حمیدرضا جلاییپور که از مدافعان شرکت در انتخابات در هر شرایطی است در اعلام مواضعی به چرایی ضرورت شرکت در انتخابات ریاست جمهوری پیش رو پرداخته است از آن رو که این دیدگاه طیف وسیعی از اصلاح طلبان را نمایندگی میکند پرداختن به آن خالی از فایده نیست.
یکم) جلاییپور در تحلیل وضعیت اول با سرانگشت امتیازهایی را به طرفداران تحریم یا عدم شرکت در انتخابات میدهد تا بعد بتواند با هر دو دست آن را به اضافه سرمایه تحریمیان از کف آنها خارج کند. وی بعد از این که با مخالفین شرکت در انتخابات همدلی نشان میدهد، برگ “حکم” خود را بر زمین میزند تا بازی را در نهایت به نفع موافقین شرکت برگرداند. (استدلال او این است که همواره بایست انتخاب کرد)، چرا که بین گزینهها همیشه میتوان کسی را یافت که از بقیه بهتر است و برای اثبات این قسمت سخن خود به فریبکاریای دست میزند که قابل تامل است! او خاتمی را به عنوان نمونه یاد میکند که چگونه دوران جمهوری اسلامی را به پیش و پس از خود تقسیم کرده است و از احمدی نژاد مثال میآورد که به چه شیوه حتی بوروکراسی را نیز تحقیر نموده و سودای از میان برداشتن اسراییل را داشته.
جلاییپور برای توجیه شرکت در انتخابات سال ۱۴۰۰ را بر سال ۷۶ منطبق میکند و از این نکته میگذرد که انتخابات پیش رو هیچ شباهتی با آن دوران ندارد و اصلا خاتمیای نیز در بین نامزدها نیست. بنا بر این این هشدار که رییس جمهور آینده میتواند فضا را چون خاتمی تغییر بدهد مغالطهای است برای جذب مشتری. در دوران خاتمی جمهوریت در حوزه نظری و نیز تا حدی ضعیف در دوگانه شدن حاکمیت، معنایی به دست آورد که در یکی دو سال اول و آخر دو دوره خود، به کل از بین رفت. بنا بر این بعد از خاتمی انتخابات رقابتی است بین کارگزارانی وفادار به راس هرم قدرت که نشانی از جمهور مردم را با خود ندارد.
شاید بایست به او یادآوری کرد که شعار از میان برداشتن اسراییل را نیز احمدینژاد نساخته است تا بتوان بدان دلیل او را شماتت نمود. خوب بود او دوران احمدی نژاد و روحانی را با یکدیگر مقایسه مینمود و نشان میداد که مردم در دوران روحانی چه به دست آوردهاند که در دوران احمدینژاد از دست داده بودند. فارغ از این که اگر مساله مردم باشند بیتردید محبوبیت احمدینژاد در بین توده از روحانی بیشتر نباشد کمتر نیست.
دوم) برای امثال جلاییپور سودای شرکت در انتخابات اگر چه در لفافی از شعارهایی مردم پسند چون: دغدغه نان و معیشت و آزادی و روزگاری بهتر، خود را پنهان میکند ولی نیتی پوشیده را نیز نشان میدهد. انگیزهای که میتواند این نکته که چرا این استدلالهای سست تا این حد از طرف اصلاحطلبان ترویج میشود را توجیه و قابل فهم کند. واقعیت این است که تشویق به شرکت در انتخابات اصلاحطلبان را زیر سقف نظام نگهمیدارد و آنها را در برابر سطحی از آسیب پذیری بیمه میکند، از طرفی نیز اگر نامزد اصولگرای مورد نظر آنها رای بیاورد میتوانند امید داشته باشند که همه نیروهایشان از حکومت بیرون ریخته نشوند.
(هر چند در دوران اخیر این دغدغه نیز کمرنگ شده چرا که اصلاح طلبان چنان استعدادی از سازگاری با شرایط از خود نشاندادهاند که میتوان به راحتی تصور کرد که بعد از رای آوردن اصولگرایی تندرو نیز این گروه میتوانند با پوست اندازی از هر اصولگرایی اصولیتر شوند.)
با این وجود دعوت به شرکت دو کارکرد برای آنها دارد یکی اعلام وفاداری به نظام است و دیگر تلاش برای حفظ جایگاههای باقی مانده در قدرت و حفظ امکان بازگشت به سطوح بالاتر در زمان مناسب. بنا بر این برای آنها نه منافع ملی و نه خواستههای مردم مساله اصلی و تعیین کننده نیست برای آنها نیز چون نیای بزرگشان خاتمی این نظام است که اولویت اول را دارد.
سوم) اما منطق جلاییپور و عموم اصلاحطلبان نیز در این میان به طور منفرد قابل بررسی است. آنها میگویند در هر شرایطی بایست انتخاب کرد چرا که همواره بین نامزد ها تفاوتی هست. اگر این نوع پراگماتیسم بیاخلاق مبنای کنش سیاسی قرار بگیرد میتواند تبعاتی حیرتآور داشته باشد، چرا که اگر بین خاتمی و ناطق نوری بایست انتخاب کرد و بعد بین موسوی و احمدینژاد بایست انتخاب نمود و از میان روحانی و رییسی نیز بایست به گزینش دست زد همین منطق میتواند به دایرههایی تنگتر نیز تسری پیدا کند.
با منطق جلاییپور بین سعید امامی و خلخالی نیز بایست به گزینش دست زد و ضرورت دارد که در اردوی انتخاباتی یکی از آنها وارد شده و به نامزد منتخب رای داد. چرا که احتمالا یکی راحت تر میکشد. در منطق پراگماتیستی اصلاحطلبان در انتخاباتی که نامزدهایش هیتلر و موسولینی باشند نیز بایست انتخاب کرد و در اردوی انتخاباتی یزید و شمر نیز بایست شرکت کرد و از یکی از آنها حمایت نمود و رای دهنده از این که به رای دهنده شمر و یزید تبدیل شده نبایست دلواپسی داشته باشد چرا که در پی وضعیتی بهتر هست و از این رای دادن بایست سر بلند نیز باشد.
جلاییپور به این مساله توجه نمیکند که یک جامعه و حتی یک فرد فقط به آب و نان احتیاج ندارد او به آزادی و کرامت انسانی و شرافت نیز محتاج است وقتی در میدانی حیثیت انسانی لکهدار میشود میتوان از آن دوری کرد و بین تکه نانی بیشتر و دست آلودن به ستم و عمله ظلم شدن میتوان شرافت را برگزید.
وقتی حق انتخاب از مردم سلب میشود و آنها به مثابه رعیت و برده فرض میشوند در اینجا ورود به بازی انتخابات مشروعیت بخشیدن به این مناسبات است. ارباب قدرت مردم را به عنوان برده فرض میکنند و حق انتخاب آزاد آنها را میگیرند و اصلاحطلبان با دعوت خود به شرکت در انتخابات به این مناسبات مشروعیت میبخشند اصل مساله این است.
آنها مبلغ و مروج این سامانه شدهاند سامانهای که به طور سیستماتیک از سوژهها شرافتزدایی میکند و میخواهد از آنها ابزاری فرمانبردار بسازد.
نه گفتن به شرکت در چنین انتخاباتی صیانت از شرافت انسانیای است که در برابر تکه نانی آلوده نهاده شده است، و اصلاحطلبان در این انتخاب به برداشتن تکه نان و چشم پوشی از کرامت انسانی تشوق میکنند.
چهارم) برای اصلاحطلبان از آنرو که خدمتگزار حکومت هستند خیابان و اعتراض مدنی و به طور کل شیوههای دیگری که میتوانند در کنار صندوق رای خواست عموم را متبلور کنند خط سرخی هستند که نمیتوان به آن نزدیک شد چرا که اعتراض خیابانی را حکومت تحمل نمیکند و به تبع بانیان و هواداران آنرا نیز زیر ضرب میبرد از این رو است که آنها خود را زیر سقف مشروعیت رفتار از طرف حکومت نگهمیدارند و جالب این که سعی میکنند شیوه خود را تنها شیوه ممکن بنمایانند.
از همین چشم انداز است که شورشهای خیابانی آنها را به هراس میاندازد چرا که از یک سو میتواند گزکی باشد در دست حکومت برای سرکوب آنها و از سوی دیگر ممکن است دریچهای را به سیاست باز کند که نیروهایی جز آنها نیز وارد چرخه قدرت بشوند چیزی که برایشان چندان دلپسند نیست چرا که آنها فقط به دوگانه اصلاحطلب و اصولگرا باور دارند و بازی وقتی برایشان محترم است که گزینههای دیگر یا وارد آن نباشند و یا اگر هستند تعیین کننده میدان سیاست نباشند.
از کانال تلگرام نویسنده