لئو اشتراوس، فیلسوف سیاسی آلمانی-آمریکایی مجادلهاش را با الکساندر کوژو، فیلسوف فرانسوی بر سر مفهوم “جباریت” (tyrannie) اینگونه آغاز میکند: “علم اجتماعی که نمیخواهد از جباریت صحبت کند، با همان اطمینانی که پزشکی به عنوان مثال از سرطان صحبت میکند، نمیتواند پدیدههای اجتماعی را در واقعیتشان بفهمد.”
نسبیگرایی تاریخی در علوم اجتماعی راه را برای درک جباریت بسته است
آنچه لئو اشتراوس را نگران میکند این واقعیت است که با گسترش علوم اجتماعی مدرن که محصول نهایی فلسفه مدرن هستند، درک تفاوت جباریت با غیر آن بسیار مشکل شده است. علوم اجتماعی با کنار گذاشتن آنچه “قضاوت ارزشی” میخواند، و از دست دادن هرگونه دیدگاه هنجارگرا، نسبت به اشکال مختلف جباریت معاصر کور نابینا شده است. پروژه اشتراوس در کتابش درباره رساله “هیرو” (Hiero) اثر گزنوفون (فیلسوف یونان کهن)، تلاشی است برای احیاء دیدگاه دانش سیاسی کلاسیک درباره جباریت، تا بر پایه آن بتوانیم جباریت معاصر را بشناسیم. اشتراوس البته اشاره میکند که جباریت معاصر با جباریت کهن متفاوت است، بنابراین صرف تکیه بر دانش سیاسی کلاسیک به ما کمک نمیکند اما میتواند پایهای محکم برای تامل برای جباریت معاصر فراهم آورد.
هانا آرنت به محدودیت درک علوم اجتماعی از جباریت اشاره کرد
شماری دیگر از فیلسوفان سیاسی معاصر نیز به محدودیتهای علوم اجتماعی در درک جباریت معاصر و تجلیات مختلف آن اشاره کردهاند. هانا آرنت در متنی به نام “تکنیکهای علم اجتماعی و مطالعه اردوگاههای کار اجباری” به محدودیتهای علوم اجتماعی در مطالعه اردوگاههای کار اجباری و لزوم بازنگری در شماری از پیشفرضهای بنیادین علوم اجتماعی اشاره میکند. آرنت یکسره علوم اجتماعی را نفی نمیکند، از پانویسهای اثر مهمش “وضع بشر” میتوانیم بفهمیم که او در دادوستد فکری دائم با تاریخدانان، جامعهشناسان و اقتصاددانان است اما همزمان منتقد گرایش پوزیتیویستی و تاریخیگرای علوم اجتماعی نیز هست.
کلود لوفور یکی دیگر از چهرههای فلسفه سیاسی قرن بیستم نیز از منظری تقریبا مشابه با اشتراوس و آرنت علوم اجتماعی را نقد میکند. لوفور معتقد است تاریخیگرایی علوم اجتماعی و علم سیاست معاصر باعث میشود سیاستشناس تفاوت فرم سیاسی جوامع مختلف را نبیند و اختلاف جباریت و دموکراسی را نسبی کند. جامعهشناسی و سیاستشناسی که در توهم دستیابی به دانشی رها از قضاوت ارزشی است نمیتواند جباریت رژیمهای استبدادی معاصر را به مسئلهای جدی بدل کند.
کلود لوفور معتقد است تاریخیگرایی علوم اجتماعی نمیتواند جباریت را جدی بگیرد
در مجموع آنچه این متفکران را نگران میکند تفوق تاریخگرایی و نسبیگرایی بر علوم اجتماعی است. پرسش آنها این است که چرا اکثر عالمان علوم اجتماعی و سیاسی نمیتوانند جباریت و ستمگری رژیم شوروی یا آلمان نازی را آنطور که شایسته است بفهمند. علوم اجتماعیِ نسبیگرا و تاریخگرا در بهترین حالت چیزی ندارد که درباره جباریت معاصر بگوید و در بدترین حالت به ابزار توجیه جباریت تبدیل میشود. در دوره تاریخی که اشتراوس، آرنت و لوفور در آن میزیستند، یعنی در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، رژیمهای کمونیستی مهمترین تجلی جباریت بودند. دورانی پس از شکست نازیسم و و پیش از پایان سلطه کمونیسم بر حدود نیمی از جهان. از این رو خلع سلاح شدن علوم اجتماعی در برابر نازیسم و کمونیسم آنها را نگران میکرد. آیا در روزگار ما که دیگر اثری از رژیمهای فاشیستی یا کمونیستی نیست، نگرانی اشتراوس، آرنت و لوفور هنوز موجه است؟
جباریت در زمینه غیرغربی
نازیسم و کمونیسم هر دو سرچشمه غربی داشتند. کمونیسم بسیاری از کشورهای غیرغربی را فتح کرد اما خود ایدئولوژی کمونیستی ریشه غربی داشت. در روزگار ما اشکالی دیگر از جباریت در بافتار فرهنگی و سیاسی غیرغربی رشد کرده است که ریشه غربی ندارند. مثلا پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی و پایان استعمار در شمال افریقا اشکالی از جباریت پسااستعماری در این مناطق زاده شد که خصلتهای ویژهای دارد و از همین رو تحلیل آنها اهتمامی نو طلب میکند. خیزش اسلامگرایی در اواخر دهه هفتاد میلادی و سر برآوردن دولتی اسلامی در ایران که دستکم در نخستین مواجهه، فرم سیاسی جدیدی مینمود نه شبیه کمونیسم نه شبیه فاشیسم، میتوانست به پرسش و مسئلهای برانگیزاننده برای علوم سیاسی معاصر بدل شود. جمهوری اسلامی چیست؟ این فرم جدید جباریت را چگونه و با چه مفاهیمی باید تحلیل کرد؟ متاسفانه علوم اجتماعی و علوم سیاسی در دهههای اخیر در تحلیل و فهم پدیده اسلامگرایی موفق نبودهاند و حتی در درک ماهیت جبارانه دولت اسلامی با کندی و تردید بسیاری حرکت میکنند.
گسترس نسبیگرایی تاریخی و فرهنگی در علوم اجتماعی، که معمولا همراه بوده با از دست رفتن دیدگاه هنجاریت در سیاست عملا راه را برای درک جباریت جمهوری اسلامی و پروژه اسلامگرایی بسته است. در رویکرد نسبیگرایانه این علوم، جبارانه خواندن این یا آن دولت قضاوتی ارزشی محسوب میشود که از دایره عقلانیت علمی بیرون است. علوم اجتماعی میکوشد دیدگاهی عینی به واقعیت اجتماعی داشته باشد حال آنکه خود واقعیت اجتماعی – برخلاف واقعیتهای فیزیکی – از هنجار و غیرهنجار، ارزش و ضدارزش، مجاز و ممنوع تشکیل شده است. از این رو باید برای فهم واقعیت اجتماعی ماهیت هنجارمند آن را فهمید و سنجید.
در ایران کتابهای زیادی از لئو اشتروس منتشر شده و سخنرانیهایی (سال ۹۵) درباره او صورت گرفته
جامعه بدون فرم سیاسی تصورپذیر نیست. هر جامعهای لاجرم جامعه سیاسی (société politique) است و حاصل صورتبندی قدرت. برای شناخت یک جامعه باید فرم سیاسی آن جامعه را شناخت و برای شناخت فرم سیاسی یک جامعه لاجرم باید قضاوت ارزشی کنیم. اگر عالم علوم اجتماعی جبارانه بودن یا دموکراتیک بودن دولتی را درک نکند، آن دولت را نشناخته است. دولت پیش از فرم آن وجود ندارد، دولت همواره فرمی دارد و بدون آن فرم تصورپذیر نیست. شناخت فرم دولت، بخشی از فرایند شناخت خود دولت است. رویکردی که پرسش فرم دولت را حذف میکند، عملا همه دولتها را از آن حیث که کارکرد دولت دارند، یکی میکند.
شکست در فهم جباریت جمهوری اسلامی
بر این اساس میتوان گفت که در سه دهه گذشته علوم اجتماعی در فهم و توضیح جباریت جمهوری اسلامی شکست خورده است. در طول این سالها و در میان آثار عالمان علوم اجتماعی و سیاسی ایرانی که خصوصا در خارج از کشور و در فضایی آزاد به تحقق مشغول هستند، آیا به حال به اثر قابل ملاحظهای درباره ماهیت جبارانه جمهوری اسلامی و توضیح چرایی و چگونگی آن منتشر شده است؟ بحث این نیست که آثار نفیس و ارزشمندی منتشر نشده، سخن بر سر این است که هیچکدام نتوانستهاند آنطور که شایسته است جباریت جمهوری اسلامی را به مسئلهای کانونی بدل کنند. این نقصان تا حد زیادی به ماهیت جریان اصلی حاکم بر این علوم برمیگردد. علوم اجتماعی دیگر به مسئله جباریت فکر نمیکند. جباریت به حوزه قضاوتها و کشمکشهای سیاسی منتقل شده است به جای اینکه به شیوهای دانشگاهی و عالمانه بررسیده شود.
اگر در سخن اشتراوس که در آغاز این یادداشت مختصر نقل کردیم حقیقتی نهفته باشد، باید بگوییم هر تحقیقی درباره ایران پس از انقلاب که نتواند جبارانه بودن جمهوری اسلامی را به عنوان مسئلهای کانونی درک کند، جامعه ایران را نفهمیده است.
bbc
*)این واژه «من درآورده» که نه عربی است و نه فارسی بجای ٬خودکامگی٬ و یا ٬ستمپیشگی٬ بکار گرفته می شود.