انقلاب و پیامدهای فاجعه بار و سیاه اش را عوامل گوناگون و متعدد و گروههای اجتماعی متنوع و متفاوت سبب شده اند. لغزش ها و خطاهای بخشی از”روشنفکری” سیاسی دربروز پیامدهای فاجعه بار انقلاب سال ۵۷ غیرقابل انکار و کتمان اند، اما این لغزش ها و خطاها نمی توانند و نمی باید با نگاه و شیوهای روشنفکرستیزانه و فرافکنانه سبب توجیه و کم بها دادن به مسولیت و نقش شخص شاه و رژیم اش در پیدائی انقلاب و پیامدهای فاجعه بارش شوند، واقعیتی که فقط نظروادعای مخالفان شاه نیست، “تیمسارارتشبد جم، رئیس ستاد ارتش، نظامی تحصیل کرده و دانشمند و داماد رضا شاه” دررابطه با برخورد شاه با ارتش وژنرال های ارتش می گوید: ” شاه ژنرال نمی خواست، نوکر می خواست” و به ” اشتباهات فوق العاده شاه که ایران را خراب کرد” اشاره می کند.(۱)
ثبت تاریخ است که بسیارانی ازروشنفکران و کوشندگان سیاسی و فرهنگی بارها و به اشکال مختلف – وبا نگاهی متفاوت با درباریان و ارتشیان منتقد به شاه – به محمد رضا شاه و مسولان مملکتی دررابطه با اینکه استبداد فراگیر، آزادی ستیزی، بی عدالتی کار دست او، رژیماش و مردم خواهند داد، هشدار داده بودند، اما محمدرضا شاه گوش شنوا که نداشت هیچ، همراه با سرکوبِ بیشتر روشنفکران و کوشندگان سیاسی و فرهنگی، دست روحانیت مرتجع ودربِ لانه ها و حوزه ها و مساجد آنان را بازتر می کرد. برای نمونه در بلوای خرداد سال ۱۳۴۲، که سکوی پرتاب آخوندها به قدرت شد، ضمن اجازهی پذیرائی از خمینی در شمال شهر تهران با سلام و صلوات عامل اصلی بلوا و کشتار به خارج از ایران فرستاده شد و…
” تیری دژاردن” روزنامه نگار فیگارو که زمانی در ایران بسرمی برد، در باره “خطرناک ترین اشتباه شاه” می نویسد: “شاه با سرکوب همه مخالفان، مخالفت مسجد را تحمل کرد. او درحالیکه میانه روترین دموکرات ها را بدون رحم دنبال می کرد، پذیرفته بودکه مساجد به صورت مراکز محالف درآید و به ملجا و پناهگاهی برای همه ناراضیان تبدیل شود. چرا؟ به دلیل احترام به مذهب؟ خیر؛ شاه از هرفرصتی برای توهین به آخوندها استفاده می کرد ولی دامنه برد مخالفت های آنها را بسیار ناچیز می انگاشت و معتقد بود که اصلاحات وی عمیقا کشور را لائیک کرده است. وی متوجه نشده بود که رژیم دیکتاتوری او دموکرات ها و دیگر مخالفان را به دامان مساجد رانده است…” (۲)
شاه حتی روزهای آخر حکومتاش نمی خواست بپذیرد و باور کند که با ایجاد نارضایتی فراگیر در جامعه و بازگذاشتن دست آخوندها چه دسته گلی به آب داده است وهنوز فکر” کمونیست “های رادیو- تلویزیون بود و به دنبال روشنفکرستیزی ساده لوحانهاش. ایشان رادیو – تلویزیون را مسول اصلی آماده ساختن اذهان مردم در سال های ۱۹۷۸-۱۹۷۷ می دانستند، به ویژه درمورد ماه های آخرسال ۱۹۷۸می گفتند: “.. مسولین امنیتی درمورد عوامل مخفی کمونیست در میان مقامات رسمی رادیو- تلویزیون به ما هشدار داده بودند. اما در این زمینه هرگز اقدامات لازم صورت نگرفت. بنابراین شگفت انگیز نیست که دراین دوران فیلم هائی از تلویزیون به نمایش درآمد که درآن سلطنت به مضحکه گرفته شده بود…”(۳)
محمد رضا شاه اواخر مرداد ۱۳۵۷… از دوخطری که ایرانِ درراه دستیابی به ” تمدن بزرگ” تهدید می کند، یاد می کند، یعنی از کمونیسم و ارتجاع سیاه، اما هنگامی که یکی از روزنامه نگاران حاضر در جلسه به او یادآوری می کند که در بین مخالفان وی دسته دیگری (که از قضا اکثریت هم دارند) هستند که نه کمونیست هستند و نه طرفدار ارتجاع سیاه، بلکه خواستار احیای حقوق و آزادی های مندرج در قانون اساسی هستند، ایشان جواب می دهد که “این گروه از دو گروه دیگر خائن ترند”.(۴)
*****
وجهت یادآوری چند نمونه نظر و نصایحی که شاه گوش نکرد:
۱ – در همان آغاز سلطنت کم نبودند کسانی همچون ملک الشعرای بهار که به محمد رضا شاه اهمیت آزادی فکر و قلم و “خامه آزاد” را در مملکت داری گوشزد کردند.(۵)
۲-” احمد کسروی نیزتلاش کرد تا شاه را نسبت به خطر دکانداران دین آگاه سازد”.(۶)
۳-” خلیل ملکی بمدت دو سال مخفیانه جلسات منظمی با اسدالله علم، معتمدترین مشاورو دوست شاه، و وزیر کشور داشت. ملکی در یکی از این جلسات نسخهای از پیش نویس برنامه حزب را به علم داد و ازاو خواست آن را به پادشاه ارائه کند و نظر او را جویا شود. علم در جریان یکی از ملاقاتهای بعدی به ملکی پیشنهاد کرد با شاه ملاقات کند….ملاقات دوم ملکی با شاه در شرایط متفاوتی انجام شد. این بار شاه به مراتب قدرتمندتر بود و کنترل کامل کشور را در دست داشت. او از سوی آمریکاییها تحت فشاربود تا با آوردن نیروهای تازه، بخصوص جبهه ملی، جان تازهای به دولت بدهد. ملکی قرار بود در این میان نقش واسطه را بازی کند. اما مذاکرات بینتیجه ماندند. هیچیک از طرفین به دیگری اعتماد نداشتند، اما مثل ملاقات اول، این بار هم ملاقات با شاه به رقبای ملکی بهانه داد که او را بعنوان “عامل حکومت” مورد حمله قراردهند.
یکی از مهمترین تصمیمات خلیل ملکی، پشتیبانی ضمنی از اصلاحات شاه (انقلاب سفید) و اصلاحات ارضی در سال ۱۳۴۱ بود. طرحی که جدا از مخالفت شدید روحانیون تندرو از جمله آیت الله خمینی، با محکومیت یا بیتوجهی حزب توده و جبهه ملی که از سالها پیش همان شعارها را میدادند، نیز روبرو شده بود…تحلیلی که او به نام کمیته مرکزی جامعه سوسیالیستهای ایران نوشت، مثال بارزی از خلوص و واقع گرایی اوست. او اعلام کرد که شاه با اتخاذ و اجرای برخی از خواستهها و شعارهای اصلی اپوزیسیون، ابتکار عمل سیاسی را بدست گرفته است. او برآورد میکرد که حتی در صورت برگزاری انتخابات آزاد، سهم اپوزیسیون چیزی بیشتر از چند کرسی نخواهد بود. او بعدها در نامهای به مصدق از رهبران جبهه ملی به خاطر ناتوانی در درک ماهیت و گستره اصلاحات شاه، ضعفشان در ابتکار بخرج دادن و تشکیل دولت در موقعی که موقعیت آن نصیبشان شد (دوران امینی)، و فرصت طلبی رقت انگیزشان گلایه کرد. نهایتاً ناتوانی جنبش سکولار، و ظهور آشکار رهبری روحانیون که ارزشهایشان با همه اعتقادات ملکی در تضاد بود، باعث شد در سال ۱۳۴۲ تصمیم به ترک ایران بگیرد.
ملکی بارها از سوی دستگاه های امنیتی رزیم شاه بازداشت و بازجوئی شد. در آخرین دستگیری “به سه سال زندان محکوم شد. رهبران سوسیالیست جهان بشدت با این حکم مخالفت کردند. بعد از حدود یک سال و نیم ساواک تصمیم گرفت که از آزار ملکی دست بردارد چون فهمید که او بیمار و در آستانه مرگ است. ساواک در گزارشی به این نتیجه رسید که “اگر او در زندان بمیرد از او قهرمانی خواهند ساخت”. به همین خاطر توصیه کرد که او عفو شود. در این زمان ملکی با استفاده از جلال آلاحمد تماسهای خود را با اسدالله علم ادامه داد و وی ازهمین طریق از علم خواست که اسباب آزادیش را فراهم کند.”(۷)
۴- دگراندیشان و مخالفانی که نظام سلطنت را قبول داشتند و فقط انتقادهائی را متوجه افکار و رفتار شاه می دانستند و مسالمت جویانه خواستار اصلاح او و رژیماش و تامین آزادیهائی مثل “آزادی مطبوعات و آزادی احزاب و… “بودند هم تحمل نشدند.
“…اهم فعالیتهای سیاسی اعضای نهضت آزادی در آن زمان بر مبنای قانون اساسی مشروطه انجام میگرفت. آنان معتقد بودند که نظام شاهنشاهی هرچند تحت لوای قانون اساسی مشروطه اداره میشود اما در حقیقت تمام تصمیمات و سیاستهایش توسط یک نفر یعنی شخص شاه اتخاذ میشود. آنان به دلیل اعتراض به این روند و درخواست احیای آزادیها روانه زندان شده بودند و اتهاماتشان نیز حول همین مواضع مطرح بود. اتهامات در کیفرخواست آنان عمدتا مبتنی بر دو ماده قانونی بود:”اتهام اول به استناد ماده اول قانون امنیت اجتماعی بود مبنی بر اینکه هر کس جمعیتی تشکیل دهد که مرام و رویه آن کمونیستی یا بر اساس مخالفت با سلطنت مشروطه باشد، این فرد به یک تا ده سال زندان محکوم میشود و اتهام دوم هم توهین به مقام سلطنت بود.”، “…یکی از مهمترین نکاتی که در مورد دادگاه تجدیدنظر – که طی ۸۰ جلسه از میانه اسفند ۱۳۴۲ تا تیرماه ۱۳۴۳ برگزار شد- وجود دارد، دفاعیات مهندس مهدی بازرگان در این دادگاه است. جایی که او به عنوان یکی از رهبران نهضت ملی ایران از موضعی اصلاحطلبانه به نصیحت حاکمان آن روز میپردازد: “مهندس بازرگان در این جلسه گفت که آقای رییس دادگاه! به مقامات بالاتر (شاه) اطلاع دهید که ما آخرین گروهی هستیم که با قبول و احترام به این قانون اساسی فعلی فعالیتهای سیاسی را در چارچوبهای قانونی دنبال کردیم. بعد از ما دیگر کسی این قانون اساسی را قبول نخواهد داشت و در درون آن فعالیت نخواهد کرد. نشانههای تحقق این پیشبینی به فاصله چند ماه در پاییز ۴۳ زمانی که گروه بخارایی حسنعلی منصور را ترور کردند برای اولین بار جلوه کرد. در فروردین ۱۳۴۴ هم گروهی به محوریت نیکخواه و با همکاری شمسآبادی به شاه سوء قصد کردند. تابستان ۴۶ هم گروه مسلحانه حزب ملل اسلامی به محوریت آقای کاظم بجنوردی و آقای محمدجواد حجتی سربرآورد و به دنبال آن گروه چپهای سیاهکل، فداییان خلق، مجاهدین و گروههای دیگر، نشان دادند که پیشبینی مهندس بازرگان در ان دادگاه مبتنی بر واقعیات نیز بوده است.” (۸)
۵-“…حتی برخی از نیروهای مذهبی از سال ها پیش خطر حکومت افراطیون مذهبی را در افق می دیدند. برای مثال، در اکتبر ۱۹۶۹ (مهرماه ۱۳۴۸) “رهبران میانه روی مذهبی ” نامهای به شاه و سفارت امریکا نوشتند و درآن نسبت به و ضع مملکت احساس نگرانی کردند. گفتند آیت الله خمینی آنان را در موقعیتی گذاشته که یا باید با رژیم مخالفت کنند یا به عنوان “آخوند درباری” و “ارتجاعی” مورد حمله قرارگیرند. شاه به این هشدار وقعی نگذاشت… خلیل ملکی و مظفر بقائی، درنامه هائی سرگشاده نسبت به برخی از سیاست های شاه اعتراض می کردند و هشدار می دادند…در بسیاری از موارد هم به تصریح از بی اعتنائی رژیم شاه به قانون اساسی یاد می کردند و شاه را از فرجام این سیاست ها بر حذر می داشتند….” (۹)
۶-حسن نزیه، رئیس سابق کانون وکلای دادگستری در رساله ای در باره قانون اساسی و سلطنت مشروطه نوشته است:
“….من در طول عمرفعالیت های سیاسی و اجتماعی خود از شهریورماه ۱۳۲۰ تا کنون یکی از مدافعان ثابت قدم مشرطیت ایران به مفهوم واقعی آن با هدف استقرار نظام حاکمیت و اقتدار ملی بودم ….در سال ۱۳۳۶ به مناسبت تشکیل حسب الامری مجلس موسسان دوم طی رساله ای (که به وسیله نهصت مقاومت ملی ایران در شرایط مخفی چاپ و انتشار یافته بود) تعدیات شاه نسبت به قانون اساسی را در سالهای ۱۳۲۸ و ۱۳۳۶ برشمرده پیش بینی کرده بودم که با تعطیل و انحلال مشروطیت ایران و بر انداختن ارکان آن که هدف استبداد بی پروای شاه بود عواقب خطرناکی حیات و موجودیت ایران و ایرانی را تهدید می کند.(۱۰)
۷- علی اصغرحاج سید جوادی، حقوق دان و نویسنده نیز با انتشار” نامه های سرگشاده” خطاب به شاه ومسولین مملکتی، درباره قانون شکنی ها و قلمشکنی ها و فساد جاری در دربار و جامعه هشدار داده بود و خواستار تغییر منش و روش شاه و رژیماش شده بود:
“…عبدالکریم لاهیجی حقوقدان در باره نامه علی اصغر حاج سید جوادی می گوید، این نامه جدای از نقد مفصل و جاندارش ، هیبت رژیم و شاه را شکست و روحیه بزرگی به مبارزان با رژیم پهلوی داد. حاج سید جوادی در این نامه فساد شاه و دربار را یک به یک بر شمرده بود و صراحتا به شاه هشدار می داد که سقف رژیم شکسته است و صدای این شکستن بزرگ شنیدنی است . او به محمد رضا پهلوی گوشزد کرده بود که بر خلاف قانون اساسی مشروطیت عمل کرده و قرار بود سلطنت کند و نه حکومت.” (۱۱)
علی اصغر حاج سید جوادی در مورد ” نامه های سرگشاده” اش گفته است:
“…قبل از انقلاب این نامه ممنوع الانتشار بود و یک نسخه اش در آمریکا به وسیله دانشجویان مسلمان تحت عنوان دو نامه چاپ شد. علت نوشتن نامه ها در پی یک ماجرای سیاسی بود. در ۱۳۵۴ به دلیل فساد و افتضاحات و ورشکستگی های رژیم که در داخل حکومت بالا گرفته بود، شاه دستور داد که کمیته ای تشکیل شود به ریاست آقای امیرعباس هویدا نخست وزیر وقت که به عملیات مربوط به اتلاف مالیه و سرمایه ها و عواید دولت رسیدگی کند. وقتی این کمیته را شاه تشکیل داد من احساس کردم مسئله اقتدار رژیم از بالا شکسته شده در نتیجه نامه اول را در تاریخ دی ماه ۱۳۵۴ خطاب به دفتر مخصوص شاه نوشتم. در آن نامه مسئله کلیدی قضیه خطاب به شاه این بود که شما فردی را برای رسیدگی به ضایعات مربوط به دولت انتخاب کردید که خود در میانه ماجراست و این کمیسیون تحت ریاست خود رئیس دولت است . پس چطور می شود رئیس دولتی که ۱۳ سال حکومت کرده خود را قضاوت کند و بیلانی از عملیات خودش دهد و در واقع خودش را محکوم کند. این نامه را فرستادم و جوابی نیامد بعد از یکسال در سال ۱۳۵۵ شاه دو مرتبه دستور تشکیل کمیسیونی داد، اینبار به ریاست آقای معینیان رئیس دفتر مخصوص خودش. شاه در آن، برای اتلاف مالیه و فساد در کمیسیون های بازرسی در ولایات، دستور رسیدگی به ترازنامه ی اعمال دولت را صادر کرد. این بار من احساس کردم که استیصال رژیم به منتهی درجه خود رسیده است، من با بررسی وضعیت قدرت شاه، توجه به معلومات و کسب آمارها، نارضایتی هایی که در کنگره ی آمریکا ایجاد شده بود و میزان گسترده فساد در کشور و نهایتا خطر سقوط اصل نظام ، نامه ی ۲۳۰ صفحه ی دوم را نوشتم و این بار مسئله ی قانون اساسی را مستقیم مطرح کردم و اینکه شاه طبق قانون اساسی مشروطه مسئولیتی ندارد و در قدم به قدم نامه ایشان را به استیضاح کشیدم و خطرات و ضایعات بعد از فروپاشی را برشمردم و آخر گفتم که من صدای شکستن سقف رژیمِ را با تمام هوش و حواسم احساس می کنم و بعد از آن معلوم نیست که نظام دچار چه حوادث هولناکی در رابطه با مناسبات خارجی و آشفتگی نتایج استبداد و فساد شود. این فلسفه این دو تا نامه بود.(۱۲)
۸- شاپور بختیار، سنجابی و فروهرنیز در” نامه ۳ امضایی” نوشتند:
” این مشروحهٔ سرگشاده به مقامی تقدیم میگردد که چند سال پیش در دانشگاه هاروارد فرمودهاند:
” نتیجهٔ تجاوز به آزادیهای فردی و عدم توجه به احتیاجات روحی انسانها ایجاد سرخوردگی است و افراد سرخورده راه منفی پیش میگیرند تا ارتباط خود را با همهٔ مقررات و سنن اجتماعی قطع کنند و تنها وسیلهٔ رفع این سرخوردگیها احترام به شخصیت و آزادی افراد و ایمان به این حقیقتهاست که انسانها بردهٔ دولت نیستند و بلکه دولت خدمتگزار افراد مملکت است”. و نیز به تازگی در مشهد مقدس اعلام فرمودهاید “رفع عیب به وسیلهٔ هفتتیر نمیشود و بلکه به وسیلهٔ جهاد اجتماعی میتوان علیه فساد مبارزه کرد.”
بنابراین تنها راه باز گشت و رشد ایمان و شخصیت فردی و همکاری ملی و خلاصی از تنگناها و دشواریهایی که آیندهٔ ایران را تهدید میکند ترک حکومت استبدادی، تمکین مطلق به اصول مشروطیت، احیای حقوق ملت، احترام واقعی به قانون اساسی و اعلامیهٔ جهانی حقوق بشر، انصراف از حزب واحد، آزادی مطبوعات، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی و استقرار حکومتی است که متکی بر اکثریت نمایندگان منتخب از طرف ملت باشد و خود را بر طبق قانون اساسی مسئول اداره مملکت بداند.”(۱۳)
و هرسه این افراد، به ویژه شاپور بختیارمدتی زندانی سیاسی رژیم شاه بودند.
۹- ۴۹ تن از روشنفکران فرهنگی و سیاسی میهنمان نیز نسبت به به برپایی ” کنگرهای از نویسندگان و شعرا و مترجمان” که قرار بود اول اسفند ماه سال ۱۳۴۶ از طرف دربار برپا شود اعتراض کردند. این جمع که چندی بعد میلاد کانون نویسندگان ایران را اعلام کردند، دربیانیهی “دربارهی کنگرهی نویسندگان” اعتراض ها و هشدارها و خواست هائی را – که تا انقلاب بهمن نیز ادامه یافت- اعلام نمودند.
” …از نظر ما شرط مقدماتی چنین اجتماعی وجود آزادیهای واقعی نشر و تبلیغ و بیان افکار است؛ در حالی که دستگاه حکومت با دخالتهای مستقیم و غیرمستقیم خود در کار مطبوعات و نشر کتاب و دیگر زمینههای فعالیتهای فکری و فرهنگی (که موارد بیرون از حد آن را به کمک اسناد و ارقام میتوان ذکر کرد)، آن آزادیها را عملا ً از میان برده است. بنابراین ما وجود چنین کنگرهای را با فقدان شروط مقدماتی آن مفید و ضروری نمیدانیم. از نظر ما، آن شرط مقدماتی با رعایت کامل اصول قانون اساسی در آزادی بیان و مطبوعات و مواد مربوط اعلامیهی جهانی حقوق بشر فراهم خواهد شد[…] برای آنکه چنین کنگرهای بتواند به صورت واقعی تشکیل شود و به وظایف خود عمل کند، پیش از آن بایستی اتحادیهای آزاد و قانونی که نماینده و مدافع حقوق اهل قلم و بیانکنندهی آرای آنها باشد وجود داشته باشد، و این اتحادیه تشکیل دهندهی چنان کنگرهای و نظارت کننده بر آن و دعوت کنندگاناش باشد نه دستگاههای رسمی حکومت[…] بنابراین، اعلام میکنیم امضاءکنندگان این اعلامیه در هیچ اجتماعی که تامینکنندهی نظرات بالا نباشد، شرکت نخواهند کرد.”.” (۱۶)
در اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۷ کانون نویسندگان ایران با صدور بیانیهی “دربارهی یک ضرورت” اعلام موجودیت کرد. در این بیانیه با تاکید بر ضرورت آزادی اندیشه و بیان، این کانون آغاز فعالیتهایش را بر پایهی دو اصل آغاز کرد:
. ۱- دفاع از آزادی بیان با توجه و تکیه بر قوانین اساسی ایران – اصل ۲۰ و اصل ۲۱ متمم قانون اساسی – و اعلامیهی جهانی حقوق بشر – ماده ۱۸ و ماده ۱۹. […]هرکسی حق دارد به هر نحوی که بخواهد آثار و اندیشههای خود را رقم زند و به چاپ برساند و پخش کند
۲- دفاع از منافع صنفی اهل قلم
پاسخ رژیم شاه دستگیری و زندانی کردن برخی ازاعضای کانون و ایفای نقش در تعطیلی فعالیت علنی کانون بود.
پس از دو سال فعالیت ، حدود ۶ سال “تعلیق اجباری” و ممنوعیت فعالیت علنی سبب شد تا اعضای کانون به طور پراکنده به فعالیت فرهنگی وهنری و ادبی خود درانجمنها و محافل متعدد ادامه دهند
سال ۱۳۵۵ تعدادی از اعضای قدیمی کانون و تنی چند از نویسندگان و پژوهشگران (علی اصغر حاج سیدجوادی، باقر پرهام، اسلام کاظمیه، منوچهر هزارخانی وشمس آلاحمد) در دیدارهایشان توافق کردند که کانون نویسندگان را دوباره فعال کنند.
۲۳ خرداد ماه ۱۳۵۶، اعضای کانون با انتشار نامهی سرگشادهای خطاب به امیر عباس هویدا، نخست وزیر وقت، فعالیت علنی خود را آغاز کردند. در این نامه، که امضای ۴۰ تن از اهل قلم را در پای خود داشت، کانونیان بار دیگر خواستار رعایت مواد قانون اساسی دربارهی آزادی اندیشه و بیان و قلم، و لزوم توجه به رشد و شکوفایی فرهنگی و خلاقیتهای فکری در جامعه شدند.
سوم تیر ماه ۱۳۵۶، نخستین جلسهی عمومی کانون در دفتر کار مهندس رحمتالله مقدم مراغهای برپا شد و هیأت دبیران موقت انتخاب شدند. در این نشست نامهی سرگشادهی دیگری با امضای ۹۰ نفر از شاعران، نویسندگان، مترجمان و پژوهشگران خطاب به نخست وزیر وقت، جمشید آموزگار تهیه و منتشر شد. در این نامه نیز نسبت به عدم توجه و رعایت اصول قانون اساسی دربارهی آزادی اندیشه و بیان و قلم از سوی حکومت اعتراض شد. هیچ یک از این نامهها پاسخی نگرفت.”(۱۴)
۱۰- چهارشنبه یازدهم آبان ماه ۱۳۵۶ نیز ۵۸ تن از قضات و وکلا و نویسندگان و استادان دانشگاه طی بیانیه ای خواستار” اجرای تجزیه ناپذیر اصول قانون اساسی ایران، آزادی زندانیان و تبعید شدگان سیاسی، الغای نظام تک حزبی و آزادی احزاب و………” شدند.(۱۵). فریدون آدمیت، غلامحسین ساعدی، کاظم سامی، هوشنگ کشاورز صدر، هما ناطق، منوچهر هزار خانی،هدایت الله متین دفتری، عبدالکریم لاهیجی و…. در زمرهی امضا کنندگان این بیانیه بودند
۱۱- داریوش همایون، که انقلاب بهمن را “نالازم ترین و آسان ترین انقلاب” می خواند عقیده داشت سه تن برسر رهبری انقلاب سخت در رقابت بودند، شاه، بختیار و خمینی، او در مورد شاه می نویسد: “….شاه که از نیمه ی آبان ۱۳۵۷ پیام انقلاب را شنیده بود- حتی پیش از خمینی- می خواست خودش آن را به انجام رساند، و هرچه هم درتوان داشت درآسان کردن کار خمینی کرد…”(۱۶)
*****
منابع:
* تعدادی ازمواردی که دراین یادداشت چهت یادآوری آورده شده، سال ۱۳۹۲ در مقاله ” انقلاب بهمن: “جاهلیسم” علیه روشنفکری” نیز مورد استناد و اشاره قرار گرفتند.
۱- پرویز عدل، اگر دل مردم با رژیم شاه می بود، انقلاب هرگز رخ نمی داد، ایرانشهر( لس آنجلس)،شماره ۱۰۵، اسفند ماه ۱۳۷۸
۲- کیهان لندن، ۴ اشتباه بزرگ شاه، شماره۷۴۵، پنجشنبه۲۹ بهمن ۱۳۷۷ ص ۱۲
۳- هوشنگ نهاوندی، دوآرزوی بر باد رفته، به نقل از: امیرنجات، چهرههائی درتاریخ ایران( جلد دوم)، انتشارات سازمان فرهنگی شرق، میشیگان( امریکا)
۴- عبدالکریم لاهیجی، انقلاب ایران، مجله آرش(پاریس)،شماره ۱۳، بهمن ۱۳۷۰/ فوریه ۱۹۹۲صص۱۱ و۱۲
دیوان ملک الشعرای بهار، – نصیحت به محمدرضا شاه/ iranian.com
۶- متنی دراینترنت، درچند سایت و وبلاگ، انتشار یافته است با این عنوان: ” ازگفتگوی کوتاه اما پندآموز بین محمد رضا پهلوی، و زنده یاد «احمد کسروی»، فرهیخته و اندیشمند بزرگ ایران، که از لابلای روزنامه های «پیام ما آزادگان»، به سردبیری استاد فرهیخته دکتر کورش آریامنش، و نوشته های علی دشتی و دیگر منابع گردآوری شده است”. من تا حدی که به آثار کسروی یا درباره ی کسروی دسترسی دارم مطلبی در باره ملاقات کسروی با شاه و چنان گفت و گوئی نیافتم، آیا کسی در این رابطه، به طور مستند، اطلاعی دارد؟ (م.ن)
freedomvatan.blogspot.com
این نیز بریده ای ست از وبلاگ “کش و قوس”: احمد کسروی،پیشتاز خیانت به ایران.
” وطن فروشی: کسروی بعد ازاخراج ازعدلیه به ملاقات مستقیم رضا پالانی رفت و در پی آن، خانه ای در تهران، مقرری ماهانه، وامتیاز نشریه پیمان و مخارج مربوطه برای وی تعیین شد تا او با خیال راحت، افکار مسموم خود را در نشریه مذکور انتشار دهد و در راستای بیگانه پرستی، کتب فاسد تحریف کند….”
kghanj.blogfa.com
۷- دیدارخلیل ملکی با شاه و ” رد درخواست آشتی شاه از سوی رهبران جبهه ملی در سال ۱۳۳۹
green-unit.blogspot.com
و نگاه کنید به ویکی پیدیای فارسی، زیر نام ” خلیل ملکی”
۸- عزت الله سحابی، آخرین محاکمه اصلاح طلبان، گفت و گو با امید ایران مهر( ۵ تیر ۱۳۹۱/ سایت ملی مذهبی ها)
۹- عباس میلانی، نگاهی به شاه، چاپ دوم، ص ۴۷۱
۱۰- حسن نزیه، ” کدام قانون اساسی؟ کدام سلطنت مشروطه؟، به نقل از نشریه ” ایران آزاد” ، ارگان ” جبهه ملی ایران در اروپا” / ایران تایمز، ( واشنگتن دی.سی)، سال چهاردهم، شماره ۶۸۱، جمعه شانزدهم آذر۱۳۶۳
۱۱- عبدالکریم لاهیجی، انقلاب ایران، مجله آرش(پاریس)،شماره ۱۳، بهمن ۱۳۷۰/ فوریه ۱۹۹۲صص۱۱ و۱۲
۱۲- حاج سید جوادی، ” این بار هم سقف رژیم شکسته است”.
ettelaat.net
۱۳- سنجابی و بختیار فروهر، نامه سه امضائی
fa.wikisource.org
۱۴- مسعود نقره کار، بخشی از تاریخ جنبش روشنفکری ایران ، جلد یک و دو
۱۵- بخشی از تاریخ جنبش روشنفکری ایران ، جلد ۲ ، ” بیانیه ۵۸ نفر، اعتراض به استبداد و اختناق” ،ص ۳۱۴ تا۳۲۰
۱۶- داریوش همایون، نالازم ترین و آسانترین انقلاب تاریخ، مجله آرش( پاریس)، شماره ۱۳بهمن ۱۳۷۰( فوریه ۱۹۹۲) صص ۱۷ و ۱۸ …و در باره انقلاب بهمن ، مجله آرش(پاریس)، شماره ۱۰۲، دی ماه ۱۳۸۷( ژانویه ۲۰۰۹)
akhbare rooz