودار شد؛ و در زمان آقای خاتمی، رسمیت یافت و گروهی به نام «ملی- مذهبی»ها ادعای موجودیت کرد. این نامگذاری درواقع کسب نوعی مشروعیبت دینی بود تا به آخوندها بگویند: حریف! ما را در زمره سکولارها ندانید. ما هم مانند شما مسلمان معتقد و مقید هستیم، و از شما بهتر نماز می خوانیم و دیگر فرائض را انجام می دهیم. اما چون در کسوت آخوندی نیستیم تا لباسمان نشان ما باشد، لاجرم این نام را برخود نهادیم تا مُهری باشد بر مسلمانی ما!
من گمان نمی کنم در تمام دنیا و در هیچ کشوری یک گروه سیاسی با چنین نام و نشان و با چنین خصلت و روشی فعال سیاسی باشد. خلق این نوزاد نیز مانند خیلی بدعتهای دیگر، از فراورده های ذهن آدم ایرانی است که برای رسیدن به مقصود، تقیه میکند و یا دروغ می گوید و بیراه میرود.
اصطلاح«ملی- مذهبی» درمعنا و مفهوم به این ختم می شود که:
«ما کسانی هستیم که هم دین اسلام را محکم نگه داشته ایم و به آن پای بندیم و حتا بهتر از آخوندها دین شناسیم و ضمناً ملی، یعنی میهن پرست و هوادار تمام آئینهای ملی هستیم!» اینها می گویند، ما به دین اسلام و سنتهای اعراب کاملاً مقیدیم؛ برای نگهداشت و اعتلای آن می کوشیم؛ در تبیین و تبلیغ این آئین کوشائیم؛ در وصف و خصلت دین و برکاتش کتابها، جزوه ها و مقالات بی شمار می نویسیم و منتشر می کنیم و منبر (تریبون) هم می رویم؛ و درضمن تجدد را هم می پذیریم و برای مراسم سنتی نیز احترام قائلیم… و اگر مجبور باشیم کراوات هم می زنیم. همین و همین.
دقیقاً درهمین جاست که تضاد عقیده و عمل این خانمها و آقایان مشهود و معلوم می شود. زیرا اگر اینها ملی اند و به گذشتههای تاریخی و باستانی ایران اهمیت می دهند، چه گونه تاکنون هیچ قدمی در مورد به زیر آب رفتن پاسارگاد و آرامگاه کورش کبیر برنداشته و هیچ اعتراضی حتا سبک و کمرنگ هم ازخود بروز نداده اند؟ چرا هیچگاه در نوشته ها و جرایدشان سخن و حدیثی از دوران باستان ایران نیست و هیچ هنگام به افتخارات زمان باستان میهن اشاره ای نداشته اند؟ برعکس تعداد جلسات مذهیشان ۱۰۰ است و نشست میهنی یک. به هر مناسبت دینی و مذهبی، جلسه تشکیل می دهند و برای تولد و مرگ چهارده معصوم و دوازده امام و هزاران امام زاده، دورهم گرد می آیند و سخن می گویند، اما هیچ نشستی به مناسبت مهرگان، سده و حتا نوروز نداشته و ندارند. واگر جلسهای به مناسبت نوروز تشکیل دهند، پس ازیکی دو سخنرانی پر از توصیف اسلام، همه برمی خیزند و در همان مکان به نماز جماعت می ایستند و جلسه را با فرستاندن صلوات برای محمد عرب خاتمه می دهند!
اینان نیز همانند آخوندها به هر علت و به هر مناسبت، حرف و حدیث از امامان و امامزادگان می گویند و از سلالهی اعراب تعریف و تمجید می کنند. بی پرده بگویم، ارزشی که برای حتا مسلم ابن عقیل که فرد دهم مذهب است قائلند، به مراتب بیشتر از کورش و داریوش و خشایارشاه… است. اگر چنین نیست، چرا در به بند کشیدن مهندس کورش زعیم و زندهیاد ورجاوند، علیرغم آنکه تمام گروه های چپ و میانه ملی اعلامیه دادند و آن را محکوم کردند، گروه ملی – مذهبی ساکت ماند و هیچ اعتراضی به این بیداد نکرد؟
به دید من، «ملی- مذهبی» نیز اصطلاحی است شبیه به «روشنفکر دینی» و جمع اضداد است. همچنان که روشنفکر نمی تواند متدین باشد، زیرا روشنفکری با توهمگرائی و باورهای کور دینی درستیز است، ملی- مذهبی هم بی معنا است. زیرا هرمیهن پرست و ملی گرائی می تواند خداشناس هم باشد و به داشتن دین و مذهبی ارثی که وبال گردن و قفل تفکرش نشده است، اقرار کند بدون آنکه مبلغ و مبین آن آئین باشد؛ اما زمانی که این میهن پرست در صدد تبلیغ دین و آئین اعراب است و به سنتها و مراسم اعراب بیشتر از سنتهای نیاکان مقید و وابسته است، گرایشش دینی و عربی است نه ایرانی و میهنی.
گروه مشهور به ملی – مذهبی، دعای کمیل را هزار بار بر شاهنامه فردوسی ترجیح می دهد. این ادعائی صرف نیست بلکه بیان یک واقعیت است. مسلمانان مشهور به «ملی- مذهبی» درهمین کالیفرنیا در مجامعشان، هر شب جمعه و در ماه رمضان و محرم و صفر مراسم خواندن دعای کمیل دارند؛ ولی یک بار هم مراسم شاهنامه خوانی نگذاشته اند. اینان کتاب نهج البلاغه را که ٣۰۰ سال پس از وفات علی ابن ابو طالب و از روی گفته های او- درست یا نادرست- نوشته شده است، دومین کتاب آئینی اسلام ارزش یابی کرده و آن را بسیار بالاتر و برتر از آثار فردوسی و نظامی و سعدی و حافظ می دانند.
در یک کلام بگویم: حضرات شما دروغ می گوئید. شما ۹۰% شیعه اید و ۱۰% ایرانی. دلیلی از این بارزتر که شما بارها از شیعیان لبنان و عراق پشتیبانی کرده اید و در فراقشان اشک ریخته اید ولی برای کشتن، اعدام، و فقر و بیچارگی هم میهنان یهودی و مسیحی و زردشتی و سُنی خود یک بار هم دهان نگردانده و قلم بر کاغذ نکشیده اید و از دربند شدن اعضای شورای جبهه ملی به آسانی گذشتید.
بالاتر از این، وقتی شما نام و عنوان «ملی- مذهبی» برخود می نهید، خواسته و نخواسته به دیگر ملیون ایران می گوئید: بی دین!
کالیفرنیا دکتر محمد علی مهرآسا ۲۰- ۶- ۲۰۰۷