تحزب در ایران؛ حزب توده کجای کودتا ایستاده بود؟
مهرشاد ایمانی: تحزب در ایران گرچه همواره با موانع متعددی همراه بوده است، اما بازخوانی کنشهای حزبی در تاریخ معاصر فصل مهمی از جریانشناسی سیاسی و فکری را پیشروی ما باز میکند؛ بهخصوص وقتی علل ناکامی تحزب در ایران را بررسی میکنیم، درمییابیم که افزونبر موانع حزبگرایی، توسعه سیاسی به معنای عام در طول تاریخ معاصر ایران با چالشهای بسیاری همراه بوده است که گاه این چالشها برخاسته از مشی غیرحزبی احزاب و سوق آنها به انقلابیگری شکل گرفته و گاه ناشی از اعمال نظر مسئولان وقت بوده است. شاید بتوان گفت که تحزب به معنای امروزیاش از اوایل قرن ۱۴ شمسی ایجاد شد؛ دورانی که نیروهای چپگرا تحتتأثیر اندیشههای اتحاد جماهیر شوروی در ایران فعالیت خود را آغاز کردند و توانستند در سال ۱۳۲۰ اقدامات خود را تحت عنوان حزب توده رسمیت ببخشند. گرچه میتوان سابقه تحزب در ایران را به پیش از حزب توده نیز تسری داد و گروهها و تشکلهای سیاسی را خاصه در جنبش مشروطیت جستوجو کرد، اما آنچه امروز با قواعد حزبی مرسوم شناسایی میشود شاید در سده اخیر بیشتر قابل مشاهده باشد؛ ازاینرو روزنامه «شرق» در پرونده «تحزب در ایران» هفتهای یکبار به بازخوانی احزاب معاصر میپردازد که نخستینِ این جستار را با حزب توده آغاز میکنیم.
شکلگیری حزب توده
سال ۱۳۲۰ بود که حزب توده ایران اعلام موجودیت کرد؛ حزبی که مؤسسان نخستین آن شامل ۲۷ نفر از اعضای ۵۳ نفر مارکسیست زندانیشده در سال ۱۳۱۶ که در این زمان آزاد شده بودند، میشد. مؤسسان حزب در ابتدای کار چهار هدف مشخص؛ یعنی آزادی باقیمانده گروه ۵۳ نفر از زندان، بهرسمیتشناختهشدن حزب توده بهعنوان سازمانی قانونی، انتشار روزنامه و امکان جذب دموکراتها، سوسیالیستها و کمونیستهای کهنهکار، مارکسیستهای جوان و حتی غیرمارکسیستهای رادیکال را در دستور کار داشتند. ایرج اسکندری در ۱۳ شهریور ۱۳۲۳ در روزنامه رهبر در تبیین اهداف حزب توده اینگونه نوشت: «هدف حزب توده متحدکردن تودهها، کارگران، دهقانان، تجار، صنعتگران و روشنفکران مترقی است. البته این طبقات از نظر اقتصادی تفاوت دارند. مثلا، درحالیکه کارگران چیزی غیر از نیروی کار خود ندارند، صنعتگران کنترل ابزار تولیدشان را در دست دارند و دهقانان هم قطعهزمینی دارند یا در آرزوی بهدستآوردن آن هستند؛ ولی در ایران معاصر، این اختلاف تحتالشعاع مبارزه مشترک علیه امپریالیسم، زمینداران غایب، سرمایهداران استثمارگر و صاحبان چپاولگر صنایع قرار گرفته است. وظیفه ما متحدکردن طبقات استثمارشده و ایجاد حزبی متشکل از تودههاست».
حزب توده و فرقه آذربایجان
حزب توده از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۴ توانست هشت نماینده به مجلس شورای ملی بفرستد و حتی در مجلس فراکسیون توده را ایجاد کند و تا پیدایش فرقه دموکرات آذربایجان و پارت دموکرات کردستان به وسیله وزرای کابینه نفوذ گستردهای در دولت قوام داشت. در خرداد سال ۱۳۲۲ شوروی بدون اطلاع دولت ایران و شاه، یک تیم توپوگرافی نفت به ایران گسیل کرد. آنها در لباس مهندسان ارتش به گیلان و مازندران سفر کردند و تنها مأموریتشان، ارزیابی چندوچون ذخایر گاز و نفت شمال ایران بود. آنچه این گروه مهندسان کشف کردند، برای استالین و رئیس پلیس او، بریا، شگفتانگیز بود. آنها دریافتند که ذخایر نفت و گاز شمال ایران، کمتر از حوضچه نفت و گازی جنوبی ایران نیست و تحت کنترل بریتانیا قرار ندارد. البته استالین از اوایل قرن بیستم؛ یعنی زمانی که در جوانی در باکو، ابتدا گانگستر و سپس فعال انقلابی بود، میدانست که این خطه دریای خزر، نفتخیز است و در آن روزها، باکو را بزرگترین شهر نفتی دنیا میخواند. در یادداشتی در سال ۱۳۲۴ که به ظاهر به امضای دفتر سیاسی کمونیست شوروی رسیده بود، حزب کمونیست آذربایجان شوروی موظف شد تا همه اقدامهای لازم را برای ایجاد جنبشی جداییطلبی در آذربایجان و دیگر استانهای شمالی ایران انجام دهد؛ بنا بر این فرمان، جنبش استقلال ملی در آذربایجان ایران ایجاد شد و توانست قدرتهای گستردهای را در چارچوب کلی ایران از آن خود کند. حزب کمونیست همچنین موظف شد در میان کُردهای شمال ایران، وارد فعالیت شود و آنها را به ایجاد کردستان مستقلی ترغیب کند. در همین زمان، عبدالصمد کامبخش، دبیرکل حزب توده ایران، به باکو فراخوانده شد و در آنجا دستور گرفت تشکیلات حزب توده در آذربایجان را یکجا منحل و همه افراد را در تشکیلات جدیدی به نام «حزب دموکرات آذربایجان» عضو کند.پس از تشکیل فرقه، شاخه آذربایجان حزب توده، خود را منحل کرد و به اعضای آن شاخه دستور داد که به فرقه بپیوندند. دبیر کمیته ایالتی حزب توده در آذربایجان، صادق پادگان بود. پادگان مأمور جدایی کمیته ایالتی و ادغام آن با فرقه دموکرات شد و پس از رایزنیهای نهایی بین پیشهوری، پادگان و شبستری، پادگان به تهران رفت تا کمیته مرکزی حزب توده را از تصمیمی که گرفته شده بود آگاه کند. فریدون کشاورز، عضو کمیته مرکزی حزب توده و نماینده وقت مجلس دراینباره نوشت: «روز قبل از اعلام تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان، کمیته مرکزی حزب در منزل من جلسه داشت، زیرا من مصونیت پارلمانی داشتم و دفتر حزب در اشغال سربازان بود… من در جلسه بودم که مرا صدا کردند که پادگان، دبیر تشکیلات ایالتی حزب در آذربایجان از تبریز آمده و کار فوری دارد. او را به جلسه بردم. او در جلسه گفت که من از تبریز رسیدهام و فوری باید برگردم. من آمدهام به شما اطلاع بدهم که فردا تمام سازمان حزب ما در آذربایجان، از حزب توده ایران جدا شده و به فرقه دموکرات آذربایجان که تشکیل آن فردا اعلام خواهد شد میپیوندد». کمیته مرکزی، ایرج اسکندری را مأمور کرد که نامه اعتراضی دراینباره به حزب کمونیست شوروی بنویسد و او نیز نوشت، ولی هیچوقت جواب این نامه نرسید. مجموعا سران حزب توده هیچگاه در قبال سیاستهای شوروی به عاملیت سیدجعفر پیشهوری موضع صریح حمایتی یا انکاری نگرفتند، اما با توجه به حمایت آنها از درخواست اعطای نفت شمال که شوروی مطرح میکرد، میتوان نتیجه گرفت که با ماجرای فرقه نیز چندان زاویهای نداشتند، زیرا ایجاد فرقه به نوعی واکنش به مخالفت ایران با اعطای نفت شمال به شوروی بود.
انحلال
ارتباط حزب توده با جبهه ملی در این سالها قابلتوجه است. مصدق برای رفع دخالتهای انگلیس و به نوعی در واکنش سلبی به سیاستهای این کشور همواره تصور میکرد که میتواند با نزدیکی به آمریکا نوعی موازنه منفی ایجاد کند، اما فرای اینها دو موضوع باعث میشد که حزب توده با سیاستهای مصدق همراه نباشد. آنها از یکسو تصور میکردند که اهداف جبهه ملی به بورژوازی ملی منجر میشود و از سوی دیگر ملیشدن صنعت نفت را تنها برای جنوب ایران مناسب میدانستند. بیتردید هیچ عامل دیگری جز تأمین امیال شوروی و تضعیف منافع انگلیس در ایران در این خواسته وجود ندارد؛ به معنای دیگر حزب توده چندان به نفت بهعنوان یک منفعت ملی نگاه نمیکرد، بلکه در آن مقطع نفت برای این حزب به ابزار تأمین خواستههای سیاسی تبدیل شده بود.آنها در توجیه نظریه خود میگفتند که در شرایطی که نفت جنوب در اختیار انگلستان است، برای برقراری موازنه قدرت و دوری از اتهام نزدیکی به انگلیس و حفظ دوستی با شوروی باید نفت شمال را هم به شورویها داد؛ درصورتیکه مصدق درعینحال که بهشدت با چنین نظری مخالفت کرد، بر ملیشدن صنعت نفت اصرار ورزید. البته حزب توده در همه ابعاد در ضدیت با جبهه ملی قرار نداشت؛ بلکه در مخالفت با شاه تقریبا همسو بودند؛ هرچند ممکن است در مصادیق به طور کامل یکسان موضع نمیگرفتند؛ اما در کلیت هر دو اینها از مخالفان شاه محسوب میشدند؛ بهنحویکه مصدق باور داشت شاه باید سلطنت کند و نه حکومت و حزب توده شاه را به دلیل نزدیکی به «امپریالیسم» مورد نقد قرار میداد. طبیعتا انتقادهایی که مصدق از باب ملی به شاه میکرد، میتوانست مخاطبش حزب توده نیز باشد؛ زیرا اگر شاه به غرب نزدیک بود، توده نیز با شوروی پیمانی ناگسستنی داشت؛ اما بههرروی فارغ از چنین مسائلی جبهه ملی و حزب توده هر دو البته با خوانشهای متفاوت منتقد و مخالف شاه بودند.
ادعاهای کیانوری درباره حمایت حزب از مصدق
هرچند نورالدین کیانوری در سال ۵۸ در گفتوگویی با هفتهنامه «امید ایران» حزب توده را همراه مصدق دانست و گفت که اگر هم مخالفتی در موضوع نفت با مصدق میشد، برای آن بود که اعضای حزب میترسیدند که نفت ایران به دست آمریکاییها بیفتد: «ما یک نکته را درست میدیدیم که جبهه ملی نمیدید…
ما میدیدیم که آمریکا میخواهد بر نفت ایران دست بیندازد. آن روزها فقط ما این را میگفتیم و میگفتیم که خطر آمریکا، خطر وحشتناکی است. دراینحال این فکر برایمان پیش آمد که دستانداختن آمریکا بر نفت ایران از چه راهی است. ما عناصری را میدیدیم که بعدا همکار آمریکا درآمدند؛ مثل بقایی، حائریزاده، مکی و خلیل ملکی و مثل قسمتی از جنبشهای بازار که بعدها جزء مخالفان دکتر مصدق درآمدند و با او مبارزه کردند. ما اینها را میدیدیم و در مجموع همینها ما را به وحشت میانداخت که مبادا توطئهای برای دستانداختن به تمام هستی نفتی ما باشد».
کیانوری در پاسخ به این پرسش که چرا حزب توده در ۲۸ مرداد در کنار مصدق نایستاد و از او حمایت نکرد، گفت که از اساس این موضوع نادرست است و آن را قبول ندارم: «این اتهامات تماما دروغ است. در پلنوم چهارم حزب ما مادهای هست که در جریان مسائل دوران دکتر مصدق تنها من در هیئت اجرائی کمیته مرکزی در پشتیبانی از دکتر مصدق موضع درستی داشتهام؛ یعنی در آن ایام فقط من پافشاری میکردم که سیاست ما درباره دکتر مصدق نادرست است و باید آن را اصلاح کنیم. در تصمیماتی که در دوران نخست گرفته شد، در بسیاری موارد من مخالف بودم؛ ولی در مرکز حزب، تنها من نبودم و بهتنهایی قادر نبودم مخالفتی داشته باشم؛ چراکه حزب ما همیشه مدافع نظر اکثریت است. بههرحال این اتهامات بیربط است؛ چون من از شب ۲۶ مرداد تا روز ۲۸ مرداد، چهار بار به دکتر مصدق شخصا تلفن کردم و تمام جریان کودتا را دقیقا به او گزارش دادم؛ حتی روز ۲۸ مرداد به دکتر مصدق پیشنهاد کردیم کسانی را که برای پستهای مهم انتخاب کردهاند، آدمهای مطمئنی نیستند؛ حتی اسم دادیم که از بستگان خود او هم بودند و گفتیم ما آدمهای مطمئنی داریم که پستهای حساس را به آنها واگذار کنید. مصدق از ما واهمه داشت و به نیروی خودش در ارتش خیلی اعتماد داشت».
روایت بهروز از ندانمکاری حزب توده در ۲۸ مرداد
مازیار بهروز، مورخ برخلاف آنچه کیانوری در سال ۵۸ میگفت ماجرا را اینطور نمیبیند و در گفتوگو با روزنامه «ایران» در سال ۱۳۹۲ گفت که حزب توده در جریان کودتای ۲۸ مرداد ندانمکاری کرد: «برعکس آنچه حزب ادعا میکرد که «کودتا را به ضد کودتا تبدیل خواهیم کرد»، نقش حزب توده در عمل به بیعملی و ندانمکاری شبیه بود تا چیز دیگری. دلایل این برخورد حزب را باید در دو رویداد جستوجو کرد. اول مشکل جناحبندی و رقابتهای جناحی در درون حزب عملا تشکیلات حزبی را دچار فلج ساخته و امکان اتخاذ سیاست درست و ابتکار عمل را از حزب سلب کرده بود. من به این موضوع در کارهایم به اندازه کافی پرداختهام و دیگر وارد جزئیات نمیشوم. دوم مشکل رابطه حزب با دولت دکتر مصدق بود. اگر حزب میتوانست و میخواست کودتا را به ضد خودش تبدیل کند، باید رابطه حسنهای با دولت میداشت؛ به این معنی که حزب نمیتوانست در عین حمله به مصدق با دولت او چنان رابطهای ایجاد کند که در زمان لازم به دفاع نظامی از آن بپردازد؛ بنابراین در نهایت باید گفت که برخورد حزب توده با کودتا به دلایل ذکرشده با ندانمکاری همراه بوده که در عمل به بیعملی آن منتهی شده است».
سرکوب حزب پس از کودتا
هر آنچه بود؛ پس از کودتای ۲۸ مرداد و سقوط دولت دکتر مصدق نهفقط مصدق و نهضت ملیشدن صنعت نفت دچار ضرر بسیاری شد؛ بلکه حکومت وقت برخورد سنگینی با اعضا و طرفداران حزب توده کرد. یرواند آبراهامیان براساس آنچه در نوشتههای دونالد ویلبر، از مأموران سیا آمده، یکی از نخستین بخشهای مهم نقشه سیا برای فردای کودتا را سرکوب حزب توده میداند: «سرکوب اصلی که از سوی پلیس و ارتش رخ داد، علیه حزب توده بود. در واقع آنها تشکیلات حزب توده را به کلی از بین بردند. سیا هم به شکل درخورتوجهی کمک کرد. آنها حتی فهرستی از کسانی را که باید دستگیر شوند، پیش از کودتا در دست داشتند. در گزارش ویلبر هم آمده که بلافاصله بعد از کودتا باید رفت سراغ این افراد که نامها و آدرسهایشان را در اختیار داشتند».
پس از کودتا ۲۷ نفر از اعضای سازمان نظامی حزب اعدام، گروه بزرگی از این افسران به حبسهای مختلف محکوم شدند و برخی از آنها مانند محمدعلی عمویی از همان زمان تا پیروزی انقلاب در زندان ماندند. در واقع اعدام ۲۷ نفر از افسران تودهای، اصلیترین بخش اعدامهای سیاسی بعد از ۲۸ مرداد است و بهجز این ۲۷ نفر، تنها دو غیرنظامی اعدام شدند؛ یکی حسین فاطمی، وزیر امور خارجه و سخنگوی دولت مصدق و دیگری مرتضی کیوان، تنها عضو حزب توده. پس از برخورد بهشدت سنگین حکومت حزب توده تا مدتها نتوانست فعالیت مؤثری داشته باشد تا آنکه بعد از چند سال دوباره به واسطه رخدادهای سیاسی تأثیرات خود را به جای گذاشت که ادامه بازخوانی سرنوشت حزب توده را در شماره آتی پرونده «تحزب در ایران» میخوانید.
مهرشاد ایمانی:
جبهه ملی هشت سال پس از تأسیس حزب توده ایجاد شد؛ جبههای فراگیر که برخلاف حزب توده مبنایش نه وابستگی به دولتهای بیگانه که ملیگرایی بود. در بازخوانی روند تحزب در ایران در شماره سوم این جستار به بررسی جایگاه، نقش و تأثیر جبهه ملی اول میپردازیم که با کودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲ منحل و غیرقانونی اعلام شد و در شماره پسین این جستار روند فعالیت جبهه ملی دوم و سوم نیز بررسی خواهد شد.
بنیان نخستین تأسیس جبهه ملی به تحصن ۱۹ نفر از فعالان سیاسی با محوریت دکتر محمد مصدق در کاخ مرمر بازمیگردد؛ تحصنی که در اعتراض به دخالتهای دربار در روند انتخابات مجلس شانزدهم شکل گرفت و مطالبهاش لغو انتخابات و تشکیل دولت بیطرف بود. پس از این تحصن حسین فاطمی پیشنهاد تشکیل ائتلاف جبهه ملی با محوریت دکتر مصدق را داد و نخستین تحرکات یک جبهه مهم سیاسی از اینجا شکل گرفت. مؤسسان اصلی جبهه ملی متشکل از ۱۹ نفر بودند که اسامی آنها عبارت بود از: محمد مصدق، احمد ملکی، محمدحسن کاویانی، کریم سنجابی، احمد زیرکزاده، عباس خلیلی، عمیدی نوری، سیدعلی شایگان، شمسالدین امیرعلائی، سیدمحمود نریمان، ارسلان خلعتبری، غروی، ابوالحسن حائریزاده، حسین مکی، مظفر بقائی، عبدالقدیر آزاد، محمدرضا جلالینائینی، حسین فاطمی و مشاراعظم که هنگام کودتا تنها سه یا چهار نفر از اینها همراه مصدق بودند. در اساسنامه جبهه ملی نکتهای مهم وجود دارد که بر اساس آن میتوان قائل به آن بود که جبهه ملی یک حزب سیاسی نبوده بلکه با هدف فعالیت جبههای و هدایت احزاب زیرمجموعه شکل گرفته است؛ بهنحوی که در این اساسنامه آمده است: «جبهه ملی از هیئت مؤسسین و دستجات مختلف ملی که طرفدار تأمین عدالت اجتماعی و حفظ قانون اساسی هستند تشکیل میشود و هدف جبهه ملی، ایجاد حکومت به وسیله تأمین آزادی انتخابات و آزادی افکار است و در شورای جبهه ملی مسائل مربوط به اصلاحات اجتماعی و اقتصادی مورد بحث است و هیچ فردی نمیتواند مستقیما عضو جبهه ملی شود و عضویت افراد در جبهه مشروط به این است که عضو جمعیتی باشند که آن جمعیت سمت وابستگی به جبهه ملی را تحصیل کرده باشد». ذکر این موضوع که افراد بهطور مستقیم نمیتوانند عضو باشند و باید از طرف جمعیت وابسته بهجبهه ملی عضویت خود را تحصیل کنند، اشاره به ضرورت عضویت افراد در احزاب زیرمجموعه دارد؛ بنابراین جبهه ملی را بههیچ عنوان نمیتوان یک حزب سیاسی تلقی کرد؛ هرچند بعدها به دلیل فعلوانفعالاتی که در عرصه سیاسی ایجاد شد تنها یک مجموعه به نام جبهه ملی باقی ماند که حتی در برهههایی فعالیت همین مجموعه نیز با محدودیتهای بسیاری روبهرو شد.
جبهه ملی و دفاع از حق نفتی ایران
دوران تشکیل جبهه ملی را نمیتوان از تحریکات سیاسی در حوزه نفت جدا کرد زیرا مصدق از مدتها قبل از تشکیل جبهه ملی مبارزات نفتی خود را آغاز کرده بود و مشخصا در مجلس چهاردهم برای مقابله با شوروی برای گرفتن امتیاز نفت شمال ایران طرحی قانونی را به تصویب رساند که بر اساس آن تا زمانی که نیروهای خارجی در ایران حضور دارند دولت نمیتواند درباره امتیاز نفت مذاکره کند. جالب این است که همین ایام حزب توده تمام تلاش خود را میکرد تا نفت شمال ایران به دولت اتحاد جماهیر شوروی واگذار شود؛ موضوعی که با مقابله مصدق محقق نشد و صدالبته شوروی در پاسخ به این خواسته نامشروع طرح جدایی آذربایجان با عاملیت سیدجعفر پیشهوری را راهاندازی کرد. اقلیت جبهه ملی در مجلس شانزدهم در سال ۲۹ به مقابله با رزمآرا، نخستوزیر وقت برخاست. رزمآرا باور داشت که در حال حاضر توان فنی دراختیارگرفتن کامل صنعت نفت وجود ندارد و باید به افزایش سهم ایران از سود حاصل نفت به میزان ۵۰ درصد رضایت دهیم. چنین دیدگاهی باعث شد با او مقابلههای شدیدی از سوی جبهه ملی انجام شود. رزمآرا گرچه لایحه قرارداد الحاقی نفت را از مجلس پس گرفت ولی مخالفتها با او ادامه یافت تا اینکه در روز شانزدهم اسفند سال ۱۳۲۹ سپهبد حاجعلی رزمآرا در مسجد شاه تهران توسط گروه فدائیان اسلام به رهبری نواب صفوی و عاملیت خلیل طهماسبی کشته شد. هرچند اختلافنظرهایی درباره این قتل وجود دارد و برخی همین روایت را قبول دارند، برخی در روایتی ثابتنشده میگویند که گلوله طهماسبی به رزمآرا برخورد نکرد و او با گلولهای از یک کلت کمری که تنها در اختیار ارتش بود، توسط یکی از محافظانش با هماهنگی شخص علم به قتل رسید و مصدق درباره این اختلاف در خاطراتش نوشت: «قاتل رزمآرا هرکه بود رفع کدورت از ذهن اعلیحضرت کرد». فردای قتل رزمآرا، روز ۱۷ اسفند ۱۳۲۹ کمیسیون نفت پیشنهاد ملیکردن صنعت نفت را تصویب و اعلام کرد. قانون ملیشدن صنعت نفت در واقع پیشنهادی بود که با امضای همه اعضای کمیسیون مخصوص نفت در مجلس شورای ملی ایران در ۱۷ اسفند ۱۳۲۹ به مجلس ارائه و در ۲۴ اسفند ۱۳۲۹ در مجلس شورای ملی تصویب شد و مجلس سنا نیز این پیشنهاد را در ۲۹ اسفند تصویب کرد.
قیام ۳۰ تیر و اوج وحدت مصدق و کاشانی
مصدق بلافاصله پس از نخستوزیری اجرای خلعید از انگلیسیها را در دستور کار قرار داد و هیئتی به ریاست مهدی بازرگان و با حضور حسین مکی را به این منظور به آبادان فرستاد. بیرونراندن شرکت انگلیسی باعث اعتراض دولت بریتانیا شد. با شکایت دولت انگلیس از دولت ایران در شورای امنیت سازمان ملل، مصدق به نیویورک رفت و به دفاع از حقوق ایران پرداخت. نتیجه به نفع ایران شد و شورای امنیت ادله ایران را که این منازعه بین دولت ایران و یک شرکت بازرگانی است و نه منازعهای میان دو دولت که در صلاحیت شورای امنیت باشد، پذیرفت. در سال بعد مصدق به دادگاه لاهه رفت تا در آنجا به شکایت شرکت انگلیسی پاسخ دهد. در آنجا نیز دادگاه بینالمللی که در رأس آن یک قاضی انگلیسی به نام سر آرنولد مکنایر بود شکایت بریتانیا را وارد ندانست و مصدق در احقاق حق ملت ایران به پیروزی دست یافت. مصدق تا سال ۳۱ درگیر انواع چالشهای بینالمللی برای دفاع از حق نفتی ایران بود تا آنکه بهدنبال مناقشه با شاه بر سر درخواست اعطای مسئولیت وزارت جنگ و مخالفت شاه با این درخواست از سمت نخستوزیری استعفا داد. پس از اعلام تمایل مجلس به احمد قوام، شاه، فرمان نخستوزیری او را صادر کرد. قوام که از همان آغاز با مخالفت سرسختانه فراکسیون جبهه ملی در مجلس هفدهم روبهرو شده بود، از شاه تقاضا کرد مجلس را منحل کند، اما شاه موافقت نکرد. قوام نیز با صدور بیانیه شدیداللحنی نخستوزیری خود را آغاز کرد. بیانیه قوام بر «جدایی دین از سیاست» تأکید داشت و چنین پایان مییافت: «کشتیبان را سیاستی دگر آمد». این بیانیه باعث شد که اکثریت مطلق نیروهای جامعه؛ از فدائیان اسلام و بازار و اصناف و روحانیونی مانند آیتالله کاشانی گرفته تا جبهه ملی و حزب توده و حزب پانایرانیست به مخالفت با قوام بپردازند. حزب توده که در عین غیرقانونی اعلامشدنش از چند سال پیش، بزرگترین حزب و تشکیلات ایران بود، از این زمان به صورت علنی فعالیتش را مجددا آغاز کرد. همچنین اسلامگرایان به جهت اشاره قوام به «جدایی دین از سیاست»، به شدیدترین شکل به رویارویی با قوام پرداختند. رهبران مذهبی و در رأس آنها آیتالله سید ابوالقاسم کاشانی، بازارها را به تعطیلی کشانده و اخطار کردند که اگر قوام بر سر کار بماند، حکم جهاد میدهند. سرانجام اکثریت مطلق نیروهای جامعه از جمله: فدائیان اسلام و بازار و اصناف و روحانیونی مانند آیتالله کاشانی تا جبهه ملی، حزب توده و حزب پانایرانیست تظاهراتی بزرگ برگزار کردند که بعدها به قیام ۳۰ تیر مشهور شد. با رفتار خشونتآمیز شهربانی در تهران و کشتهشدن تظاهرکنندگان در این قیام، قوام مجبور به استعفا شد و شاه پس از رأی تمایل مجلس به مصدق مجبور شد هم سمت نخستوزیری و هم سمت وزیر جنگ را به او واگذار کند. مجلس هفدهم پس از کشتهشدن تظاهرکنندگان در قیام ۳۰ تیر، قوام را مهدورالدم دانست و حکم مصادره اموالش را به نفع شهدای ۳۰ تیر صادر کرد. در پی تظاهرات در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ که به کشتهشدن چند نفر انجامید، قوام به دلیل عدم پذیرش انحلال مجلس از سوی شاه استعفا کرد و مصدق با رأی تمایل مجلس (۶۱ رأی از ۶۴ نماینده) بار دیگر به نخستوزیری ایران رسید. در ۵ مردادماه سال ۱۳۳۱، مصدق وزیران کابینه خود را به مجلس شورای ملی معرفی کرد و نام وزارت جنگ را به وزارت دفاع ملی تغییر داد.
آغاز اختلاف
آغاز دوره نخستوزیری دوم مصدق همراه بود با آغاز اختلافهای درونی میان اعضای جبهه ملی و نیز طرفداران مذهبی آن مانند آیتالله کاشانی و همراهانش. از سوی دیگر عدم توافق مصدق با انگلیس بر سر موضوع پرداخت غرامت باعث شد این کشور آرامآرام به این نتیجه برسد که وجود مصدق تحملپذیر نیست و باید دولتش ساقط شود. هرچند که مصدق نیز در ایجاد چنین فضای پرتنشی بیتقصیر نبود، زیرا اگر به نحوی میتوانست با انگلیس بر سر غرامت به توافق برسد، دولتش ساقط نمیشد و چهبسا اهداف بلندمدت دیگر جبهه ملی را ایفا میکرد؛ این مهم نهتنها محقق نشد، بلکه مصدق به تحریک فاطمی در جهت قطع کامل رابطه با انگلستان قدم برداشت. تاریخ فعالیت جبهه ملی اول را میتوان از زمان تأسیس تا کودتای سال ۳۲ دانست، اما جبهه ملی اول را هم باید به دو مقطع زمانی تقسیم کرد؛ مقطع نخست یعنی از سال ۲۸ تا قیام ۳۰ تیر سال ۳۱ که در این دوره به دلیل مسئله تلاش برای ملیشدن نفت نوعی همگرایی بین اعضا وجود داشت و آن را میتوان دورهای طلایی از همکاری میان نیروهای تحولخواه به حساب آورد و دوره دوم که از نخستوزیری مجدد دکتر مصدق تا کودتای ۲۸ مرداد را شامل میشود، دورانی سرشار از اختلاف است؛ بهنحویکه طیفبندیها میان اعضای جبهه آرامآرام به ساختار کلی آسیب میرساند. واگرایی اعضا تا آنجا پیش رفت که وقتی نیروهای نظامی و هواداران شاه با همکاری نیروهای خارجی در تاریخ ۲۸ مرداد دست به کودتا زده و دولت ملی مصدق را سرنگون کردند، از میان ۱۹ نفر عضو هیئت مؤسس جبهه، تنها سه یا چهار نفر در کنار مصدق بودند و دیگران یا کنار رفتند یا آشکارا علیه دولت ملی مصدق نقشآفرینی کرده و به جریان کودتا پیوستند.
پایان راه جبهه ملی اول
آنچنان که بعدها در اسناد سازمان جاسوسی آمریکا منتشر شد، طرح کودتا که به نام رمز «آژاکس» خوانده شد، پس از انتخاب چرچیل به نخستوزیری انگلیس در مهر ۱۳۳۱ تهیه شد و انتخاب آیزنهاور به ریاستجمهوری آمریکا در آبان همان سال به پیشبرد این طرح در ایران کمک شایانی کرد. این طرح مشترک با کمک عواملی در داخل ایران از جمله برادران رشیدیان، ذوالفقاریها و دیگر جریانهای وابسته به انگلیس و آمریکا که از مرتبطان فعال دربار محمدرضا پهلوی بودند به اجرا گذاشته شد. تا پیش از انتخابات آمریکا مقامات انگلیسی طرح آژاکس را به یاری دو نفر از بلندپایگان سازمان «سیا» ازجمله کرمیت (کیم) روزولت و آلن دالس پیش برده بودند، اما آن را تا آغاز دوران ریاستجمهوری آیزنهاور مسکوت گذاشته بودند. طرح مزبور، دو هفته پس از آغاز ریاستجمهوری آیزنهاور یعنی از روز ۱۴ بهمن ۱۳۳۱ که یک هیئت انگلیسی برای اجرائیکردن طرح به ملاقات جان فوستر دالس، وزیر خارجه آمریکا و برادرش آلن دالس، رئیس سازمان «سیا» به واشنگتن رفت، لازمالاجرا شد. در خرداد ۱۳۳۲ مصدق در نامهای به آیزنهاور، رئیسجمهور آمریکا، از همراهی آن کشور با سیاستهای خصمانه انگلستان گلایه کرد. غافل از آنکه این نامه چهار روز پس از تشکیل جلسهای در وزارت خارجه آمریکا برای تهیه مقدمات کودتا و براندازی حکومت مصدق به دست آیزنهاور رسید. آیزنهاور نیز پاسخ نامه را تعمدا یک ماه به تأخیر انداخت تا عملیات آژاکس، روال برنامهریزیشده خود را طی کند. کودتای دوم بدون مقاومت مردمی و دخالت احزابی چون حزب توده که از قدرت نظامی سازمان افسرانش بهره میبرد، در عرض چند ساعت به پیروزی رسید و سرلشکر زاهدی نخستوزیر شد. از جمله بازوهای اجرای کودتا و کانونهای مهم مخالفت و توطئه علیه دولت مصدق، نظامیان بودند که در کانون افسران بازنشسته به رهبری فضلالله زاهدی هدایت میشدند. از دیگر عوامل اجرائی بسیار مهم کودتا چماقدارانی بودند که با تحریک افراد ساده و بازاری، تظاهراتی را در کوچهها و خیابانها به راه میانداختند و به طرفداری از شاه و دولت زاهدی، شعار سر میدادند. این افراد در روز ۲۸مرداد در سبزهمیدان و خیابان ارگ، پس از بستن بازار، در دستههای ۳۰، ۴۰ نفری به بانکها و وزارتخانهها حمله کرده و عکسهای شاه را به در و دیوار چسباندند و بعد سراغ روزنامههای طرفدار دولت مصدق، تودهایها و ادارهها رفتند و آنها را آتش زدند. این گروه پس از ورود شاه نیز برای مراسم استقبال، پیشقدم بودند و او را تا کاخ همراهی کردند. با وجود همراهی آیتالله کاشانی با مصدق در جریان ملیشدن صنعت نفت که اوج آن به واقعه ۳۰ تیر انجامید، بهتدریج بین این دو، اختلاف ریشهداری روی داد؛ بهگونهای که وقتی دکتر مصدق تقاضا کرد که لایحه اختیارات او برای شش ماه تمدید شود، اینبار کاشانی در مقام ریاست مجلس، نامههای تندی نوشت و این اختیارات را خلاف قانون اساسی اعلام و به مصدق اعتراض کرد. از دیگر عوامل داخلی کودتای ۲۸مرداد، گروهی از سیاستمداران معروف ایرانی و هوادار بریتانیا بودند؛ ازجمله این افراد سیدضیاءالدین طباطبایی بود. پس از سقوط دولت مصدق فعالیت جبهه ملی ممنوع اعلام شد، بسیاری از سران جبهه ملی بازداشت شدند، افرادی مانند فاطمی اعدام و دیگرانی به حبسهای بلندمدت محکوم شدند. اینچنین بود که عملا جبهه ملی تا تشکیل جبهه ملی دوم فعالیتی نداشت، ولی برخی از مبارزان که مقاومت در برابر رژیم را ضروری میدانستند، نهضت مقاومت ملی را تشکیل دادند و جبهه ملی دوم شکل گرفت که چگونگی شکلگیری جبهه ملی دوم و سپس جبهه ملی سوم و فرازوفرودهای این جریان مهم سیاسی در شماره آینده جستار «تحزب در ایران» خواهد آمد.