بهاره هدایت، از دانشجویان زندانی و طرفدار جنبش سبز که از سال ۸۸ در زندان به سر می برد، در یادداشتی به انتقاد از سکوت گروهی از «فعالان حقوق بشر» پرداخته که در قبال وضعیت محصوران و طیف گسترده زندانیان سیاسی کم توجهی می کنند.
بهاره هدایت عضو شورای مرکزی و همچنین سخنگوی دفتر تحکیم وحدت که به اتهام توهین به رهبری و احمدی نژاد به ۱۰ سال زندان محکوم شده است از فعالین حقوق بشر خواسته است که نسبت به نقض حقوق زندانیان سیاسی توجه داشته باشند.
وی با اشاره به سکوت آن ها در قبال شرایط محصوران نوشت: شاید در این پنج سال انقلابی در اصول رخ داده و من بیخبرم، اما اگر اصول و مفاد حقوقبشر همان است که بود، معنای این بیاعتنایی و سکوت چیست؟
متن کامل یادداشت بهاره هدایت را بخوانید:
آیا حقوقبشر سیاسی است؟ به نظرم مجبوریم از صرفِ نظریه خارج شویم و به فعلیت این مقوله و ناگزیر به فعالان این عرصه نظر کنیم، چرا که فهمِ نظریهها و مکاتب -همانند ادیان- فارغ از عملکرد حاملان و مدافعین آنها، صرفا بحث فلسفی محض است و به خودی خود راهگشا نیست. فراموش نکنیم که نظریاتی همچون کمونیسم و حتی فاشیسم هم در تئوری بسی جذاب جلوه میکردند، ولی تجربه تاریخی انسدادهای درونی آن را برملا کرد. البته منظورم مطلقا قیاس این دو با حقوقبشر نیست، بلکه تصور میکنم بحث حقوقبشر با نادیده گرفتن فعلیت آن، الکن است. شاید دست کم اینگونه بتوان حد انتظارات از این مقوله را شفاف کرد.
حقوقبشر، با هر مادهای که در آن بگنجانیم، اصولا اعاده حقوق از یک مرجع قدرت بالادستی است یا برطرف کردن موقت نقص عملکرد این مرجع قدرت است، خواه این مرجع خودخوانده و خودسر باشد، خواه دموکراتیک. حقوقبشر، چه موضوع استیفای این حقوق باشد، چه حفظ و صیانت آن، مستلزم رویارویی با مرجع قدرت است و این رویارویی می تواند در طیفی از همکاری با مراجع قدرت جهت القاء اصول و راهکارهای حقوق بشری، تا تقابل فیزیکی جای گیرد.
مسئله این است که این رویارویی لزوما سیاسی است چون هدفش اصلاح عملکرد یا نظارت بر نهادها و سیاست گذاریهای حکومتی است. «ترویج حقوق بشر در جامعه» هم اساسا به معنای آشنا کردن شهروندان با حقوقی است که می توانند از «حکومت» مطالبه کنند. در مواردی همچون «ترویج تساهل و مدارا» و یا «حفظ محیط زیست»، حقوق بشر می توانند موضوعیتی غیر حکومتی هم بیابد، ولی باز هم این مرجع قدرت است که میتواند این حق را تثبیت و تقنین کند، بنابراین اینجا هم محل رجوع و رویارویی حقوق بشر، مرجع قدرت خواهد بود. در نمونههایی مثل تاسیس بیمارستان و مدرسه، مبارزه با بیسوادی، مبارزه با بیماریهای واگیردار، کمک به جنگزدهها و یا احیانا حفظ صلح در دوران آتشبس، در منطقه محروم یا جنگزده، این خلأ قدرت یا ناکارآمدی نهادهای حکومتی است که از برآوردنِ حداقلِ نیازهای اینچنینی ناتوان است و لذا حقوق بشر با رویکردی اصلاحگر «موقتا» میتواند این «خلأ» را برطرف کند ولی نهایتا به وسیله همکاری با ساخت قدرت است که نهادهای حقوقبشری می توانند به چنین اصلاحاتی «دوام و ثبات لازم» را ببخشند. به نظر من این دلایل -دست کم در مورد کشوری همچون ایران- برای سیاسی بودن حقوق بشر کافی است، و البته ایرادی هم تلقی نمی شود، آنچه که مد نظر من است این است که بیتفاوتی فعالان حقوق بشر یا پرهیز آنها نسبت به نقض حقوق بشر در حوزه سیاست به چه معناست؟
روشن است که موضوع مطلقا «موضعگیری سیاسی» اعم از چپ و راست و اسلامگرا و سکولار و اصلاحطلب و انقلابی و سرخ و سبز نیست، بلکه ورود به حیطه نقض حقوق بشر در ساحت سیاسی است. به عنوان مثال مدافعان حقوق بشر از آنجایی که با اصل اعدام مخالفند، اعدام قاچاقچیان و قاتلین را هم محکوم میکنند، یعنی سوای عملکرد فرد خاطی، نفس این حکم را به حق مذموم میدانند و در دفاع از حقوق بشر به درستی میان افراد تمایزی قائل نمیشوند، چرا که «نفس اعدام» را از جهات گوناگون برخلاف موازین حقوقبشر میشمارند. پس شاخص، نقض حقوقبشر است و نه هیچ چیز دیگر. حال می خواهم فرض کنم فعالان حقوقبشر نه تنها باید به نقض حقوقبشر در ساحت سیاسی ورود پیدا کنند بلکه باید الزاما به لحاظ دسته بندیهای سیاسی هم بیطرف باشند و تمایزی میان این یا آن جریان سیاسی قائل نباشند. اگر این فرض نادرست است و فعالان حقوقبشر چنین داعیهای ندارند، پس شایستهتر آن است که خط سیاسی خود را روشن کنند و نسبت به آن پاسخگو باشند. نتیجه آنکه حقوقبشر الزاما سیاسی است، به این معنا که اولا با قدرت مستقر سر و کار دارد و ثانیا خود از رهگذر این رویارویی «قدرتی از نوعی دیگر» کسب میکند، اما ضروتا حق ورود به موضعگیری سیاسی را ندارد و شاخص عملکرد آن تنها «نقض حقوقبشر» است. نقض حقوقبشر چهبسا در حوزه سیاسی نیز روی دهد. مسئله وجود«زندانیان سیاسی» از اساس نقض حقوقبشر است.
نقض حقوقبشر در حوزه سیاست را نمیتوان از سایر موارد مستثنا کرد و با این موضع مبهم که «ما سیاسی نیستیم» به آن نپرداخت. اگر نقض حقوقبشر شامل موارد سیاسی نمیشود چرا احمد شهید گزارشگر ویژه سازمان ملل در این حیطه ورود پیدا میکند ولی برخی نامداران این عرصه به سادگی از کنار آن عبور میکنند؟! عدول از موازین از سوی چه کسی است؟
مدافعان حقوقبشر میتوانند موضعی مبهمتر از اینکه «ما سیاسی نیستیم» اتخاذ کنند و بگویند «ما صرفا مدافع حقوقبشر» یا «مدافع بسط جامعه مدنی هستیم». اما جامعه مدنی لوازمی دارد از قبیل روزنامه و رسانه آزاد، تشکل های آزاد، آزادی بیان، آزادی تجمعات، دانشگاه مستقل، احزاب آزاد و … که همگی از شاخصهای رعایت حقوق بشرند. بنابراین به عنوان مثال، نمی توانیم بگویم «ما طرفدار حقوقبشرِ منهای احزاب آزاد هستیم»! یکی از موانع جدی احقاق حقوقبشر و بسط جامعه مدنی مسئله «زندانیان سیاسی» است و تصور میکنم اساتید حقوقبشر نیز انکار نمیکنند که مسئله «زندانی سیاسی» در مقوله حقوقبشر میگنجد. حال آنکه اگر مدافعین حقوقبشر خود را ملزم به «دفاع بیطرفانه» یا دسته کم «دفاع از حق دادرسی و محاکمه عادلانه» میدانند، «سکوت شان» در مورد بسیاری از زندانیان سیاسی، متاسفانه نمودی غیر اخلاقی پیدا می کند.
باید گفت سکوت کردن در مورد زندانیان سیاسی -یا طیفی از آنان- خود به منزله موضعگیری سیاسی است، و نتیجه ای جز حذف بخشی از زندانیان از دیدرس نهاد نظارتیِ بین المللی ندارد. فعالان صاحبنام حقوقبشر، مرجع رصد بینالمللی موارد نقض حقوقبشر در کشورند و مسئولیت سنگین و فراگیری بر دوششان است؛ با عتاب این که «ما سیاسی نیستیم» نمیتوان از زیر بار این مسئولیت شانه خالی کرد.
مثالی می زنم؛ من مخالف سازمان مجاهدین خلقم، آنها را گروهی با مشی تروریستی میدانم که با وجود فجایعی که بر آنها رفته، خود نیز باید در پیشگاه ملت پاسخگوی اعمال خشونتآمیزشان باشند، اما میبینم برای بسیاری از همبندانم که منتسب به این گروهاند احکام ناعادلانهای صادر شده، من در موردشان سکوت می کنم و موضعم سیاسی است، اما فعالان حقوقبشر چطور؟ افرادی که خود در آن خشونتها و ترورها شریک نبوده اند و اسلحه به دست نگرفتهاند چرا باید به صرف حضور در تجمعات ۸۸، پانزده سال محکومیت بگیرند؟ من سکوت می کنم چون حضور آنان را مغایر مشی جنبش سبز میدانم، فعالان حقوق بشر چطور؟ موضع سیاسی داشتن ایرادی محصوب نمی شود اما سکوت کردن در لوای حقوق بشر یعنی در خفا مهرهچینی کردن، و این مغایر آن شفافیتی است که همه ما طالب آن هستیم. سکوت کردن و پاسخگو نبودن به نظرم نوعی راحتگزینی و تنزهطلبی است.
از سازمان مجاهدین خلق عبور میکنم چون اساسا دغدغه من نیست- اما به نظرم باید دغدغه فعالان حقوق بشر باشد- و میخواهم به دلمشغولی اصلیام برسم. لازم به گفتن نیست که بسیاری از فعالان گمنام یا خوشنام حقوق بشر، چه داخل کشور و چه خارج از آن، در این سالها هم و غم خود را وقف مسئلهای که می خواهم مطرح کنم کردهاند. برخی حتی طعم زندان چشیدهاند و برخی مجبور به مهاجرت شدهاند، اما بعضی هم میتوانستند این مسیر را هموار و دستیابی به هدف را تسهیل کنند و نکردند، روی سخنم با آنها خصوصا با خارج از کشوریهاست که به لحاظ امنیتی هم شرایط مساعدتری به نسبت فعالان داخل دارند.
جنبش سبز در تهران شاید دستکم چند میلیون نفر را به خود مشغول کرد، عدهای برایش کشته شدند، صدها نفر زندانی شدند و رهبرانش قریب چهار سال است بدون محاکمه در حصر خانگی به سر میبرند. نامآوران حقوقبشر چند بار واژه «جنبش سبز» یا اسم «موسوی و کروبی و رهنورد» را به زبان آوردهاند؟ و آیا میزان حساسیتشان قابل مقایسه با سایر موارد بوده است؟ در طول این چهار سال نام این سه تن چند بار از زبان آنها در محافل و مجالس بین المللی شنیده شده، و اگر معدود مواردی بوده تحت چه عنوانی از آنها نام بردهاند؟ «کاندیداهای انتخابات ۸۸»؟
مثالی می زنم؛ آیا در سال ۸۵ یا ۸۶ میتوانستیم بگویم خانم فلان به دلیل «جمع کردن امضا» دستگیر شده و اسمی از «کمپین یک میلیون امضا برای رفع تبعیض علیه زنان» نیاوریم؟ آیا اصولا چنین گزارهای مفهوم بود؟! آیا اگر آن خانم را چهار سال در حصر خانگی نگاه میداشتند و ما همچنان میگفتیم «او در حالی که در خیابان راه میرفته و از مردم امضا میگرفته دستگیر شده» هویت و هدف و حتی قوای عقلانی او را مخدوش جلوه نمیدادیم و این نوعی موضعگیری منفی علیه کمپین نبود؟ و آیا این «همهی حقیقت» بود؟! فعالان صاحبنام حقوق بشر اگر در موارد انگشتشماری از «موسوی، کروبی ، رهنورد» نام بردهاند، آنها را تحت چه عنوانی خواندهاند؟ «کاندیداهای انتخابات ۸۸»؟ این واژه آنها را از عقبه خود منقطع نشان میدهد؛ «رهبران تجمعات پس از انتخابات»؟ این واژه حوادث و مطالبات پس از انتخابات را به سطح «تجمع» تقلیل میدهد؛ «افراد دستگیر شده در اعتراضات بعد از انتخابات»؟ این عبارت همگونی ِ – دستکم نسبی ِ – مطالبات مطرح شده و تعیینکننده بودن مواضع میرحسین و کروبی را در خود جای نمی دهد و عبارت «رهبران اصلاح طلب در حصر» نیز خیزش سال ۸۸ را نادیده میگیرد و در فحوای خود پوچ میانگارد و از قضا این ها همه «موضع گیری سیاسی» است! اگر مقتضای «علمی» ایجاب کند که واژه «جنبش» در مورد سال ۸۸ به کار نرود، واژه «سبز» که نام ماست چنین مقتضایی ندارد. می توان آن را -به مسامحه- صفت واژههایی همچون «جریان»، «جناح»، «جبهه» یا « خیزش» قرار داد و امیدوار بود این مختصات علمی «همه جا» رعایت شود. با این همه به نظرم «جنبش سبز ۸۸» کمتر مورد مناقشه باشد و به انصاف نزدیکتر. من نمیدانم پرهیز از نام بردن از خود واژه «سبز» به چه معنا است؟ حاکمیت ایران هم ما را با نام خودمان نمی خواند و واژه «فتنه» را برایمان اختراع کرده -که دستکم ابعاد مسئله را نادیده نمی گیرد!- هدف او را می دانم، اما تصور هدف برخی فعالان حقوقبشر، دردناک است.
موسوی، کروبی و رهنورد محصورند، تلفن ندارند، ملاقاتشان محدود، نامنظم و اغلب با وقفههای طولانی همراه است، هر سه نفر مدتهاست که بیمارند و در قرنطینه چندلایه امنیتی نگهداری می شوند، بدون حکم قانونی و بدون نقطه پایان! دفاع از عملکرد آنها را ما برعهده گرفتهایم و هزینه آن را میپردازیم و در این خصوص قطعا وظیفهای متوجه فعالان حقوقبشر نیست، اما آیا وضعیت نگهداری آنها با معیارهای حقوقبشری منطبق است؟ آزادی بیان، آزادی تجمعات، حق محاکمه و دادرسی عادلانه و و و و جزء حقوقبشر نیست؟ شاید در این پنج سال انقلابی در اصول رخ داده و من بیخبرم، اما اگر اصول و مفاد حقوقبشر همان است که بود، معنای این بیاعتنایی و سکوت چیست؟ دفاع از سکینه محمدی اقدامی بجا و شایسته تقدیر بود، اما آیا حجم عملکردها قابل مقایسه است؟! فعالان برجسته حقوقبشر تلاش بیوقفهای را برای تبدیل مسئله اعدام سکینه محمدی به یک مسئله ملی و سپس لغو آن حکم انجام دادند، در حالی که حصر رهبران جنبش سبز به خودی خود یک مسئله ملی است یعنی تعداد بیشماری درگیر تبعات خرد و کلان این وضعیتاند، حقوقشان نقض و مطالباتشان پایمال شده و میشود، مطالباتی که خود مقیاسی ملی دارند و نه فردی یا حتی گروهی؛ به ظن شما فعالان صاحبنام حقوقبشر آیا این مسئله شایسته تلاش بیوقفه برای حل و فصل شدن نیست؟ باید تاکید کنم به هیچ وجه قصدم کمرنگ جلوه دادن تلاشها برای لغو حکم اعدام نیست بلکه روشن کردن حیطه دیگری است که به نظرم درخور توجه است اما مغفول مانده. شاید این پاسخ مطرح شود که در مورد اعدام مسئله مرگ و زندگی یک انسان در میان است، اما آیا متوجه نیستید که زندگی در چنان حصری خود یعنی مواجهه هر روزه با مرگ؟ و حیات این سه نفر به یک لحظه غضب کور دشمنانشان بسته است؟ اساسا این سه نفر برای دفاع از حقوق کشتهشدهها و دفاع از حق مردم در حصرند، دفاعی که اگر آنها بعد از انتخابات در خانه مینشستند و چشم طمع به انتخابات بعدی میدوختند، شما خود اولین مدافع آن حقوق پایمال شده و خونهای ریخته شده میبودید. به نظرم این عملکردِ نزدیک به سکوت مطلق، نه تنها «پرهیز از سیاست» نیست، که خود عین عمل سیاسی است ولی دور از انظار و غیر پاسخگو. برخی متهماند که چرا در دهه شصت دستی بر قدرت داشتند و در مقابل آن جنایات «سکوت» کردند، شما که دستی بر قدرتی دیگر دارید، «سکوت تان» به چه معنا است؟
مصطفی تاجزاده چهار سال است در انفرادی و قرنطینه مطلق به سر میبرد و فقط حق ملاقات هفتگی با همسرش را دارد، یعنی حتی با دخترش هم نمی تواند -جز سالی یک یا دوبار- ملاقات کند، ابوالفضل قدیانی ماههاست که با تنی رنجور تحتالحفظ در بیمارستان به سر میبرد، اما بهنظر میرسد نام آوران حقوقبشر اساسا مشکلی در این وضعیت نمیبینند. گاهی تصور میکنم اولین معیار برای عبور از سد نگاه برخی فعالان حقوقبشر «زن بودن» است و دروازه بهروی «حلقه محدودی از اطرافیان» گشوده میشود. البته مصطفی تاجزاده زن نیست… قدیانی عضو حلقه اطرافیان نبوده و شاید چون زن نیست مثل من مدال «شجاع ترین زندانی» را دریافت نکرده! … با کدام معیار میسنجید؟
میرحسین موسوی، مهدی کروبی، مصطفی تاجزاده، محسن میردامادی، کیوان صمیمی، علیرضا رجایی، مسعود پدرام، سعید مدنی و … از جمله زندانیان برجسته سیاسی هستند که بدیهیترین حقوقشان پایمال شده است اما تا کنون کمتر باری بوده که نام آنها در نهادهای حقوق بشری دنیا پررنگ شود. مبادا که کنشتان چنان باشد که این سخن خناسان به ذهن بیاید که حقوقبشر در نزد فعالان حقوقبشر تنها به معنی دفاع از حقوق دگرباشان، زنان و محکومین به قصاص است. راستی زهرا رهنورد زن است، میدانستید؟ آیا نقض حقوقبشر در مورد او به اندازه ریحانه جباریِ متهم به قتل عمد هم شایسته تاکید و توجه نیست؟ معیار سیاسی، حقوقی، فرهنگی، اخلاقی، وجدانیتان چیست که عملکردتان چنین نمودی دارد؟ تاکید بر حقوق اقلیت از ملزومات حقوقبشر است، این شایسته و پذیرفتنی است، اما آنها که در اقلیت وسیعتری جای گرفتهاند، از دید شما مرتکب چه خطایی شدهاند که استحقاق تمرکز نهادهای بینالمللی حقوقبشری را ندارند؟ این خود تبعیض و سانسور سلیقهای و فیلتر خودسرانه نیست؟ آیا وکلای برجستهای همچون عبدالفتاح سلطانی و محمد سیف زاده هم چون زن نیستند، از دایره توجه شما بیروناند؟ می دانید اینها هم برای دفاع از حقوقبشر زندانیاند؟ نام حکیمه شکری، حسن اسدی زیدآبادی، عماد بهاور، ضیا نبوی و مجید توکلی را شنیدهاید؟ جایگاهتان اقتضای نگاه بیطرفانه و فراگیر را دارد، و به آن پایبند نیستید.
رویای روزی را داریم که حقوق بشر فارغ از نگاههای فانتزی و سیاستمدارانه، ناظر قدرت و حکومتها باشد اما گویی نظارت بر حقوقبشر هم خود ناظری دیگر میطلبد! نمیدانم به چه دلبستهایم. ناامید میشوم وقتی تصور میکنم برخی از مدافعین حقوقبشر هم اگر «قاضی» بودند، بیطرف نبودند….
بهاره هدایت
اوین
۱۵ آبان ۱۳۹۳