چرخه کینه، خشونت و انتقام فقط به رابطه جمهوری اسلامی با آمریکا، غرب و برخی کشورهای منطقه محدود نمیشود، امروز جامعه ایران شاید بیش از هر زمان قربانی دور باطل این سیاست و فرهنگ منفی و ویرانگر است.
جمهوری اسلامی جامعه ایران را در وجه روانشناسانه به پرتگاهی کشانده که حتی مرگ، که میبایست آن لحظه خطیر بازاندیشی و سکوت برای احترام به دیگریِ عزادار باشد، معنای خود را در عرصه عمومی از دست داده است.
اگر چند هفته پیش حکومت اسلامی اعتراضات مردمی را بیرحمانه با گلوله و زندان و سرکوب پاسخ داد، آنان را «اشرار» و وابسته به بیگانه خواند، حتی به مردم اجازه عزاداری نداد و گاه در برابر تحویل جنازهها درخواست پول یا تعهد برای سکوت و کتمان حقیقت کرد، این بار نوبت عزاداران دیروز بود تا از مرگ قاسم سلیمانی و عزاداری حاکمان و هوادارانشان شاد شوند و بر دیوارهای شهرشان بنویسند «ترامپ، دمت گرم».
این میزان از چند قطبی شدن و این اندازه از کینه و تنفر، یک تراژدی واقعی برای جامعه ایران است که، بیش از هر کس، باید حکومت را که مسئول اصلی این وضعیت است، به بازاندیشی پیرامون چرایی این واقعیت تلخ و جداسری آسیبشناسانه وا دارد.
سهقطبی جامعه ایران
اگر در رسانههای رسمی حکومتی و یا در رسانههای مجازی داخل ایران نوعی همگرایی و نزدیکی در واکنش به مرگ این چهره برجسته نظامی سپاه پاسداران، که نامش در جریان بحرانهای نظامی و سیاسی بزرگ سالهای گذشته منطقه بر زبانها افتاد و شهرت جهانی کسب کرد، به چشم میخورد، شبکههای اجتماعی و دنیای مجازی، یعنی جایی که مردم میتوانند با آزادی بیشتر و با زبان دلشان حرف بزنند، شاهد واکنشهای بسیار متفاوت به این حادثه است.
با بازخوانی آنچه درباره قاسم سلیمانی و مرگ او در عراق نوشته و گفته شده، میتوان به وجود سه نوع برخورد متفاوت در جامعه اشاره کرد:
گروه اول که دستاندرکاران حکومتی و هواداران گوناگون جمهوری اسلامی را دربرمیگیرد، سوگوار مرگ «سردار ولایت» است. برای آنها، فقدان کسی که از او به عنوان «نابغه» و استراتژیست برجسته نظامی یاد میشد و به قهرمان و نماد قدرت جمهوری اسلامی در منطقه تبدیل شده بود، یک فاجعه بزرگ به شمار میرود.
با وجود برخی تفاوتها در ارزیابی از حضور و دخالتهای نظامی در منطقه میان جناحهای حاکمیت، همه آنها کم و بیش بر سر اهمیت استراتژیک نفوذ ایران در منطقه همداستاناند و قاسم سلیمانی کسی بود که، از طریق حضور میدانی، نقش کلیدی را در گسترش این نفوذ ایفا کرده بود.
تفاوت اصلی میان گرایشهای حکومتی در انتخاب واژهها و نیز نوع واکنش به این حادثه است. درحالیکه گروههایی به گونهای هیستریک بر طبل انتقام میکوبند، کسان دیگری با وجود ابراز نفرت و خشم از اقدام آمریکا، از پیامدهای گسترش بحران و درگیری نظامی ابراز نگرانی میکنند.
برخورد دوم گروههایی را دربرمیگیرد که بدون آن که لزوماً هوادار جمهوری اسلامی باشند، بیشتر با نگاهی ناسیونالیستی و از سر ایراندوستی برداشت مثبتی از جایگاه قاسم سلیمانی و توانایی و مهارتهای نظامی او دارند و ترورش توسط یک قدرت خارجی را مورد انتقاد قرار میدهند.
آنها دخالت نظامی در سوریه و عراق و بهویژه مبارزه با داعش در بیرون از مرزهای ایران را در راستای منافع ایران در منطقه پرتنش خاورمیانه ارزیابی میکنند و ستایشگر نقشی هستند که سلیمانی در وجه نظامی و منطقهای و در راستای احیای غرور ملی ایفا کرده است.
در بین این گروه، گاه تمایل آشکاری وجود دارد به جدا کردن تواناییها و مهارتهای نظامی قاسم سلیمانی از ایدئولوژی و سیاستهایی که این مهارتها در خدمتشان بود.
گروه سوم اما کسانی را دربرمیگیرد که به اشکال مختلف با جمهوری اسلامی مخالفاند و مرگ قاسم سلیمانی را، چند هفته پس از جنبش اعتراضی در شهرهای ایران که به کشته شدن صدها نفر انجامید، نوعی ضربه مهم به اقتدار حکومت قلمداد میکنند.
همانگونه که شمار فراوانی از نوشتههای این گروه نشان میدهد، برای کسانی که با دستان خالی در برابر دستگاه امنیتی و نظامی حکومت به خیابان میآیند، مرگ قاسم سلیمانی معنای دیگری جز انتقام کشتهشدگان آبان ماه ندارد. اما فراتر از این معنای لحظهای، برای بسیاری، دخالت و حضور نظامی سپاه پاسداران در کشورهای دیگر ابزار مهم تقویت حکومت اسلامی و تحکیم اقتدار آن در داخل کشور است.
این بخش از افکار عمومی سالهاست در اعتراضات خود پیامدهای منفی داخلی و بینالمللی و استفاده ابزاری حکومت از این حضور نظامی را به میان میکشد. طرح شعارهایی مانند «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» و یا «…سوریه را رها کن، فکری به حال ما کن» در تظاهرات مردمی سالهای گذشته بازتاب نگاهی است که دخالتهای نظامی منطقهای را عامل هدر دادن منابع ایران، تنش با کشورهای منطقه و دنیا، و مشروعیت بخشیدن به سرکوب داخلی میداند.
تفاوت ایران با سایر کشورها
بازتاب مرگ قاسم سلیمانی در پی حمله هوایی آمریکا در شبکههای اجتماعی و رسانههای حکومتی و مستقل، آینه تمامنمای روانشناسی جامعه امروز ایران است.
در یک حکومت دمکراتیک متعارف که در آن نیروهای نظامی در امور سیاسی داخلی دخالت نمیکنند و حضور در فعالیتهای نظامی برونمرزی با اطلاع و تصویب نمایندگان مردم صورت میگیرد و بهنوعی شفاف است، مرگ یک شخصیت نظامی برجسته توسط یک دولت خارجی میتواند به نوعی همگرایی و همدردی عمومی منجر شود. حتی مخالفان هم دستکم به احترام کسی که دیگر زنده نیست و به گذشته تعلق دارد، بیشتر شیوه سکوت و احترام را انتخاب میکنند.
اگر چنین اتفاقی در ایران به وقوع نمیپیوندد، پیش از هر چیز به فضای بسته و سرکوب جامعه مدنی، ویژگیهای حکومت ایران، رابطه پرتنش آن با افکار عمومی و جایگاه سپاه پاسداران و مأموریتهای برونمرزی آن مربوط میشود.
حوزه ممنوع سیاست خارجی
واقعیت این است که طی سی سال گذشته، سیاست منطقهای جمهوری اسلامی حوزه ممنوع و غیرقابلبحث سیاست خارجی ایران بوده و کسی در داخل ایران اجازه پرسش و چند و چون کردن درباره آن را نداشته و ندارد.
جمهوری اسلامی سیاست منطقهای خود را در چارچوب فشارهای بینالمللی، تهدیدهای منطقهای و اتحاد با همپیمانان منطقهای خود توجیه میکند. همزمان بسیار دشوار است کسی بتواند گرایش نیرومند ایدئولوژیک اسلامی-شیعیِ این سیاست و وجه توسعهطلبانه آن و یا استفاده ابزاری از آن در سیاست داخلی را نادیده بینگارد.
درست شاید به همین دلیل باشد که عنان این سیاست هیچگاه به دست نهادهای شفاف و انتخابی سپرده نمیشود. جایگاه ویژه قاسم سلیمانی هم در مورد سازماندهی این سیاست سرّی در سطح داخلی و منطقه معنا پیدا میکند.
ناممکن بودن سرکشیدن به این حیاطخلوت حکومتی نه فقط شامل افکار عمومی و رسانهها و یا نهادهای انتخابی میشود که حتی وزارت خارجه جمهوری اسلامی را هم دربرمیگیرد.
قاسم سلیمانی، به عنوان اصلیترین فرد همین سیاست منطقهایِ فوق سرّی، با خونسردی در ملاقات با ژنرال پترائوس آمریکایی گفته بود «شما باید بدانید که من، قاسم سلیمانی، سیاست ایران را در مورد عراق کنترل میکنم و بهجز عراق، کنترل سیاست ایران در سوریه، افغانستان و غزه را بر عهده دارم. …تو باید با من توافق کنی، دیپلماتهای ایرانی و دیگران را فراموش کن». و هماو بود که میتوانست بشار الاسد را بدون اطلاع وزارت خارجه و رئیسجمهور به تهران بیاورد.
به همین خاطر هم کمتر کسی از محتوای جعبه سیاه این سیاست، حوادث و نقش واقعی قاسم سلیمانی به عنوان یکی از چهرههای اصلی این حلقه بسته خبر دارد و سالهاست روایت رسمی حکومتی به عنوان تنها حقیقت موجود به افکار عمومی ایران ارائه شده و همه رسانههای داخلی هم این حرفها و روایتها را تکرار کردهاند.
سالهاست که حکومت اسلام،ی به گونهای یکجانبه و بدون اجازه دادن به طرح هیچ بحث انتقادی، از قاسم سلیمانی یک قهرمان نظامی شکستناپذیر و نابغه ساخته درحالیکه کسی حتی تا امروز نمیداند چند نفر ایرانی در جنگ سوریه کشته شدهاند و اشتباهات نظامی احتمالی تا چه اندازه در میزان تلفات «مدافعان حرم» مؤثر بوده است.
آنچه درباره او گفته شده و میشود، گزینشی است و فقط جنبههای مثبت را دربرمیگیرد چرا که در روند قهرمانسازی در جامعه بسته و بدون دیالوگ، جایی برای ضعف و شکست و انتقاد قهرمان وجود ندارد.
جامعه تحقیرشده و سرخورده به احساس غرور، حتی کاذب، و قهرمان نیاز دارد و دستگاههای تبلیغاتی حکومتی بهخوبی به این خصلت روانی جامعه پی برده بودند.
همزمان در این ۳۰ سال کسی به دهها پرسش درباره آنچه در عراق، لبنان، سوریه، فلسطین، بحرین و یمن گذشته پاسخی نداده است.
چرا ایران باید در سوریه به اینگونه دخالت میکرد و آیا امنیت ایران بهطور واقعی به این حضور نظامی مربوط میشود و یا این توجیهی است نزد افکار عمومی هراسناک از امنیت در منطقه پرآشوب برای مشروعیت بخشیدن به دخالتهای نظامی برویمرزی جمهوری اسلامی؟
آیا داعش در سوریه بهطور واقعی خطری برای ایران به شمار میرفت و «مدافعان حرم» آنگونه که گفته میشود، نقش کلیدی در شکست آن ایفا کردند؟ نقش سپاه قدس در جنگ لبنان و یا کشتار مردم در خیابانها در جریان اولین جنبشهای اعتراضی در سوریه چه بود؟
آیا سیاست بالکانیزه کردن کشورهای بحرانی منطقه بر پایه دین به سود منافع بلندمدت ایران و منطقه است؟ چرا و چگونه و بر اساس چه قانونی هزاران افغان مهاجر به میدان جنگ سوریه فرستاده شدند؟
ایران چه بهای انسانی، سیاسی واقتصادی بابت دخالت خود در سایر کشورها پرداخته و دستاوردهای مشخص این سیاست و ارتباط آن با منافع ملی چه بوده است؟ نقش قاسم سلیمانی، سپاه قدس و متحدان عراقی آنها در کشتار معترضان عراقی چیست؟ نقش سپاه قدس و فرماندهان آنها در سیاستهای داخلی ایران و در دولت موازی که در سایه حکومت میکند چیست؟
چه اندازه از روایتها و داستانهایی که درباره نبوغ و شجاعت سلیمانی در رسانههای ایران تکرار شده واقعی و چه بخشی تبلیغی و اغراقآمیز بوده است؟
اینها و پرسشهای دیگر شاید هیچگاه پاسخی در جمهوری اسلامی نیابند، درست همانگونه که سیاستهای دوران جنگ با عراق و ادامه لجوجانه درگیریهای نظامی با هدف رسیدن به کربلا یا سقوط صدام هیچگاه مورد بررسی سنجشگرانه قرار نگرفت.
اگر جامعه ایران امکان ورود سنجشگرانه به این بحثها را پیدا میکرد، شاید امروز داوری دقیقتری از نقش قاسم سلیمانی و سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی در افکار عمومی وجود میداشت. همین نبودِ شفافیت و فقدان بحث سنجشگرانه سبب میشود سلیمانی برای کسانی چشمبسته، با تعصب و بدون چند و چون به بتِ محبوب و قهرمان ملی تبدیل شود و برای دیگران هم به خاطر حضور در حکومتی که از او متنفرند هیولایی باشد، شریکِ جنایاتش.
این پدیدههای آسیبشناسانه چیزی نیستند جز نشانههای یک جامعه بحرانزده و در بنبست بودن یک حکومت که جز به انتقام، خشونت و نابودی رقیب به چیز دیگری فکر نمیکند.