فرشکرد یا فرشگرد نام- واژهای است آیینی، که آن را از زبان پهلوی وام گرفتهاند. در نتیجه کارکرد آیینی آن را میتوان در ادبیات زردشتی پی گرفت. از سویی فرشکرد را باید واژهای مرکب به حساب آورد. همچنان که در زبان پهلوی “فرش” یا همان جزء نخست آن را به معنای نو و تازه به کار میگیرند. در جزء دوم آن هم بن ماضی یا مصدر مرخمی از “کردن” انعکاس مییابد. گفتنی است که پیروان دین زردشت ضمن رویکردی آیینی، همراه با کاربرد فرشکرد نوسازی جهان را هدف نهادهاند. چون بر اساس آن قرار گذاشتهاند که در هر هزارهای از جایی موهوم قهرمانی پیدا شود تا او نابسامانیهای این جهان را به سامان برد.
ضمن آنکه زبانشاسی تاریخی به ما یاری میرساند تا پژوهشگر امروزی به نمونههایی از دگرزیستی واژهی فرش در زبانهای اروپایی دست یابد. همچنان که در زبان انگلیسی نیز این واژه به شکل فرش (Fresh) با همان معنای تازه و نو به کار میرود. چنین پدیدهای به حتم از قرابت و پیوستگی زبانهای اروپایی با زبانهای هند و ایرانی حکایت دارد.
جلیل دوستخواه ضمن پژوهش و گزارش خود از کتاب اوستا آورده است که فرشکرد “نوسازی جهان و دین پس از برخاستن سوشیانتها و پاک کردن جهان از همهی پتیارههای اهریمنی است”. بر این اساس باید پذیرفت که سوشیانت دروغین و موهوم زردشت تنها به انگیزهی نوسازی جهان به این دنیا پا نمیگذارد، بلکه اصلاح و رفرم در دین زردشتی را هم به پیش خواهد برد. به طبع کسانی که چنین اندیشههایی را بین تودههای مردم تبلیغ مینمودند، از همان زمان هم به نفوذ و حضور ناخواستهی اندیشههای خرافی در دین زردشتی باور داشتهاند. اما هرگز توان آن را در خود نمیدیدند که بخواهند خرافات را از گسترهی دین اهورامزدایی زردشت کنار بزنند. در عین حال شکی باقی نمیماند که گروههایی از روحانیان رفرمیست زردشتی به اتکای خرافات نوظهور خود به مبارزه با خرافات پیشین این دین میشتافتند. چون قرار بر آن بود که سوشیانتی موهوم و فراطبیعی به برآوردن توهم ایشان رضایت دهد.
باور به فرشکرد جهان از سوی سوشیانت حکایت از آن داشت که روحانیان زردشتی همیشه خود را در کار نوسازی جهان و اصلاح دین رسمی ناتوان میدیدند. ضعف و یأسی که به حتم در گذران و زندگی عادی مردمان فلات ایران ریشه دوانیده بود. چون ناتوانی این مردم برای مبارزه با پدیدهی شر در طبیعت یا جامعه چنین ذهنیتی را برای ایشان به ارمغان گذاشته بود که درنهایت میباید قهرمانی موهوم بر این آسیبها فایق آید.
از سویی رهبران فکری تمامی ادیان توحیدی ضمن پیشگوییهای خود، تصور ناصوابی از آیندهی انسان به دست میدهند. چون در همین پیشگوییها چنان تبلیغ میگردد تا انسان منفعل زمانه در آیندهای که هرگز از راه فرانمیرسد به خواست آرمانی خود دست یابد. حتا آنان در آموزههای خود نمونههای فراوانی از بهشت و دوزخ فراهم میبینند تا برآوردن آرزو و آرمان پیروان خود را به جهانی دیگر حواله کنند. به واقع در فرآیند چنین نگاهی است که غیر مستقیم پذیرفتهاند، سوشیانت هم هرگز نخواهد توانست به اصلاح امور این جهان موفق گردد. چنانکه معاداندیشی و آخرتباوری بر گسترهی آموزههایی پا میگیرد که گویا سوشیانتها فقط در آخرت و دنیایی دیگر خواهند توانست فضایی از خیر و نیکی به هواداران خود ببخشند. وهمی که همواره چیزی از رؤیا فراتر نمیرود.
کتابِ “بُندهش” در ادبیات زردشتی جایگاه ویژهای دارد. بندهش اندیشهای را تعقیب و دنبال میکند که بتواند در گفتارهای خود پیشینهای از آفرینش هستی ارایه نماید. چنانکه در نامگذاری کتاب هم چنین موضوعی بازتاب مییابد. در بندهش قریب شانزده بار واژههای فرشکرد و فرشکردسازی به کار میرود. در گزارشهایی که در این کتاب آوردهاند سوشیانت کار فرشکردسازی هستی و مردم را به انجام میرساند. ضمن همین فرشکردسازی است که مردگان زنده میشوند و زندگی همیشگی و جاودانه را غنیمت میشمارند. همچنین در فضای همین گزارشهای موهوم است که بنا به گمانهزنیهایی بیاساس، پدیدهی شر را برای همیشه از هستی دور میرانند. انگار در کارتونی امروزی افسانهای را برای کودکان سر هم کرده باشند.
با این همه در متن اوستا نوعی از فرشکرد را در همین جهان به انجام میرسانند. اجرای چنین فرشکردی را به دست جمشید سپردهاند. او هرچند با اهورامزدا در چالش به سر میبُرد ولی با او برای جلوگیری از آسیب حوادث طبیعی پیمان همکاری بست. آنوقت دوام و بقای انسان بر کرهی زمین و رهایی جانداران از مرگ و حوادث طبیعی بهانهای برای این اتحاد قرار گرفت. چنانکه اهورامزدا در اتحاد عمل خود با جمشید سرآخر موفق شد از عملکرد پدیدههای شر در هستی جلوگیری به عمل آورد.
نوزدهمین “یشت” از یشتهای اوستا را زامیادیشت نامیدهاند. زامیادیشت گزارشی افسانهای از پیدایی “فر” فراهم میبیند. همین فر سرآخر در اختیار سوشیانت و یاران او قرار میگیرد تا نوسازی جهان را به انجام برسانند. همچنین در این گزارش گرز استورهای فریدون به سوشیانت واگذار میگردد. در واقع گرزی که با آن به زندگانی ضحاک پایان بخشیدهاند، بر دستان سوشیانت جا میگیرد تا او پدیدهی دروغ (دروج) را از پهنهی جهان پس براند. گفتنی است که در زامیادیشت این مأموریت آیینی را در اختیار “استوت ارت” یا همان قهرمان دوران نهادهاند. چون او قرار است به اتکای یاران خود که هرگز دروغ نمیگویند و همگی نیکاندیش، نیکگفتار، نیککردار و نیکدین اند آرزوی فرشکرد را برای انسانهای زمانه تحقق ببخشد.
ناگفته نماند تمامی بیست و یک “یشت” اوستا را باید از بخشهای الحاقی این کتاب به شمار آورد. به طور حتم موبدان زردشتی این بخشها را به آن افزودهاند تا در متن اوستا بر تبلیغ درستی اندیشههای شخصی یا گروهی خویش اصرار بورزند. همچنان که در جای جای آن نمونههای فراوانی از اندیشههای آخرزمانی نیز به چشم میآید که قهرمانانی همانند سوشیانت تمامی آنها را به اجرا میگذارند.
کتاب “دینکرد هفتم” نیز از منابع مهم ادبیات زردشتی به شمار میآید که آن را اواخر قرن دوم هجری به زبان پهلوی نوشتهاند. در واقع دینکرد هفتم را به نوعی باید ادامهی کتاب اوستای کنونی دانست که در آن تفسیر بخشهایی از اوستا هدف قرار میگیرد. در همین کتاب گفت و گویی را بین زردشت و اهورامزدا سامان میبخشند تا اهورامزدا آیندهی جهان را برای زردشت پیشگویی نماید. همان موضوعی که بیکم و کاست در بسیاری از کتابهای هزارهای دنبال میگردد. چنانکه نمونههای فراوانی از آن در کتاب دانیال نبی یا مکاشفهی یوحنا نیز دیده میشود.
در دینکرد هفتم هم گرزی را به دستان “آن مرد” یعنی همان قهرمان دوران میسپارند تا او فرشکرد خود را آغاز کند. این گرز همان گونه که گفته شد از آن فریدون است، که به ظاهر ضحاک را با آن به هلاکت رساندهاند. در عین حال هلاکت ضحاک را با گرز در بسیاری از منابع فارسی رد نمودهاند. چون گفته میشود که ضحاک را در کوه دماوند به بند کشیدند تا نابودی همیشگی او تضمین گردد. ناگفته نماند که دینکرد هفتم نشانهی ظهور قهرمان را در آن میبیند که گویا پیش از این ظهور خورشید در آسمان پنهان میشود. همین نشانه را در اکثر پیشگوییهای هزارهای به کار گرفتهاند. همچنان که نمونههای فراوانی از آن در گزارشهایی از مسیحیان یا مسلمانان هم به چشم میآید. به عبارتی روشنتر آمدن سوشیانت یا قهرمان هزارهای را با واکنشهایی از عملکرد خورشید نشانهگذاری کردهاند. اما گفته میشود که همین خورشید پس از ظهور قهرمان چندی نیز در آسمان ثابت و بدون غروب باقی میماند.
در زادسپرم هم موضوع “فرشکردسازی” را به سوشیانس یا همان سوشیانت میسپارند. او به همراه هفت تن از امشاسپندان، اقلیمهای هفتگانهی کرهی زمین را در اختیار میگیرد تا قانونهای اخلاقیاش را برای همهی مردمان جهان به اجرا بگذارد. در پیشبینیهای زادسپرم جهنمی هم در زیر زمین احداث میشود که تمامی نیروهای شر در همین جهنم خیالی زندانی میگردند. در این کتاب همچنین شیپوری را به دست جمشید میسپارند. آنوقت او در همین شیپور میدمد تا مردگان دوباره زنده شوند. نمونهای از این رفتار جمشید در گزارشهای آخرزمانی دین اسلام نیز برای مردگان به نمایش در میآید. در گزارش مسلمانان این نقش به اسرافیل و صور (شیپور) استورهای او واگذار میشود.
همین پندارهها را با اندکی تغییر در نوشتن “زند وهومن یسن” هم به کار بستهاند. در اینجا نیز “هوشیدر” پس از زادن در سن سی سالگی به همپرسگی اورمزد میشتابد. آنوقت دین او را میپذیرد و بر خورشید بانگ میزند که بایستد. خورشید ده روز در آسمان میایستد تا فرشکردِ هوشیدر آغاز شود. مردم نیز همه از همان ابتدا به دین هوشیدر گردن میگذارند. خیال خامی که همهی ادیان از تبلیغ آن چیزی نمیکاهند. چون گفته میشود که همهی مردم باید روزی و روزگاری دین خودانگارانهی همین قهرمانان موهوم را بپذیرند.
همچنین در سال ۱۲۸۷ میلادی بهرام بن پژدو منظومهای فارسی به نام “زراتشتنامه” سرود که بخشهایی از باورهای هزارهای زردشتیان در همین منظومه به یادگار مانده است.
صادق هدایت نیز با همکاری حسن قائمیان جُنگی مناسب از ادبیات هزارهای فراهم دیده است. ناشران ایرانی طی سالهای اخیر این جُنگ را به دفعات با نام “دربارهی ظهور و علائم ظهور” به چاپ رساندهاند.
******************
بدون تردید در دنیای معاصر برای همیشه دورهی قهرمانی و قهرمانیگری به سر آمده است. خاطر جمع باشید که از این پس دیگر قهرمانی ظهور نخواهد کرد. پیداست که واقعیتهای زندگی امروزی چنین تجربهای را پیش روی انسان معاصر میگذارد. با این نگاه باید پذیرفت که هرچند قهرمانی از اینجا و آنجا ظهور نخواهد کرد ولی با این همه نقشآفرینی و اثرگذاری مثبت یا منفی شخصیتهای تاریخی را در زندگی انسانهای امروزی هرگز نمیتوان به فراموشی سپرد.
در عین حال آسیبهای اجتماعی جمهوری اسلامی شرایطی را فراهم میبیند تا گروههایی از مخالفان این حکومت از بازسازی استورههای زردشتی علیه آن یاری بجویند. ولی باید دانست که تمامی ادیان ضمن رقابتهای خصمانهی خود با یکدیگر، نمونههای آیینی ویژهای را از همدیگر الگو گرفتهاند. حتا این نمونهها در اکثر ادیان بازتولید میشوند تا چنان وانمود گردد که انگار چیزی از هم کم ندارند. توضیح اینکه در “دینشناسی تطبیقی” وجوه مشترکی از همپوشانی آیینی همهی ادیان ارایه میشود. موضوع فرشکرد هم از این قاعدهی کلی مستثنا نیست. ولی در گسترهی همین اندیشهی ناصواب، شکی نیست که فقط ناتوانی انسان تاریخی برای تغییر در جامعه به نمایش درمیآید. آنان از موهوم بافی به نفع توجیه ناتوانیهای خود در پیکار با پدیدههای طبیعی یا آسیبهای اجتماعی سود میجویند تا ضمن گمانهزنیهای وهمآمیز، قهرمانِ به ظاهر اثرگذار و توانمندی را به این مهم بگمارند. ولی بنا به تجربهای تاریخی این قهرمان افسانهای و موهوم همیشه از حضور بین مردم زمانه عاجز میماند.
قهرمانان در گزارشهای هزارهای انگار از اعتباری جهانی بهره میبرند تا در تمامی سرزمینها همگی دستور و امر آنان را محترم بشمارند. حتا گرز یا شمشیر پشتوانهای برای اطاعت مردم از این دستورها قرار میگیرد. در ضمن نظریهپردازان فاشیسم یا شبهِ فاشیسم همواره از چنین رویکردی سود جستهاند تا قهرمان سیاسی خود را به همهی اقوام و ملتها بباورانند. به همین اعتبار هم در ساحت سیاسی فاشیسم همیشه گونههایی ویژهای از استورههای مذهبی تبلیغ شدهاند. چنانکه نشانهها و نمادهای رمزآمیز یا تمثیلی دین دلخواه خودشان را از تاریخ بیرون میکشند و ضمن بازسازی این نمادهای کنایهآمیز، پیروی کورکورانه از کارکرد تاریخی یا افسانهای همهی آنها را برای مردم هدف میگذارند. در واقع آنان به اتکای گذشتهای سیاه و تاریک، آیندهای روشن و امروزی را به چالش میگیرند. ولی تکثرگرایی مشارکتجویانه و هدفمند انسان امروزی به رویارویی با چنین خواستی برمیخیزد.
از سویی در بخشهایی از لایههای سیاسی جامعهی امروزی ایران چنان تبلیغ میگردد که برای رویارویی با آسیبهای نامردمی حکومت اسلامی لازم است تا استورههای تاریخی و آیینی ایران باستان بازسازی شوند. آنان سکولاریسم را فقط تا آنجا باور دارند که به حذف جمهوری اسلامی از حکومت بینجامد. گویا در این نوع از سکولاریسم ابداعی، حضور آیینهای غیر اسلامی در سیاست به خصوص از نوع ایرانی آن مجاز خواهد بود. به واقع چالهای را وامیگذارند و به سراغ چاه میروند. بدون اینکه بپذیرند اکثر هنجارهای دینی هنجارهایی عمومی است و این هنجارها فضای ساختاری همهی ادیان توحیدی و غیر توحیدی را بدون کم و کاست در بر میگیرد. تا آنجا که هرگز نمیتوان کارکرد عمومی یکی از این ادیان را از کنش اجتماعی دیگر ادیان جدا دانست. انگار بخواهند شبهِ فاشیسم زردشتی یا ایرانی را بر جایگاه شبه فاشیسم حکومت خودساخته و خودفرمودهی فعلی بنشانند. در عین حال شکی نیست که پس زدن تودههای مردم از مشارکت عملی و همگانی در تعیین سرنوشت سیاسیشان، ظهور و رواج انواع و اقسام دیدگاههای واپسگرایانه را در جامعه تسهیل میبخشد.
در دنیای امروزی هرگز قدرت و توانمندی انسانها در اراده و خواست قهرمان نشانهگذاری نمیگردد. چون تنها در قدرت و ارادهای جمعی است که میتوان نمونههایی کارساز از آن را سراغ گرفت. با این رویکرد قدرت فردی را هرگز کسی تاب نخواهد آورد مگر آنکه این توانایی و قدرت در همآمیزی و همسویی با قدرت همهی افراد جامعه هدف قرار گیرد. به همین دلیل هم امروزه گسترش و نفوذ سندیکاها و تشکلهای صنفی و سیاسی برای تضمین دموکراسی ارزش مییابد. مگر میتوان بدون حضور اثرگذار نهادهای مدنی و سندیکایی نفوذ دیدگاههای دیروزی را از هرم قدرت سیاسی پس زد؟ صفبندیها و دوگانگیهای سیاسی هم از همینجا پا میگیرد. چون یکی به گشت و گذار در گذشتهای تاریک پای میفشارد و ضمن الگوجویی از قهرمانان آیینی یا تاریخی خواست مردم را در سیاست به هیچ میشمارد و در دیگرسو مردمی صف کشیدهاند که این یکتایی و یکانگی قهرمانانه را هرگز باور ندارند. در ضمن همین مردم در نقشی از شهروندان جامعهی مدرن امروزی هرگز بر سرنوشتی گردن نمیگذارند که قرار است سوشیانتهای ساختگی و دروغین دیروزی برایشان رقم بزنند. بدون تردید این رویارویی سرآخر به پیروزی مردم و طرد همیشگی قهرمانان تصنعی و خودساخته خواهد انجامید.