نوشته زیر ترجمه مقاله نانسی بیردزال (Nancy Birdsall) بنیانگذار و رئیس مرکز توسعه جهانی و معاون اجرایی سابق بانک توسعه قاره امریکا، در دوماهنامه «فارین افرز» (Foreign Affairs) مارس و آوریل ۲۰۱۶ است. انتخاب این مقاله برای ترجمه با نظرداشت موارد زیر بوده است.
۱- نقش طبقه متوسط بزرگ و جاافتاده در استقرار و پایداری دموکراسی در جهان امروز،
۲- کاهش سرعت رشد اقتصاد جهانی؛ عامل مهمی در مقبولیت گرایشهای چپ و راست رادیکال (افراطی) خارج از دایره احزاب حاکم،
۳- شکننده بودن دموکراسیهای نوپا در شرایط کاهش رشد اقتصادی و امکانات حفاظت از آن،
۴- و نیز پیشنهاداتی برای حفظ طبقه متوسط.
(توضیحات داخل پرانتز از مترجم است)
***
در سالهای اخیر دو گونه توسعه اقتصادی توجه بیشتری را به خود جلب کرده است:
تمرکز بیسابقه ثروت در دست تنها یک درصد جمعیت جهان (البته نمیتوان این عدد را از صد کم کرد و از آن جنبش ۹۹٪ ساخت) و کاهش چشمگیر فقر در کشورهای در حال توسعه بویژه در چین است. اما به همان اندازه باید به اهمیت رشد طبقه متوسط در کشورهای در حال توسعه بها داد.
ظهور طبقه متوسط در کشورهای در حال توسعه که نتیجه بیش از دو دهه رشد مداوم اقتصاد جهانی بود؛ نه تنها برای اقتصاد بلکه برای کشورداری بهتر نیز موثر واقع شد.
بررسی تاریخ معاصر نشان میدهد که طبقه متوسط بزرگ و دارای امنیت، زیر بنای محکمی برای ایجاد و حفظ موثر حکومت دموکراتیک فراهم میآورد. طبقه متوسط نه تنها با پرداخت مالیات سرمایه کافی برای سرویسهای عمومی مانند جاده، آموزش و پرورش، بهداشت عمومی و … تامین میکند، بلکه خواستار حاکمیت قانون، تحکیم اجرای قراردادها و بطور کلی تامین نیازهای عمومی جامعه بهصورتی است که همگان از آن بهرهمند شوند.
ایجاد و گسترش یک طبقه متوسط نوین در جهان یک پیروزی ناشی از جهانی شدن سرمایه است. اگرچه برای جهانی که اکنون با یک دوره طولانی کاهش سرعت رشد اقتصادی روبروست یک موفقیت شکننده محسوب میشود.
کاهش رشد اقتصاد جهانی افزون بر طبقه متوسط در کشورهای در حال توسعه، به جمعیت عظیم فقیر جامعه که خود قربانیان اصلی اقتصاد ضعیف و حکومتهای متجاوز به حقوق مردم هستند هم لطمه میزند.
کاهش رشد اقتصاد جهانی کشورهای ثروتمند را نیز دچار مشکلات جدی چون خطر رشد گروههای تروریستی، افزایش موج مهاجرت و تخریب محیط زیست کرده است.
هرچند در جوامع مختلف طبقه متوسط پدیدهای نسبی است اما دارای مفهوم کلی نیز میباشد: طبقه متوسط شامل کسانی است که درآمد کافی و مطمئن برای مقاومت در برابر شوکهایی چون بیکاری، فوریتهای پزشکی و حتی ورشکستگی سرمایهگذاران کوچک را داشته باشند. این تعریف بهویژه در کشورهای در حال توسعه اهمیت زیادی دارد.
برای آنکه طبقه متوسط اثرگذار باشد باید حداقل ۳۰ درصد جمعیت جامعه را تشکیل بدهد تا میزان مالیاتی که میپردازند خدمات عمومی را پوشش دهد. همچنین بتواند نیازهای حیاتی جامعه از جمله حفظ امنیت عمومی را بر حاکمیت تحمیل کنند. احتمال اینکه افراد طبقه متوسط به دام تفکرات انحرافی همچون برتری مذهبی یا نژادی بیافتند ضعیف است.
البته وجود طبقه متوسط الزاما به مفهوم ثبات سیاسی و استقرار حکومت دموکراتیک نیست. در ونزوئلا (و ایران) به برکت استخراج و فروش نفت که در انحصار حکومت است قشر متوسط ۵۰ درصد جمعیت را تشکیل میداد. لیکن دولت خود را ملزم نمیدانست به مطالبات آنان توجه نشان دهد. در تایلند که در سال ۲۰۱۲ حدود ۵۰ درصد جمعیت درآمدی بیش از ده دلار در روز داشت در سال بعد در پی یک بحران اقتصادی؛ کودتای نظامی رخ داد. یا روسیه که با داشتن منابع نفتی فراوان طبقه متوسط بزرگ و سازمان یافتهای را داراست لیکن پوتین توانست در مقابل مطالبات اجتماعی طبقه متوسط مقاومت کند.
از طرفی پیشنیاز یک حکومت پایدار نیز لزوما مستلزم حضور یک طبقه متوسط بزرگ نیست. در رواندا که تنها ده درصد جمعیت کشور در طبقه متوسط جا میگیرند پل کاگامه توانست در دو دهه متوالی حکومت پایداری همراه با رشد سریع اقتصادی مستقر کند.
خلاصه آنکه: اندازه طبقه متوسط سازمانیافته مهم است اما همه چیز نیست.
مطالعات مرکز تحقیقات PEW (اتاق فکرغیر حزبی و غیر سیاسی در امریکا که در زمینه مسائل اجتماعی، افکار عمومی، و گرایشات جمعیتی ایالات متحده و جهان تحقیق میکند) در سال ۲۰۱۵ نشان داد که طبقه متوسط در امریکا در حال کوچک شدن است که ممکن است تا حدودی گرایش جامعه به کاندیداهای غیرحزبی را توضیح دهد.
در اروپا نیز نسل جدید ماشینها که موجب رشد سیستمهای خودکار و استفاده از روباتها در مشاغلی که اغلب متعلق به تحصیل کردههای طبقه متوسط بود، رشد احزاب دستراستی و گرایش ضدمهاجرین را توضیح میدهد. برای اینکه طبقه متوسط موجد یک نیروی مثبت سیاسی بشود نه تنها بزرگی نسبی جمعیت آن در جامعه مهم است بلکه باید به لحاظ اقتصادی موفق و دارای اعتماد بنفس باشد.
۲۵ سال پیش بندرت در کشورهای در حال توسعه طبقه متوسط بزرگ و در حال توسعه وجود داشت. معمولا یک طبقه کوچک بسیار مرفه در برابر اکثریت عظیم جمعیت فقیر قرار داشتند. هرچند استثنا هم وجود داشت:(در ایران هم از قبل از انقلاب ۵۷ طبقه متوسط بزرگ وجود داشت هرچند نقش چندانی در سیاست نداشت) بهطور نمونه کره جنوبی بعد از جنگ دوم جهانی به سرعت در مسیر رشد اقتصادی قرار گرفت بهطوری که درآمد سالانه بیش از ۶۰ درصد جامعه، معادل ده هزار دلار بود. این رشد اقتصادی کره جنوبی را به یک جامعه طبقه متوسط مبدل نمود و توانستند پس از دههها حکومت نظامی به جامعهای دموکراتیک گذر کنند.
در همان دوره در چین، هند و جنوب صحرای افریقا تنها ۲ درصد جامعه درآمدی بیش از ۱۰ دلار در روز داشتند. اما از ۱۹۹۰ تا دهه اول قرن اخیر کشورهای در حال توسعه از رشد شتابندهای برخوردار شدند. از ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۵ حدود یک میلیارد نفر در جهان از فقر نجات یافتند که تنها ۶۵۰ میلیون نفر از آنها در چین و هند بودند. ۹۰۰ میلیون از این جمعیت به قشر متوسط جامعه خود پیوستند.
در دو دهه گذشته کشورهایی چون شیلی، مالزی و ایران هم شاهد رشد طبقه متوسط تا ۶۰ درصد بودند که تغییرات مثبتی در پایداری اقتصادی و سیاسی این کشورها داشت. حتی در ایران رئیس جمهور روحانی برای پیروزی و نزدیکی به غرب به پشتیبانی طبقه متوسط بزرگتر و تحصیلکرده نیاز داشت.
در مناطق جنوب آسیا، جنوب صحرای افریقا و مناطق غیرشهری چین همچنان طبقه متوسط کمتر از ده درصد جامعه را تشکیل میدهند.
هرچند در کشورهای غیروابسته به درآمد نفت در خاورمیانه مانند مراکش و تونس طبقه متوسط از جمعیت قابل توجهی برخوردار است اما در بزرگترین کشورهای نفتخیز عرب خاورمیانه تنها ۶ درصد جامعه در طبقه متوسط با درآمد بیش از ده دلار در روز بسر میبرند.
اول غرب و اکنون بقیه
در ۲۵ سال گذشته کشورهای در حال توسعه رشدی قابل مقایسه با صنعتی شدن انگلستان در قرن نوزدهم که منجر به استقرار لیبرال دموکراسی در اروپا و امریکای شمالی گردید را تجربه کردند.
در طول قرن بیستم غرب بقیه کشورهای جهان را پشت سر گذاشت. نسبت عدد میانه درآمد خانوار در سال ۱۹۰۰ برابر ۵ به ۱ بود در حالیکه در انتهای قرن بیستم در سال ۲۰۰۰ این نسبت به ۲۰ به ۱ رسید. در این قرن غرب بهجز جنگ جهانی و رکود در مجموع دوران طولانی شکوفایی اخلاقی را سپری کرد که در آن رشد اقتصادی موجب گسترش طبقه متوسط و بطبع بنیادهای دولتی متضمن رشد اقتصادی، حاکمیت قانون و موسساتی شد که فضای مناسب برای نوآوریها و بازارهای قانونمند ایجاد کردند.
چند دهه اخیر شاید بیانگر داستان مشابهی در کشورهای در حال توسعه باشد. جهانی شدن (سرمایه) با ایجاد بازار کار برای طبقه متوسط تحصیل کرده، تامین وامهای مسکن و سایر اشکال اعتباری و نیز خط تولید محصولات مصرفی زنجیرهای، مشاغل مناسب بسیار زیادی برای افراد ماهر بوجود آورد. همزمان پیشرفت تکنولوژی ارتباطات مانند اینترنت، موبایل و شبکههای اجتماعی، طبقه متوسط را قادر به سازمان دهی تاثیرگذاری سیاسی و بالاخره توجه حاکمیت به خود کرد.
اپتیمیستها این تعییرات را عامل اصلی تحولات سیاسی در برخی کشورها تلقی میکنند. در ترکیه مقاومت طبقه متوسط در مقابل اعمال قدرت اردوغان و در آرژانتین در فشار و پیروزی بر علیه خانم کریستینا کیرشنر مشارکت کرد و مانع ادامه هزینههای پوپولیسم اقتصادی شد. شاید اتفاقی نیست که تونس با حدود ۳۰ درصد طبقه متوسط (نسبت بسیار بالایی در مقایسه با اغلب کشورهای عربی) تنها کشوری بود که در بهار عربی موفق به انتقال به یک نوع نظام دمکراتیک شد.
اثرات مخرب کاهش رشد اقتصادی
مشکل این است که پیشرفت سیاسی در اثر رشد اقتصادی، مستلزم تداوم رشد اقتصادیست و کاهش سرعت رشد اقتصاد جهانی این روند را تهدید میکند. طبقه متوسط در برزیل یا شهرنشینهای چین و یا ترکیه با اینکه جمعیت بزرگی هستند لیکن هنوز پا نگرفتهاند. ایفای نقش موثر سیاسی طبقه متوسط نیازمند سازمانیافتگی آن است که برای تحکیم آن زمان لازم است.
کاهش درازمدت رشد اقتصای موجب پیچیده شدن مسائل در این کشورها شده، اما در ایالات متحده امریکا و اروپای غربی که طبقه متوسط از همین مشکل رنج میبرد، نهادهای بخوبی جاافتاده و نسبتا قوی، از آنها حفاظت میکند.
بازارهای اغلب کشورهایی که در حال وارد شدن به بازار جهانی هستند وابسته به صدور مواد خام و اعتبارات آسان است و تحصیل کردهها در بخش توزیع و فروش و یا خدمات عمومی مشغول بوده و کمتر در بخش تولید یا کشاورزی مزارع بزرگ وارد شدهاند.
دنی رودریک (اقتصاددان) از آنچه او غیرصنعتیشدن پیشرس در کشورهای در حال توسعه مینامد ابراز نگرانی میکند، بطوریکه در کشورهای برزیل و هند تنها ۱۵ درصد در کارخانجات – که افزایش تولید و تقابل کارگر و کارفرما در غرب موجب سیاستهای دموکراتیک گردید- اشتغال دارند. این میزان بسیار کمتر از اشتغال ۳۰ درصد نیروی کار کره جنوبی در سال ۱۹۸۰ در این بخش است.
ترس از این است که طبقه متوسط جدید که بر اثر رشد جهانی ناشی از اعتبارات آسان و رشد عظیم صدور مواد خام ایجاد شده و نه بر اثر افزایش تولید که موجب افزایش درآمد و استانداردهای زندگی برای عموم است به شدت ضربه بخورد.
اگر طبقه متوسط و آنها که برای پیوستن به آن تلاش میکنند با رکود یا سقوط درآمد مواجه شوند، کمتر ممکن است از سیاستهای اقتصادی یا مقرراتی که در دراز مدت موجب رشد کلی اقتصاد میشود پشتیبانی کنند. برعکس احتمال اینکه به برنامههای کوتاه مدت و پوپولیستی که حفظ وضع کنونی و افزایش انتظارات آنان را وعده میدهد گرایش پیدا کنند.
خلاصه اینکه کاهش رشد اقتصادی و بدتر از آن سقوط اقتصادی میتواند پشتیبانی طبقه متوسط را از حکمرانی خوب، اصلاحات اقتصادی و اجتماعی که طبقه متوسط به آنها نیازمند است محروم سازد. بهعنوان نمونه در برزیل در زمان رشد اقتصادی، طبقه متوسط از کمکهای رئیس جمهور دو سیلوا به طبقه فرودست جامعه حمایت میکردند اما در زمان فشار اقتصادی طبقه متوسط گرایش کمتری به حمایت از فرودستان نشان داده و از نظر سیاسی به برنامههای ثروتمندان جامعه نزدیکتر شدند.
دهها سال طول میکشد تا یک طبقه متوسط بتواند نهادهای اجتماعی خود را رشد داده و تحکیم بخشد ولی حتی پس از آن یک طبقه متوسط تضمین کننده ادامه حیات نهادهای دموکراتیک در مقاطع دشواریهای جامعه نیست. آلمان در سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۳۰ با شکست جنگ جهانی اول دچار تورم زیاد و رکود شدید اقتصادی شد که موجب فرسودگی طبقه متوسط گردید و درها را به روی پوپولیسم خطرناک نازی گشود.
حفظ دستاوردهای شکننده
در اقتصاد بههم پیوسته کنونی جهان، کاهش رشد اقتصادی در چین، ژاپن و اروپا و اقتصاد شکننده برزیل و سایر بازارهای درحال ورود به اقتصاد جهانی موجب پراکنش این مشکلات به همه جا میشود. بدین ترتیب سیاستهای اقتصادی غیرمسئولانه و قدمهای نادرست موجب تورم شده و بههمه لطمه میزند.
کشورهای درحال توسعه نیز میبایست اصلاحات در بیمه بازنشستگی، بهداشت عمومی و برنامههای بیکاری را مورد توجه قرار دهند که اساس اعتماد شهروندان به آینده مطمئن است؛ آنهم نه فقط درون طبقه متوسط بلکه همچنین در میان آنان که از فقر مطلق فرار کرده و اکنون امیدوار به شرایط و امنیت طبقه متوسط هستند.
بالاتر از همه طبقه متوسط کشورهای درحال توسعه از اصلاح سیستم آموزش و افزایش سرمایهگذاری در خدمات زیربنایی سود میبرد. مدارس خوب و جادههای مناسب برای همه مفید است بویژه موجب سرمایهگذاری خصوصی و کسب بازدهی که زمینه ایجاد و موفقیت طبقه متوسط است میگردد.
کشورهای پردرآمد نیز میتوانند در ایجاد طبقه متوسط در کشورهای درحال توسعه نقش ایفا کنند. کمکهای توسعه تاثیر کمی دارند، درمقابل کشورهای ثروتمند باید تمرکز خود را بر موانعی که خود برای جامعهای سالم و رشد ناشی از تولید (در این کشورها) ایجاد نمودهاند بگذارند.
قطع امکان فرار مالیاتی و بهبود قوانین خصوصیسازی (کشورهای ثروتمند) که پنهان کردن داراییهای بهسرقت رفته را بسیار آسان نموده و موجب کاهش درآمد مالیاتی کشورهای درحال توسعه گردیده است، برقراری مقررات ضد رشوهخواری، پایان دادن به سیاستهای حمایتی در زمینه کشاورزی و صنایع نساجی و بهبود مدیریت بر زمینه مهاجرتپذیری برخی از این اقدامات است.
همچنین جهان ثروتمند قادر است هماهنگیهای لازم برای رفع مشکلات مشترک را که هیچ کشوری به تنهایی انگیزه برای رفع آن ندارد را بعهده بگیرد. مهمترین خطر پیشرو امکان یک شوک مالی دیگر در سطح جهان است. چنین بهمریختگی (مالی) لطمه شدیدی به طبقه متوسط و میلیونها مردمی که از درآمد کم و شغلهای غیر رسمی به موقعیت ثابت و قابل اعتماد رسیدهاند وارد میکند.
مشکلات محیط زیستی و تغییرات آب و هوایی طولانی مدت نیز که به توسعه اقتصادی در همه جا لطمه میزند بدون رهبری و سرمایه گذاری کشورهای ثروتمند قابل کنترل نیست.
افراد ثروتمند و شرکتهای بینالمللی هم میتوانند سهم خود را با ایجاد فرصتهای جدید در سراسر دنیا بویژه با سرمایه گذاری در تکنولوژیهای جدید بپردازند. بطور نمونه بخش اعظم طبقه متوسط برزیل در جنوب کشور متمرکز شدهاند، جایی که در نتیجه سرمایهگذاری دولت و شرکتها، تحقیقات کشاورزی موجب افزایش چشمگیر تولید سویا، سیب و دیگر محصولات کشاورزی گردید.
سرمایه گذاری دو میلیارد دلاری اخیر بیل گیتس (و همسرش) در زمینه تحقیق و توسعه انرژیهای پاک بطور غیر مستقیم موجب ایجاد صنایع سبز جدید و ایجاد شغل و رشد طبقه متوسط در همه جا میگردد.
هیچ یک از این اقدامات البته اثرات مخرب رکود اقتصادی را بطور کامل از بین نمیبرد تنها رشد اقتصادی مناسب و قوی قادر است چنین کند. اما دست روی دست گذاشتن و هیچ کاری نکردن هم موجب میشود طبقه متوسط که یکی از امیدوارترین قشرهای جامعه به توسعه در ۳۰ سال گذشته بوده، به سمت تفرقه و بیثباتی گرایش پیدا کند.